اصطلاح بیپدر و مادر
اقتصاددانان منافع ملی را چگونه تعریف میکنند؟
اگر واژه «منافع ملی» را در اخبار جستوجو کنید، با چنین جملاتی روبهرو خواهید شد: یک مقام استرالیایی: «استرالیا همیشه منافع ملیاش را نسبت به منافع اقتصادیاش در اولویت میگذارد»؛ ولادیمیر پوتین: «امروز، نیروی دریایی روسیه همه آن چیزی را که لازم است برای دفاع از کشور و منافع ملیمان داشته باشد، دارد.» منافع ملی، یک مفهوم کلیدی در روابط بینالملل است. همه ملتها همیشه سعی میکنند به اهدافی که در جهت منافع ملیشان است دست یابند یا در جهت حفاظت از منافع ملیشان اقدامهای پیشگیرانه مختلفی انجام دهند. سیاست خارجی هر کشوری بر پایه منافع ملی آن کشور چیده میشود و سیاستمداران همیشه ادعا میکنند که هدفشان حفاظت از منافع ملی است. از نظر جهان نیز پذیرفته شده است که هر کشوری بخواهد از منافع ملیاش دفاع کند و برای دستیابی به منافع ملیاش حداکثر تلاش خود را بکند. دولتها همیشه سعی میکنند رفتارها و اقداماتشان را با این استدلال که بر اساس منافع ملی هستند توجیه کنند. دولتها ادعا میکنند که رفتارشان همیشه مشروط به این است که منافع ملی به خطر نیفتد. بنابراین اولین چیزی که باید بدانیم این است که اصلاً منافع ملی یعنی چه!
چند تعریف مبهم
هانس مورگنتا، نظریهپرداز آمریکایی و استاد روابط بینالملل و علوم سیاسی که او را پدر علم سیاست خارجی در نیمه دوم قرن بیستم میخوانند میگوید: «معنی منافع ملی، بقاست. منافع ملی یعنی حفاظت از هویت فیزیکی، سیاسی و فرهنگی در برابر متخاصمان.» منافع ملی، اصطلاح مبهمی است؛ اصطلاحی که هر کس هر طور که بخواهد از آن استفاده میکند و هر طور که بخواهد برای توجیه رفتارهایش از این اصطلاح سوءاستفاده میکند. سیاستگذاران و دولتمردان همیشه طوری از اصطلاح منافع ملی استفاده کردهاند که توجیهکننده عملکردشان باشد. برای مثال هیتلر سیاستهای جهانگشایانهاش را در خدمت منافع ملی آلمان میدانست و جنگهایش را به نام منافع ملی آلمان توجیه میکرد. روسای جمهور ایالات متحده آمریکا همواره تصمیماتشان را مبنی بر توسعه و ساخت هرچه بیشتر سلاحهای مخرب با سوءاستفاده از اصطلاح منافع ملی ایالات متحده آمریکا توجیه کردهاند. ایالات متحده برای ساختن یک پایگاه هستهای ویژه در «دیهگو گارسیا» (جزیرهای در اقیانوس هند) راهی نداشت جز اینکه بگوید این کار به خاطر منافع ملی آمریکاست و اگر ایالات متحده چنین پایگاهی را نسازد، روسیه، منافع ملی آمریکا را در اقیانوس هند به خطر خواهد انداخت. بین سالهای 1979 تا 1989 اتحاد جماهیر شوروی حضور و دخالتهایش در افغانستان را به نام منافع ملی شوروی توجیه کرد.
چین، منازعاتش با هند و روسیه در مرزهای مشترکشان را به نام حفاظت از منافع ملی چین توجیه میکند. حالا هم چند سالی است که کشورهای ابرقدرت دنیا شامل ایالات متحده، بریتانیای کبیر، چین، روسیه و فرانسه (P5 Countries) دور هم جمع شدهاند و حرف از این است که به خاطر منافع ملی همه کشورهای دنیا، ساخت سلاحهای هستهای و موشک باید محدود شود. همه اینها نشان میدهد که اصطلاح منافع ملی چقدر بیپدر و مادر است! با این حال، متفکران مختلفی سعی کردهاند منافع ملی را تعریف کنند که به یک مورد از آنها اشاره شد. همچنین چارلز لرچ اینگونه منافع ملی را تعریف میکند: «منافع ملی، اهداف ادامهدار و بلندمدتی است که یک کشور، حاکمیت آن کشور و دولت آن کشور، همگی خود را در خدمت آن اهداف بلندمدت و ادامهدار میبینند.» موسسه بروکینگز هم منافع ملی را اینگونه تعریف میکند: «منافع ملی، آن چیزی است که یک کشور آن را برای امنیت و رفاهش ضروری قلمداد میکند.» اما پرواضح است که حتی این اهداف هم نمیتوانند نشان دهند که منظور از منافع ملی چیست. این تعاریف آنقدر وسیع هستند که هر چیزی را میتوان در آنها گنجاند و به خورد مردم داد. اما از نظر اقتصاددانان منافع ملی چیست؟ آیا اقتصاددانان موافق تعاریفی هستند که ارائه شد یا مخالف آن؟ اگر از یک اقتصاددان بپرسید که منافع ملی یعنی چه، پاسخش چه خواهد بود؟
اقتصاددانان و منافع ملی
برای پاسخ به این سوال که «از نظر اقتصاددانان منافع ملی یعنی چه؟» اول باید ببینیم که هدف علم اقتصاد و اقتصاددانان چیست. فرقی نمیکند طرفدار بازار آزاد باشید یا طرفدار برنامهریزی متمرکز، راست باشید یا چپ، پیرو اقتصاددانان لیبرال باشید یا عاشق سینهچاک اقتصاددانان سوسیالیست؛ اهداف اقتصادی همه یکی است: بیشینه کردن رفاه اجتماعی. فقط مسیرها و نتایجشان تفاوت میکند. آن اقتصاددان راستگرایی که از بازار آزاد حرف میزند هم به بیشینه کردن رفاه اجتماعی میاندیشد و آن اقتصاددان چپگرایی که از برنامهریزی متمرکز حرف میزند هم بیشینهسازی رفاه اجتماعی را در سر دارد. البته که تاریخ به ما نشان داده، پیگیری روش اقتصاددانان راستگرایی که از بازار آزاد حرف میزنند جوامع را به سمت افزایش رفاه و خروج از تله فقر سوق داده و پیگیری روش اقتصاددانان چپگرایی که از برنامهریزی متمرکز حرف میزنند، جوامع را از رفاه دور کرده و به سمت فقر هل داده است. با این حال هدف همه یکی بوده است. اینطور نبوده که هدف یک گروه، افزایش رفاه، خروج از تله فقر و کاهش نابرابری باشد و هدف گروه دیگر کاهش رفاه، ورود به تله فقر و افزایش نابرابری.
اما اهداف سیاسی بحثش جداست. میان سیاستمداران یک هدف واحد را نمیتوان پیدا کرد. اگرچه قرارگیری در رأس هرم قدرت هدف همه آنهاست اما عدهای قدرت را برای قدرتمند بودن میخواهند، عدهای قدرت را برای پیگیری اهداف ایدئولوژیک میطلبند، عدهای قدرت را برای پیگیری اهداف اخلاقی، انسانی و بشردوستانه جستوجو میکنند، عدهای برای پیگیری اهداف جغرافیایی و تاریخی پیگیر قدرت هستند و عدهای برای پیگیری هدفی که اقتصاددانان دارند خواستار قدرت میشوند. واقعیت امر این است که سیاستمداری که قدرت را برای پیگیری هدف اقتصاددانان بخواهد، خیلی پیدا نمیشود. حالا اگر سیاستمدار قدرت را به هر کدام از دلایل دیگری که گفته شد طلب کند، حتی حاضر است هدف اقتصادی را به سادگی برای رسیدن به هدف خود کنار بگذارد و به عبارتی آن را هزینه کند. در اینجا فقط یک چیز میتواند جلوی سیاستمدار را بگیرد تا هدف اقتصادی را هزینه نکند: تحت کنترل بودن دائمی از سوی جامعه.
در چین، مائو، قدرت را نه برای پیگیری اهداف اقتصاددانان بلکه برای پیگیری مائوئیسم میخواست. نتیجه آن وحشتناک بود. در کوبا، اهداف سیاستمداران همیشه از اهداف اقتصاددانان دور بوده است. کوبا همیشه اصلاحات اقتصادیاش را به تعویق انداخته است. دلیل اصلی آن هم این بوده است که سیاستگذاران در این کشور همواره از وضعیت موجود نفع بردهاند. در آلمان چه در طی جنگ جهانی اول و چه در طی جنگ جهانی دوم، اهداف سیاستگذاران، نه بیشینهسازی رفاه جامعه بلکه جهانگشایی، فاشیسم و نازیسم بود. در ترکیه، اردوغان از زمانی که به قدرت رسید، اهداف سیاسیاش را به سمتی متمایل کرد که با اهداف اقتصاددانان که همان رفاه اجتماعی است در تضاد بوده و هست. پس در چین، هدف مائو، پیگیری مائوئیسم بود، نه رفاه اجتماعی؛ در کوبا، هدف کاسترو، پیگیری کمونیسم بود، نه رفاه اجتماعی؛ در آلمان، هدف رهبران جنگ، کشورگشایی بود، نه رفاه اجتماعی؛ در ترکیه، هدف اردوغان، پیگیری اتوکراسی است، نه رفاه اجتماعی.
با این توضیحات میفهمیم که وقتی یک اقتصاددان از منافع ملی حرف بزند، چیزهایی را میگوید که در نهایت به رفاه اجتماعی میرسد. اما وقتی یک سیاستمدار یا سیاستگذار از منافع ملی حرف بزند، هزار دلیل تراشیده خواهد شد؛ دلایلی که اکثراً هم با رفاه اجتماعی و زندگی مردم در تضاد هستند. اما اگر بنا باشد اقتصاددانان منافع ملی را بر اساس رفاه اجتماعی تعریف کنند، دلالتهای سیاستی آنها چه خواهد بود؟ شاید فکر کنید که در علم اقتصاد پاسخ واحدی برای این سوال وجود ندارد اما واقعیت این است که چنین پاسخی وجود دارد و نتیجه هم داده است. در گذشته و زمانی که مرکانتیلیسم رایج بود، اقتصاددانان مرکانتیلیست میگفتند که کشور قویتر یعنی کشوری که صادراتش را حداکثر و وارداتش را حداقل کند و در عین حال سعی کند ذخایر طلایش را حداکثر کند. در واقع مرکانتیلیسم، ملیگرایی اقتصادی است. اما این تفکر از بین رفت و علم اقتصاد در حال حاضر به چیزهایی همچون تجارت آزاد و رقابت معتقد است.
یعنی اگر بخواهیم طبق کتب استاندارد درسی در علم اقتصاد بگوییم که کشورها برای حفاظت از منافع ملیشان باید چه کار کنند، پاسخ این خواهد بود که از آنجا که هدف اصلی، رفاه اجتماعی است و آن چیزی که باید از آن حفاظت شود، رفاه اجتماعی است، پس یک کشور برای حفاظت از منافع ملیاش باید به سمت تجارت آزاد با کشورهای دیگر و فراهم کردن فضا برای سرمایهگذاران خارجی گام بردارد و فضای رقابتی را به حداکثر سطح ممکن برساند. چرا که در این صورت، میان کشورها وابستگی اقتصادی متقابل به وجود میآید و وابستگی اقتصادی متقابل به معنای این است که اگر یک کشور ضرر کند کشور دیگر هم متضرر میشود و اگر یک کشور منتفع شود، کشور دیگر هم نفع میبرد.
دو سوال و دو جواب
حالا میتوان دو سوال را مطرح کرد. اول اینکه آیا چنین نسخهای توانسته در گذشته درد کشورها را درمان کند؟ دوم اینکه آیا چنین نسخهای را میتوان برای همه کشورها پیچید؟ پاسخ سوال اول مثبت است. یووال نوح هراری (تاریخدان و استاد اقتصاد دانشگاه اورشلیم) در یکی از نشستهای بسیار مهم داووس 2020 گفت: «متاسفانه، درست در زمانی که بیشتر از قبل به همکاری در سطح جهانی نیاز داریم، تعدادی از قدرتمندترین رهبران دنیا به عمد در حال کاهش همکاریها در سطح جهانی هستند. رهبرانی همچون رئیسجمهور ایالات متحده که میگویند میان ملیگرایی و جهانگرایی (globalism) یک تضاد ذاتی وجود دارد و ما باید ملیگرایی را انتخاب کنیم و از جهانگرایی روی بگردانیم. اما این یک اشتباه خطرناک است. هیچ تضادی میان ملیگرایی و جهانگرایی وجود ندارد. زیرا ملیگرایی به معنای تنفر داشتن از دیگر ملتها نیست. ملیگرایی به معنای دوست داشتن هموطنان است. در قرن 21، برای حفاظت از امنیت و آینده هموطنانتان باید با خارجیهای همکاری کنید.
در قرن 21، ملیگرایان خوب باید جهانگرایان خوب هم باشند. دقت کنید که جهانگرایی به معنای به وجود آوردن یک دولت جهانی و رها کردن سنتهای کشورها نیست. همچنین جهانگرایی به این معنا نیست که مرزهایتان را به سمت تعداد نامحدود مهاجران باز کنید. بلکه جهانگرایی متعهد بودن به تعدادی قاعده جهانی است. قواعدی که منحصربهفرد بودن هیچ کشوری را زیر سوال نمیبرد و فقط روابط میان آنها را تنظیم میکند. یک مدل خوب برای جهانگرایی، جام جهانی فوتبال است. جام جهانی رقابت میان کشورهاست و مردم اغلب به تیم ملی کشور خودشان، وفاداری مثالزدنیای را نشان میدهند. اما در همین حال، جام جهانی یک نمایش فوقالعاده از هارمونی جهانی است. فرانسه نمیتواند در برابر کرواسی به میدان برود مگر اینکه هم فرانسه و هم کرواسی، روی قواعد بازی با یکدیگر به توافق برسند. جهانگرایی در عمل یعنی همین. اگر شما از جام جهانی فوتبال خوشتان میآید، پس شما یک جهانگرا هستید (در عین ملیگرا بودن).
اکنون خوشبختانه ملتها میتوانند نه فقط در مورد فوتبال، بلکه برای جلوگیری از فروپاشی اکولوژیک، چگونگی تنظیم تکنولوژیهای مخرب و چگونگی کاهش نابرابری در سطح جهانی، روی یکسری قواعد جهانی با هم به توافق برسند. مثلاً اینکه چگونه میتوانند مطمئن شوند مزایای هوش مصنوعی فقط مهندسان نرمافزار آمریکایی را منتفع نمیکند و کارگران صنعت نساجی مکزیک نیز از آن بهره میبرند. البته که رسیدن به چنین قواعدی بسیار مشکلتر از توافق کردن بر سر قواعد فوتبال است؛ اما غیرممکن نیست. ما همین حالا غیرممکن را ممکن کردهایم. ما همین حالا از جنگل وحشیای که در طول تاریخ در آن زندگی میکردیم فرار کردهایم.
برای هزاران سال، بشر تحت قانون جنگل زندگی میکرد. قانون جنگل میگفت که برای هر دو کشور مجاور، یک سناریوی کاملاً محتمل وجود دارد: اینکه آنها سال آینده علیه یکدیگر به جنگ بروند. در چنین شرایطی معنای صلح این بود: نبود موقت جنگ. مثلاً زمانی که میان آتن و اسپارتا جنگ بود، یا فرانسه و آلمان با هم میجنگیدند، صلح میان آنها بدین معنا بود که آنها در حال حاضر با هم نمیجنگند اما سال بعد ممکن است با هم بجنگند. برای هزاران سال هم مردم فکر میکردند فرار از چنین قاعدهای غیرممکن است و جنگ چیزی است که باید باشد. اما طی دهههای گذشته بشر توانسته است غیرممکن را ممکن کند. بشر توانسته قانون جنگل را بشکند. ما نظم جهانی لیبرالی را به وجود آوردهایم که بهرغم همه نقصانهایش، صلحی را در جهان به وجود آورده که هیچگاه جهان در طول تاریخ خود چنین صلحی را تجربه نکرده است.»
حالا میتوانیم به سوال دوم پاسخ دهیم. اینکه گفته شود گام برداشتن به سمت تجارت آزاد و به وجود آوردن منافع اقتصادی مشترک و در نتیجه ایجاد وابستگی اقتصادی متقابل اگرچه یک استراتژی خوب برای حفاظت از منافع ملی است اما برای همه کشورها کاربرد ندارد، درست نیست. چرا که آن زمان که در اروپا جنگهای خونین در گرفته بود هم هیچکس فکر نمیکرد روزی فرا برسد که کشورهای این منطقه از دنیا به راحتی در کنار یکدیگر زندگی کنند. اما نکته قابل توجه این است که سیاستمداران در بسیاری از کشورهای در حال توسعه رغبتی به این ندارند که منافع ملی را آنطور که اقتصاددانان تعریف میکنند قلمداد کنند؛ چرا که بسیاری از قدرتطلبیهای سیاستمداران مانع از این خواهد شد که مسائلی همچون فقر و بیکاری و تورم و آزادیهای فردی و اجتماعی در اولویت قرار گیرند.