مزیت اقتصادی بلندپروازی
بررسی مزایای تعامل طبقاتی در گفتوگو با مریم زارعیان
این طبقه اجتماعی است که تعیین میکند افراد از چه منزلت، قدرت و مزایایی بهرهمند هستند. فرزندان خانوادههای طبقات بالاتر جامعه به مدارس بهتری میروند، از فرصتهای بیشتری بهره میبرند و در آینده نیز مشاغل و درآمد بهتری خواهند داشت. در مقابل، فرزندان خانوادههای طبقات پایینتر ناگزیرند دوستانی از میان خودشان پیدا کنند و در تعامل با کسانی که سقف آرزوهایشان کوتاهتر است، از دورنمای تحرک رو به بالا بینصیب بمانند. دکتر مریم زارعیان اما معتقد است هر چقدر شبکه اجتماعی که افراد در آن درگیر هستند با افراد موثرتری پر شده باشد تحرک عمودی آن افراد در ابعاد مختلف بالاتر است. به این ترتیب تعامل ساکنان طبقات پایین با گروههای درآمدی بالا میتواند سبب تقویت بلندپروازی و تلاش آنها برای تحصیل، تحرک رو به بالا و خروج از فقر شود. این جامعهشناس و پژوهشگر میگوید هر اندازه میزان نابرابری در جامعه بالاتر باشد به همان میزان احتمال خصومت در جامعه افزایش پیدا میکند. پس کاهش نابرابریهای اجتماعی بین طبقات اقتصادی نقطه مهم مرکزی برای نزدیکی طبقات مختلف جامعه به یکدیگر و کاهش مرزبندی میان فقیر و غنی است.
♦♦♦
در فرهنگ عامه ما مرزبندی در تعامل طبقات مختلف اقتصادی-اجتماعی، امری پذیرفتهشده است. شاید سادهترین مصداق این باور، ضربالمثل «کبوتر با کبوتر، باز با باز» باشد. موانعی که سبب شده این مرزبندی به وجود بیاید و تعامل بین افراد از گروههای مختلف درآمدی کمرنگ باشد کداماند؟ سیاستگذاری عمومی را تا چه اندازه در این امر دخیل میدانید؟
ضربالمثلها و تعبیرات عامیانه، انعکاس فرهنگ و ارزشهای اجتماعیاند و شیوههای زندگی اجتماعات بشری را نشان میدهند. به کمک ضربالمثلها میتوان گذشته یک مردم را شناخت و بازآفرینی کرد. به عبارتی به کمک مثلها، میتوانیم نقبی به شیوه زندگی پیشینیان خود بزنیم و ویژگیهای زندگی جمعی آنها را بازشناسیم و به ساختارهای اجتماعی، آدابورسوم و عرف و سنتهای آنها پی ببریم.
ضربالمثلها علاوه بر اینکه انعکاس ویژگیهای محیطی و شیوه زندگی گروههای اجتماعی هستند، افکار و اندیشهها و آرمانها و ذهنیات خاص آنها را نیز به نمایش میگذارند و به کمک آنها میتوان افکار و اندیشهها و روحیات جامعهای را که ضربالمثل در آن خلق شده، بازشناخت. افزون بر این، ضربالمثلها نقش پررنگی هم در خلق آثار اجتماعی در جامعه دارند و جامعهای را میسازند که ارزشی را که آن ضربالمثل بیان میکند خلق کند. از اینرو ضربالمثلها هم میتوانند برای جامعه کارکرد مثبت داشته باشند و هم پیامد منفی. در مورد عبارت خاص «کبوتر با کبوتر باز با باز» میتوان گفت که فرهنگ پشت این ضربالمثل آن است که ارتباط بین گروههای درآمدی مختلف را نمیپسندد و خود این مثل هم مجدد فرهنگ و ارزشهایی را تولید میکند که از ارتباط بین گروههای مختلف درآمدی جلوگیری میکند. به عبارتی، مهمترین مانع مرزبندی بین گروههای مختلف درآمدی را میتوان فرهنگ عمومی ذکر کرد که به صورت غیرمستقیم خود را در ارزشهای یک جامعه نشان میدهد. البته نمیتوانیم بگوییم که این گزاره یکسره نادرست یا کاملاً درست است، بلکه میتوانیم بگوییم از برخی جهات، برای بخشهایی از جامعه کارکرد منفی دارد و از جمله آن میتوان گفت این فرهنگ میتواند تحرک عمودی گروههای کمدرآمد در جامعه را محدود کند. همانگونه که مستحضرید فرهنگ و وضعیت اجتماعی با وضعیت اقتصادی رابطه مستقیم دارد. به عبارتی وضعیت اقتصادی بر روی عناصر فرهنگی گروههای مختلف اثر میگذارد. این است که احتمالاً گروههای درآمدی بالا ترجیح میدهند که فرزندانشان با کسانی که از نظر وضعیت اجتماعی و اقتصادی مشابهت بیشتری دارند، ارتباط داشته باشند. البته سیاستگذاری عمومی تمایل زیادی به ایجاد این تفکیک دارد. به عنوان نمونه، ایده مدارس غیرانتفاعی به معنای چینش فرزندان طبقات اقتصادی بالا در کنار هم و قرارگیری فرزندان دهکهای درآمدی پایین در کنار هم در مدارس دولتی است. میبینیم که این تفکیک خود باعث جداییگزینی فرزندان طبقات اقتصادی مختلف از یکدیگر میشود. در درون مدارس غیرانتفاعی هم از نظر هزینه، باز این رتبهبندی و تفکیک طبقات وجود دارد، به این معنا که مدارس گرانتر عمدتاً در مناطق برخوردارتر قرار دارند و مخاطبانشان از طبقه برخوردار است.
همانطور که اشاره کردید نشانههای این تفکیک طبقاتی را میتوانیم در بخش آموزش هم به وضوح مشاهده کنیم. مدارس غیرانتفاعی مناطق برخوردار، از ثبتنام کودکان خانوادههای قشر متوسط خودداری میکنند. کاهش تعامل میان گروهها (به ویژه از سنین پایین) و طبقهبندی و قطبی شدن جامعه ایرانی با چه پیامدهایی همراه است؟
کاهش تعاملات بین طبقات میتواند فرصتهای رشد و تحرک عمودی افراد طبقات پایین درآمدی را کاهش دهد. شاید به نظر برسد که این موضوع تشویق ازدواج بینطبقهای است که اساساً از منظر اجتماعی و فرهنگی مردود است چراکه تعاملات ازدواج به گونهای است که افراد با همه فرهنگ و طبقه خود در آن درگیر میشوند و عدم همخوانی فرهنگی برای طرفین دردسرساز است. نکتهای که من میخواهم به آن اشاره کنم، کارایی پیوندهای ضعیف است. آن چیزی که مارک گرانوتر، در تئوری پیوندهای ضعیف حوزه شبکه اجتماعی طرح میکند. گرانوتر مطرح میکند که پیوندهای ضعیف ارتباطی میتوانند برای ما اهمیت استراتژیک داشته باشند. او بهطور خاص بر این نکته تاکید میکند که ما از بسیاری از موقعیتهای شغلی و پیشنهادهای شغلی، از طریق پیوندهای ضعیف خود مطلع میشویم. چون کسانی که با پیوند قوی به ما وصل هستند، اطلاعاتی مشابه و نزدیک به ما دارند. پس هر چقدر شبکه اجتماعی که افراد در آن درگیر هستند با افراد موثرتری پر شده باشد تحرک عمودی آن فرد در ابعاد مختلف بالاتر است.
از سوی دیگر عادتهای کلی و مهم افراد در طبقات اجتماعی با هم متفاوت است. افراد فقیر و ثروتمند به گونهای متفاوت میاندیشند و اهداف متفاوت دارند و در نتیجه عملکرد متفاوتی هم دارند. اگر دوروبر فرزندان ما پر باشد از کسانی که به دلیل آنکه در تله فقر گیر افتادهاند، دچار عادتهای مخرب و اهداف کوتاهمدت کمارزشاند، پس از مدتی نتیجه این عادتها و رفتارها در رفتارها و تفکرات فرزند ما خودش را نشان میدهد و برعکس اگر فرزندانمان بتوانند با افرادی که با فراغت بال رویاهای بلندپروازانهتر و اهداف درازمدتی دارند و برای آنها برنامهریزی میکنند رفاقت کنند، احتمال آنکه این عادتهای مثبت در ذهن آنها رسوخ کند بالاتر میرود. این موضوع در نظریات بوردیو با مفهوم «منش یا عادتواره» توضیح داده شده است. منش، فرد را به شکل ناخودآگاه در رابطه با یک محیط قرار میدهد بهطوریکه در ورود هر فرد به جهان متفاوت اجتماعی (فرهنگ، هنر، سیاست و دانشگاه) نقش تعیینکننده دارد. افرادی که در شبکه روابطشان کمتر کسی را دارند که تحصیلات دانشگاهی داشته باشد، عادتوارهای درباره تحصیلات عالی ندارند، لذا فکر آنها در مورد آیندهشان مبهم و خالی از بلندپروازی است. اما فرزند خانوادههایی که تحصیلات دانشگاهی دارند، به دلیل قرار گرفتن در معرض عادتواره و منش دانشگاهی، خود را در مقایسه دیگران، بااستعداد میداند و همچون ماهی در آب مدرسه و دانشگاه غوطه میخورد و فرهنگ دانشگاهی برایش آشناست، زیرا این فرهنگ به فرهنگ آبا و اجدادی آنها شبیه است و به همین دلیل نگاه آنها به درس و مدرسه، نگاهی از بالاست و تحصیل برای آنان آسان است. این قضیه برای برخی از گروههایی که در آنها سطح تحصیلات پایینتر است، معکوس است. از اینرو ارتباط بین فرزندان این دو گروه با هم میتواند منش بلندپروازانه را در فرزندان خانوادههای فقیر تقویت کند.
به نظر میرسد همزمان با تعمیق شکاف طبقاتی در کشور، خشم طبقات ضعیف نسبت به ثروتمندان بیشتر میشود و از آنسو، میزان همدلی و احساس تعلق به سایر اقشار جامعه در میان طبقه ثروتمند در حال کمرنگ شدن است. در واقع به جای تعمیق دوستیها در جهت تشدید دشمنیها گام برمیداریم. این روند تا چه اندازه میتواند بر تعامل بین طبقاتی جامعه تاثیر بگذارد؟
واقعیت این است که فقدان اشتغال کافی، توزیع نابرابر فرصتها، انحصارها و امتیازهای اهداشده به افراد خودی و شکافهای گسترده درآمدی؛ فاصله طبقاتی میان حلقه قدرت و ثروت را با طبقات میانی و فرودست جامعه عمیق و عمیقتر کرده است. شکاف گستردهای که میان طبقات بالا و پایین در مقیاس اجتماعی و اقتصادی وجود دارد موجب میشود احساس بیعدالتی در جامعه تشدید شود و این موضوع باعث ایجاد خشم بسیار شدید در طبقات پایین جامعه شود.
وقتی افراد طبقات پایین در شرایطی قرار میگیرند که از وضعیت خود نارضایتی بالایی دارند، یعنی وقتی با فرد صحبت میکنید از خانواده، دولت، کار و مجموعه شرایط خود ناراضی است و همه این عوامل مثل یک زنجیره بر فرد اثر گذاشته است و سطح تابآوری آنها را پایین آورده، احساس خشم زیادی میکنند و هر رویداد معمولی میتواند آنها را منفجر کند. این خشم در درجه نخست نسبت به مسببین این بیعدالتیها و بعد طبقات بالا احساس میشود و در بسیاری موارد اعمال آن بر روی افراد همطبقه انجام میشود؛ کسانی که در دسترس هستند. بررسی تطبیقی دادههای سازمان پزشکی قانونی کشور هم نشاندهنده این است که میزان مصدومیت حاصل از نزاع طی سالهای اخیر روند صعودی داشته است.
در اکثر کشورها، شبکه اجتماعی افراد نقش پررنگی در آینده شغلی و اقتصادی آنها ایفا میکند. محافلی مثل فارغالتحصیلان یک مدرسه یا دانشگاه، ساکنان یک محله، اعضای جوامع مذهبی یا خیریه همگی میتوانند روی دستاوردهای یکدیگر تاثیر بگذارند. چرا این شبکه اجتماعی در ایران ضعیف است و چنین کارکردی ندارد؟
در کشور ما در حوزههای مختلف، گروههای مدنی و NGOها شکل گرفتهاند، ولی آنگونه که این گروهها در سایر کشورهای پیشرفته کارکرد دارند، نه توسعه یافتهاند و نه رونق دارند. اگر بخواهیم به علل ریشهای این موضوع نگاه کنیم آن را میتوان در سه سطح خرد، میانی و کلان ریشهیابی کرد.
از منظر خرد چون تجربه کار تیمی و شبکهای در کشور ما کمرنگ است، گروههای مدنی اغلب هدف خود را گم میکنند و گرفتار مسائل حاشیهای میشوند. تشکیل یک سازمان غیردولتی بر مبنای یک هدف خوب یک بحث است و تحقق این هدف در عمل، یک بحث دیگر. از سوی دیگر غالب NGOها از بدو تشکیل از ضعف تجربه رنج میبرند، از این رو آنها برای تحقق حداقل اهداف خود نیازمند صرف انرژی و هزینه بالایی هستند. غالب اعضا و موسسان این سازمانها، در زمان تشکیل یک سازمان غیردولتی فاقد تجربه لازم هستند که این امر به ضعف آموزش، ضعف ارتباطات و نوپا بودن این سازمانها بازمیگردد.
در سطح میانی باید به ضعف فرهنگ مشارکتی و شورایی در جامعه اشاره کرد. در جوامع توسعهنیافته فرهنگ تکثرپذیری و روحیه تحمل مخالف جا نیفتاده است، در نتیجه ظرفیت مخالفتپذیری افراد پایین است، خیلی سریع روحیه خودمحوری و خودبرتربینی بر تصمیمگیریهای شورایی غالب میشود. این مساله گاهی تا جایی حاد میشود که یک تشکل غیردولتی همچون انجمن دانشآموختگان حتی قادر به برگزاری یک جلسه داخلی مفید نیست، بلکه این جلسات، کانون اختلافهای مخرب و بیهوده است. کار جمعی نیازمند ظرفیت بالا، گذشت، وجود فرهنگ شورایی و ترجیح دادن منافع و مصلحت جمع بر منافع فردی است و اگر سازمان غیردولتی نتواند چنین ظرفیتی را در اعضای خود ایجاد کند، فروپاشی یا رکود آن حتمی خواهد بود.
در سطح کلان میتوان گفت کمیت و کیفیت فعالیت سازمانهای غیردولتی تا حدود زیادی متاثر از سیاستهای دولتهاست. برخی از دولتها به این سازمانها اجازه فعالیت وسیع میدهند. اما در برخی دیگر از جوامع، دولتها مایل به پذیرش و همکاری با این سازمانها نیستند؛ زیرا آنها اساساً نهادهای مستقل را مزاحم سیاستهای خود میدانند. از اینرو ترجیح میدهند تا آنجا که میتوانند این سازمانها را ضعیف نگه دارند، با آنها همکاری نکنند و از ارائه هرگونه کمک به آنها خودداری کنند. نتیجه این امر تشکیل سازمانهای غیردولتی ضعیف و غیرموثر است که تنها روی کاغذ و در اسناد و مدارک وجود دارند ولی در عمل فاقد توان برای فعالیت موثر هستند.
پژوهشی که در ابتدای این پرونده معرفی شده نشان میدهد دوستی بینطبقاتی، تحرک اقتصادی را افزایش میدهد و بر درآمد کودکان در سالهای بعدی زندگی تاثیر مثبت دارد. این یافتهها مبتنی بر جامعه ایالات متحده است. تصور میکنید اگر مطالعه مشابهی در ایران انجام شود رفاقت بین طبقات مختلف تا چه اندازه با دستاوردهای مثبت اقتصادی همراه خواهد بود؟
همانطور که عرض کردم گرانوتر در مطالعهاش نشان داد که پیوندهای ضعیف میتواند برای ما دستاوردهای شغلی داشته باشد. یعنی هر چقدر شبکه ارتباطات افراد متنوعتر باشد و گرههای این شبکه، افراد با سرمایههای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بالاتری باشند، احتمال اینکه در آینده بتواند برای افراد فرصتهای شغلی بهتری ایجاد کند بیشتر است. از نظر عادتواره هم این تعاملات برای طبقات ضعیف سازنده است. چون این یافتهها را میتوان در حوزه نظرات و مطالعات تاییدشده حوزه شبکه اجتماعی و سرمایه اجتماعی تحلیل کرد. به نظر میرسد اگر این مطالعه در کشور ما هم انجام شود نتایج مشابهی خواهد داشت.
نقطه آغاز دوستی بین طبقات اقتصادی-اجتماعی را کجا میدانید؟ چه رویکرد یا سیاستی میتواند تعامل بین طبقات و به تبع آن دوستی بین آنها را افزایش دهد؟
به نظر من قبل از اینکه از دوستی بین طبقات اجتماعی صحبت کنیم باید از عواملی سخن به میان بیاوریم که باعث افزایش احساس خصومت بین طبقات اجتماعی میشود. هر چقدر میزان نابرابری در جامعه بالاتر باشد به همان میزان احتمال خصومت در جامعه افزایش پیدا میکند. پس کاهش نابرابریهای اجتماعی بین طبقات اقتصادی نقطه مهم مرکزی برای این است که طبقات اقتصادی جامعه به هم نزدیک شوند. ولی اگر بخواهیم از نظر فردی به این مساله نگاه کنیم، هر میدانی که صحنه تعامل بین کودکان طبقات مختلف اجتماعی را ایجاد کند، میتواند در ایجاد عادتوارههای مثبت برای فرزندان خانوادههای طبقات ضعیف، نقش موثری ایفا کند.