علیه لیبرالیسم
اندیشههای فلسفی فردید چگونه بر اقتصاد امروز تاثیر گذاشت؟
او را به عنوان مشهورترین فیلسوف هایدگری ایران میشناسند. کسی که سعی داشت روایتی ایرانی از نظرات هایدگر درباره تاریخ فلسفه ارائه دهد و اگرچه استاد فلسفه دانشگاه تهران بود، اما اعتبار آکادمیکش مشکوک به نظر میرسید و بیش از چند مقاله علمی ضعیف به زبان فارسی منتشر نکرد. مریدان ستایشگرش، او را «فیلسوفی شفاهی» میدانستند که حکمت باطنی را به صورت شفاهی و پر از واژهسازیهای تکاندهنده بیان میکرد. اگر بخواهیم با اغماض به عقاید فردید بنگریم، میتوان آنها را نوعی پدیدارشناسی حقیقت یا وجود محسوب کرد، که در ادوار تاریخ عُرفی از طریق یک رشته صورتها یا اسما ظاهر میشوند. با وجودی که فردید مکتوبات قابل توجه بسیار اندکی دارد، آنچه اندیشه او را حائز اهمیت میسازد، «غربزدگی» است، همان چیزی که بر بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران پس از او تاثیر گذاشت و تا امروز نیز بر حیات ایرانیان جاری است. اگرچه فردید کمتر درباره اقتصاد سخن گفته است، اندیشههایش درباره حکومت، لیبرالیسم و ترقی از آنجا شایان توجه است که بر انقلابیون بعدی، تاثیری بسزا گذاشت. به بهانه صد و یازدهمین سالروز تولد احمد فردید، مروری داشتهایم بر اندیشههای او.
احمد فردید که بود؟
سیداحمد مهینییزدی در سال ۱۲۸۹ در یزد به دنیا آمد. در کنار تحصیل در دارالفنون و دانشسرای عالی، زبانهای عربی، فرانسه و آلمانی را آموخت و بر اساس علاقهای که به فلسفه داشت، به ترجمه مقالات خارجی در این زمینه پرداخت. در آغاز دهه ۱۳۲۰، به عنوان یک فیلسوف جوان، نامی شناختهشده در محافل اندیشه در ایران بود. در همین دوران، نام خانوادگی خود را به «فردید» تغییر داد. در سال ۱۳۲۶ موفق به گرفتن بورس دولتی برای ادامه تحصیل در دانشگاه سوربن فرانسه شد و در ۳۷سالگی به پاریس رفت. اما قبل از اتمام تحصیلات خود در این دانشگاه، به آلمان رفت و در دانشگاه هایدلبرگ به ادامه تحصیل پرداخت. با وجود این، در آلمان نیز تحصیلات خود را به پایان نرساند و سرانجام به ایران بازگشت. پس از بازگشت به ایران، اگرچه فاقد درجه دکترا بود، اما با وساطت احسان نراقی نزد حسین نصر که در آن دوره رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود، به عنوان مدرس در دانشگاه مشغول به کار شد. فردید در سال ۱۳۵۳ بازنشسته شد، اما به تدریس ادامه داد تا اینکه شش سال پس از انقلاب از دانشگاه اخراج شد. او آخرین سالهای خود را در انزوا گذراند و در ۲۵ مرداد ۱۳۷۳ در تهران درگذشت.
حلقه فردیدیه
در سالهای پیش از انقلاب، حلقهای شکل گرفت که فردید در مرکز آن بود. این حلقه شامل بسیاری از روشنفکران برجسته ایران آن سالها بود و معمولاً در خانه امیرحسین جهانبگلو گرد میآمد. این جلسات که به جلسات فردیدیه مشهور شده بود، با حضور نویسندگان و اندیشمندان مشهوری همچون داریوش شایگان، حمید عنایت، غلامحسین ساعدی، داریوش آشوری، ابوالحسن جلیلی و رضا داوریاردکانی برگزار میشد. با وجود این، پیروان و همراهان فردید در این دوره تنها محدود به حلقهای از روشنفکران نبود. ایران در این دوره تحت حاکمیت رژیم پهلوی بود که مدرنیزاسیون غربی را سرلوحه خود قرار داده بود. در مقابل، طیف گستردهای از مخالفان از نیروهای مارکسیست تا گروههای اسلامگرا قرار داشت که نقطه تلاقی همه آنها، مبارزه با امپریالیسم غرب بود. از این منظر هر یک از این جریانات و گروهها میتوانستند در نظرات فردید نکتههایی بیابند که با اندیشه و خطمشی آنها همخوانی داشت. به همین دلیل، فردید هم در سخنرانیهای خود در دانشگاه و هم در سایر برنامههایی که شرکت میکرد، همواره جمعیت درخور توجهی از مخاطبان را پیشروی خود میدید.
در دهه 1350، سخنرانیها، مصاحبهها و مناظرههای عمومی فردید، در نشریات دولتی منتشر شده و در تلویزیون ایران نیز پخش میشدند. او با استفاده از این تریبونها، نظریات ضدغربی خویش را ترویج و حملاتی پرشور علیه لیبرالیسم، دموکراسی و مارکسیسم به عمل میآورد و خود را با سیاستهای نظام تکحزبی شاه همسو میکرد. فردید به نحوی طعنهآمیز، یا شاید هم منطقی، پس از سقوط شاه، مواضع سیاسی خود را صریحتر بیان میکرد و تلاش داشت صدای فلسفی رژیم پس از انقلاب شود. او برای عضویت در مجلس و مشارکت در نوشتن پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی تلاش کرد، اما روابط آشکار او با رژیم گذشته مانع پذیرش او در نظام سیاسی جدید شد. علاوه بر این، او مواضع تندی در برابر برخی از افرادی که در نظام سیاسی جدید نقش فعالی داشتند، اتخاذ کرد. از جمله این افراد مهدی بازرگان و عبدالکریم سروش بودند. فردید به آنها تاخت و معتقد بود اگرچه آنها به جنبش اسلامی تعلق داشتند، اما در واقع پیرو تفکر لیبرالیستی غربی بودند. با این حال، این رویارویی سرانجام به نفع سروش و اطرافیانش که در آن زمان از موقعیت بالاتری برخوردار بودند، پایان یافت و فردید مجبور به کنارهگیری از صحنه شد و سالهای پایانی عمرش را در انزوا سپری کرد. بهرغم همه اینها، پیروان فردید به روشهای متفاوت، خط فکری وی را دنبال کردند. چه اینکه در سالهای پایانی دهه ۱۳۶۰ تا اواسط ۱۳۷۰ با کنار گذاشته شدن جریان سروش از قدرت، میان پیروان فردید و سروش مناقشهای فلسفی شکل گرفت که به رویارویی اندیشهای میان پوپریها-هایدگریها معروف شد. در ادامه اما با قدرتیابی مجدد جریان سروش و پیروزی جنبش اصلاحات در انتخابات ۱۳۷۶، این مناقشه فروکش کرد. با وجود این، تاثیر روشنفکری او همچنان از طریق مریدان و شاگردانش، که معروفترین آنها رضا داوریاردکانی بود، ادامه یافت.
غربزدگی
با تلاش حکومت پهلوی در مسیر مدرنیته و غربی شدن ایران، جریان غربستیز در ایران شدت و قوت گرفت. این جریان که از سوی دانشگاهیان، روحانیان و مردم شکل گرفت، به انقلابی با عنوان «انقلاب اسلامی ایران» منجر شد که یکی از مولفههای آن ضدیت با غرب بود که در شعارهایی مثل «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» تبلور یافته بود. فردید یکی از بنیانگذاران این اندیشه بود، که عصاره اندیشه خود را با مفهوم «غربزدگی» عرضه داشت. برای غربزدگی کلمه dysplexia را به کار میبرد که آن را از ترکیب دو کلمه یونانی dysis به معنی غرب و plexia به معنی ابتلا جعل کرده بود.
غربزدگی در اندیشه فردید در واقع به شکست تاریخی تمدن ایران و در معنای کلیتر، تمدن شرق در مقابل تمدن غرب اشاره دارد و به گفته وی، استیلای غرب بر شرق حقیقتی نیست که تنها در دوران اخیر به وجود آمده باشد، بلکه امری است که در طی یک دوره تاریخی طولانی رخ داده است. به همین دلیل است که وی حتی شخصیتهای تاریخی مانند ملاصدرا و فارابی را که تحت تاثیر فلسفه یونان باستان قرار گرفته بودند، «غربزده» میدید. چکیده عقاید فردید را میتوان در رونوشت پاسخ شفاهی او به پرسشهایی که از «روشنفکران» کشور در یکی از شمارههای سال 1351، فرهنگ و زندگی، ارگان شورای عالی فرهنگ و هنر ایران شده بود، دید. این نشریه که تلقی رسمی رژیم را به مباحث مرتبط با غربزدگی منعکس میکرد، پرسشهایی از جمله اینکه آیا میتوان جهان را برحسب رویاروییهای فرهنگی شرقی-غربی درک کرد، آیا میتوان فرهنگهای شرقی و غربی را به ترتیب، مادی و معنوی دانست و آیا فرهنگهای شرقی برای بشریت سودمند هستند، مطرح میکرد. فردید این پرسشها را پیش از هر چیز با تمرکز بر «پرسش از وجود و حقیقت وجود» پاسخ داد. طبق نظر او: فعلاً که از شرق و غرب صحبت میکنیم، میتوانیم فقط به عنوان سمبل این دو لفظ را بپذیریم، زیرا حوالت تاریخی جهان امروز، همین حوالت تاریخی غرب است و شرق در خفاست. یعنی وقتی یونانیت میآید، برخلاف آنچه که میگویند نور از شرق میآید، شرق در ظلمت قرار میگیرد و دیگر هرچه هست، غرب است... هایدگر میگوید در هر دورهای از ادوار تاریخی، حوالت چنان است که حقیقتی تحقق پیدا میکند و تحقق این حقیقت مستلزم خفای حقایق دیگر است... بشر جدید به جایی میرسد که خود را در مقابل خطر میبیند و آن وقت به این تمدن نه میگوید. اما این «نه» به خودی خود کافی نیست، بلکه باید بتواند از ورای حجابهایی که شرق را نهان کرده است، نور پنهان را ببیند. یعنی بدون اینکه بازگشت به گذشته و احساس غربت در مورد آن مطرح باشد، از ظلمات تاریخی غرب بگذرد، تا به نور هدایت شرق، افق آینده را روشن کند.
فردید در مورد غرب و تاریخ آن میگوید: «غرب یعنی ولایت، یعنی استیلا. دنیای امروز دنیای اصرار در ولایت، یعنی امپریالیسمی که با تعبیرات تفرعن و فرعونیت میتوان نامگذاری کرد.» و نیز میگوید: «غرب دنیای غرور و تاریخ غرب دوره تاختوتاز شیطان آخرالزمان است؛ غربی عقل و دل هم دارد، اما این دو فرش شیطان شدهاند... تاریخ مغرب تاریخ ظلوم شر است و حقیقت شر... تفکر اهریمنی از آن غرب است.» وی اشاره میکند که «بحرانهایی در غرب هست» و یکی از این بحرانها، غربزدگی است.
فردید جهان دیروز و امروز و فردا را غربزده میداند، زیرا خدا در آن غایب است. به نظر فردید غربزدگی بدتر از جنزدگی است و از یونانیزدگی آغاز میشود و تا قرون وسطی و دوران به اصطلاح چهارصدساله جدید غرب میرسد. با پیدایش فلسفه یونانی در تاریخ غرب خورشید حقیقت غروب میکند و شرق زیر پردههای اختفای غرب قرار میگیرد.
لیبرالیسم
فردید به هیچ وجه قانون و نهادهای جدید را قبول ندارد. چراکه آنها را ناشی از «نفس اماره» و «عقل ممسوخ» غرب جدید میداند و حرکت در این مسیر را «غربزدگی» تعبیر میکند و معتقد است: «بشر از این وضع قوانین که خودش واضع باشد خسته شده و به حکومت الهی توجه پیدا کرده است.» او به شدت مخالف لیبرالیسم و بهتبع آن سرمایهداری است و از نظر وی، لیبرالیسم یعنی اباحیت، که افسارگسیختگی در برابر احکام دین به وجود میآورد. از نظر او «لیبرالیسم میخواهد انسانیت را از بین ببرد».
فردید سرمایهداری و دموکراسی را جزو اصول لیبرالیسم قلمداد کرده است. به نظر فردید طرفداران لیبرالیسم حافظ سرمایهداری و سرمایهاند و لیبرالیست طرفدار دموکراسی غربی است. لیبرالیسم مورد انتقاد فردید، لیبرالیسم از نوع ایرانی است که در آن قرآن را صورت لیبرالیستی داده و بر قرآن مهر دموکراسی و اعلامیه حقوق بشر زده بودند؛ در ظاهر نماز میخواندند و برای آنها ولایت امام خمینی، عاطفه و وجدان ژان ژاک روسو یکی بود. از آنجا که انقلاب، انقلابی بودن و انقلابی شدن برای فردید هدف است، از اینرو وی لیبرالیسم را جریانی میداند که از جلو رفتن به سوی انقلاب و تمکن و توانایی و آمادگی انسان برای انقلاب پسفردا جلوگیری میکند. بارزترین رکن لیبرالیسم آزادی است. در لیبرالیسم، آزادی وسیله رسیدن به یک هدف سیاسی متعالیتر نیست، بلکه فینفسه عالیترین هدف سیاسی است. از نظر فردید: «آزادی امروز، آزادی از خدا و نفس مطمئنه و بندگی نفس اماره است. آزادی امروز فریادی است برای آزادی از آزادی. اما آزادی جدید در بحران است...» آزادی موجود «آزادی از دیانت مقدس اسلام» است؛ زیرا «آزادیای که از آن دفاع میشود، آزادی از خدای حقیقی پریروز و پسفردا نیست... این آزادی جدید، آزادی نفس اماره، آزادی نیست». وی معتقد است «آزادی غربی که آزادی نیست... آزادی از حق و حقیقت و آزادی از انسانیت انسان است». در نظر وی «عین کفر است آزادیخواهی». در لیبرالیسم، حجت اول و آخر، فردیت است و فرد را جدای از تعلقش به نژاد، گروه، جامعه، مذهب و حزب، واجد حقوق طبیعی میداند. فردید در این رابطه از تاثیر عقلگرایی، که از نتایج فردگرایی لیبرالیسم است، بر روی گرایش به فرد یا جمع میگوید: «عقل و خرد امروز بیچاره و مریض است ... دو جهت دارد در همه حال از یک کرباس است، یکی میگوید اصالت با فرد است و یکی میگوید اصالت با جمع. یکی میشود دموکراسی و دیگری سوسیالیسم.» یعنی به کلیت عقل امروزی و نتایج آن به خاطر مریضیاش حمله میکند و آن را زیر سوال میبرد. بنابراین، با حمله به اصل حاکمیت فرد، طبعاً نتیجه آن را هم متناسب نمیداند.
لیبرالیسم مدعی اصل برابری حقوق همه انسانها در همه جاست. هیچ قانونی نباید به برخی افراد امتیازات خاصی بدهد، اما فردید در مورد برابری و عدل میگوید: «بنده این عدل کفرزده را و دادگستری کفرزده و برادری و برابری کفرزده را نهایت عدلخواهی کفرزده میدانم.» وی به اصل برابری و کفرزده بودن آن انتقاد دارد؛ بنابراین برایش فرقی نمیکند که در ایران باشد یا در غرب. به خاطر اینکه دوران و زمانه و حوالت تاریخی را غیرخدایی، کفرآمیز و به اصلاح خودش غربزده و عصر انسان نسناس و قرده خاسئین میداند، لذا هر آنچه در آن مطرح است را کفرآمیز قلمداد میکند.
فردید مخالف حاکمیت قانون است و معتقد است قانون ناشی از احکام دوران جدید غرب برای بشر جدید است و «واضعش نفس اماره انسانی است» و «رجوعش به عقل ممسوخ قرن هیجدهم است». او که خود برای نمایندگی مجلس تلاش کرده بود، در زمینه مجلس هم میگوید مجلس ارضاکننده نفس اماره انسان است، چراکه مثلاً «من هم میخواستم بروم مجلس و نفس امارهام را ارضا کنم».
از نظر فردید، انسان امروز، رشد صنعت و تکنولوژی را اصل دانسته، اما همین صنعت باعث ویرانی انسان شده و در واقع نمودی از قهر الهی است. در واقع صنعت و تکنولوژی هل من مبارزخوانی انسانها با یکدیگر و با خداست، هرچند معتقد است نمیتوان تکنولوژی را یکباره رد کرد.
حکومت اسلامی
او که پس از انقلاب، تلاش کرد تا صدای فلسفی انقلاب تازه باشد، معتقد است «سیاستی درست است که انسان اطاعت خدا و رسول و اولیالامر کند، بهشرطی که اولیالامر تابع رسول و رسول تابع خدا باشد». در نظرات فردید تعبیر صریحی درباره محدودیت دولت در معنای سیاسی و جدید وجود ندارد، ولی از لابهلای مطالب وی میتوان استنباط کرد که دولت از دید وی به نوعی محدود است و این محدودیت، وِلایت یا دوست داشتن است که نمونه آن را حکومتهای علی(ع) و محمد(ص) میداند. از طرف دیگر فردید در زمانی که بحث سیاست درست را مطرح میکند و آن را به اطاعت از خدا و رسول و اولیالامر مشروط میکند به نوعی آن را محدود میداند. در کل از آنجا که فردید دوران امروز را دوران در بحران تعبیر میکند، به گونهای که در آن حاکمیت امامان متکثر یا نفسهای اماره انسانهاست و خدای پریروز حاکم نیست، لذا با دیدگاه غربیها و لیبرالیستها در زمینه دولت محدود شدیداً مخالف است. وی معتقد است حقیقت پریروزی و پسفردایی در حکومت اسلامی تحقق مییابد. حقیقت پسفردایی که در آن خدا و وحی حضور دارد و جدای از حاکمیت واقعیت و نفس اماره انسان است. در مجموع از دیدگاه غربستیزانه فردید چنین استنباط میشود که: در عرصه اجتماع خدا باید حضور داشته باشد؛ معنویت لازم است؛ حضور وحی لازم است؛ انسانگرایی، نفس امارهپرستی است؛ آینده از آن دینداران و خدامداران است، همانطور که در گذشتههای دور هم از آن آنها بوده است؛ در سیاست باید دوست داشتن و مهرورزی وجود داشته باشد؛ حقیقت در هر زمان به گونهای ظهور مییابد. آشوری مقالهنویس چپگرا که یکی از اعضای اصلی حلقه فردیدیه بود، بعدها فردید را «روشنفکر شیاد» و دوران فردیدیه را به عنوان دوران سردرگمی روشنفکری توصیف میکند: دلیل دیگر جاذبه فردید برای جوان جویندهای چون من، جوّ زمانهای بود که میرفت تا در جوار گفتمان رادیکال و انقلابی چپ، که دشمن خود را امپریالیسم غرب و سرمایهداری آن میدانست و قبلهاش سوسیالیسم «شرق» بود، گفتمان دیگری را بر سر بازار آورد که از جبهه معنویت و روحانیت و عرفان شرقی به «مادیت» و «نهیلیسم» و علم و تکنیکزدگی غرب حمله میبرد. این جبهه تازه که مشتاق «بازگشت به خود» و «اصالت» شرقی و اسلامی خود بود، با غربزدگی آلاحمد و نوشتههای پرشور و شتاب علی شریعتی، زیر نفود فضای «جهانسومگرایی» روشنفکری فرانسوی، در نیمه نخست دهه 40 زبان باز کرده بود، و رفتهرفته زمینهای فراهم آمد که این گفتمان از زبان سیاسی-اجتماعی پا فراتر گذارد و با فردید و زبان فلسفی-عرفانی او به میدان آید.
منابع:
1- داریوش آشوری، ما و مدرنیت، انتشارات صراط، 1388.
2- مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب: سرگذشت نافرجام بومیگرایی، ترجمه: جمشید شیرازی، نشر فرزان روز.
3- عبدالرحمن حسنیفر، عماد افروغ، بررسی نقدهای سید احمد فردید بر لیبرالیسم و غرب، فصلنامه علمی پژوهشی دانشگاه قم، سال دوازدهم، شماره اول و دوم.
4- سیدموسی دیباج، آرا و عقاید سید احمد فردید، نشر علم، 1386.
5- سیداحمد فردید، دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، به کوشش محمد مددپور، نشر نظر.
6- مجله فرهنگ و زندگی، زمستان 1351.
7- افشین متین، هم شرقی، هم غربی، تاریخ روشنفکری مدرنیته ایرانی، ترجمه: حسن فشارکی، انتشارات شیرازه، 1399.