پوپولیسم، عامل تضعیف پایههای توسعه
بررسی شکاف دولت- ملت در گفتوگو با مریم زارعیان
«منظور از شکاف دولت- ملت نوعی مشکل در تنظیم رابطه سیاسی بین دستگاه دولت از یکسو و افراد و گروههای اجتماعی به مثابه شهروندان یک ملت از سوی دیگر است که در ارتباط بین جامعه به عنوان خردهنظام اجتماعی و دولت به عنوان خردهنظام سیاسی، اختلال ایجاد میکند.» این را دکتر مریم زارعیان میگوید. استادیار دانشگاه و رئیس سنجش مطالعات اجتماعی مرکز تحقیقات وزارت راه، مسکن و شهرسازی که معتقد است همین شکاف هم سبب تضعیف فرآیند توسعه در کشور شده است. متن کامل این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
در ابتدا با این پرسش شروع کنیم که اساساً شکاف بین مردم و سیاستمداران چگونه تعریف میشود؟
در یک معنای عام هر نوع تقسیمبندی بادوام و عمیق گروهها بر مبنای برخی تضادها را شکاف میگویند. شکاف در واقع همان چیزی است که «ما» را از «آنها» جدا میکند. یکی از انواع شکافهای اجتماعی سیاسی، شکاف دولت- ملت است که امروزه از درجه اهمیت بالایی برخوردار است و به عنوان یک مانع جدی توسعه سیاسی و اقتصادی معرفی میشود. نگاهی به جریان تاریخی توسعه در جوامع مختلف نشان میدهد که موفقیت در این زمینه مشروط به ایجاد پیوند بین دولت و جامعه است و تحکیم فرآیند توسعه نیازمند پیوند قوی بین دولت و ملت است.
در واقع منظور از شکاف دولت- ملت نوعی مشکل در تنظیم رابطه سیاسی بین دستگاه دولت از یکسو و افراد و گروههای اجتماعی به مثابه شهروندان یک ملت از سوی دیگر است که در ارتباط بین جامعه به عنوان خردهنظام اجتماعی و دولت به عنوان خردهنظام سیاسی، اختلال ایجاد میکند. یعنی اگر رابطه بین این دو خردهنظام به گونهای باشد که نظام سیاسی حاکم (قدرت) و قواعد آن برای جامعه دارای مشروعیت باشد و بازیگران صحنه قدرت شفاف و قاعدهمند عمل کنند، در آن صورت اعتماد اکثریت جامعه جلب میشود و بین جامعه و قدرت سیاسی ارتباط پویایی برقرار میشود، اما در غیراینصورت بین دولت و جامعه شکاف به وجود میآید.
آیا این شکاف در ایران وجود دارد؟ مصادیق این شکاف چیست؟
بله، شکاف بین دولت و ملت در جامعه امروز ایران وجود دارد و به باور بسیاری از نظریهپردازان حوزه سیاسی این شکاف عمیق هم شده است. مصادیق این شکاف همه آن چیزهایی است که خواست یک طرف است و طرف دیگر برنمیتابد که اجرایی بشود. ببینید در زمان جنگ تحمیلی که کشور ما در معرض حمله قرار گرفته بود، خواست حاکمیت این بود که مردم برای حفظ کیان کشور وارد عرصه شوند و جنگ حتی به قیمت هزاران جان عزیز و شرایط سخت اقتصادی با عزت به پایان برسد. مردم هم از این خواسته حمایت میکردند و با جان و دل همه هستی خود را برای مساله جنگ به میدان آورده بودند. اما امروز در افغانستان میبینیم که گروه تروریستی طالبان به راحتی همه شهرهای افغانستان را یکی پس از دیگری و بدون مقاومت مردم تصرف میکند. یک روز هرات، فردایش قندهار و امروز کابل. این تحولات در حالی روی میدهد که آمریکا طی دو دهه گذشته بیش از ۸۳ میلیارد دلار تجهیزات و آموزش برای نیروهای امنیتی افغانستان فراهم کرد، اما بهرغم همه این تجهیزات و آموزشها چرا خبری از مقاومت مردم و ارتش در مقابل نیروهای طالبان نبود. اگر بخواهیم در یک عبارت به این سوال اساسی پاسخ بدهیم جوابش شکاف میان دولت و ملت است. زیرا از یکسو نظامیان و نیروهای پلیس افغانستان رنجش عمیقی از رهبران افغانستانی خود دارند. پس از آنکه آمریکا خروج خود را از افغانستان اعلام کرد و گروه طالبان حرکت خود را برای کنترل مناطق بیشتر آغاز کرد، این اعتقاد میان نیروهای امنیتی افغانستان افزایش یافت که جنگ برای دولت «اشرف غنی» رئیسجمهور افغانستان ارزش کشته شدن ندارد. چراکه جامعه به مثابه کلیه شهروندان به این باور رسیده بود که دولت ناکارآمد است و فساد همه بدنه آن را فراگرفته است. به عبارتی یکی از عواملی که طالبان را به این مرحله رساند، نه قدرت نظامی بلکه ناامیدی مردم از دولت و ساختار دولتی فاسد افغانستان بوده که آنها را به نوعی همدلی و همراهی با طالبان رساند.
در کشور خودمان هم در موارد زیادی میتوان به شکاف بین دولت و مردم اشاره کرد. بهروزترین مورد بحث واکسیناسیون است. در حالیکه جامعه به جد و با هزینهکرد جانهای خود واکسنهای روز دنیا را که همه کشورها در حال استفاده کردن بودند طلب میکرد، آنسو دولت و حاکمیت در مقابل خواسته مردم، خود را به نشنیدن زد. یا در موضوع ارتباط با دنیا و دیگر کشورها، اگر همین امروز همهپرسی برای برقراری ارتباط با دیگر کشورها در چارچوب قواعد بینالمللی برگزار شود، درصد بالایی از مردم به آن رای مثبت میدهند، اما حاکمیت به هر شکل از این موضوع شانه خالی میکند، خواه با عدم پذیرش FATF خواه با تعلیق مذاکرات برجام.
از پرتوِ بررسی امور، سالهاست که میبینیم اظهارات سیاسیون محل شوخی در رسانههای اجتماعی شده، علت چیست؟
همانطور که اشاره کردم زمانیکه دیگر دولت و حکومت به معنای دقیق نمیتواند کارکردهای واقعی خود را مانند گذشته انجام بدهد، شکاف بین دولت-ملت خود را بیشتر از قبل نشان میدهد. در جامعه کنونی ما بخشهایی از حاکمیت به نهادهای ناکارآمد تبدیل شدهاند. مثلاً نهاد اقتصاد نسبت به سطح انتظارات مردم و رشد اقتصادی کشورهای دور و نزدیک ناکارآمد تلقی میشود، حتی وضعیت به گونهای شده که مردم دولت را در تامین مایحتاج روزمره خود ناکارآمد میبینند، یا در شرایط گسترش فضای مجازی نهاد رسانه به شکل مبتذلی ناکارآمد شده است. مثلاً نهاد رسانه ملی به نهادی مغایر با خواست عمومی تبدیل شده است که بهرغم بودجه بالایی که دریافت میکند رسماً کارکردی در جامعه ندارد، یا نهاد آموزش و پرورش که با نمونههایی که در کشورهای توسعهیافته است در تضاد آشکار قرار دارد، از سوی دیگر، در جامعه به واسطه رشد شبکههای مجازی مردم در سریعترین زمان ممکن از اخبار و اطلاعات مطلع میشوند و اخبار ناکارآمدی نهادهای مختلف بازنمایی میشود. مثلاً ناکارآمدی در حوزه کنترل همهگیری بیماری کرونا. این در حالی است که سیاسیون که یک عمری با تحدید همه رسانههای جمعی کنترل اخبار و اطلاعات را در دست داشتند، امروزه با پدیدهای مواجه شدهاند که ناکارآمدی همه حوزهها را به راحتی نشان میدهد، مطالبهگری میکند و ناراضی است. چون این پدیده جدید با تجربه قبلیشان ناسازگار است، یا میخواهند رسانههای مجازی را به هرشکلی محدود کنند یا اینکه مواضعی میگیرند و اظهاراتی میکنند که اساساً در چنین فضایی محلی از اعراب ندارد، در این حالت جامعه نهتنها آن را نمیپذیرد بلکه آن را دستمایه شوخیها و طنزهایش قرار میدهد.
به نظر شما چرا دولت طی سالهای اخیر دچار ناکارآمدی شده و وظایفی را که جامعه از آن انتظار داشته نتوانسته است به خوبی به انجام برساند؟
ناکارآمدی دولت در انجام وظایف ذاتیاش چند علت اصلی دارد. یکی از آن علتها فاصله بین ایدئولوژی دستگاه حاکم و انتظارات جامعه است. در ابتدای انقلاب آرمانی که همه برای آن انقلاب کردند و سپس با 98 درصد به آن رای «آری» دادند، برای حکومت و مردم یکسان بود. مردم حاضر بودند برای حفظ آن ارزشها و آرمانی که برایش انقلاب کردهاند، همهجوره با حکومت همکاری کنند و از خیلی از خواستههای خود صرفنظر کنند. اما به تدریج و با گذشت زمان بین آن آرمانی که حکومت خود را متولی آن میدانست و اهداف، خواستهها و نیازهای جامعه شکاف ایجاد شد. یعنی به عبارتی جامعه انتظار داشت که حکومت علاوه بر آرمانها، به اهداف دیگر هم توجه کند. اما از آنجا که پیگیری یکسری از اهداف نیازمند بازتعریف آرمانهاست و حکومت به دلیل احساس رنجشِ بخشی از جامعه که مخالف این بازتعریف هستند و بعضاً برخی منافع جناحی، تمایلی به این بازنگری ندارد، در نتیجه در برآورده ساختن اهداف و خواستههای جامعه با مشکل مواجه میشود. از سوی دیگر تاکنون برآورده ساختن حوائج و نیازهای جامعه با تکیه بر رانتهای موجود در جامعه بوده است، با محدود شدن منابع این امکان از دولتها گرفته شده است و در نتیجه حجم نارضایتی جامعه افزایش یافته است. به عنوان نمونه طی سالیان گذشته بدون محدودیت از منابع آبی، مراتع و جنگلها استفاده شده است. چاههای غیرمجاز در گوشه و کنار کشور سر برآورده است. به طوریکه تعداد چاههای غیرمجاز و مجاز از ۶۰ هزار حلقه در سال ۵۷، به ۸۰۰ تا ۹۰۰ هزار حلقه چاه در کشور رسیده که ۴۰ درصد از آنها غیرمجازند که سالانه بیش از ۱۰ میلیارد مترمکعب آب با این چاهها مصرف میشود. در نتیجه با پایین آمدن سطح آبهای زیرزمینی کیفیت و کمیت آب پایین آمده و موجد بحران در استانهای مختلف شده است. بدیهی است اکنون که منابع آبی محدود شده و جامعهای که برای مصرف بهینه آب تربیت نشده، هم برای حل مساله همکاری نمیکند و هم از در مضیقه قرار گرفتن مصرف آب از خود نارضایتی نشان میدهد. یا طی 40 سال گذشته بخش اعظم درآمد منابع زیرزمینی نفت، نه در جهت توسعه، بلکه صرف خرید رضایت مقطعی مردم و هزینههای بیبازگشت دولتها شده، اکنون هم که این منابع به صورتی محدود شده است، دولتها نمیتوانند وظایفی را که تاکنون با تکیه بر این منابع انجام میدادند، به انجام برسانند.
یعنی چون کفگیر منابعی که دولت در گذشته با اتکا به آنها ادامه حیات میداد و رضایت نسبی مردم را تامین میکرد، اکنون دیگر به ته دیگ رسیده و از سوی دیگر دولت هم پتانسیل و توانایی خلق منابع جدید را ندارد، این وضعیت به وجود آمده است. مثل کسی که تاکنون هر ماه پولی را در بانک داشته و کمی از آن را برای مخارجش برمیداشته بدون آنکه جایگزین کند، یا از آن برای راهاندازی کسبکاری استفاده کند. اکنون آن دارایی تمام شده است. بخشی از داراییهای جامعه هم که دولت از آنها برای رتقوفتق امور استفاده میکرد، تمام شده، بخشی هم رو به اتمام است، در این شرایط به خاطر شکاف درون مجموعه حاکمیت و فقدان پیوستگی و رقابتهای درونی امکان اتخاذ تصمیمهای سخت که کشور را از این شرایط نجات دهد، هم دیده نمیشود.
شکاف دولت-ملت چه عواقبی را برای کشور به دنبال خواهد داشت؟
بد نیست پیش از آن به این سوال پاسخ داد که سیاست اجتماعی که به تعبیر «بلیک مور» نقش ملات اجتماعی را در رابطه بین دولت و ملت بازی میکند، چه نتیجهای در جامعه به همراه دارد؟ سیاستی که به جای آنکه بین دولت و مردم شکاف و تضاد ایجاد کند، باعث نزدیکی رویکردهای این دو به هم بشود، چه نتیجهای به همراه دارد؟ این سیاست اجتماعی وفاق اجتماعی، گفتوگوی مدنی را به ارمغان میآورد و روابط اجتماعی را تسهیل میکند و توان ملی را افزایش میدهد. یعنی کارکرد چنین سیاست اجتماعی میشود پاسخگویی به نیازهای جامعه، افزایش مشروعیت نظام حاکم و تامین و تقویت انسجام اجتماعی.
در مقابل اگر چنین سیاست اجتماعی در جامعه پیگیری نشود و شکاف بین دولت و ملت افزایش یابد، ناکارآمدی دولت در ابعاد اقتصادی و اجتماعی و ناتوانی آن برای پاسخگویی به نیازهای اجتماعی و اقتصادی جامعه موجب شکلگیری شکاف سیاسی و تقابل میشود. هرچه این گسل عمیقتر و فعالتر باشد قطعاً لرزههای آن نیز مخربتر خواهد بود. پیش از انقلاب اسلامی میتوانیم شکاف بزرگی را ببینیم که بین دولت و ملت ایجاد شده بود و عمدتاً در عرصه سیاسی قرار داشت، چون جامعه مدنی که حلقه واسط بین دولت و ملت است، اساساً ضعیف بود و انتخابات هم نمیتوانست حلقه واسط بین دولت و حکومت باشد. یعنی جامعه مسیر خود را میرفت و حکومت مسیر خود را. ساختار بسته حکومت هم اجازه هیچ گونه حرکت اصلاحی برای ایجاد یک حلقه رابط میان حاکمیت و مردم از طریق ایجاد نهادهای مدنی و صنفی، احزاب و انتخابات و... را نمیداد و به لحاظ فرهنگی و اجتماعی نیز عامه مردم فاصله زیادی با نظام حاکم احساس میکردند. در نتیجه فعال شدن و عمیق شدن این شکاف انقلاب شکل گرفت. به عبارت دیگر فعال شدن و عمیق شدن شکاف به بروز نارضایتیهای اجتماعی و نهایتاً انقلاب منجر شد. اصولاً حکومتی که اتکایش مردمش نباشد، قدرتی ندارد؛ هیچ اندوخته مالی یا توان نظامی نمیتواند جبران بی اعتمادی عمومی مردم به حکومت را بکند و در نتیجه هر مسالهای میتواند به سرعت شکل بحران به خود بگیرد و تمامیت آن کشور را تهدید کند.
فکر میکنید برای کمرنگ کردن این شکاف چه راهکاری وجود دارد؟
زمانیکه مردم ببینند حکومت صدای آنهاست و خواستههای ملی آنها را دنبال میکند و در این امر صداقت نشان میدهد، طبیعی است که درصدد تعامل و پشتیبانی کردن از حکومت بربیایند و با آن همکاری کنند. مردم همه دنیا هم همینطور هستند که از سیاستمدارانشان توقع صداقت دارند. اگر احساس کنند که این صداقت وجود دارد و تصمیمهایی که گرفته میشود نه با لحاظ منافع جناحی بلکه منافع ملی است، اعتمادشان افزایش مییابد. بنابراین بهبود رابطه بین دولت و ملت نیازمند ایجاد شفافیت و اعتمادسازی است که ماحصل آن کاهش بحرانهای داخلی، منطقهای و خارجی است. براین اساس، کمعمقتر کردن شکاف بین دولت و ملت نیازمند این است که در چهار عرصه برنامهریزی شود تا نتیجه تجمیعی آن کاهش این شکاف باشد.
ابتدا در حوزه سیاسی، باید این را در نظر گرفت که احزاب، تشکلها و نهادهای مدنی حلقه واسط بین جامعه و دولت هستند. هرچقدر این نهادها توسعهیافتهتر باشند، بهتر میتوانند نقش پل ارتباطی بین جامعه و دولت را بازی کنند. پس در این میان توسعه جامعه مدنی و احزاب سیاسی نهتنها باعث عمیقتر شدن شکاف بین دولت و ملت نمیشود بلکه با ایفای نقش واسط رابطه این دو بخش را بهبود میدهد. از سوی دیگر به رسمیت شناختن و اجرای حقوق شهروندی اعم از آزادی بیان، پاسخگویی و شفافیت همه نهادهای قدرت و به طور کلی تلاش در جهت توسعه سیاسی در این مسیر اجتنابناپذیر است. در واقع اصل تبدیل معاند به مخالف و تبدیل مخالف به موافق پروسهای است که از دل مدارای سیاسی و جذب حداکثری همه جناحها و سلایق برمیآید و راه را بر حرکتهای تند و خشنی که به تحریک بیگانگان به وقوع میپیوندد، میبندد.
در بعد اقتصادی اولویت اصلی رفع مشکلات معیشتی مردم است. اما بخش بزرگی از این هدف در سایه ارتباط با سایر کشورها و جذب سرمایهگذاری خارجی محقق میشود. از سوی دیگر فساد سیستماتیک و رانت گسترشیافته در دستگاههای حکومتی حجم بالایی از منابع را به هدر میدهد. راهکار مقابله با آن شفافیت همه نهادها در زمینه دخل و خرجها و گزارش آن به مردم از سوی قوه مقننه است تا بیاعتمادی مردم نسبت به نهاد دولت رفتهرفته ترمیم شود. البته این را هم باید در نظر داشت که پیگیری این موارد، بدون کنار گذاشتن شکاف درون قدرت که مصالح بلندمدت را بر منافع زودگذر ترجیح میدهد، امکانپذیر نیست.