عصر سیاستمداران ناآگاه
چرا بازار دولتمردان سطحی هنوز گرم است؟
در همان ماههای آغازین پاندمی، هنگامی که ترامپ همچون همیشه شروع به اظهارنظرهای غیرعلمی و احمقانه در مورد کووید 19 کرد، آنتونی فائوچی خطاب به نسل جوان ایالات متحده گفت: وقتی بحث پاندمی در میان است، به متخصصان بهداشت گوش کنید، نه به سیاستمداران! او در واکنش به لفاظیهای سیاستزده مقامات بدون صلاحیت در مورد مسائل پزشکی، از مردم خواست درگیر هیچیک از این مزخرفات سیاسی نشوند چون حاصل آن چیزی جز اتلاف وقت و حواسپرتی از مسائل اصلی نیست.
سندروم سادهانگاری و اظهارنظرهای نابخردانه اما، فراتر از مرزهای ایالات متحده سیاستمداران بسیاری را مبتلا کرده است. موارد وطنی آن را به سادگی میتوانید در روسای جمهور پیشین و مسوولان کنونی و آتی بیابید. ادبیاتی که تا پیش از این پوپولیستی به نظر میآمد حالا جای خود را به دروغ و فراتر از آن «مزخرفات» داده است. پدیدهای که فریاد و فغان کارشناسان و صاحبنظران را به آسمان میرساند اما معالاسف، در جامعه خریدارانی هم دارد. نگرانکنندهتر آن که این حرفها از زبان کسانی گفته میشود که قرار است اتاق فکر دولت آینده باشند، کلید همه قفلهای بسته دیپلماسی و اقتصاد و جامعه را بیابند و مردم خسته و مستاصل را از پشت دهها در بسته نجات دهند. اینگونه است که روزی اثبات بیپایه بودن ادعای صادرات واکسن به آمریکا ناامیدمان میکند، و روز دیگر دعوی تولید لامبورگینی در کارگاه جوانان ایرانی ما را به خنده وامیدارد. همه ما امید داشتیم که روزگار غنیکردن اورانیوم در زیرزمین به پایان رسیده باشد، اما به نظر میرسد ویروس سخنان بیاساس بنا ندارد سیطره سیاست کشور را ترک بگوید.
اما چرا افراد کمسواد و سطحی راه به ساختار سیاسی میبرند و چرا لفاظیهای دور از عقل و منطق آنها هنوز مشتری دارد؟
بازار مزخرفات شبهعمیق
تحلیلگران میگویند بسیاری از سخنان سیاستمداران، حتی اگر دروغ نباشند مزخرفاند! در بهترین حالت بعضی اظهارنظرهای آنها را میتوان «مبهم یا بیمعنی» دانست. درک این مزخرفات پرسروصدا و قدرت تکرارشوندگی آنها میتواند درباره سیاست معاصر چیزهای مهمی به ما بیاموزد. اما پیش از آن، به اندکی روانشناسی نیاز داریم.
گوردون پنیکوک روانشناس دانشگاه واترلو انتاریو در سال 2015، برای بررسی نحوه واکنش مردم به مزخرفات شبهعمیق، رهبری گروهی از محققان را برعهده گرفت.1 این گروه در یک آزمون، دو جمله بیمعنی را که به طور تصادفی از کلمات کلیدی مبهم تشکیل شده بود، به 280 دانشجوی کارشناسی ارائه کردند و از دانشجویان خواستند به این جملات از مقیاس 1 تا 5 (فاقد معنی تا بسیار عمیق) امتیاز بدهند. میانگین امتیاز پاسخگویان به این دو جمله 6 /2 بود! این یعنی، بیشتر آنها معتقد بودند که کلماتِ تصادفی انتخابشده نسبتاً عمیق هستند. در مطالعه بعدی، برخی از مردم حتی جملات کاملاً بدیهی (مانند: اکثر مردم دست کم از نوعی موسیقی لذت میبرند) را عمیق اعلام کردند. پنیکوک و همکارانش دریافتند هرچه افراد در زمینه تفکر و تحلیل انتقادی و هوش کلامی ضعیفتر باشند از چنین جملاتی بیشتر استقبال میکنند. یافته دیگر آنها هم جالب توجه است؛ افرادی که به ماوراءالطبیعه اعتقاد دارند، از طبابت سنتی حمایت میکنند یا اهل «تئوری توطئه» هستند نسبت به اینگونه اظهارنظرها تمایل بیشتری دارند! پنیکوک در گزارش نهایی مطالعه خود خاطرنشان کرد در حوزه سیاست هم مزخرفاتی از این دست رایج است. سیاستمداران نه با جملات شبهعمیق، که اغلب با ایهام و ابهام حرف میزنند. دونالد ترامپ پیشگام خزعبلاتی از این دست بود. مثلاً درباره اصلاحات مراقبتهای بهداشتی میگفت: آن را لغو و با چیزی فوقالعاده جایگزین کنید. بن جانسون درباره داعش میگفت: باید بگوییم چطور میتوانیم آنها را بازنده جلوه دهیم؟ برنی سندرز درباره حملات پاریس گفت: با هم، و با رهبری جهان، سیاره زمین را از شر تشکیلات بربری داعش خلاص خواهیم کرد.
این مطالعه با نشاندادن احساس افراد نسبت به کلمات، مشخص میکند چرا اینگونه اظهارنظرها موثرند. جملات شبهعمیق زمانی موثر واقع میشوند که سبب شوند مردم احساس کنند به یک حقیقت پررمز و راز و عجیب دست پیدا کردهاند. این جملات نوعی ترس و حتی احترام ایجاد میکنند پس هرچه گفتهها مبهمتر باشند تاثیرگذاری هم بیشتر است. وقتی تاثیر میگذارند، حباب سیاسی حاصل از آن باعث میشود احساس کنند دارند به سخنان فردی محکم، بااعتماد به نفس و قوی گوش میدهند. مبهم بودن حرفها برایشان مهم نیست؛ آنچه مهم است احساس مطلوبی است که ایجاد میکند.
در زندگی دانشگاهی یا سیاست نتیجه این امر یکسان است. چنین جملاتی بیاحترامی به شعور مردم است. حاصل آنها تفاوتی با دروغ ندارد و بیتردید نوعی دستکاری افکار است. اما باید بگوییم تاثیر آنها دائمی نیست. گاهی اوقات جواب میدهد؛ بهخصوص هنگام انتخابات یا انتصابات. در نهایت اما، مردم در جستوجوی آگاهی هستند و آن را مطالبه میکنند.
دولتهای سطحی
آنچه کارشناسان را نگران میکند چیزی جدی، واقعی و بسیار خطرناک است: دولت سطحی (shallow state). دولت کمعمق از بسیاری جهات در نقطه مقابل دولت عمیق (deep state) قرار دارد. دولت عمیق از تجربه، دانش، روابط، بینش، مهارتهای خاص، سنتها و ارزشهای مشترک حاصل میشود. این ویژگیها در کنار هم، بوروکراتها را تبدیل به ابردولتی میکند که به هیچکس پاسخگو نیست. این یک چشمانداز ترسناک است.
اما از سوی دیگر، دولت کمعمق هم نگرانکننده است زیرا نهتنها نشانههای آن بیشتر عیان است بلکه به این دلیل که نفوذ آن نیز در حال گسترش است. این دولت نهتنها از تجربه، دانش، روابط و بصیرت و مهارت اجتناب میکند بلکه به نادیده گرفتن این سرمایههای مهم و بیاعتنایی به آن افتخار هم میکند. دونالد ترامپ در تاریخ آمریکا به قهرمان و نماد دولت کمعمق تبدیل شد؛ زیرا طرفدارانش از چیزهایی که اصلاً نمیفهمیدند حمایت میکردند، و آنچه نمیفهمیدند تقریباً همه چیز بود!
در واقع از محیط زیست و دادههای اقتصادی گرفته تا علم واکسیناسیون و تهدیدهایی که ما در جهان با آن روبهرو هستیم واقعیتهایی هستند که این دولتهای سطحی میکوشند آنها را نفی کنند تا دنیا را مطابق با جهانبینی مد نظر خودشان به ما بباورانند. تحلیلگران میگویند سیاستمداران سطحی به دنبال حقیقت نیستند؛ تریبونها را فقط برای این میخواهند که خودشان را مطرح کنند. برای اغلب آنها «دانش» یک ابزار مفید نیست؛ به جای دانش جماعتی از نخبگان حیلهگر را مامور کردهاند تا خود را به عموم مردم موجه نشان دهند. همین امر در مورد «تجربه، مهارت و کاردانی» آنها هم صادق است. این موارد به زمان، کار و مطالعه نیاز دارد و اغلب، سیستمهای اعتقادی افراد را به چالش میکشد. واقعیت دشوار است؛ در مقابل سطحینگری و سادهاندیشی بسیار آسان به نظر میرسد.
فرماندهان یک دولت سطحی، برای مثال، چندان به مطالعه یا مشورت با کارشناسان یا حضور در جلسات احساس نیاز نمیکنند. خود و تیم اطرافشان به حقایق اهمیتی نمیدهند. در عوض تحت تاثیر انگیزه، غریزه یا ایدئولوژی هستند. همانطور که تجربه نشان داده، دولتمردانی از این دست اساساً نسبت به حقایق و تنوع دیدگاههای علمی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آلرژی دارند. با وجود چنین سیاستمدارانی، دولت در سطح باقی میماند و تنها برمبنای احساسات و واکنشها پیش میرود.
تاریخ همواره شاهد سیاستمداران سطحی بوده است. بوش و ریگان هم روشنفکران برجستهای به شمار نمیرفتند. اما پدیده ترامپ نشان داد رئیسجمهور قدرت برتر جهان هم با آن همه منابع در دسترس، میتواند در تمام دوران ریاستش تصویر مخدوششدهای از واقعیت نشان دهد. این ثابت میکند او نهتنها تلاشی برای آموختن نمیکرد بلکه به خوبی میدانست دروغها و مزخرفاتش بیشتر در خدمت حفظ موقعیت اوست تا دفاع از حقیقت!
چرندگویی به سبک ترامپ
ترامپ فاقد دانش حکمرانی، صبر لازم برای یادگیری نحوه حکمرانی و فروتنی در پذیرش آن بود. اما بیش از آنکه دروغگو باشد مزخرف میگفت. هری فرانکفورت، در کتاب درخشان «در باب مزخرفات» نشان داد تفاوت مهمی میان این دو دسته وجود دارد.2 دروغگوها واقعیت را میدانند و آگاهانه آن را جعل میکنند؛ مزخرفگوها اصلاً از چیزی آگاهی ندارند. به همین دلیل مزخرفگویی سیاستمداران در شرایطی که دقیقاً نمیدانند در مورد چه چیزی حرف میزنند، شدت میگیرد؛ یعنی وقتی تعهدات یا فرصتهای آنها برای سخن گفتن در مورد موضوعات مهم، بسیار فراتر از آگاهی است که در مورد حقیقت آن موضوع دارند. دشوار نیست که دریابیم چه زمانی این وضعیت گسترده و تشدید میشود. هنگامی که افراد فاقد دانش یا شایستگی در سِمتهای کلیدی قرار میگیرند!
تئوری درخشان فرانکفورت، به خوبی میتوانست پیامدهای انتخاب یک مرد عمیقاً نادان به عنوان قدرتمندترین فرد سیاسی جهان را پیشبینی کند: نتیجه چیزی جز انفجار بیسابقه مزخرفات نبود. رئیسجمهور به دلیل نادان بودن مزخرف میگفت و دستیاران و اعضای کابینهاش هم برای حفظ وجهه او، به نحوی که از نظر منطقی و عقلانی مطلوب به نظر برسد و نیز برای اثبات وفاداریشان، مزخرفاتش را تکرار میکردند. این باعث ایجاد سطوح قابل ملاحظهای از مزخرفات دست دوم میشد که ادعاهای چرند رئیسجمهور را تقویت میکرد!
داستان سطحینگری ترامپ روی دیگری هم داشت. او بسیاری از پستها و تخصصهای اجرایی را به کسانی واگذار کرد که مهمترین ویژگی آنها وفاداری سیاسی به خودش بود، نه تجربه، دانش یا برتری حرفهای! نادیده گرفتن این اصل مهم از سوی دولت ترامپ، دولتی کاملاً سطحی ایجاد کرد. در دولت او کسانی عهدهدار مسوولیتها شدند که شایستگی آنها زیر سوال بود یا اساساً انتصاب آنها نادرست و حتی غیرقانونی به شمار میرفت. آنها در برخی موارد، با صاحبان منصب قبلی تضادهای فاحشی داشتند. این انتصابها حتی در میان متحدان ایالات متحده سوالاتی ایجاد کرد زیرا بیتجربگی این مسوولان بارها به رسوایی یا گافهای جدی منجر شد.
واقعیت آن است که نشان دادن عملکرد دولتمردان در 140 کاراکتر توئیتر، یا یک مصاحبه کوتاه تلویزیونی ممکن نیست. اما از این فضای اندک و مدت کوتاه میتوان برای گفتن حرفهایی استفاده کرد که تحریف واقعیت یا جعل آن است و با بهرهگیری از قواعد پروپاگاندا افراد ناآگاه را جذب میکند. در عمل و در پشت صحنه، جایی که عملکرد واقعی مسوولان دیده میشود و قابل تبدیل به توئیت و پست و مصاحبه نیست، هیچ چیز وجود ندارد. طبل توخالیست! در واقع شما دارید یک شوی تلویزیونی یا برنامه تبلیغات سیاسی میبینید تا یک حکمرانی واقعی.
تحلیلگران میگویند شما نمیتوانید سیاستمداران «شو من» و سطحی، بدون دانش و ایدههای بزرگ و حتی فاقد اطلاعات اولیه داشته باشید (مثل همانها که نمیدانند بیتکوین با پاپ کورن فرق دارد یا انرژی هستهای را نمیتوان در زیرزمین تولید کرد!) مگر آنکه بخشی از جامعه با شنیدن و دیدن این سطحینگری و سادهانگاری راحت باشند یا حتی فعالانه آن را دنبال کنند. درگیری بیش از حد در رسانههای اجتماعی و فقدان سواد رسانهای باعث کاهش عقلانیت در گفتمان سیاسی شده است. جماعتی که از سلبریتیها به پزشکنماهای کلاش و از اینفلوئنسرها به سیاستمداران کمعقل روی میآورند و راهحل همه چیز را در سخنان این گروههای سطحی میبینند، احتمالاً نقش بزرگی در روی کار آمدن دولتمردان سطحی دارند.
آیا کسی هست که بتواند اصلاحات معناداری در فرهنگ مزخرفگویی سیاستمداران ایجاد کند؟ کارشناسان میگویند بله. گرچه راه زیادی تا این نقطه باقی مانده اما مشخص است که نسل جوان به زودی این نقش را برعهده خواهد گرفت. این اتفاق در سراسر جهان خواهد افتاد. تمام دموکراسیهای جهان ناچار خواهند شد با این نسل آگاه و مطالبهگر راه بیایند. اعتماد به دولتها و دولتمردان -به جز بخش کوچکی از جهان- به شدت پایین آمده و مردم به دنبال جایگزینهای بهتری هستند.
نسل Z -که یکی از تحصیلکردهترین نسلها در طول تاریخ است- دارد به سمت بزرگسالی حرکت میکند آن هم در حالی که سرشار از اندیشههای آزادیخواهانه و گشودگی به سوی روندهای نوظهور اجتماعی است. این نسلی است که به مدد تکنولوژی با همه چیز آشناست؛ از تغییرات آبوهوایی گرفته تا برابری جنسیتی، از نقش دولت گرفته تا مزایای انرژی هستهای! نسل Z در عصر دیجیتال متولد شده، تحصیل کرده، نسبت به مسائل سیاسی حساس است، با مسائل سلامتی بیشتر آشناست، از نظر اجتماعی آگاه و از نظر زیستمحیطی مسوولیتپذیرتر است. این تصویری است که در رسانههای جهان از نسل جدید به تصویر درآمده: آنها در دفاع از آنچه برایشان اهمیت دارد مقاومت میکنند.
عصر پساحقیقت
ما در عصر انقلاب ناتمام وفور ارتباطات زندگی میکنیم. فناوریهای دیجیتال شبکهای و جریان اطلاعات تقریباً تمام نهادهایی را که در زندگی ما حضور دارند شکل میدهند. برای نخستینبار در تاریخ به لطف ریزپردازندهها این ابزارهای دیجیتال، صداها، متن و دادهها را به راحتی ذخیرهسازی، قابل تکرار و قابل حمل کردهاند. وفور ارتباطی، دسترسی میلیاردها نفر در شبکههای جهانی را به اطلاعات میسر کرده است. محققان بسیاری، روند این انقلاب بینظیر را در تحول آگاهی جهان بررسی کردهاند. اما در کنار آنها گروه کوچکی نگران انحطاط دموکراسی با تشدید نفوذ ارتباطات شبکهای هستند. حرکت به سوی جهان سیاست «پساحقیقت» (post-truth) یکی از این روندهای تهدیدکننده است.
اما پساحقیقت چیست؟ در یک تعریف ساده اما جذاب، پساحقیقت دفن عمومی «حقایق عینی» زیر بهمن «جذابیتهای احساسی و باورهای شخصی» است! واژهای که به تمایل فزاینده بحثهای سیاسی و اجتماعی برای تسلط بر احساسات به جای واقعیت اشاره میکند. پساحقیقت صرفاً نقطه مقابل حقیقت نیست؛ فراتر از آن کارکردی چندوجهی دارد. قدرت نگرانکننده آن در زندگی عمومی ناشی از ویژگیهای ترکیبی آن است. ترکیب عناصر مختلف به گونهای که مخاطبان را گیج میکند. پساحقیقت، با دروغهای قدیمی آغاز میشود، جایی که سخنرانان از خودشان و دنیا چیزهایی میگویند که حتی با باور و اعتقاد واقعیشان مغایرت دارد.
پساحقیقت، شامل اشکالی از گفتمان عمومی است که عامه مردم به آن «مزخرفات» میگویند. شامل ارتباطاتی است که دروغها را در بستهبندی حقیقت به خورد مردم میدهد. حرفهای اضافی و به دردنخوری که فاقد مواد مغذیاند. سیاستمداران پساحقیقت را با رنگ و لعابی از حقهبازی، بلوف و مهارتهای ارتباطی رنگارنگ که سبب حواسپرتی افکار عمومی از حقیقت میشود ارائه میکنند. اجزای پساحقیقت شامل فرضیات، لطیفه و رجزخوانی است. طنزهای هوشمندانه، جملات متعصبانه و اغراقهای عمدی را هم در آن میتوانید بیابید.
پساحقیقت با سکوت مهندسیشده هم همراه است. سیاستمداران از ناگفتهها هم لذت میبرند. مثلاً همزمان برخی مسائل (مانند افزایش نابرابری، نظامی شدن دموکراسی یا آمار مرگومیر) را از افکار عمومی پنهان میکنند. بنابراین مردم تنها کف و موج روی آبهای عمیق را میبینند! پساحقیقت گونهای از سیاست است که لباسهای مختلف رنگارنگی تزئینشده با دروغ، مزخرفات، حقهبازی و سکوت بر تن میکند.
منتقدان حالا میگویند زنگ خطر پساحقیقت به صدا درآمده است. آنها تاکید میکنند که «دروغ سیاسی» یک چالش اساسی برای هنجارهای اساسی دموکراسی است. برخی حتی هشدار میدهند که گسترش پساحقیقت میتواند پیشران توتالیتریسم نوین باشد، یا چهرهای از دیکتاتوری پوپولیستی.3
گرچه تمامی این هشدارها و نشانهها نگرانکنندهاند اما هنوز روزنه امیدی وجود دارد. سیاستمداران اهل دروغ و بلوف از خاطر بردهاند که دستکم بخش بزرگی از جامعه هم به این ترفندها آگاهاند. از دید مردم حتی حقیقت -آنگونه که رسانهها و مقامات ترسیم میکنند- قابل رقابت و به چالشکشیدن است. این قدرتی است که انقلاب ارتباطات چندرسانهای و دیجیتال به آنها بخشیده و در نقطه مقابلِ دموکراسیهای نظارتی، در حال تقویت و گسترش است. در بستر همین شبکهها قدرت به طور علنی مورد بازجویی و حتی مجازات قرار میگیرد. کافی است تا نگاهی به کامنتهای زیر پستها و توئیتهای سیاستمداران اهل مزخرفگویی بیندازید تا دریابید از چه سخن میگوییم.
دموکراسی دروغپردازی و چرندگویی، باعث رشد فضاهای عمومی شده که در آن نااطمینانی، تردید، شک و بدگمانی در برابر قدرت خودسرانه پرورش پیدا کرده است. این، برخلاف گذشته، نشان میدهد مردم در دانستن و به چالش کشیدن از دولتها پیشی گرفتهاند. این فشار کمکم حکمرانان را وا میدارد تا شیوه گفتوگوی خود را با جامعه تغییر دهند. دستکم به توصیه لودویک ویتگنشتاین، به جای گفتن «من میدانم» بگویند «من معتقدم که میدانم» تا گفتهها تحت این شرایط اندکی منطقی به نظر برسد.
به خاطر داشته باشیم آنچه این روزها دولتمردان به عنوان اطلاعات واقعی به مردم عرضه میکنند، از سوی شهروندان آگاه، عاقل، پرسوجوگر و هوشیار، کمتر و کمتر از قبل به عنوان حقیقت محض یا شواهد غیرقابل انکار پذیرفته میشود. در عصر وفور ارتباطی و دموکراسی نظارتی، حقایق سیاسی که افراد در قدرت به شکل دروغ، تقلب، چرند و سایر اشکال سادهانگاری به خورد مردم میدهند، «واقعیتِ گزارششده» (reported truth) شناخته میشود و نه «واقعیت». مردم این قابلیت را پیدا کردهاند که ماهیت چندگانه و متغیر این واقعیتهای جعلی را بررسی و ارزیابی کنند. این خود «واقعیتی» است که به زودی به چالش جدی سیاستمداران کمسواد و چرندگو تبدیل خواهد شد.
پینوشتها:
1- Sunstein, Cass. Politicians talk nonsense because it works. Bloomberg. Dec, 2015.
2- Frankfurt, Harry G. ON BULLSHIT. Princeton University Press. Jan, 2005.
3- Post-truth politics and why the antidote isn’t simply ‘fact-checking’ and truth. The Conversation. March, 2018.