مرد هزارچهره
حزب زحمتکشان چه نقشی در وقایع سیاسی ایران ایفا کرد؟
مظفر بقایی یکی از پرحاشیهترین، پیچیدهترین و ناشناختهترین شخصیتهای سیاسی تاریخ معاصر ایران است. به همان اندازه که دشمنانی سرسخت دارد، دوستانی سرسپرده نیز در چنته دارد، هرچند تعداد دوستانش در برابر دشمنانش، تعدادی انگشتشمار بیش نیستند. مردی که او را «شگفتانگیز» خواندهاند و روایتها از زندگی او، گاه چنان متناقض است که ره به افسانه میزند. برخی او را شخصیتی کاریزماتیک میدانند و در خدمت وطن، برخی دیگر خائن به مملکت و مهره انگلیس و آمریکا در شطرنج سیاسی ایران. کسی که در ابتدای نهضت ملی شدن نفت، تمامقد در کنار دکتر مصدق ایستاد و با او همراهی کرد، اما روز کودتا در جبهه فضلالله زاهدی ایستاد و به یکی از کارگردانان آن روز بدل شد. مردی که از یک سو همنشین روشنفکران و اندیشهورزانی چون خلیل ملکی، صادق هدایت، جلال آلاحمد و احمد فردید بود و از سوی دیگر با چماقداران خیابانی ارتباط داشت. شاید تنها فصل مشترک در تمام این قضاوتها این است که بقایی مردی بس پیچیده و هزارتوست و شاید به راحتی نتوان وی را شناخت.
آغاز راه
مظفر بقایی، فرزند میرزاشهاب راوریکرمانی است؛ نماینده دورههای چهارم و پنجم مجلس شورای ملی و عضو تشکیلات مخفی «مجمع احیای نفوس»؛ مردی که به همراه سلیمانمیرزا اسکندری، «حزب سوسیالیست» ایران را پایه گذاشت و حزب متبوعش در تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، در کنار شاه جدید ایستاد. اما مظفر که پدرش از پایهگذاران حزب سوسیالیست بود، به یکی از دشمنان سرسخت حزب توده بدل شد. هنگامی که پس از خروج رضاشاه از کشور، تلاشها برای احیای حزب توده آغاز شد، از او نیز برای عضویت به حزب دعوت کردند، اما او نهتنها به عضویت حزب درنیامد، حتی به یکی از دشمنان قسمخورده آن تبدیل شد.
او در دهه بیست وارد عرصه سیاست شد، ابتدا به عضویت «حزب اتحاد ملی» درآمد؛ حزبی راستگرا که در راس آن سهامالسلطان بیات (خواهرزاده مصدق) قرار داشت، اما خیلی زود از این حزب فاصله گرفت و دو سال بعد موسس شعبه «حزب دموکرات» قوامالسلطنه در کرمان شد و از طریق همان حزب، به نمایندگی از مردم ولایت خویش، کرمان، در سال 1325، به نمایندگی مجلس پانزدهم انتخاب شد، اما در همان ماه اول بهانهجوییها برای خروج از حزب را ساز کرد و نهتنها از حزب که از فراکسیون پارلمانی آن نیز استعفا کرد.
ملی شدن نفت و حزب زحمتکشان
مهمترین اقدام بقایی در این سالها، نطقی تاریخی علیه دولت ساعد بود که او را به چهرهای ملی بدل کرد، همان زمان بود که نوشتههایش در روزنامه شاهد، پرسروصدا شد. استیضاح ساعد در مجلس، آنچنان به کام ملیگرایان ایرانی خوش آمد که حسین مکی حامل نامه تشویقآمیز مصدق برای بقایی شد و اینچنین بود که اولین ملاقات بقایی با مصدق رقم خورد.
زمان انتخابات مجلس شانزدهم، آنها که منتقدان انتخابات پرتقلب و دخالتهای دربار بودند، در برابر کاخ پهلوی تحصن کردند و نمایندگان خویش را به رایزنی معرفی کردند و تحصن را پایان دادند و روانه خانه مصدق شدند؛ و همان روز مصدق که کمی پیشتر خود را «بازنشسته سیاسی» خوانده بود، به پیشنهاد مکی و اصرار بقایی رهبری نهضت ملی شدن صنعت نفت را پذیرا شد و بازنشستگی سیاسی خویش را فراموش کرد و جبهه ملی ایران شکل گرفت و مدتی بعد در انتخابات مجلس شانزدهم، مصدق نماینده اول تهران شد و مظفر بقایی نماینده دوم پایتخت.
حزب زحمتکشان سیام اردیبهشت ۱۳۳۰ به دبیرکلی مظفر بقایی تاسیس شد. این حزب که تنها سازمان متشکل عضو جبهه ملی ایران بهشمار میرفت، نقشی ویژه در تحولات سالهای ملی شدن نفت ایفا میکرد. حزب زحمتکشان از زمان تاسیس تا وقوع قیام 30 تیر 1331، در کنار مصدق بود. بقایی در سفر نیویورک برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل و برای رسیدگی به شکایت انگلیس علیه ایران در دیوان داوری لاهه در هیات همراه دکتر مصدق حضور داشت. اما همین زمان آرامآرام مرزبندی خود را با نهضت ملی نفت شکل داد، او بر این باور بود که باید مساله نفت به گونهای حل شود و مصدق دست از اندیشه ملی شدن تمامعیار خود بردارد. تا 30 تیر ۱۳۳۱ علی زهری و عیسی سپهبدی عقول منفصل بقایی بودند و او را تشویق میکردند راه خود را از مصدق جدا کند. در سراسر این دوره یک سر طیف بحرانسازیها دستگاه رهبری حزب توده بود و بخشی دیگر دستگاه رهبری حزب زحمتکشان. در همین دوره بود که چهرهای پشت پرده و مرموز به نام حسین خطیبی عملاً وارد زندگی سیاسی بقایی شد و تا سالهای متمادی از مشاوران نزدیک بقایی باقی ماند. مرزبندی آشکار بقایی با مصدق از بیست و پنجم تیر 1331 و نخستوزیری قوام آغاز شد. برخی این شکاف را به ماجرای خانه سدان مرتبط میدانند. ریچارد سدان، نماینده انگلیسی شرکت نفت در ایران بود و بقایی از اسناد موجود در خانه او آگاه شد و به همراه فضلالله زاهدی، رئیس وقت شهربانی، آن خانه را به تسخیر خویش درآورد تا اسناد جاسوسی انگلیس در ایران هویدا شود، اما امروز بسیاری از تحلیلگران همچون آبراهامیان، بر این اعتقادند که آن اسناد، ساخته دست انگلیسیها بود و تسخیر آن خانه و انتشار آن اسناد طعمهای بود که انگلیس برای تفرقه انداختن در میان نیروهای ملی پهن کرده بود. حزب زحمتکشان دو پاره شده بود؛ بقایی که دوران همکاری با مصدق را پایانیافته میدید و خلیل ملکی که به تداوم همکاری با مصدق تمایل داشت. یک روز پس از نخستوزیری قوام، عیسی سپهبدی از طرف بقایی به دیدار قوام رفت و هنگامی که خلیل ملکی و همراهانش از این ملاقات مطلع شدند، تنشها بالا گرفت و با تمارض بقایی و بستری شدنش در بیمارستان، این مساله تا مهرماه ۱۳۳۱ به تعویق افتاد. در این زمان مخالفت بقایی با نهضت ملی کاملاً آشکار شد. با بالا گرفتن تنشها، بقایی استعفا کرد، اما طرفداران او به دفتر حزب ریختند و در اجتماعی خلیل ملکی و ۱۲ هزار نفر از اعضای حزب را اخراج کردند و بقایی در اعلامیهای که در روزنامه شاهد منتشر شد، علت اخراج خلیل ملکی را کمونیست بودن او عنوان کرد. اینگونه بود که «نیروی سوم» به رهبری خلیل ملکی تاسیس و راه ملکی و بقایی از هم جدا شد.
از این زمان بود که بقایی به مبارزه علنی با دولت مصدق برخاست و در برخی وقایع کلیدی نقشی حیاتی ایفا کرد. روز نهم اسفند ۱۳۳۱ که شاه قصد خروج از کشور را داشت حامیانش او را منصرف کردند و بقایی آشکارا به نفع شاه موضعگیری کرد، در ماجرای قتل سرلشکر محمود افشارطوس، رئیس کل شهربانی دولت مصدق نیز ایفای نقش کرد. استیضاح دولت مصدق نیز از سوی بقایی و علی زهری کلید خورد. سه روز پیش از کودتا، بقایی و زهری دستگیر شدند. زهری فردای آن روز آزاد شد، اما بقایی تا روز کودتا در زندان ماند. در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد، بقایی که قوام را به انگلیسی بودن متهم کرده بود و رزمآرا را وابسته به بیگانه، دست در دست زاهدی گذاشت که برآمده از یک کودتای انگلیسی-آمریکایی بود و روز کودتا نیروهای بقایی از جمله افرادی بودند که به خانه مصدق حمله بردند.
پس از کودتا
مظفر بقایی مزد خویش را از کودتای 28 مرداد گرفت و به زاهدان تبعید شد و سالها خانهنشین بود، و در تمام این سالهای طولانی که مصادف بود با اوج دیکتاتوری شاه، فعالیت درخور توجهی نشان نداد. از اواخر دهه 30، حزب زحمتکشان، به دو پاره تقسیم شد؛ گروهی که همچنان شاه را از تعرض یا حتی انتقاد مصون میدانستند و گروهی دیگر نوک تیز حملات خود را متوجه دربار میکردند. بقایی خود در صف گروه نخست قرار داشت و حرکت ۱۵ خرداد را هم مورد انتقاد قرار میداد و تا مدتها بعد از آن هم در برابر این حادثه سکوت کرد. سه روز بعد از ماجرای ۱۵ خرداد، حزب بقایی موضع صریح خود را در برابر نهضت امام خمینی بیان کرد و گفت؛ ما از سه سال پیش هشدارها را به هیات حاکمه داده بودیم، که چنین انقلابی پیش نیاید، اما نتیجهای نداشت. وی این انقلاب را «انقلاب کور» نامید که در آن خرابکاریها بیشتر از طرف عوامل دولتی صورت گرفته و همان عوامل مردم را به طرف خرابکاری سوق میدادهاند. در گروه دیگر، اعضای مذهبی حزب ایستاده بودند که سید حسن آیت و شیخ رضا فعال در راس آن بودند. آیت در نیمههای دهه 40 از حزب زحمتکشان اخراج شد؛ با وجود این بعدها در مجلس اول خبرگان از بقایی تمجید کرد. پس از آن، تنها اقدام مهم بقایی، نوشتن نامهای به شاه در سال 1353 در اعتراض به تشکیل حزب فراگیر رستاخیز بود که تشکیل حزب فراگیر را در نهایت به ضرر تاجوتخت خوانده و اعلام کرده بود که حزب زحمتکشان مثل گذشته آماده جانبازی در راه حفظ تاجوتخت است.
حزب زحمتکشان و انقلاب اسلامی
حزب زحمتکشان بار دیگر به انزوا خزید؛ تا سال 1356 و زمامداری کارتر در آمریکا و نخستوزیری جمشید آموزگار در ایران. گردانندگان حزب تا پیروزی انقلاب اعلامیهها و بیانیههای بسیاری در ارتباط با حوادث روز کشور منتشر کردند. اما از نظر تاریخی این حزب به فراموشی سپرده شده بود و بهجز عدهای معدود کسی آن را جدی نمیگرفت. در این ایام بقایی شعارهای حقوق بشر کارتر و اقدامات آموزگار را وسیلهای در دست کمونیستها میدانست تا این گروه بار دیگر از آشیانههای خود خارج شوند و تلاشهای خود را از سر گیرند. وی به این مساله اعتراض داشت که بیانیههای شدیداللحنی با «شعارهای تند مارکسیستی» منتشر میشود، «بدون آنکه نویسندگان آنها مورد تعقیب قرار گرفته باشند». حزب در نخستین بیانیه خود بعد از سالها سکوت و مماشات با دستگاه ساواک و رژیم پهلوی بار دیگر به صحنه آمده بود و در حرکتهای مردمی ردپای مزدورانی از رژیم را جستوجو میکرد. مبارزات مردمی در قاموس بقایی امری ناشناخته بود و به اقتفای اسلاف خود، ایران را موضوعی برای دسایس قدرتهای جهانی میدید ولاغیر. حزب زحمتکشان، پس از حدود یک سال تلاش برای حفظ سلطنت و انکار مبارزه مردم، بالاخره دو ماه پیش از وقوع انقلاب، باور کرد که اتفاقی در راه است و در بیانیهای به تاریخ شانزدهم دیماه 1357، نوشت: «حزب زحمتکشان ملت ایران همیشه در کنار این جنبش مذهبی و زعیم بزرگ آن حضرت آیتاللّهالعظمی خمینی خواهد بود، همچنان که از روز اول این دعوت را لبیک گفته و به یاری و حمایت این جنبش و معظم له برخاسته است.»
پس از انقلاب
پس از انقلاب نیز بقایی دست از تلاش برنداشت، اما در نیمههای سال 1358 به این نتیجه رسید که دیگر با روشهای گذشته نمیتوان کاری انجام داد. در دیماه همان سال سخنرانی مشهورش را با عنوان «وصیتنامه سیاسی» ایراد و بازنشستگی سیاسی خود را، به ظاهر، اعلام کرد. اما اقدامات بعدی او نشان داد که بقایی در حقیقت خود را بازنشسته سیاسی نکرده بود، بلکه دور جدیدی از تکاپوهای سیاسیاش را آغاز میکرد. متعاقب اعلام بازنشستگی طی یک نظرسنجی از اعضای حزب زحمتکشان، تمامی آنها مخالفت خود را با این قضیه اعلام کردند. بقایی در مرداد 1358، به جرم مشارکت در کودتای نوژه به همراه ۶۵ نفر دیگر دستگیر شده و 10 روز بعد با سپردن تعهدی مبنی بر اینکه از ایران خارج نشود آزاد شد، اما گردش پرونده مدتی ادامه یافت و بالاخره به برائت او از اتهامات منجر شد. از این زمان به بعد تا حدود پنج سال و نیم ظاهراً هیچگونه حرکتی از بقایی دیده نشد. در ۲۷ دیماه سال 13۶۴ بقایی به دعوت دوست قدیمیاش منصور رفیعزاده مامور اطلاعاتی سرویسهای امنیتی آمریکا به آمریکا رفت و اواسط سال 13۶۵ به ایران بازگشت و اول فروردین ۱۳۶۶ در کرمان به اتهام ارتباط با سازمانهای جاسوسی بیگانه و توطئه علیه جمهوری اسلامی دستگیر شد، اما اندکی بعد به علت بیماری و کهولت سن در ۲۶ آبان 13۶۶ در بیمارستان مهر تهران درگذشت.
مرد هزارچهره
مظفر بقایی مردی جاهطلب بود که از نخستین سالهای سیاست، سودای نخستوزیری در سر میپروراند. او اعوجاجهای بسیاری در سیاست داشت و هر کجا باد میوزید، میایستاد، تنها نقطه ثبات او در تمام سالهای فعالیتش، حمایت از سلطنت و دشمنی با حزب توده بود. روایتها درباره مظفر بقایی متضاد، گونهگون و در مواردی حتی متناقض است. برخی از محققان بیهیچ تردیدی او را مامور و عامل بیگانه میدانند. عبدالله شهبازی، در مقدمه کتاب «زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی»، تالیف دکتر حسین آبادیان او را عامل سازمانهای مخفی صهیونیستی میداند و مینویسد: عملکردهای بقایی بیش از هر چیز منطبق با تکاپوی سازمانهای مخفی صهیونیستی است، و معتقد است: هرچند شناسایی نوع کانونهای خارجی هدایتکننده بقایی دشوار است؛ ولی در پیوندهای عمیق او با آنان تردیدی نیست. شهبازی برای اثبات این مدعا، به روابط بقایی با سرلشکر حسن پاکروان، رئیس ساواک بعدی، عیسی سپهبدی، علی زهری و حسین خطیبی اشاره میکند و آنان را مامورین سرویسهای اطلاعاتی معرفی مینماید. وی تاکید ویژهای بر حسین خطیبی دارد و او را شخصیتی مرموز و مراد و مرشد بقایی میداند.
در سوی دیگر این طیف، کسانی همچون یدالله سحابی ایستادهاند که اگرچه در جبهه مخالفان بقایی قرار دارد، درباره او میگوید: «عدهای معتقدند که او از آغاز با انگلیسیها سروسری داشته است. ولی من با وجود اینکه حس قدرتطلبی و ناسازگاری او با دیگر ملیون را نفی نمیکنم، اما میدانستم که اقدامات و مقالات و سخنرانیهای او در جهت منافع ملی و علیه انگلیسیها بود و در سالهای 1328 تا 1331 او به عنوان یک مبارز ملی واقعاً درخشید. اما بعدها راه دیگری در پیش گرفت که به نفع بیگانه تمام شد و بازیگریهای سیاسی زیادی در پشت پرده، پس از پیروزی انقلاب از او مشاهده گردید.» برخی دیگر از مخالفان او نیز اگرچه گاه از همراهی او با بیگانگان سخن میگویند اما تاکنون سندی از همراهی او با اجنبی منتشر نشده است. لابهلای اسناد سفارت آمریکا درباره او چنین روایت شده است: «شکی نیست که دکتر بقایی شدیدا جاهطلب است و بیشتر ناظران آمریکایی احساس میکنند او از هر فرصتی برای پیشبرد مقاصد خود جهت یک زندگی سیاسی استفاده خواهد کرد.»