بازندگان جهانیسازی
تغییر اقتصاد جغرافیا
موج پوپولیسم هنوز باید به اوج برسد. این درسی عبرتآموز از انتخابات اخیر در آلمان و اتریش است؛ دو کشوری که در آنها موفقیت احزاب ضدمهاجرت و ضدجهانیسازی نشان داد که پیام دشمنی با نخبگان و بیگانگان در میان کسانی که از وضعیت موجود نفع میبرند، بهشدت همیشگی طنینانداز میشود. این درسی است که از آمریکا میگیریم که در آن دونالد ترامپ اخیراً با اتخاذ موضع مذاکرهای درباره نفتا ژستهای عصبانی خود را دوچندان میکند؛ موضعی که بیشتر احتمال تخریب این توافق تجاری تا بازسازی آن را دارد.
موج پوپولیسم هنوز باید به اوج برسد. این درسی عبرتآموز از انتخابات اخیر در آلمان و اتریش است؛ دو کشوری که در آنها موفقیت احزاب ضدمهاجرت و ضدجهانیسازی نشان داد که پیام دشمنی با نخبگان و بیگانگان در میان کسانی که از وضعیت موجود نفع میبرند، بهشدت همیشگی طنینانداز میشود. این درسی است که از آمریکا میگیریم که در آن دونالد ترامپ اخیراً با اتخاذ موضع مذاکرهای درباره نفتا ژستهای عصبانی خود را دوچندان میکند؛ موضعی که بیشتر احتمال تخریب این توافق تجاری تا بازسازی آن را دارد.
این درمانها کارساز نیست. سقوط نفتا به طور نامتناسبی به کارگران طرفدار آقای ترامپ آسیب میزند. سختگیری بر مهاجران هیچ کمکی به بهبود شرایط اقتصادی در شرق آلمان نکرد؛ جایی که 20 درصد از رایدهندگان طرفدار حزب آلترناتیو راست افراطی آلمان بودند. اما ماهیت محکوم به شکست سیاستهای پوپولیستی نمیتواند خواهش آنان را فرونشاند. احزاب جریان اصلی باید به رایدهندگانی که احساس میکنند عقب نگه داشتهاند، نوید آیندهای بهتر دهند؛ موردی که بخش بیشتری از واقعیت جغرافیایی را در پس سیاست خشم در نظر میگیرد.
مکان، مکان، کار
نظریه اقتصاد میگوید با جذب سرمایهگذاری در مناطق فقیرتر (و ارزانتر) و رشد سریعتر آنها در مقایسه با مکانهای ثروتمندتر باید نابرابریهای منطقهای از بین برود. در قرن بیستم از این نظریه حمایت میشد: شکاف درآمدی در سراسر ایالتهای آمریکا و مناطق اروپا کاهش یافت. اما دیگر اینگونه نیست. مکانهای مرفه اکنون از مکانهای فقیرتر دورتر میشوند. این جدایی جغرافیایی پیامدهای دراماتیکی دارد. کودکی که در منطقهای در سانفرانسیسکو به دنیا میآید که جزو 20 درصد پایین مناطق ثروتمند است، دو برابر کودکی مشابه در دیترویت شانس این را دارد که در بزرگسالی به 20 درصد بالایی برسد. پسران متولدشده در چلسی لندن میتوانند انتظار داشته باشند که تقریباً 9 سال بیشتر از متولدین در بلکپول عمر کنند. فرصتها برای افرادی که در مکانهای اشتباه گیر افتادهاند، محدودتر است و به بخش گستردهتری از اقتصاد آسیب میبیند. اگر تمام شهروندان آمریکا در 50 سال گذشته در مکانهایی با بهرهوری بالا زندگی میکردند، اقتصاد آمریکا میتوانست دو برابر رشدی که داشته، رشد کند.
جدایی، برآیند نیروهای بزرگ است. در اقتصاد مدرن مقیاس اهمیت زیادی دارد. شرکتهای دارای بزرگترین ذخیره داده میتوانند دستگاههای خود را به کارآمدترین شیوه به کار گیرند؛ شبکه اجتماعیای که همه عضو آن هستند، برای کاربران جدید جذابترین مورد است. بورس با داشتن بزرگترین مجموعه از سرمایهگذاران، بهترین گزینه برای افزایش سرمایه است. این درآمدها نسبت به مقیاس، تعداد کمی شرکتهای بزرگ ایجاد میکنند که در تعداد کمی مکان بزرگ تجمع مییابند. سایر مکانها عقب میمانند.
حتی با گسترده شدن اختلافات منطقهای، مردم کمتر جابهجا میشوند. درصد آمریکاییهایی که هر سال در سراسر خط ایالتی جابهجا میشوند، از دهه 90 میلادی به نصف کاهش یافته است. یک آمریکایی معمولی نسبت به فرد اروپایی معمولی فارغالبالتر است اما در کمتر از 30کیلومتری والدین خود زندگی میکند. تغییرات جمعیتشناختی به توضیح این مورد از جمله افزایش خانوارهای دارای دو نانآور و نیاز به مراقبت از سالمندان خانواده کمک میکند. اما متهم اصلی، وجود سیاستهای ضعیف است. افزایش شدید هزینههای مسکن در شهرهای پررونق تازهواردان را از آنجا دور میکند. در اروپا کمبود مسکن اجتماعی سبب میشود مردم به آپارتمانهای ارزان رو آورند. در آمریکا گسترش مجوز شغلی خاص هر ایالت و مزایای دولتی به ضرر کسانی است که جابهجا میشوند. مستمری معلمی که در همان ایالت محل خدمت خود میماند، دو برابر مستمری معلمی است که در اواسط کار جابهجا میشود.
برعکس، سیاست کمک به فقرا به طور غیرعامدانه مشکل مکانهای عقبمانده را بدتر میکند. مزایای مربوط به بیکاری و سلامت کمک میکند افرادی که کمترین احتمال یافتن شغل را دارند، در مکانهای سخت که زمانی هیچ راهی جز رفتن از آنجا نداشتند، دوام بیاورند. رفاه از درندهخویی سرمایهداری برای افراد میکاهد اما مشکلات محلی را که در آن زندگی میکنند، تداوم میبخشد.
به عصر مکان خوش آمدید
چه باید کرد؟ یک پاسخ این است که به افراد کمک کنیم جابهجا شوند. مکانهای پررونق بیشتر میتوانند به ساخت مسکن و زیرساخت برای جا دادن به تازهواردان کمک کنند. افزایش تشخیص متقابل اعتبارات در سراسر ایالت یا مرزهای ملی میتواند به افراد کمک کند به مکانهایی بروند که بتوانند در آنجا بیشترین کارایی را داشته باشند. اما جابهجایی بیشتر نیز اثر منفی خود را دارد. با خالی کردن مکانهای رو به نابودی از کارگران بااستعداد، مشکل این مکانها بدتر میشود. پایه مالیاتی محلی با رفتن کارگران از آن مکانها از بین میرود، حتی اگر تعهدات رفاهی و مستمری افزایش یابد.
برای جلوگیری از این پیامدها، سیاستمداران مدتها تلاش کردهاند با دادن سوبسید به این مکانهای عقبمانده کمک کنند. اما چنین «سیاستهای منطقهای» در بهترین حالت سابقهای تکهتکه دارد. کالیفرنیای جنوبی در سال 1992 بیامو را اغوا کرد تا به آنجا برود و از این طریق یک مجموعه خودروسازی پررونق ایجاد کرد. اما بودجههای ساختاری اتحادیه اروپا تنها تا زمانی که بودجه ادامه داشت، سبب افزایش تولید و کاهش بیکاری شد. کالیفرنیا 42 ناحیه شرکتی دارد. هیچکدام از آنها سبب افزایش استخدام نشده است. برای سیاستمداران بهتر است بر تسریع تلفیق فناوری و روشهای کسبوکاری مکانهایی با بالاترین عملکرد تمرکز کنند. سیاست رقابتی تقویتشده میتواند تمرکز صنعتی را کاهش دهد که سبب نیرومندی اقتصاد دینامیک میشود و در عین حال بر دستاوردهای ناشی از رشد در تعداد کمی از شرکتها و مکانها تمرکز میکند. پرورش مجموعهها ممکن است با تشویق به ایجاد بودجههای سرمایهگذاری خصوصی در مناطق ویژه کمککننده باشد.
مورد جسورانهتر همچنان گسترش رسالت دانشکدههای محلی است. در قرن 19 آمریکا شمار زیادی دانشگاههای فنی عمومی تاسیس کرد. قرار بود آنها بهترین روشها را به کشاورزان و مدیران کارخانهها در شهرهای کوچک و مناطق روستایی آموزش دهند. آنها میتوانند آن نقش را بار دیگر برای فناوریهای جدید بازی کنند، درست مانند آلمان که پیش از این شبکهای از موسسات متخصص در تحقیقات کاربردی دارد. سیاستمداران حتی میتوانند از آمازون درس بگیرند که جستوجوی آن برای محل دومین سازمان مرکزی سبب به راه افتادن تقلا در میان شهرها به امید جذب این خردهفروش اینترنتی شد. دولتها میتوانند مراکز عمومی پژوهشی (به شکل موسسات ملی سلامت در آمریکا یا CERN در اروپا) را در شهرهایی ایجاد کنند که بهترین طرحها را برای اصلاح سیاست و سرمایهگذاری عمومی ارائه میدهند. این امر میتواند به گسترش ایدههای نو و ایجاد انگیزه برای مکانهای سخت در کمک به خودشان کمک کند.
احتمالاً مهمتر از همه این است که سیاستمداران به طرز فکری متفاوت نیاز دارند. از نظر ترقیخواهان، از بین بردن فقر نیازمند ایجاد رفاه و از نظر آزادیخواهان، نیازمند آزادسازی اقتصاد است. هر دو گروه روی مردم تمرکز دارند. اما تعامل پیچیده جمعیتشناسی، رفاه و جهانیسازی به آن معناست که این مورد کافی نیست. فرو نشاندن خشم عقبماندگان یعنی تحقق بخشیدن به خواستههای آن مکانها نیز اهمیت دارد.