تلاش برای زندگی
بررسی ریشههای مهاجرت تحصیلکردگان در گفتوگو با رضا منصوری
آنچه در این گفتوگو با عنوان مهاجرت آن را بررسی میکنیم از نظر رضا منصوری مهاجرت نیست، وی وضعیت موجود را ناشی از یک زلزله فرهنگی میداند که همه چیز را ویران کرده و امکان زندگی را از افراد گرفته است. او میگوید این وضعیت با زمانهای دور قابل مقایسه است که مولوی از شمال شرق ایران به قونیه مهاجرت کرد. خیلی از ایرانیانی که در قرون هفتم و هشتم از ایران به سرتاسر دنیا فرار کردند، ایرانیانی بودند که سمتهای قابل توجهی داشتند. الان ما با پدیدهای مشابه مواجه هستیم. گرچه راه مهاجرت ساده نیست و کمابیش بسته است اما 90 درصد جوانانی که من میبینم یا کسانی که فعلاً هنوز امید به زندگی و شکوفایی دارند به دنبال جایی در کره زمین میگردند تا بتوانند با آرامش خودشان را شکوفا کنند و زندگی کنند اما مفهوم زندگی در حال حاضر از مردم گرفته شده و به نظر میرسد مسوولان کشور اگر این را احساس هم کنند، برای آن ارزشی قائل نیستند و در ذهنیت خود زندگی میکنند.
♦♦♦
آیا ریشههای مهاجرت دانشجویان صرفاً اقتصادی است یا مسائل دیگری نیز در این اتفاق دخیل هستند؟
مهاجرت در ماهیت علیالاصول یک مساله چندمولفهای است و کمتر موردی است که یک مولفه به تنهایی تاثیرگذار باشد. البته در این میان گاهی یک مولفه تاثیر بیشتری دارد و غالب است. در مورد ایران این مساله زندگی است، یعنی دانشآموختگان ما باید زندگی کنند و قاعدتاً میخواهند زندگی خود را مرتبط با تخصص خود بنا کنند و وقتی این امکان را در داخل کشور نمیبینند به جایی از دنیا مهاجرت میکنند که امکان زندگی برای آنها بیشتر و بهتر فراهم باشد. مشکل اساسی اینجاست، یعنی اکثریت غالب دانشآموختگان ما شغل مناسبی پیدا نمیکنند و شرایط برای فراهم کردن زمینه کارآفرینی در کشور نیز برای آنها وجود ندارد، بنابراین چارهای جز مهاجرت ندارند. دلیل، آمیزهای از مسائل اقتصادی، سیاسی، عقیدتی، فرهنگی و... است و همه این موارد را در کنار هم که بگذاریم به یک مساله بغرنج اجتماعی تبدیل میشود که راه را برای زندگی یک جوان دانشآموخته در ایران عملاً میبندد.
با توجه به اینکه مخصوصاً در چند ماه اخیر فضای سیاسی کشور ملتهب شده این موضوع چقدر در مهاجرتهای دانشجویان نقش داشته است؟ بهطور کلی فشار سیاسی چقدر میتواند در مهاجرت افراد از ایران موثر باشد؟
تمام این نکتهها که امر سیاسی مطرح میشود مانند ستارهدار شدن، تظاهرات، التهابهای سیاسی چند ماه اخیر و... همه نشانه این است که جوانان ما نمیتوانند زندگی کنند و چارچوبی که فعلاً در کشور برای زندگی فراهم است اینقدر همه چیز را مقید کرده که امکان زندگی در جهت تحقق آمال و آرزوهای جوان فراهم نیست. من به این یک امر کاملاً سیاسی نمیگویم، فقط بخشی از این موضوع سیاسی است و بخش دیگری از آن اقتصادی است، بخشی از آن نوع تفکر حاکم بر سیاست ماست که انسانها باید چگونه زندگی کنند و اجازه ندارند آنگونه که بعضاً میخواهند زندگی کنند. بنابراین اگر این موضوع را یک امر سیاسی تلقی کنیم کمی بیتوجهی و سادهاندیشی است. بله، ممکن است بگوییم شرایط سیاسی کشور به طریقی است که راه شکوفایی برای جوانان ما فراهم نیست و اگر این گزاره امر سیاسی تلقی شود بله، همین است. ولی جوانی که دوره آموزشی خود را دیده و میخواهد شغلی ایجاد کند یا به کاری مشغول شود باید احساس آرامش کند تا بتواند شکوفا شود. به این معنا که کاری را که دوست دارد انجام دهد و از محل درآمد آن بتواند زندگی برای خود فراهم کند و وقتی این امکان فراهم نباشد که در شرایط سیاسی امروز ما فراهم نیست آن وقت چارهای جز مهاجرت نمیماند. این اتفاق غیر از مهاجرت به معنای عام جامعهشناسی است که در همه جای دنیا نیز وجود دارد. برای مثال یک آمریکایی مهاجرت میکند به اروپا یا حتی میرود سریلانکا زندگی میکند. این نوع مهاجرت که همواره وجود داشته و الان هم در دنیا وجود دارد ناشی از مسائل سیاسی نیست، بلکه به این معنی است که کسی احساس میکند در جای دیگری از دنیا چه به لحاظ جغرافیایی، چه فرهنگی و چه اقتصادی میتواند راحتتر زندگی کند. اما موضوع مهاجرت در ایران از این جنس نیست. موضوع مهاجرت در ایران یک امر همهگیر است. یعنی میبینیم که جوانان دانشجو بدون اغراق 90 درصد علاقهمند به مهاجرت و رفتن به جایی از دنیا هستند که بتوانند راحت زندگی کنند و آرامش داشته باشند و شکوفا شوند. آن 10درصدی که تمایل به مهاجرت ندارند هم ربطی به این ندارد که مسلمان هستند، حزباللهی هستند یا اعتقاد به نظام دارند کمااینکه کم نیستند جوانان معتقد به نظامی که در اینجا خود را شکوفاشده نمیبینند یا توان شکوفا شدن را ندارند و مهاجرت میکنند. بنابراین مهاجرت در حال حاضر یک پدیده همهگیر است که دیگر از جنس متعارفی که در جامعهشناسی و علوم اجتماعی بررسی میشود، نیست. به چیزی مانند فرار از یک ناحیه که زندگی در آن سخت شده تبدیل شده است. زمانی که زلزله در شهر تهران بیاید همه از این شهر فرار میکنند، به این شرایط دیگر نمیتوان نام مهاجرت داد. زلزله آمده و کل شهر خراب شده و همه باید به جای امنی فرار کنند. جوانان دانشآموخته ما الان دنبال جای امنی میگردند تا برای شکوفا شدن امنیت ذهنی داشته باشند. این امنیت ذهنی در ایران ناموجود شده است. حالا هر چه دولتمردان خلاف این مساله را بگویند و بر آن تاکید هم بکنند مهم نیست چون این چیزی است که برای همه افراد در کشور قابل لمس است.
به نظر میرسد موضوع مهاجرت تحصیلی صرفاً بهانهای برای خروج افراد از کشور است چراکه بر اساس آمار نیز مهاجرت تحصیلی برای ایرانیان راحتتر است و بخش زیادی از مهاجرتهای انجامشده نیز تحصیلی بوده تا کاری. صرفاً دسته زیادی از افراد به ادامه تحصیل به عنوان یک دستاویز چنگ میزنند تا از کشور بروند و این بیشتر مساله زندگی است تا تحصیل حتی. اینطور نیست؟
لغت دانشآموخته را به کار بردیم اما نباید فقط روی این بخش انگشت بگذاریم. الان کسانی که مهارت خاصی دارند مهاجرت میکنند. البته هر مهارتی نیاز به آموزش دیدن دارد اما ممکن است این مهارت مربوط به کسبوکاری باشد یا کسی بنابر تجربه خود به دست آورده باشد و الزاماً آموزش مدرسهای نبوده باشد. وقتی این مهارتها در جای دیگری از دنیا علاقهمندانی دارد یا به آن بها داده میشود آن شخص هم مهاجرت میکند و دیگر ایران نمیماند. قاعدتاً کسانی که دانشآموخته هستند درصد بیشتری از کسانی هستند که مهارتهایی دارند. اما هر فردی که توانایی ذهنی، تجربی یا عملی دارد که جاهای دیگر دنیا خواستار دارد، میرود، به همین راحتی. این در حالی است که از دید من اکثریت علاقهمند به رفتن از ایران نیستند ولی با اکراه این کار را میکنند. وقتی کسی هیچ راهی برای فرار از این زلزله فرهنگی نداشته باشد ناچار است ایران را ترک کند. شرایط الان به معنی زلزله فرهنگی است که آمده و فرهنگ غالب را که به جوان امکان شکوفایی میدهد از او گرفتهایم و این زلزله راه شکوفایی را نابود کرده و امید به آینده را از افراد گرفته. این زلزله است و طبیعی است که همه از آن فرار کنند. نام این اتفاق مهاجرت نیست.
گاهی انسانها در شرایط و کشوری عادی زندگی میکنند و انتخاب میکنند به کشور دیگری مهاجرت کنند ولی زمانی صرفاً میخواهند بروند. یعنی حتی مهم نیست به کجا و این جذابیتهای کشور مقصد نیست که آنها را تشویق به رفتن میکند بلکه در درجه اول دافعهای که در کشورشان وجود دارد آنها را به سمت رفتن سوق میدهد و انگار مهاجرت ایرانیان از این جنس است. اینطور نیست؟
آنچه نامش را مهاجرت میگذاریم از جنس نوع مهاجرتی است که افراد به دنبال آرامش بیشتر هستند و همواره در تاریخ وجود داشته و در همه کشورها نیز وجود دارد. الان هم در بهترین کشورها حتی اروپا و آمریکا هم وجود دارد. مهاجرت ما از این نوع نیست، مهاجرت ما از جنس فرار از زلزله فرهنگی است، زلزلهای که آمده و امید و آرزو و شکوفایی و بهطور کلی یک زندگی آرام را از نسل جوان گرفته است. و خیلی تعجب میکنم که مدیران کشور درک درستی از این موضوع ندارند. زندگی چیست؟ همین که کاری را که دوست دارم و احساس سودمندی برای اطرافیانم به من میدهد و از انجام آن لذت میبرم، بتوانم انجام بدهم و آزادی لازم را برای انجام آن کار داشته باشم نه اینکه تلاش کنم تا فقط شکمم را سیر نگه دارم؛ این دیگر زندگی نیست. عدم امکان شکوفا شدن در زندگی افراد را فراری میدهد. ما الان درگیر این پدیده هستیم و این زلزله فرهنگی که ایجاد شده راههای شکوفایی را تقریباً مسدود کرده و بنابراین افراد رسماً فرار میکنند.
روزگاری در ایران حتی دولت افراد را برای تحصیل در خارج از کشور ترغیب و حمایت میکرد. نهتنها در ایران که در همه کشورها این اقدام نشانی از توسعهیافتگی و تلاش برای فراگیری دانش کشورهای دیگر است اما بسیاری از کسانی که پای خود را به فرودگاه امام میگذارند به فکر بازگشت به این کشور نیستند. چرا؟
این دوران گذشته و مربوط به تاریخ ما میشود. شاید در دوران قاجار و پهلوی اینطور بود چون به هر حال کشور نیاز داشت و امکان آموزش دادن همه افراد نبود، بنابراین آنها به کشورهای دیگر میرفتند و آموزش میدیدند و این موضوع اصلاً مهاجرت نیست. البته که درصدی هم در کشورهای مقصد رسوب میکردند و میماندند اما عدهای نیز به ایران برمیگشتند اما این تجربه از 150 سال قبل است و یک پدیده دیگر بود یا مهاجرت به معنای سنتی بود که افراد به هر دلیلی ترجیح میدادند در جای دیگری غیر از ایران زندگی کنند یا در رفتوآمد باشند، اما الان اینطور نیست و داستان چیز دیگری است. حتی در دهه 60 و اوایل انقلاب طوری بود که ما مهاجرت معکوس داشتیم به این معنا که در مقابل تعدادی که به هر دلیلی ناچار شدند از ایران بروند، تعداد قابل توجهی از متخصصان ایرانی علاقهمند که احساس میکردند راهی برای کمک به توسعه کشور و حتی شکوفا شدن خودشان باز شده به کشور بازگشتند. از دهه 80 به بعد و مخصوصاً در دهه 90 و این سالها صحنه رویدادهای اجتماعی عوض شده و الان دیگر آنطور نیست، الان این زلزله فرهنگی که آمده همه را ناامید کرده و درصد خیلی کمی را که به هر دلیلی احساس میکنند هنوز میتوانند در ایران کار کنند که کنار بگذاری که کمتر از 10 درصد هم هستند سایرین اصلاً چنین احساسی ندارند. در این میان دولتمردان ما عادت نکردهاند به احساس مردم اهمیت دهند، آنها در ذهنیت خود زندگی میکنند و درک درستی از احساس مردم ندارند، این وضعیت در گذشته دور هم وجود داشته که مولوی از شمال شرق ایران به قونیه مهاجرت کرد. خیلی از ایرانیانی که در قرون هفتم و هشتم از ایران به سرتاسر دنیا فرار کردند، ایرانیانی بودند که سمتهای قابل توجهی داشتند. الان ما با پدیدهای مشابه با این مواجه هستیم گرچه راه مهاجرت ساده نیست و کمابیش بسته است اما 90 درصد جوانانی که من میبینم یا کسانی که فعلاً هنوز امید به زندگی و شکوفایی دارند به دنبال جایی در کره زمین میگردند تا بتوانند با آرامش خودشان را شکوفا کنند و زندگی کنند اما مفهوم زندگی در حال حاضر از مردم گرفته شده و مسوولان کشور اگر این را احساس هم کنند، برای آن ارزشی قائل نیستند و در ذهنیت خود زندگی میکنند.
یکسری اتفاقات وسیع و غیرقابل جبرانی افتاده که باعث شده کسی که میرود به این فکر نکند که بتواند برگردد و تغییری در کشور ایجاد کند. آیا امید برای تغییر و بهبود اوضاع از بین رفته است؟
بله، قطعاً همین است. قطعاً بخشی از امید برای زندگی این است که انسان بتواند محیط خود را تغییر دهد و آن را به چیزی تبدیل کند که خود و دیگران دوست دارند یعنی کمک کند به ساختن آیندهای که درصد قابل توجهی از مردم ایران آن را دوست دارند، حال مهم نیست در چه حرفه و مهارت و با چه تواناییهایی است ولی وقتی این امکان نباشد یعنی امکان زندگی نیست. زندگی فقط این نیست که کسی خودخواهانه آنطور که میخواهد زندگی کند. معمولاً انسانها باید برای زندگی آرامش داشته باشند و این آرامش را به دیگران هم منتقل کنند یا برای دیگران هم آرامش بیاورند و وقتی این امید گرفته شود شخص کاری نمیتواند بکند.
با پدیده هولناکی مواجهیم. هر یک از ما امروز عزیزان زیادی داریم که برای همیشه از این کشور رفتهاند و خودمان هم یا آنقدر ناامیدیم که تلاش برای ساختن دوباره یک زندگی در توانمان نیست یا روزی نیست که به همیشه رفتن فکر نکنیم. برای این معضل چه باید کرد؟
این یک بحث بسیار مفصل است که در یک گفتوگو نمیگنجد. خلاصه آنکه دنیای مدرن با هشت میلیارد جمعیت و با قدرتهایی در بلوکبندی جهانی بسیار پیچیدهتر از آن است که ما بتوانیم با مزاحمت، نه تعامل، در آن نقشی داشته باشیم. دنیا هماکنون با بحرانی چندگانه، بس-بحران، مواجه است: تغییر در نظم جهانی بعد از فروپاشی شوروی، گسترش فناوریهای پیچیده و نقش تعیینکننده آنها، نیروها و کنشهای جمعیتشناختی در جهان، سامانههای انرژی و منابع حیاتی، و سرانجام نقش پویای سرمایه. این بحرانها همگی گسلهایی در مقایسه با وضعیت بهنجار 30 سال گذشته جهان همراه با لرزههایی شدید ایجاد کرده است. بحرانهایی بیسابقه در تاریخ بشر. به نظر میرسد ایرانِ گرفتار در مفهومهای مدنیت نه توان معرفتی و نه مالی کافی را برای مشارکت در این فرآیند درک و مدیریت بس-بحران دارد، نه مزاحمتش نقشی در رفع این گسلها و جهتدهی به بهنجاری دیگر، و نه حتی توان درک مردمش را. نتیجه این ناتوانی بهناچار ایران را به سوی فقر بیشتر میبرد، تولید ناخالص را همانند دهه گذشته کماکان کاهشی میکند، اختلاف طبقاتی را افزایش میدهد، مهاجرت را تندتر میکند که سرانجامِ آن رویدادهای تلخی است. شعار «بمان و پس بگیر» در بعضی اعتراضها را باید در این بافتار درک کرد. مستقل از هر رویداد سیاسی در آینده ایران، یافتن راههای شکوفایی و رشد خلاقیت در جامعه نیازی است بیبدیل که توجه من در نوشتههایم با عنوان «عبور از سندروم دوره نقل» حکایت از آن دارد. هر راه فردی و جمعی را در کمک به رشد شکوفایی فرد و نهاد در ایران باید کاوید. بهقولی «خدا از راه بیگمون مشکلمونو حل کنه» یعنی در شرایط ناچاری و «نااطمینانی» همیشه راههایی برای برونرفت وجود دارد که انسانهای متصلب در مفهومهای خشک «گمان نمیبرند». پس بهدنبال این راهها باشیم: راههای بیگمان!