میخائیل گورباچف
مردی که به امپراتوری پایان داد
ترجمه: جواد طهماسبی- امپراتوری که بر مبنای دروغ و خشونت ساخته شود ارزش حفظ کردن ندارد. میخائیل گورباچف که دو هفته قبل در 91سالگی در مسکو از دنیا رفت بهتر از هر کسی این موضوع را فهمیده بود. او به خاطر این درک شایسته احترام است. به ویژه از جانب میلیونها نفری که زندگی در آزادی و صلح بیشتر را مدیون آن هستند که او اجازه داد اتحاد جماهیر شوروی از هم فرو بپاشد و به این ترتیب به جنگ سرد پایان داد. نکته تاسفبار آن است که بسیاری از مردم درسهای داستان خارقالعاده او را از یاد برده یا نتایج کاملاً اشتباهی از آن گرفتهاند. آقای گورباچف هیچگاه قصد نداشت اتحاد جماهیر شوروی یا قلمرو بزرگتر آن را تجزیه کند. برعکس هدفش آن بود که با استفاده از سیاستهای دوقلوی باز کردن درها (گلاسنوست) و اصلاحات (پرسترویکا) آن را بهتر و قدرتمندتر کند. او بیشتر از دموکراسی لیبرال به پروژه سوسیالیست باور داشت اما همزمان میدانست که پنهانکاری و سرکوب فقط فساد و سوءعملکرد به بار میآورد و آنچه او یک پروژه ارزشمند و انسانی میدانست بدون تغییرات دوام نمیآورد.
همچنین با وجود وقایعی در دوران حکومتش که در آنها از زور استفاده شد، آقای گورباچف عمیقاً و شخصاً از خشونت دوری میکرد. بنابراین وقتی در سال 1989 جنبشهای ضدکمونیست سراسر اروپای شرقی را درنوردید او تصمیم مناسبی اتخاذ کرد. به جای آنکه همانند سالهای 1956 و 1968 تانکهای روسی برای سرکوب آزادیخواهان مجارستان و چکسلواکی اعزام شوند گورباچف به کشورهای اقماری مسکو اجازه داد یکییکی از مدار آن خارج شوند. حتی قبل از آن هم او هزینه فاجعهبار مسابقه تسلیحاتی با آمریکا را درک کرده بود و پیمان کاهش سلاحهای هستهای را به امضا رساند که خطر بروز فاجعه آخرالزمانی در اروپا را پایین میآورد.
وقتی شرق اروپا از سلطه اربابان خلاص شد در پشت صحنه این انتظار میرفت که تقاضاهای مشابهی برای استقلال از جانب جمهوریهای تشکیلدهنده اتحاد جماهیر شوروی مطرح شوند. آقای گورباچف چنین نتیجهای را نمیخواست اما یکبار دیگر مجبور شد دست به انتخاب بزند: یا کوتاه بیاید یا بهزور جلوی انحلال را بگیرد. او در نهایت گزینه صحیح را انتخاب کرد. ارتش شوروی در گرجستان و لیتوانی دست به کشتار زد اما در نهایت به تمام جمهوریها اجازه داد راه خودشان را بروند. امروز حتی جمهوریهایی مانند قزاقستان و بلاروس که هنوز زیر سایه خودکامگی هستند دلشان برای روزهای صف نان و اردوگاههای اجباری تنگ نمیشود. در داخل روسیه کسی با ولادیمیر پوتین همعقیده نیست که میگوید فروپاشی شوروی «بزرگترین فاجعه ژئوپولیتیک قرن بیستم» بود.
آقای گورباچف برخلاف جانشینانش فاسد نبود. او هرگز سعی نکرد خود، خانواده یا خویشاوندانش را ثروتمند کند. به همین دلیل بدون ترس از زندان یا سرنوشتی بدتر از مقامش کنارهگیری کرد. آقای پوتین نمیتواند چنین ادعایی داشته باشد. برعکس، او در میان باقیماندههای امپراتوری شوروی نهایت تلاشش را انجام میدهد تا میراث گورباچف را از بین ببرد. دروغهای دولتی و خشونت بازگشتهاند و سلولهای زندان در انتظار دگراندیشان صلحطلب هستند. احترام به قانون و آزادیبیان از بین رفته است. الکسی وندیکتف دوست قدیمی رئیسجمهور فقید به تازگی گفته بود: «تمام اصلاحات گورباچف به صفر رسید، خاکستر شد، دود شد.» آقای وندیکتف یک ایستگاه رادیویی مستقل را اداره میکرد که اندکی پس از حمله پوتین به اوکراین تعطیل شد. در روز مرگ گورباچف، دادستانهای دولتی روسیه برای یک خبرنگار منتقد درخواست 24 سال زندان کردند. این خبرنگار در اواخر حکومت گورباچف به دنیا آمده بود. اقمار سابق در شرق اروپا که از چنگال حاکمان روسیه نجات پیدا کرده بودند با قدرت مسیر شکوفایی و رشد را در پیش گرفتند. جمهوریهای سابق شوروی به استثنای بالتیک سرعت رشد کمتری داشتند. اگر بوریس یلتسین دزدسالاران را به قدرت نمیرساند و آقای پوتین به امنیتسالاران قدرت نمیداد روسیه هم ثروتمند و آزاد میشد. اما با وجود آنکه دیدگاه آقای گورباچف درباره جامعه باز در روسیه به مرحله اجرا نرسید صرف تلاش برای رسیدن و پیگیری تحقق آن یک دستاورد بزرگ به حساب میآید.
متاسفانه کاری که آقای گورباچف انجام داد از دیدگاه مستبدان جهان داستانی بود که به آنها درس هشدار میداد: اگر شما یک ذره آزادی به مردم بدهید آنها بیشتر خواهند خواست. چین از نظر اقتصادی درها را باز، اما در ژوئن 1989 جنبش آزادیخواهی میدان تیانآنمن را با خشونت و خونریزی سرکوب کرد. وقتی در اواخر همان سال اروپای شرقی از حاکمیت حزب کمونیست خارج شد رهبران تندرو پکن خوشحال بودند که اجازه وقوع سرنوشتی مشابه را ندادند. همچنین، وقتی اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و کمونیستها در مسکو قدرت را از دست دادند حاکمان چین در خفا به یکدیگر تبریک میگفتند که تا آن حد ضعیف و احمق نبودند. اگر به مردم حق انتخاب داده شود دوست ندارند تحت حاکمیت مدیران سرسپرده غیرپاسخگو و غیرقابل جایگزینی باشند، بنابراین رهبران چین مصمم شدند که چنین حق انتخابی از مردم دریغ شود. ثبات و پیشرفت اقتصادی در چین به بهای سنگین نقض آزادیهای فردی و حقوق اقلیتها و فساد ریشهدار بهدست آمد.
از زمانی که آقای گورباچف کاخ کرملین را ترک کرد تاریخ به حرکت خود ادامه داده است. روسیه بهجز جنبه هستهای دیگر ابرقدرت نیست اما چین به سرعت به یک ابرقدرت تبدیل شد. «دروغ بزرگ» نیروی محرک اتحاد جماهیر شوروی بود و فقط کسانی میتوانند مشتاق آن باشند که حافظه و خاطرات شفافی از آن ندارند. اما مشخص شد که همین نیرو حتی در دموکراسیهای بالغ کار میکند. اینها حقایقی دردناک هستند که پیش روی آزادیخواهان قرار دارند. در حالی که آنها سوگوار مردی هستند که اجازه داد امپراتوری ظلم از هم فروپاشد باید در مقابل ستمگران مدرن و سازندگان امپراتوریها قد علم کنند.