فضیلت آزادی
آزادی انتخاب چگونه رفاه جامعه را افزایش میدهد؟
جملهای مشهور منسوب به هنری فورد است که گفته بود همه مشتریانش میتوانند خودرویی به رنگ دلخواه خود داشته باشند، ولی مشروط به اینکه این رنگ سیاه باشد! نابغه آمریکایی به این نتیجه رسیده بود حالا که با هوشمندی و ابتکار خود توانسته است خودرویی با قیمت مناسب برای طیف گستردهای از مردم تولید کند، دیگر نیازی نیست در مورد انتخاب بین این یا آن رنگ هم به مشتری حق انتخاب بدهد.
بعدها وقتی صنعت خودرو شلوغ و حتی پای خودروسازهای خارجی به آمریکا باز شد، طبیعی بود که دیگر نمیشد برای مشتری شرط رنگ گذاشت. مشتریان انتخابهای بیشتری داشتند و رنگ هم معیاری مهم بهشمار میآمد. خیلیها به این دلیل رقابت را میپسندند که به مشتری امکان انتخاب میدهد و کمتر کسی است که انحصار را در تولید و حتی خرید یک کالا موجه تلقی کند. البته این را هم نباید از یاد برد که پژوهشهای رفتاری امروز نشان میدهند افزایش شمار گزینههای در دسترس برای انتخاب همواره باعث بالا رفتن مطلوبیت فرد نمیشود.
میدانیم که آزادی، ارزشی اخلاقی، چهبسا بالاترین ارزش، بهشمار میآید و به قولی «فضیلت انسان به آزادی است»؛ گرفتن آزادی انسانها در کنش و گزینش «غیراخلاقی» است و جز به ضرورت یا رضایت نمیتوان دیگری را محدود کرد. منظور از محدود کردن آزادی هم حد اعلای آن یعنی به بردگی و بیگاری کشیدن انسانها نیست؛ امروز که نسبت به گذشته آن بردگی و بندگی کمتر موضوعیت دارند، آزادی باز به اشکال ظریفتر و نرمتر محدود میشود. وقتی به بهانه حمایت از تولید ملی اجازه ورود کالای خارجی به کشور داده نمیشود، وقتی به بهانه حفظ سلامت اخلاقی جامعه جلوی دسترسی افراد به فلان کتاب و مجله و سایت گرفته میشود، وقتی با مقررات و مجوزهای غیرضروری امکان فعالیت اقتصادی برای افراد وجود ندارد، وقتی افراد نمیتوانند سبک زندگی مورد علاقه خود را برگزینند و وقتی از فعالیت سیاسی برخی گروهها و افراد به بهانههای سیاسی! جلوگیری میشود، شاهد سلب آزادیهای افراد هستیم.
ناگفته پیداست که در زندگی جمعی انسانها آزادی انجام هر کاری هم وجود ندارد و قواعد و هنجارهای محدودکننده و کنترلکنندهای در کارند تا به اصطلاح آن جمع انسانی از همه نپاشد. اما آنجا هم حرف از ضرورت و رضایت و «قانون» است و دلبخواه فلان شخص یا گروه مجوزی برای سلب آزادی دیگران نیست. بدون آنکه وارد پرسش پیچیده حد و حدود آزادی و بحث به اصطلاح «آزادی مشروع» بشویم، شاید اشارهای گذرا به یکی از تلاشها برای پاسخ به آن بد نباشد. دیوید فریدمن در کتاب «ماشینافزار آزادی» تلاش میکند با بهرهگیری از مفهوم حقوق مالکیت حدی برای آزادی تعریف کند: «ما در جامعه پیچیده و درهمتنیدهای زندگی میکنیم؛ هر یک از ما همواره تحت تاثیر اتفاقهایی است که شاید کیلومترها دورتر از ما برای مردمانی رخ داده باشد که حتی اسمشان را هم نشنیدهایم؛ در چنین جامعهای چطور میتوانیم از این سخن بگوییم که هر کس آزاد است راه خودش را برود و روش خودش را برگزیند؟ پاسخ این پرسش در یک مفهوم اساسی نهفته است: حقوق مالکیت. اگر فرض کنیم که هر کس مالک بدن خود است و همچنین میتواند با ساختن یک چیز یا انتقال مالکیت چیزی از طرف دیگران، مالک و صاحب آنها شود، میتوان به صورت رسمی قلمرو آن آزادی را تعیین کرد. اجبار زمانی رخ میدهد که کسی به زور جلوی استفاده من از داراییها و داشتههایم را بگیرد و البته این استفاده من از داراییهایم باعث نقض حق مالکیت او بر داشتههایش نشود. کسی که جلوی هروئین کشیدن من را میگیرد، آزادی من را نقض کرده است، ولی در مورد کسی که میخواهد جلوی شلیک من به خودش را بگیرد چنین نیست [زیرا در اینجا آزادی من به نقض مالکیت او بر اصلیترین داراییاش یعنی بدنش میانجامد].»
اما پرسشی مهم؛ آیا آزادی را تنها به واسطه این قبیل استدلالهای «اخلاقی» باید پاس داشت؟ آیا چون افراد علیالاصول آزادتر بودن را ترجیح میدهند، باید آن را ترویج کرد؟ پاسخ منفی است، یک دلیل مهم دیگر هم دارد: جامعه بزرگ یک موجودیت زنده متشکل از انسانهاست که تقسیم کاری پیچیده بر آن حاکم است. نمیتوان هدفی کلی برای جامعه تعیین کرد؛ تنوع اهداف، دیدگاهها و سبکهای زندگی در جامعه معنایش این است که تعیین هدفی مورد توافق همه برای آن ممکن نیست. از طرفی توان ذهنی و دانش انسانها نیز محدود است و آنها نمیتوانند همه چیز را بدانند و حتی از آنها خبر داشته باشند. هیچ فرد یا گروهی هم وجود ندارد که بتواند همه جزئیات و مناسبات پیچیده بین انسانها در «جامعه بزرگ» را درک کند. خطاست تصور کنیم عدهای از همین انسانهای با دانش محدود (گیریم در نقش دولت یا «مفتش اعظم») بتوانند با محدود کردن دلبخواه آزادی بقیه «خیر جمعی» را محقق کنند. از اینرو برای بقا و رشد این موجودیت پیچیده نمیتوان روی فکر و قابلیت یک یا گروهی از انسانها حساب کرد؛ «عقل کلی» نداریم که بتواند همه این امور پیچیده را سامان دهد. کار یک نفر یا گروه نیست، پس باید اعضای جامعه «آزادی» داشته باشند و امکان تجربه و آزمونگری برایشان فراهم باشد تا در حوزه دانش و توانمندی خود بدون آسیب زدن به بقیه بتوانند راههایی برای بهبود و پیشرفت کشف کنند. از این منظر آزادی نهتنها فضیلتی اخلاقی، بلکه تنها راه برای بقای جامعه بشری است. اگر نوآوری و پیشرفت را برای بقای انسان ضروری بدانیم، گریزی از حفظ و ترویج آزادی نداریم.
زمانی هم که از اقتصاد بازار آزاد (با مسامحه همان سرمایهداری) به عنوان راهحل مشکلات اجتماعی فراوان پیشروی بشر صحبت میکنیم، چنین معنایی را در سر داریم. اگر سرمایهداری را سیستمی بدانیم که بر دو رکن مالکیت خصوصی و آزادی قرارداد استوار است، این دو نهاد مشوق رفتارهایی در جهت بهبود وضعیت جامعه خواهند بود، زیرا الگوی رفتاری حاصل از این دو نهاد بنیادین سرمایهداری (یعنی مالکیت خصوصی و آزادی قرارداد) با کارایی اقتصادی و آزادی فردی سازگار است.
وقتی توصیه میشود که اقتصاد ایران به سمت بازاریتر شدن حرکت کند و از مداخلههای دولت کاسته شود، منظور این نیست که نزدیک شدن به اقتصاد بازار فینفسه «راهحل» مشکلات است. چنین نیست، اما در اقتصاد بازار «ما» این فرصت را پیدا میکنیم که مشکلات «خودمان» را حل کنیم. در واقع بازار مشکلات را حل نمیکند، انسانهای آزاد هستند که چنین میکنند. در بازار است که افراد این آزادی را پیدا میکنند که راهی برای گشودن گرههای خود و دیگران بیابند. از اینرو باید نزدیک شدن به اقتصاد بازار را قدمی ضروری برای جستوجوی راهحل و نه خود آن دانست. اگر هم کسانی «باید بازارها را آزاد کنیم» و «مقرراتزدایی کنیم» و مانند آن را به عنوان راهحل نهایی تجویز میکنند، نشان از بدفهمی دارد. مشکلات با بازار حل نمیشود، ولی در بازار میتوان امید به گشودن آن داشت. هدف بیش از همه این است که بتوان از دانش و خلاقیت هشتاد و اندی میلیون نفر ایرانی بهره گرفت. البته با چنین نگاهی دنبال جهان آرمانی هم نیستیم، بلکه میخواهیم فضایی ایجاد شود تا بتوان از رنج آدمها کم کرد و این نیز جز با بهرهگیری از دانش و توانِ همه انسانهای آزاد ممکن نمیشود. به قول هایک برنامهای که اکثریت مردم آن را پی ریخته باشند، بسیار بهتر از اقلیت (یعنی برنامهریزهای دولتی) است. والله اعلم.