منطق حرف پرت
چرا سیاستمداران ایرانی به گفتن حرفهای خندهدار علاقه دارند؟
در سالهای اخیر خیلی پیش آمده که یک سیاستمدار صاحب قدرت حرفی زده که مردم را متعجب کرده است. بهخصوص رشد شبکههای اجتماعی باعث شده حتی یک جمله اشتباه خیلی سریع دستبهدست میشود و کل مملکت را فرامیگیرد و طبعاً انبوه آدمها هم از منظرهای مختلف آن حرف را نقد میکنند و زیر سوال میبرند.
قطعاً بخشی از این مساله به قدرت شبکههای اجتماعی بازمیگردد که سرعت و گستره انتشار چنین گافهایی را به شدت افزایش داده است. بهخصوص رقبای سیاسی هم در دامن زدن به این آتش میتوانند نقش داشته باشند. در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا شواهد متعددی وجود داشت که تیم ترامپ و بعضاً کشورهای خارجی با اطلاع از الگوریتمهای فیسبوک و توئیتر و یوتیوب برای همهگیر (Viral) کردن محتوا، موفق شدند انبوهی از اطلاعات اشتباه به ضرر هیلاری کلینتون را به نحوی در این شبکهها پخش کنند که این اطلاعات اشتباه به صورت واقعیات بدیهی به نظر برسند.
همچنین باید توجه داشت که روش اولویتبندی اطلاعات نمایش دادهشده به کاربر در این شبکهها به گونهای است که کاملاً به سوگیری تایید (Confirmation Bias) دامن میزند، یعنی کاربر بیشتر اطلاعاتی را میبیند که ترجیح میدهد ببیند و این موجب تعصب بیشتر میشود. بههرحال تاثیر شبکههای اجتماعی به نحوی است که سیاستمداران دیگر نمیتوانند حرف بیربطی بزنند و نگران پخش شدنش نباشند.
در ایران هم وضعیت همین است. صحبتهایی که درباره واکسن گفتهشده یا مثلاً گفتههای فرد معرفیشده برای وزارت رفاه درباره ضوابط ساخت پارکینگ در کره جنوبی برای حمایت از خودروهای کرهای واقعاً به قدری عجیبوغریب هستند که آدم از خودش میپرسد واقعاً فردی با چنین سطحی از معلومات چطور ممکن است به چنین سطحی از مدیریت عالی رسیده باشد. اساساً چه میشود آدمهای شناختهشده و صاحب قدرت حرفهایی میزنند که حتی عامه مردم هم میدانند اشتباه است؟
گاهی ممکن است دلیل این موضوع عوامزدگی و پوپولیسم باشد. البته سیاست در ذات خود کمی پوپولیسم و عوامگرایی دارد. یعنی سیاستمدار چارهای ندارد جز اینکه به تمایلات افکار عمومی توجه داشته باشد و خودش را خیلی مخالف آن نشان ندهد. افکار عمومی هم ناخودآگاه به سادهسازی و قطبی کردن و کوتاهمدتنگری تمایل دارد. به همین دلیل خیلی وقتها سیاستمداران مجبورند حرفهایی بزنند که چندان موافقش نیستند. البته شاید بهتر باشد اینطور وقتها اصلاً حرف نزنند اما به هر حال سیاست با سکوت پیش نمیرود و گاهی چارهای جز موضعگیری و خطابه نیست. حتی در کشورهای استبدادی هم دیکتاتورها نمیتوانند بیتفاوت به افکار عمومی باشند و آنها هم ترجیح میدهند دیکتاتور محبوب باشند تا دیکتاتور نامحبوب. مساله این است که سیاستمدار باید تلاش کند این سطح پوپولیسم را در حد بهداشتی آن نگه دارد و در آن افراط نکند.
اما مساله اصلی در ایران این نیست. بخش مهمی از سیاستمداران و مدیران کشور اساساً کار چندانی با افکار عمومی ندارند و عمده مواضع و حرفهای خودشان را بر اساس تمایلات قدرت تنظیم میکنند. یعنی بر اساس تحلیلی که از خوشایند و تمایلات صاحبان قدرت دارند سعی میکنند به گونهای سخن بگویند که آنها خوششان بیاید و افراط در این کار آنها را مضحکه میکند.
عبید زاکانی در رساله دلگشا میگوید سلطان محمود گرسنه بود و برایش بادمجان بورانی آوردند، غذا را که دید خوشش آمد و گفت بادمجان طعامی است خوش، ندیمی در مدح بادمجان سخنرانی مفصلی کرد. سلطان غذا را خورد و سیر شد و بادمجان از چشمش افتاد و گفت بادمجان طعامی است مضر، ندیم این بار در مضرات بادمجان سخنرانی غرایی کرد. سلطان گفت مردک تو که همین الان مدحش را میگفتی، ندیم متملق پاسخ داد: من ندیم توام نه ندیم بادمجان، مرا چیزی باید گفت که تو را خوش آید نه بادمجان را!
حکایت خیلی از سیاستمداران ما حکایت ندیم و بادمجان است. چنین سیاستمدارانی اصالت (Integrity) هم ندارند یعنی اصول و چارچوبی هم ندارند که برآمده از باورهایشان باشد و همواره تلاش کنند به آن پایبند بمانند. به همین دلیل حتی جایی که عقل متعارف میگوید سخنی معقول نیست اگر احساس کنند آن سخن خوشایند قدرت است ابایی از گفتنش ندارند. پس اگر حرف نامعقول از برخی سیاستمداران زیاد میشنوید ضرورتاً دلیلش این نیست که سواد ندارند احتمالاً به این دلیل است که اصالت ندارند.
اما به هر حال کمبود سواد و تخصص هم در جای خود مساله مهمی است که نمیشود تاثیرش را در کیفیت اظهارات سیاستمداران دستکم گرفت. به نظر میرسد کیفیت تخصصی سیاستمداران و مدیران دولتی در ایران روند نزولی دارد. این موضوع میتواند دلایل مختلفی داشته باشد. یک دلیل قطعاً این است که عموماً افراد متخصص و دانشآموختگان باکیفیت، جذب نهادهای دولتی و عمومی و فضاهای سیاسی نمیشوند. برعکس بسیاری کشورهای توسعهیافته که سرآمدان حوزههای تخصصی در آنها جاهطلبی ورود به فضاهای سیاسی و مقامهای دولتی را دارند در ایران اغلب آدمهای متخصص و باسواد، روحیه سیاستگریزی دارند.
در نتیجه رقابت برای رشد سیاسی مستلزم داشتن سواد و تخصص نیست چون این معیار ضرورتاً کسی را در رقابت قدرت جلو نمیاندازد و رقبا هم از این نظر چندان قدر نیستند. مهم سواد نیست مدرک دانشگاهی است که آن را هم راحت میشود خرید. همین روزها اگر نامه معرفی وزرای دولت جدید به مجلس را ببینید همه عنوان دکتر دارند. دولت قبل هم کمابیش همین بود. مهم این است که دکتر باشید خیلی مهم نیست که سواد هم داشته باشید.
اینکه آدمهای باسواد به سمت سیاست نمیآیند یک دلیل دیگر هم دارد. فضای حاکم بر نظام اداره کشور سالهاست که به سمت یکدستسازی آدمها رفته است. یعنی در این چند دهه هر چه جلوتر آمدهایم تنوع کمتر شده و مدیران دولتی و سیاستمدارانی که در مسیر قدرت هستند بیشتر شبیه به هم شدهاند.
درست برخلاف روند تنوعگرایی (Diversification) که در موسسات دولتی و شرکتهای خصوصی در ممالک مترقی رایج است در ایران به شدت از تنوع و تفاوت اجتناب میشود. انبوه کنترلها و استعلامها در انتصاب یک مدیر یا تایید صلاحیت یک کاندیدا با همین هدف انجام میشود. طبیعی است هر کسی که باور متفاوت دارد یا سبک زندگی و انتخابهایش مطابق الگوهای سختگیرانه و متعصبانه و حداقلی حاکم نیست از بازی حذف میشود. این وضعیت هر چقدر بیشتر تداوم پیدا کند خودش به تثبیت خودش بیشتر کمک میکند چون افرادی که مطابق این الگوی حاکم نیستند دیگر حتی انگیزه تلاش برای تغییر را هم نخواهند داشت.
همه آنچه گفته شد برای تاکید بر این گزاره بود که سواد اساساً معیار ورود به فضای سیاست در ایران نیست و نمیتواند مبنای ارزیابی و قضاوت نحوه رشد سیاستمداران در قدرت هم باشد. اما یک نکته را هم باید در پایان اشاره کرد که آنچه ما به اسم سواد و تخصص میشناسیم ضرورتاً کمکی به یک فرد سیاسی در مدیریت ارشد نمیکند. باور رایج در ایران این است که مثلاً وزیر بهداشت باید پزشک حاذقی باشد یا وزیر راه باید مهندس عمران کارکشتهای باشد یا وزیر ارتباطات باید مهندس کامپیوتر خوبی باشد اما این تصور اشتباه است. کار مدیر ارشد سیاستگذاری است و قرار نیست خودش درگیر جنبههای تکنیکی موضوعات مرتبط با حوزه کاری خود باشد. مدیر ارشد حتماً باید درباره موضوعات فنی حوزه تصدی خود دیدگاه داشته باشد اما لازم نیست محقق یا تکنسین آن حوزهها باشد.
در عوض سیاستمدار باید بلوغ ذهنی داشته باشد تا بتواند به خوبی تحلیل کند و چشمانداز بسازد. چنین سیاستمداری باید شهود (Intuition) خوبی داشته باشد تا در مواجهه با مسائل پیچیده یا پیشبینینشده بتواند موضع جامع و پختهتری بگیرد. شهود فقط از دانش آکادمیک سرچشمه نمیگیرد و تنوعبخشی به تجربه زیسته چهبسا نقش مهمتری هم داشته باشد. مراوده با آدمهای مختلف با دیدگاهها و سوابق گوناگون، سفر به جاهای مختلف، بودن در موقعیتها و شرایط متنوع، خواندن کتاب و مجله، شرکت در رویدادهای مختلف در دنیا، دیدن فیلم و محتواهای فرهنگی متنوع و انواع تجربیاتی که مواجهه فرد با جهان بزرگ و پیچیده امروز را غنی کند، اینهاست که شهود را تقویت کرده و به فرد ذهن متعالی میدهد. یک وزیر یا مدیر عالی که چنین ذهن و شهودی داشته باشد قطعاً حرف پرت نمیزند و خودش را مضحکه نمیکند.