استعمار به سبک چینی
آیا چین به نیروی نواستعماری جهان تبدیل شده است؟
«چین یک غول خفته است. بگذارید بخوابد زیرا وقتی بیدار شود جهان را به حرکت درخواهد آورد.»
ناپلئون بناپارت اگر زنده بود احتمالاً همه را به خاطر بیدار کردن این غول خفته سرزنش میکرد. غولی که حالا با ظرفیت و توانمندی که در طول یک قرن گذشته به دست آورده، آماده است تا جهان را ببلعد. بیدلیل نیست که در همهجا، از مناسبات دیپلماتیک کشورها و روابط تجاری گرفته تا امتیاز بهرهبرداری از منابع و معادن و حتی بروز و کنترل یک پاندمی، میتوانید رد پای پکن را ببینید. به نظر میرسد که دههها شعار ضدامپریالیستی، این کشور را به کاندیدای جدیدی برای قدرت استعماری تبدیل کرده است. در واقع همین حالا هم داریم استعمار را با ویژگیهای چینی مشاهده میکنیم.
اروپاییان در قرن شانزدهم و بار دیگر در قرن 19 مسابقهای را برای استعمارگری به راه انداختند و هربار در جستوجوی منابع، محصولات و بازارهای جدید، سازمانها و فرمهای نوینی برای تولید ایجاد کردند. در دهه 1960 هنگامی که غرب تصمیم گرفت صنعت را به شرق بفرستد تا از نیروی کار ارزان آن بهرهمند شود تحولی جهانی رخ داد. به نظر میرسید این اقدام سناریویی برد-برد خواهد بود. غرب هزینههای خود و در نتیجه قیمت کالاها را کاهش داد و در نتیجه فروش، مصرف و استانداردهای زندگی را تقویت کرد. شرق هم از سرمایهگذاری صنعتی استفاده کرد و طبقه متوسط رو به رشد خود را توسعه داد و به اقتصادهای نوظهور تبدیل شد. آسیا از نظر منابع غنی بود اما نه آنقدر غنی که بتواند تقاضای رو به رشد اقتصادها را تامین کند. برای ادامه این رشد سریع به آب، غذا، مواد معدنی و انرژی نیاز داشت. و حالا این قدرت اقتصادی رو به رشد که مجبور است مواد اولیه خود را تامین کند نگاه خود را متوجه اقیانوسیه، اندونزی، آفریقا و آمریکای جنوبی و آسیای میانه کرده است.
سادهتر بگوییم، هرگاه تقاضا برای منابع افزایش مییابد قدرت استعماری هم ظهور پیدا میکند و این، سومین مسابقه استعماری است که این بار به رهبری چین -و نه بریتانیا یا فرانسه- آغاز شده است. ویژگیهای معمول یک قدرت استعماری در حال ظهور را میتوان در ترجیح چین برای شروع تعامل با کشورهای نزدیک به خودش مشاهده کرد. اندونزی و اقیانوسیه، به دلیل صنایع معدنی عظیم نخستین و مهمترین دریافتکنندگان توجه و البته سرمایه این کشور بودند. حوزه بعدی مورد علاقه اژدها، آفریقا و آمریکای جنوبی بود و همین سبب شد در یک دهه گذشته نگرانیهای فزایندهای برای ظهور استعمار چینی در آفریقا به وجود بیاید. نگرانیهایی که پکن فعالانه میکوشد آنها را تکذیب کند و به حضور خود در قاره سیاه، نمایی از خیرخواهی و همکاری برد-برد ببخشد.
مستعمرهای به نام آفریقا
بحث پیرامون استعمار نو چین پیشینهای طولانی دارد اما به دو دلیل در دهه اخیر، دوباره بالا گرفته است. نخست، طرح چین با عنوان «یک کمربند، یک جاده» (OBOR)، که پروژههای زیربنایی میلیارددلاری و سرمایهگذاریهای کلان در منابع دهها کشور -که اغلب از نظر اقتصادی و سیاسی ضعیف هستند- را در پی داشت. و پس از آن اتفاقات ناخوشایندی که در سال 2017 در سریلانکا رخ داد و طی آن بندر هامبانتوتا و مقدار زیادی از زمینهای بندر کلمبو به جای بدهی، به شرکتهای چندملیتی چینی واگذار شد. پس از آن هم جهان شاهد تاسیس پایگاههای نظامی چین (در جیبوتی) و حضور مشاوران امنیتی (در پاکستان) بود؛ نقاطی که چین در آنها منافع اقتصادی زیادی دارد.
ژان مارک بلانچارد محقق چینی مینویسد: امروزه، ویژگیهای کلی روابط چین با بسیاری از کشورها شباهت زیادی به روابط قدرتهای استعماری اروپا با کشورهای آفریقایی و خاورمیانه در قرن 19 و 20 دارد. در این گیرودار، پدیده نگرانکننده دیگر آن است که کشورها محصولات اولیه خود را با تولیدات چینی مبادله میکنند. سلطه چین بر اقتصاد محلی، بدهی شدید کشورها به پکن، اعمال نفوذ چین بر داینامیک سیاسی، فرهنگی و امنیت محلی و در کنار آن چینیهایی که خارج از مرزهای کشورشان در حال تکثیرند، همگی نشانههایی از ظهور نواستعمارگری هستند که دیگر همچون پیشینیان خود برای اشغال سرزمینها به نیروی نظامی نیاز ندارد.
حضور چین در دیگر کشورها (به ویژه در آفریقا) همواره از سه منظر مورد بررسی قرار گرفته است: به عنوان شریک توسعه، یک رقیب اقتصادی یا به عنوان استعمارگر! دیدگاه مدافعان رویکرد سوم اما خواندنی است. از این منظر، زیرساختهای فراملی جدید پکن مانند خطوط لوله و بزرگراهها، به عنوان طرحهایی برای ارسال منابع به جمهوری خلق چین تلقی میشوند. گزارش شده است که این پروژهها خزانه ملی کشورها را خالی کردهاند. علاوه بر این، پروژهها و سرمایهگذاریهای چینی از تامینکنندگان و شرکای محلی کمی استفاده میکنند و کمک چندانی به ایجاد شغل در کشورهای مبدأ نمیکنند. در نهایت گفته میشود که چین بیشتر از آنکه فایدهای برای کشور میزبان داشته باشد به آن زیان میرساند زیرا کالاهای ارزان چینی، تولیدات داخلی را از بین میبرند. و آفریقا حالا، به نماد قربانیان اصلی این سوءاستفاده تبدیل شده است.
امروز اگر سوار هواپیمایی شوید که از شانگهای به آدیس آبابا میرود احتمالاً در میان جمع کثیری از کارگران چینی گم خواهید شد که به یک کارخانه ساختمانی در گینه استوایی غنی از نفت یا کارخانه پنبه در موزامبیک یا پروژه تلکام در نیجریه میروند. تجارت چین با کشورهای آفریقایی در 20 سال گذشته 40 برابر افزایش پیدا کرده، در 30 درصد از کشورهای آفریقایی «حضور» دارد و بزرگترین شریک تجاری قاره است. دهها میلیارد دلار سرمایهگذاری و وام چینی به آسانی از سوی کشورهای آفریقایی که دچار قحطی پولاند پذیرفته شده و البته با تعهدات زیادی هم همراه بوده است!
گزارشها نشان میدهد چین وامها را در ازای یک تعهد مهم به کشورها اعطا میکند؛ اینکه باید از طریق امتیازات اقتصادی، حمایت سیاسی یا ترکیبی از هر دو پرداخت شوند! اگرچه در نتیجه چنین معاملاتی، تجارت دوطرفه رشد میکند اما منتقدان میگویند این شیوه تجارت به شدت به نفع چین است زیرا به آن اجازه میدهد تا «منابع» دریافت کند در حالی که «کالای تمامشده ارزانقیمت، با کیفیتِ زیرسوال» را وارد کند که سبب تضعیف تولیدکنندگان محلی میشود.
مدافعان اژدها
چین اما، علاوه بر ارائه تصویر تاریخی از خود به عنوان الگوی خروج از فقر، تامین مالی بدون محدودیتی را ارائه میدهد که برخلاف کمکهای غربی مشروط به رعایت نکات ظریفی مانند حقوق بشر، حکمرانی پاک یا محدودیتهای مالی نیست. وزیر دارایی نامیبیا در این باره میگوید: ما از چین بسیار استقبال کردیم زیرا برای اولینبار جایگزینی واقعی برای دستور کار غربی ایجاد کرد. چینیها میگویند ما میخواهیم شما سرنوشت خودتان را تعیین کنید بنابراین خودتان به ما بگویید چه میخواهید. اما آنها هم شرایطی دارند. میخواهند بر همه چیز کنترل داشته باشند. بنابراین رسیدن به شرایطی که واقعاً مفید باشد دشوار است!
رهبران چین اصرار دارند که نفوذ آنها کاملاً خوشخیم است؛ تجربهای جهانی است که آن را «همکاری برد-برد» مینامند. و در عمل هم بسیاری از پروژههایی که شرکتهایی چینی دنبال میکنند بدون آنها هرگز ساخته یا راهاندازی نمیشود. بسیاری از پروژههای زیربنایی که توسط چین تامین سرمایه شده، اعم از خطوط توزیع برق، بزرگراهها یا راهآهن، تبادل داخلی کالا، خدمات و جابهجایی مردم را تسهیل میکند. سایر پروژهها سبب پیوستن کشورها به شبکههای تولید جهانی یا منطقهای میشود. فرودگاهها، بنادر و مناطق ویژه تجاری ساختهشده توسط چین همگی «کاربردی دوگانه» دارند از آن جهت که آنچه وارد یا خارج میشود فقط از چین یا به چین نیست. چین کشورها را ناچار نمیکند که پروژههای بد را بپذیرند یا از طریق فشار یا فریب در مورد ماندگاری طرحها، کشورها را درگیر بدهی نمیکند.
دبورا بروتیگام از دانشگاه جان هاپکینز مینویسد: «وامهای چینی البته خدمات مفیدی در آفریقا انجام دادهاند: تامین مالی شکاف جدی زیرساخت در آفریقا. در قارهای که بیش از 600 میلیون نفر به برق دسترسی ندارند، 40 درصد وامهای چینی برای تولید و انتقال برق پرداخت میشود و 30 درصد نیز به نوسازی زیرساختهای متلاشیشده حملونقل اختصاص مییابد.»
منتقدان میگویند بهترین راه مقابله با نفوذ نامناسب چین این است که غرب، سرمایهگذاری، اعتبار و کمک را با شرایط بهتری نسبت به چین، پیشنهاد بدهد اما این امر به دلایل مختلفی صورت نمیگیرد بنابراین کشورهای آفریقایی حق دارند که پیشنهادهای چینی را با شرایط موجود بپذیرند. به علاوه نهتنها صادرات کالا و محصولات کشاورزی به چین به نفع بسیاری کشورها نظیر استرالیا، قزاقستان و نامیبیاست بلکه اغلب، چین تنها بازار موجود برای این محصولات است. چین همچنین به این کشورها در صنعتی شدن و توسعه زیرساخت کمک میکند که در مجموع شرایط را برای هر دو طرف مطلوب میسازد. جاده، خطوط راهآهن، خطوط لوله و بنادری که چین در ساخت آن به بسیاری کشورها در قالب راه ابریشم کمک کرده هیچ ایستگاه بازرسی ندارد که ورود بر اساس ملیت را ممنوع کند. پس جاده ابریشمی که مورد انتقاد بسیاری است میتواند تجارت با دیگر کشورها حتی غرب را تسهیل کند.
خوشمان بیاید یا نه، حالا هر ساختمانی که بیش از سه طبقه دارد یا جادهای با طول بیشتر از سه کیلومتر در آفریقا «مید این چاینا»ست و چین بزرگترین شریک تجاری این قاره است. اما باید دید در ازای آن چه به دست آورده. چین برای ثبات بلندمدت اقتصادی و سیاسی به آنچه آفریقا دارد نیازمند است. بیش از یکسوم نفت چین و 20 درصد از پنبه مورد نیازش از آفریقا تامین میشود. ذخایر منگنز مورد نیاز برای تولید فولاد، کبالت ارزشمند کنگو، کلتان مورد نیاز برای وسایل الکترونیکی و همچنین کربنات خاکهای کمیاب زمین در آفریقا هم چیزی نیست که چین بتواند از آن صرف نظر کند!
بندرخواری در اقیانوسیه
حضور چین در آفریقا اگرچه زمینهساز نگرانیهای زیادی شده اما تمام داستان بلندپروازی اژدهای شرق نیست. اژدها در حوالی خانه خودش هم استراتژیهای جاهطلبانه زیادی را دنبال میکند. سه سال قبل، ماهاتیر محمد نخستوزیر وقت مالزی با طرح کمربند و جاده چین مخالفت کرد و زنگ خطر را در مورد آنچه «استعمار جدید چین» خواند به صدا درآورد. اقدامات اقتصادی چین در همان زمان، حاکی از نفوذ اقتصادی آشکاری بود که برای سران کشورهای منطقه نگرانکننده به نظر میآمد.
ظاهراً، راههای حضور چین در کشورها به سرمایهگذاری در زیرساخت و معدن ختم نمیشود. تله بدهی هم از دیگر روشهای نفوذ چین در همه جا بوده و هست. و البته کارشناسان معتقدند شدیدترین تاثیر بلندمدت چین بر منطقه ممکن است به شیوه دیگری باشد: از طریق دموگرافی. همانگونه که تجربه تاریخ نشان داده جریانهای جدید پول با جریان مردمی همراه است که بر موج آن سوارند. وجود صدها هزار نفر چینی در آفریقا یا ورود سالانه 250 هزار تبعه چینی به پاکستان، شاید مثال خوبی برای درک این مطلب باشد.
یک مثال دیگر بندر گوادر (Gwadar) متعلق به چین، در پاکستان است؛ جایی که یک شرکت چینی اعلام کرده است تا سال 2022 یا 2023 میتواند برای 500 هزار کارگر چینی مسکن بسازد. سخنگوی شرکت مدعی است که گوادر قدم به قدم از شهر شنزن چین تبعیت خواهد کرد که جمعیت آن از 30 هزار نفر در سال 1980 به 11 میلیون نفر در سال 2017 افزایش یافته است! البته، سرمایهگذاران املاک دوست دارند بزرگ فکر کنند اما در عمل برای چینیها، ساختن یک شهر جدید در گوادر با بسیاری از شهرهای جدید ساختهشده در سراسر چین تفاوت چندانی ندارد.
انگیزهها هرچه باشد، این شانس واقعی وجود دارد که آنچه چین در قالب «جوامع محصور» (gated communities) میسازد، بعدها به مستعمرات واقعی تبدیل شوند. گوادر یک مثال است، اما اتفاقی است که ممکن است در نقاط دیگر منطقه هم رخ دهد. بندر 15 میلیارددلاری شهر کلمبو هم که در سریلانکا در حال ساخت است، حداقل برای 40 هزار نفر ظرفیت دارد؛ ظرفیتی که احتمالاً بیشتر آن با چینیها پر خواهد شد. شهرهای بزرگ مسکونی دیگری هم برنامهریزی شدهاند: بندر چینی باگامویو در تانزانیا و iHavan در مالدیو. چند نفر از مردم محلی قادر خواهند بود در این شهرهای متحولشده زندگی کنند؟
این البته بدان معنا نیست که پکن برنامهای برای استعمار اقیانوس هند دارد اما هر نیتی داشته باشد، قدرت دموگرافیک آن قادر است در هر منطقهای که بخواهد، یک کشور کوچک «ساخت چین» ایجاد کند!
استعمار گامبهگام
برخی معتقدند نواستعمارگران، برای دستیابی به منابع محدود، اهداف خود را در چهار مرحله پیش میبرند: صادرات، سرمایهگذاری، نظامیگری و در نهایت استعمار و ممالک تحتالحمایه.
فاز اول شامل واردات و اجتناب از هزینههای ثابت است. در ابتدای امر همه چیز خوب به نظر میرسد. استعمارگر میتواند با تامینکنندگان جدید سازگار شود و در منطقه اعتماد کسب کند. این مرحله در دهه 1980 شروع شد که ژاپن در خارج از کشورش به دنبال منابع بود و دنگ شیائوپینگ در چین قدرت گرفت. گام بعدی کاهش هزینههای متغیر با افزایش هزینههای ثابت و سرمایهگذاری است. بهطور خلاصه، این بار استعمارگر «واردکننده سرمایه» میشود. در این مرحله چینیها با عطش دسترسی به منابع مانند آب، غذا، مواد معدنی و انرژی، زیرساختها، زمین و شرکتها را خریداری میکنند. سپس مردم خود را به مناطق مورد نظر منتقل میکنند و آن مناطق را توسعه میدهند بدون آنکه اصطکاک سیاسی رخ دهد. تجربه ورود چین به آمریکای جنوبی و آفریقای جنوبی اینگونه بود.
فاز سوم با انتقال از «سرمایه» به «اجبار» شکل میگیرد. با افزایش وابستگی به منابع منطقه، امنیت غذایی و انرژی به خطر میافتد. پایگاههای هوایی و دریایی -برای اطمینان از امنیت منطقه و محافظت، ابتدا در برابر دزدان دریایی، سپس جنگهای منطقهای و در نهایت کشورهای رقیب- ساخته میشوند. ما شاهد مرحله سوم در اقیانوس هند هستیم که در آن چینیها در مورد حقوق پایگاه دریایی با میانمار، پاکستان، سریلانکا و سیشل مذاکره کردهاند. اخیراً یک پایگاه نظامی دائمی هم در جیبوتی ایجاد کردهاند. چین همچنین در حال توسعه نیروی دریایی و هوایی خود است تا قادر به ایجاد گشت در سراسر دریای چین جنوبی باشد. این فاز سوم «سرمایه و زور» را با هم ترکیب میکند.
فاز چهارم و پایانی زمانی است که استعمارگر آنقدر به منطقه مبدأ وابسته میشود که به برقرار کردن مستعمره و مناطق تحتالحمایه میاندیشد تا انحصار در دسترسی خود را حفظ کند. این کاری بسیار پرهزینه است که فقط در مناطقی خاص با ارزش بالا و سازماندهی بسیار پایین، ممکن خواهد بود. چین تنها در برخی جزایر مورد اختلاف در دریای جنوبی این کشور به فاز چهارم رسیده؛ جزایری که مالکیت آنها، مساله مورد اختلاف کشورهایی نظیر فیلیپین، مالزی، برونئی و خود چین است.
سوالاتی در مورد آینده
در جهان ناآرامی زندگی میکنیم و برخی معتقدند این حزب کمونیست چین است که بیش از هر بازیگر دیگری در عرصه جهانی، مشغول به هم ریختن اوضاع است. مدافعان چین بیتردید میتوانند اقدامات آن را توجیه کنند اما جهان نتوانسته است با پیامدهای رفتار سیاسی و اقتصادی سرزمین اژدها کنار بیاید. البته که جمهوری خلق چین به دنبال کنترل سرنوشت خویش است اما استراتژی آن برای این کار، عصر جدیدی از امپریالیسم و نواستعمارگری را رقم زده است. دورهای که کنترل کامل حزب بر مردم چین، و مردم و اقتصادِ ماورای مرزهای آن را افزایش میدهد. بلندپروازی چین دردسرساز است زیرا این کشور توانایی و اراده آن را دارد که در راستای این جاهطلبی عمل کند. دیگر تردیدی نیست که ابتکار کمربند و جاده پکن، کشورهای در حال توسعه را با بدهیهای بسیار تحت فشار قرار داده، فساد را تقویت کرده و از مردم، منابع و محیط زیست آنها بهرهکشی کرده است.
این پرسش که چین چگونه جهان را تغییر خواهد داد، اغلب به پاسخ دوگانهای منجر میشود: آیا چین نجاتدهنده کشورهای در حال توسعه است به عنوان تنها قدرت جهانی که در آینده آنها سرمایهگذاری میکند، یا مطلعی برای ظهور استعمار نوین؟ برای این دو سوال هم پاسخ روشنی نداریم. در آفریقا برای مثال، روایتها چنان درهمتنیده شده که نمیتوان آنها را از هم تفکیک کرد. برخی میگویند حضور چین در دیگر کشورها همانقدر که بهترین است، بدترین هم هست!
در هر حال به نظر میرسد شاهد مسابقه استعماری جدیدی هستیم که نتیجه آن هنوز نامشخص است. دو مسابقه قبلی، به فرسودگی سیستم مبادله جهانی و جنگهای هژمونیک منجر شد: جنگ 30ساله و جنگهای جهانی. گرچه برای نتیجهگیری قاطع درباره ماهیت نواستعماری جمهوری خلق چین هنوز زود است اما شرط عقلانیت و ذکاوت است که هر حرکت آن روی صفحه شطرنج را، بااحتیاط، دقت و کمی بدبینی دنبال کنیم.
منابع:
1- Brewster, David. Colonialism with Chinese Characteristics. Asia & the Pacific Policy Society. September, 2018.
2- Blanchrd, Jean-Marc F. Revisiting the Resurrected Debate about Chinese Neocolonialism. THE DIPLOMAT. February, 2018.
3- Lamber, brook. Is China the World’s new Colonial Power? The New York Times Magazine. May, 2017.
4- Yan Chan, Mary Madeline. China in Africa: A Form of Neo- Colonialism. E-INTERNATIONAL RELATIONS. December, 2018.