طغیان در سیستم شیمیایی - عصبی مغز
تاثیر تورم بر افزایش میل به خودکشی در گفتوگو با رضا شیرالی
«فشارهای اقتصادی به خودکشی و بستری شدن افراد در بیمارستانهای روانپزشکی منجر شده و تورم بیسابقه، افزایش فقر و عوامل اقتصادی فردی، نقش بسیار مهمی در ایجاد یا تداوم بیماریهای روانپزشکی دارند.» این اظهارنظری است که «رضا شیرالی»، دبیر کمیته روانپزشکی اجتماعی انجمن چندی پیش مطرح کرد. اما درک ارتباط میان مشکلات روانی و مشکلات اقتصادی کمی پیچیده است. گرچه منطقی به نظر میرسد افرادی که دچار فقر هستند یا کار خود را از دست دادهاند، در معرض افسردگی یا اقدام به خودکشی قرار بگیرند اما افزایش میزان افسردگی و اقدام به خودکشی هم تاثیرات منفی بر سلامت روان دارد. استرس و اضطراب نهتنها در میان افرادی که مستقیماً تحت تاثیر اتفاقات نامطلوب بحران اقتصادی قرار گرفتهاند، افزایش پیدا میکند بلکه در افرادی که نگران این شرایط هستند نیز بروز میکند. برخی نگران هستند و تصور میکنند خیلی زود این اتفاقات منفی برای آنها نیز رخ خواهد داد. اینها در حالی است که جامعه سالم یکی از عوامل موثر در توسعه هر کشوری است. سلامت جامعه دارای ابعاد متنوع و گوناگونی است که سلامت روانی یکی از ابعاد مهم آن بهشمار میآید. همچنین در هر جامعهای ارتقای شاخصهای سلامت روان به بهبود بهرهوری و افزایش بازدهی نیروی کار منجر میشود. ما در این گفتوگو سراغ دکتر شیرالی، روانپزشک رفتیم تا ضمن پرسش درباره اظهارنظر او، از تاثیر وضعیت اقتصادی و مشخصاً تورم بر وضعیت سلامت روان افراد بپرسیم. اینکه چگونه جیب و سفره خالی مردم میتواند برای آنها بروز انواع اختلالات روانی را به همراه داشته باشد. آیا این تاثیر صرفاً از منظر اقتصادی و اجتماعی است یا اینکه مشخصاً سیستم و ارگانی از بدن را هم مورد هدف قرار میدهد. دکتر شیرالی معتقد است: «موضوعات مرتبط با روان تکعاملی نیستند. نمیتوان تنها با یک مولفه به تنهایی کل فضا را سنجید یا اینکه با همان عامل توضیح علت و معلولی را ارائه داد. در مطالعات ذکر شده که شدت تاثیر معضلات اقتصادی بر زیست مردم تا جایی پیش میرود که روان آنها هم به بازی گرفته خواهد شد و نمونههایی از افزایش آمار مراجعه به بیمارستانهای اعصاب و روان و همچنین خودکشی دیده میشود.» ادامه این مصاحبه به شرح زیر است.
♦♦♦
شما پیشتر در اظهارنظری گفتهاید که فشارهای اقتصادی به خودکشی و بستری شدن افراد در بیمارستانهای روانپزشکی منجر شده است. در واقع مولفه مسائل اقتصادی را عاملی مهم بر افزایش این اختلالات ذکر کردهاید. آیا این حرف شما بر اساس استدلالها یا پژوهشهای روانپزشکی بوده یا اینکه طبق مشاهدات خود و همکارانتان در مطبهای درمانی چنین چیزی را گفتهاید؟
درباره این مساله مطالعات علمی متعددی در جهان انجام شده است و تنها مختص ایران نیست. اگرچه میتوان به استناد بسیاری از بیمارانی که با آنها روبهرو میشویم یا پروندههایی که در مطب خودم یا همکاران تشکیل میشود هم میتوان به این حقیقت رسید اما استناد اصلی ما نه بر اساس مشاهدات که منطبق بر پژوهشهای انجامشده است. مقاله مهمی در اروپا منتشر شده که نتیجه مطالعات گسترده است که به بررسی تاثیرگذاری مسائل اقتصادی بر سلامت روان پرداخته است. در این مقاله مشخصاً قید شده که عوامل اقتصادی چگونه بر مولفههای مرتبط با سلامت روان افراد تاثیر میگذارد. بهطور مثال، توضیح داده که چگونه کاهش درآمد افراد در تخریب روان افراد نقش ایفا میکند. کاهش درآمد که سویه دیگر آن میتواند تورمی باشد که افزایش قیمتها را به دنبال دارد، در حالی که درآمد مردم ثابت است یا اینکه به اندازه بسیار محدودی افزایش مییابد. فضا و تبعاتی که مشکلات اقتصادی به دنبال این بحران برای مردم ایجاد میکند، بخشی از آن متوجه روان افراد میشود.
این اتفاق چگونه برای روان افراد رخ میدهد؟ یعنی چه میشود که مشکلات اقتصادی بر روان انسانها اثر میگذارد؟
اجازه بدهید با همان نمونه پرسش قبلی پیش برویم. بهطور مثال، وقتی همین بحران تورم در کشوری اتفاق میافتد، مردم تاثیر آن را در زندگی عادی و روزانه خود و در سادهترین اقدامات و برنامهریزیهایشان احساس میکنند. اینگونه که در وهله اول عاملیت افراد را کاهش میدهد. مردم نمیتوانند برای خود برنامهریزی کنند. نابرابریهای اجتماعی افزایش مییابد و به دنبالش اعتمادبهنفس افراد تخریب میشود. مردمی که برای آینده خود اهداف و آرزوهایی داشتند، در بحرانهای اینچنینی تمامی رویاهای خود را نقش بر آب میبینند. زمانی که این بحران افزایش یابد یا اینکه شکل تکرارشونده به خود بگیرد و مدت طولانی در جامعه تداوم یابد، تمام مواردی که برایتان ذکر کردم هم شدت و سرعت بیشتری خواهند گرفت. در چنین شرایطی است که مردم با موج جدی از انواع استرس و اضطرابها روبهرو میشوند.
یعنی در واقع از نظر شما مشکلات اقتصادی باعث فقدانهای اجتماعی از جمله نبود امنیت اجتماعی میشود و همین موضوع هم رفتهرفته روان را تحت تاثیر خود قرار میدهد؟
البته که موضوعات مرتبط با روان تکعاملی نیستند. نمیتوان تنها با یک مولفه به تنهایی کل فضا را سنجید یا اینکه با همان عامل توضیح علت و معلولی را ارائه داد. در مطالعات ذکر شده که شدت تاثیر معضلات اقتصادی بر زیست مردم تا جایی پیش میرود که روان آنها هم به بازی گرفته خواهد شد و نمونههایی از افزایش آمار مراجعه به بیمارستانهای اعصاب و روان و همچنین خودکشی دیده میشود. این بستر آنچنان گسترده است که نمیتوان تنها با تکعامل آن را بررسی کرد چرا که بعد بیولوژیک بدن هم وارد ماجرا میشود.
بد نیست حالا که خودتان به این موضوع اشاره کردید، به نقش سیستم اعصاب و روان هم بپردازید. گره خوردن اختلالات روانی با واژههای نادرستی مثل «مشکلات روحی» سبب شده زبان علمی مرتبط با این مسائل چندان در فضای رسانهای مطرح نشود. اگر بخواهید با زبان ساده اتفاقات مرتبط با اختلالات روانی را در بدن و بر اساس توضیحات علمی برای ما بگویید چه میگویید؟ یعنی همان روند تاثیر جیب خالی بر روان پراختلال را چطور میتوان طبق بیولوژی بدن توضیح داد؟
بدن با انواع مکانیسمهای خود تلاش میکند در مقابل فشارهای وارده مقاومت کند. به این شکل که وقتی فشاری وارد میشود، سیستم شیمیایی-عصبی بدن دستبهکار میشود و به شکل کاملاً دینامیک و پویا سعی میکند این فشارها را تعدیل و کنترل کند. اما این سیستم توان مشخصی دارد. قدرتش برای مقابله با فشارها نامحدود نیست و بسته به نوع بدن افراد، قابلیتی که این سیستم دارد و موارد متعدد دیگری که مربوط به آیتمهای پزشکی و ژنتیکی است، افراد واکنشهای متفاوتی نسبت به این فشارها از خود نشان میدهند. از جایی به بعد، افزایش تنش، استرس و اضطراب مساوی با برهم خوردن تعادل سیستم شیمیایی-عصبی بدن خواهد شد. بهطور مثال، زمانی است که نورونیفرین در بدن افراد به دنبال یک عامل هیجانی اضطرابی بالا میرود. بدن در چنین شرایطی دستبهکار میشود تا تعادل را برقرار کند اما مداوم و مکرر بودن فشارها در طولانیمدت باعث افت کارایی سیستم بدن میشود. فردی که مدام گوش بهزنگ است و هر آن خطری تهدیدش میکند. مردمی که مدام در انتظار افزایش قیمتها هستند یا نگران از اینکه شغلشان را از دست بدهند نمونه همین وضعیت هستند. از سوی دیگر، سروتونین که مشخصاً به تنظیم خلقوخو مرتبط است، بعد از مدتی ذخایر خود را در بدن از دست میدهد. زمانی که فشارها بالا میروند سروتونینی هم در کار نیست. در واقع مشکلات اقتصادی به عنوان عوامل بیرون از بدن، سطح سروتونین، اپینفرین، دوپامین و سایر هورمونها را دستکاری میکند و در نتیجه آن، سیستم شیمیایی-عصبی هم توانش را برای ایجاد تعادل و کنترل اوضاع از دست میدهد.
آیا میتوان سیستمی را که شما از آن یاد کردید نوعی سیستم ایمنی روان دانست که تحت تاثیر معضلات اقتصادی تخریب میشود؟
از نظر علمی این دو ارگان بدن با یکدیگر متفاوت هستند. اما کمی شبیه به هم عمل میکنند و روی هم تاثیر هم میگذارند. اما واژهای که من ترجیح میدهم از شرایط ایجادشده برای بدن نام ببرم، «تابآوری» است. شرایطی که در حال حاضر و در جامعه ما با آن روبهرو هستیم. مردم هر لحظه در انتظار یک شوک جدید هستند. یک روز دلار بالا میرود و روز دیگر طلا. یک روز بانکهایی که پولشان را در آنجا ذخیره کرده بودند، ورشکسته میشوند و روز دیگر بورس زمین میخورد. یک روز قیمت مرغ و نان و میوه بالا میرود و روز دیگر از محل کارشان تعدیل میشوند. همه این موارد در کنار یکدیگر، کار را به جایی میرساند که یک نفر حتی ترجیح بدهد به ادامه زندگی خود خاتمه دهد چرا که تابآوریاش را از دست داده است.
همه این موارد نشان میدهد تا چه اندازه وضعیت جیب و سفره مردم بر داشتن یا نداشتن روان سالم آنها اثر خواهد گذاشت. مفهومی که با عنوان امنیت اقتصادی تعریف میشود.
حتماً که فقدان امنیت اقتصادی تاثیرات منفی جدی بر روان افراد میگذارد اما نمیتوان در بررسی این موضوع، امنیت اقتصادی را از اجتماع تفکیک کرد. مثال این مهم میتواند سالهای جنگ ایران و عراق باشد. در آن سالها هم کشور از لحاظ اقتصادی به شدت در مضیقه بود. کوپنها سفره مردم را تعیین میکردند. برای هرچیزی باید در صف میایستادی. وضعیت معاش مردم واقعاً با این روزها قابل مقایسه نبود. رفاه مفهوم به شدت ضعیفی داشت و تنها درصد محدودی از مردم به امکانات خوب دسترسی داشتند اما در آن زمان خاص، سرمایه دیگری در کشور وجود داشت و آن هم سرمایه اجتماعی بود. مردم آن روزها بیشتر در کنار هم بودند. میزان حمایتهای خانوادگی و دوستانه به شدت بیشتر بود. اعتماد میان مردم و همچنین نسبت به حکومت وجود داشت و همه اینها در نهایت سبب میشد تا همان تابآوری که پیشتر به آن اشاره کردیم، نبود امنیت اقتصادی را پوشش دهد. این فضا اما در حال حاضر در جامعه ما وجود ندارد. بیاعتمادی نسبت به مسوولان موج میزند و سرمایه اجتماعی بهطور کلی از دست رفته است. البته که این محتوایی است که جامعهشناسان بهتر میتوانند به آن بپردازند و حتی در قالب مقاله و پژوهش آن را بررسی کنند اما روشن است که این سرمایه اجتماعی حالا وجود ندارد. در نتیجه هم این میشود که نهادهای اجتماعی که همچون چسب، مردم را در کنار مفهوم بااهمیتی گرد هم جمع کنند وجود ندارد. نمیتوان از مردم این جامعه انتظار داشت که روانشان با انواع اختلالات روبهرو نشود.
آیا نکاتی برای خودمراقبتی در چنین شرایطی وجود دارد؟
خودمراقبتی در حال حاضر چندان مفهوم دقیقی برای وضعیت فعلی نیست. مثلاً کسی که دیابت دارد و پزشک به او انواع غذاهای سالم را تجویز میکند. آیا اصلاً آن فرد توان خرید چنین مواد غذایی را دارد؟ در حال حاضر که طبقه متوسط جامعه هم با دغدغه معاش درگیر شده شاید خودمراقبتی خیلی واژه عملی به حساب نیاید. اما لازم است نسبت به برخی موارد هوشیار باشیم. که البته این کار هم ساده نیست. چون رصد کردن وضعیت خلقی و چک کردن علائمی که بهطور مثال میتواند به اختلال اضطراب یا افسردگی بینجامد برای همه راحت نخواهد بود. لازم است آگاهیبخشی در این زمینه رخ دهد و مردم آموزش ببینند. حداقل این است که نیروهای کادر درمان در تمامی مراکز و نه فقط مراکز درمانی مربوط به بیماران اعصاب و روان با این علائم آشنا باشند. نشانهها را بشناسند. به همین دلیل کاری که از ما برمیآید این است که تلاش کنیم ارتباطات انسانی را به هر شکلی که توانش را داریم حفظ کنیم. مدام از یکدیگر خبر داشته باشیم. از حال هم مطلع شویم. اگر امکانش برایمان وجود دارد در فضاهای باز و تعداد محدود به دیدار یکدیگر برویم. اگر نشانهای از طرف یکی از اعضای خانواده یا دوستانمان دیدیم به او هشدار دهیم. اگر لازم بود خودمان یا دیگری را به رفتن به مراکز درمانی و مشاوره گرفتن از روانپزشک و روانشناس ملزم کنیم. اگر اثرات ناامیدی، بیمیلی به زندگی، نداشتن آرزو یا وضعیتی را دیدیم که به نظر رسید هیچ چیزی باعث خوشحالی خودمان یا یکی از نزدیکانمان نمیشود، نسبت به آن حواسجمع باشیم. اینها راههایی هستند که دستکم میتوانیم جلوی اتفاقات جدیتر را بگیریم.
اما اینجا هم دوباره مساله هزینه بالای مراجعههای روانپزشکی و درمان آن مطرح خواهد شد. چرا با وجود آمارهای افزایشی از وضعیت اختلالات روانی در کشور، هنوز هم متولیان نظام بهداشت و سلامت کشور موضوع تحت پوشش بیمه قرار گرفتن خدمات درمانی روانی را در دستور کار خود قرار نمیدهند؟
این موضوع گستردهای است. مجموعهای از مدیران، پزشکان و واردکنندگان دارو و شرکتها هستند که بر بیمه شدن یا نشدن داروها تصمیمگیری میکنند. مثلاً تعیین میشود که داروی 50میلیونی یک بیمار اماس تحت پوشش بیمه قرار گیرد. اما در مقابل، ارزانترین داروهای روانپزشکی که میتواند در مراحل اولیه درمان افراد به شدت موثر باشد، سالهاست که تحت پوشش بیمه قرار نمیگیرد. یکی از اصلیترین علتها این است که داروهای سلامت روان و در واقع بیمارانش، برای بیمارستانها درآمدزا نیستند. شاید عجیب باشد که بدانید حتی اگر کسی به خاطر اقدام به خودکشی در بیمارستان بستری شود، بسیاری از بیمههای تکمیلی هزینه را پوشش نمیدهند.
خود وزارت بهداشت چطور؟ آیا به عنوان راس هرم تولیت سلامت روان کشور در این زمینه قدم جدی برداشته است؟
متاسفانه این اتفاق نیفتاده است. کل وزارتخانه یک دفتر ساده برای سلامت روان دارد که به نظر من باید در دولت بعدی تبدیل به معاونت شود. بودجهاش بالا برود و برنامههای جدیتری داشته باشد. در حال حاضر بیشتر کشورهای جهان خطهای ویژه تماس برای افرادی دارند که قصدشان خودکشی کردن است. در ایران اما ما به هیچ عنوان چنین امکاناتی نداریم. تنها خط 123 است که آن هم مربوط به آسیبهای اجتماعی است و سلامت روان را به خوبی پوشش نمیدهد. باید فرمهای سنجش سلامت روان در تمامی مراکز درمانی کشور وجود داشته باشد که بتواند وضعیت افراد را در طیفهای مختلفی از سلامت روان، از سالم و در خطر گرفته تا حاد مورد بررسی قرار دهد. این دادهها مدام باید بررسی شوند و آمارها در دست اهلش باشد تا بتوانند بر اساس آن سیاستگذاریهای قابل اجرایی تدوین کنند. از سوی دیگر، رسانه ملی باید آموزش و اطلاعرسانی در این زمینه را آغاز کند و به مردم آگاهی بدهد که چگونه در شرایط بحرانی از روان خود محافظت کنند. همه این موارد اقداماتی است که باید از سوی وزارت بهداشت استارتش زده شود اما متاسفانه هیچ عزمی در این زمینه دیده نمیشود.
در نهایت، فارغ از حاکمیت، ما در بدنه اجتماعی هم کمتر با فعالان این عرصه روبهرو هستیم. مثلاً وجود سازمانهای مردمنهادی که روی موضوع سلامت روان تمرکز و فعالیت کنند. آیا این موضوع هم مربوط به برونرفت مالی است؟
دقیقاً همینطور است. اندک گروههایی که در این حوزه فعالیتهای داوطلبانه دارند با رویکرد خیرمآبانه است تا برای بیماران این حوزه پول جمع شود. اما مجموعهای که هدفش ارتقای سلامت روان و آگاهیسازی در این زمینه باشد، وجود ندارد. علتهای متعددی هم باعث ایجاد چنین رویکردی شده است. اول اینکه واقعاً یکی از مشکلات اصلی این بیماران مشکل مالی است و به همین دلیل هم تلاشها در همان مرحله اولیه باقی مانده است. زیرا این بیماران برای هیچ مجموعه درمانی پولساز نیستند. مورد بعدی هم به خاطر این است که اساساً اطلاعات در این حوزه محدود است و آگاهی کم. اگر فرد یا افرادی دست به چنین اقدامی بزنند و با تاسیس یک NGO به آگاهیبخشی در حوزه سلامت روان اقدام کنند، اتفاقات خوبی رخ خواهد داد.