نزول کیفیت سیاستمداری
بررسی ناتوانی سیاستمداران در حل مشکلات در گفتوگو با محمد عطریانفر

چندین دهه است که مشکلات اصلی سیاسی و اقتصادی کشور همچنان حلنشده باقی مانده و انباشت آن، تشدید و تعمیق مشکلات و تبدیل آن به بحران را به دنبال داشته است. محمد عطریانفر، تحلیلگر سیاسی، که خود سابقه حضور در نهادهای مختلف مدیریتی را دارد، تاکید دارد که بعد از دو دولت سازندگی و اصلاحات، روند خروج نیروهای باکیفیت از نهادهای تصمیمگیر و سیاستگذار آغاز شد و رویکردهایی چون نظارت استصوابی باعث تفوق نهادهای انتصابی بر نهادهای انتخابی شد. او معتقد است تجربههای موفقیتآمیز گذشته، نشان میدهد که کشور نیروی کارآمد و باکیفیت دارد و میتواند از توان آنها استفاده کند، به شرطی که شرایط برای حضور و فعالیت آنها فراهم باشد.
♦♦♦
بیش از چهار دهه از انقلاب میگذرد، در این دوران در کنار توفیقهایی که به مدد رشد و توسعه جهانی و خلاقیت و توان برخی فعالان سیاسی و اقتصادی حاصل شده، با مشکلات متعددی مواجه شدیم که به تعویق انداختن تصمیمگیری در مورد آنها و حل کردنشان، آنها را تبدیل به ابرچالشهایی پیچیده کرده است. تجمیع و تشدید این مشکلات و نزدیک شدنشان به ورطه بحران، ناشی از ناتوانی سیاستمداران ماست یا عمده مشکل به ساختار حکمرانی برمیگردد؟
جوامع انسانی بهطور معمول با مشکلات و گرفتاریهای عدیدهای مواجه میشوند و هیچ کلونی جمعیتی در جهان مصون از چالش و مشکل نیست. هر جامعه یا کشوری به اقتضای شرایط، توانمندیهایش و قابلیتهای خودش با مشکلات مختلفی طرف میشود؛ اما انسان ماموریت پیدا کرده است که با استفاده درست از ظرفیتها و توانمندیهایی که دارد بر همه گرفتاریها فائق آید. همه کشورها و جوامع و ملتها با مشکلات زیادی روبهرو بودهاند و زمانی که از ظرفیت فکری و اندیشهورزی متفکران و صاحبنظران و نیروهای باتدبیر استفاده کردند، آن گرفتاریها را رفع کردهاند. در گذشته مولفههای قدرت در زندگی بشر منابع طبیعی و زیرزمینی و حاصلخیزی زمینها برای کشاورزی بوده که بعداً با بهکارگیری تکنولوژی تقویت شد و به کار آمد. در آن زمان نقش انسان بیشتر نقش یک مبدل بود اما امروزه صاحبنظران و اندیشمندان این نکته را به ما یادآوری میکنند که نقش انسان فراتر از یک عنصر پیوندزننده است. امروز نیروی انسانی به عنوان یکی از کلیدیترین قدرتها میتواند فراتر از منابع طبیعی و تکنولوژی قرار بگیرد. در ادبیات مدیریتی امروز، انسان خلاق است، قدرت دارد و میتواند کارهای بزرگی را رقم بزند. ظرفیتهای دنیای دیجیتال، این مساله را به ما اثبات کرده است. توان و قدرت یک خانواده یا جامعه که پیشتر با دسترسی به زمین و نفت و معدن و... ارزیابی میشد امروز با کاربست فکر درست، اندیشه خلاق و سختکوشی ارزیابی میشود. امروز استارتآپهایی راه میافتند و مدیریت میشوند که در مدت کوتاهی بزرگترین سرمایهها را خلق میکنند. امروز در جدول سرمایهداران بزرگ جهان، ردپای کسانی را پیدا میکنید که توانمندی و قابلیت اقتصادیشان محصول مستقیم زحمات فکر و اندیشه خودشان است.
با این مقدمه خواستم تاکید کنم که انسان نقش بسیار کلیدی در خلق و حفظ ثروت و قدرت دارد. امروزه نیروی انسانی مهمترین رکن برای موفقیت هر مجموعهای محسوب میشود. حالا اگر این مجموعه موردنظر، حکمرانی سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی یا سیاست بینالملل باشد، باید بپذیریم که هر آنچه امروز بر سر ما شهروندان میآید، ریشهاش در بیکفایتی و عدم توجه به ظرفیتهای نیروی انسانی است. کسانی که دستی بر قدرت پیدا میکنند نخست ترفندهایی غیرمشروع به کار میبندند و بعد از آن ظرفیتهای بزرگتر از خودشان را حذف میکنند. در بازخوانی 40 سال گذشته، یک مقطع هشتساله دفاع مقدس داشتیم که چون هر کسی به فراخور توانمندی میتوانست نقش ایفا کند، توانستیم بهترین مدیران را در متن دولت، در حاشیه دولت یا بیرون از دولت و از همه مهمتر در متن جنگ پرورش دهیم و از ظرفیتهای مدیریتیشان خوب استفاده کنیم بهطوری که با کمترین هزینه بیشترین دستاوردها را داشتیم. وقتی چنین تجربهای در گذشته داریم، اگر امروز گرفتار مصیبت هستیم، ریشهاش در ناتوانی خود ماست. همچنین حداقل در دوره 16ساله دولتهای سازندگی و اصلاحات، دستاوردهای عظیمی به وسیله مدیران ارشد و صاحبصلاحیت ایجاد شد بهگونهای که بخش زیادی از خرابیهای دوره جنگ بازسازی شد و موتور توسعه روبهجلو حرکت کرد. در پایان این دوره 16ساله، شهروند ایرانی هم رفاه قابل قبولی داشت و هم در جهان معاصر در یک مدار بسیار قابل احترام قرار گرفته بود.
مقایسه آن تجربهها با شرایط کنونی ما را به این نقطه میرساند که ریشه مشکلات امروز به کسانی برمیگردد که متولی هستند و خودشان را از نیروهای توانمند و کارا محروم کرده و طبیعی است که نه فقط دچار سستی و شکست در حال حاضر شوند که همه توانمندیهای گذشته را هم از بین ببرند. من فکر میکنم تنها پاشنه آشیل امروز ما این است که سرنوشت ملت در دست خبرگان و نخبگان و متخصصان و نیروهای صاحبصلاحیت در امر اداره کشور در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی قرار ندارد.
چرا کیفیت نیروی سیاسی ما پایین آمده است؟ حداقل بهطور شهودی میتوانیم بگوییم مردم که یک دهه قبل به سیاستمداران اعتماد میکردند که مشکل تحریمها را حل کنند و این کار هم از سوی نیروهای خبره شدنی بود، امروز به هیچ وعدهای از سوی سیاستمدار اطمینان نمیکنند چون توانایی برآوردنش را در سیاستمداران نمیبینند.
مباحث حق و تکلیف یا اختیارات و مسوولیت در ساحت سیاسی حکومتها لازم و ملزوم یکدیگرند. یعنی هر کسی که اختیاری دارد، تکالیفی بر عهدهاش گذاشته شده است و کسی که تکلیف پیدا میکند، حتماً باید واجد اختیار باشد. در چنین شرایطی هر آن کسی که صاحب قدرت و اختیار و مشمول تکلیف است، باید در برابر ملت پاسخگو باشد. در ساختار سیاسی کشور ما بعد از دوره دفاع مقدس به تدریج یک دوگانه انتخابی و انتصابی شکل گرفت. گروه اول کسانی هستند که از سوی مردم انتخاب میشوند و گروه دوم افرادی که خارج از فضای انتخابات، و از طریق انتصاب به موقعیتهایی دست پیدا میکنند.
متاسفانه روزبهروز بخش انتخابی نظام حکمرانی کشور رنگ باخته است؛ به این معنا که کسانی توانستند در پناه بخشهای انتصابی حکمرانی قدرت را در دست بگیرند. یکی از ریشههای این ناترازی در انتخابات با نظارت استصوابی شورای محترم نگهبان است. تداوم چنین فرآیندی موجب شده است که گروهی با تکیه بر مناسبات غیرقابل دفاع، بخش توانمندی از جامعه را از حضور در انتخابات و مشارکت سیاسی خارج میکنند. در نتیجه این افراد که هیچ تکیه و ارتباطی با حوزههای قدرت پشتصحنه ندارند، میدانی برای ابراز نظر و عمل پیدا نمیکنند و در نتیجه از صحنه خارج میشوند. ادامه این رویکرد ما را به سطح نازلی از رفتارهای انتخاباتی رسانده که انسانهای شایسته کمتر جرات یا میل پیدا میکنند که مشارکتی در فعالیتهای سیاسی داشته باشند.
ملتی که نیروهای برجسته و نخبه خودش را در چنین فرآیندهایی از دست میدهد، گرفتار کسانی میشود که مناصب قدرت را دست میگیرند بدون اینکه نسبت به ماموریت و مسوولیتشان کفایت لازم را داشته باشند. چنین فردی با توجه به ناتوانیاش دائم دچار دلهره و نگرانی است که منصبش را از دست بدهد. در نتیجه با تمام توانش تلاش میکند نیروهای کارا و ارزنده را از سازوکار فعالیت خارج کند و این اثر دومینووار ادامه دارد تا ناگهان میبینیم در یک مجموعه همه نیروهای تاثیرگذار خارج و بهجای آنها نیروهای ضعیف به کار گمارده شدهاند. بهکارگیری نیروی قوی برای این افراد یک تهدید و ریسک محسوب میشود و در نتیجه از آن پرهیز میکنند. در این روند طبیعی است آدمهایی که به این صحنه میآیند، برای اینکه جامعه را به نوعی به نفع خودشان مصادره کنند یا به ادبیات دقیقتر فریب بدهند، مجبورند شعارهای ناممکنی مطرح کنند که هیچگاه جنبه عملی پیدا نمیکند. مردم ما هم معمولاً با نجابت برخورد میکنند و به دلیل اعتمادی که تاکنون داشتهاند یا به دلیل مشکلاتی که دارند و وعدههایی که داده میشوند به سمت این افراد میل پیدا میکنند که در نهایت انتخاب غلطی است.
مشکل این است که وعده دادن در صحنه سیاسی کشور ما تمامنشدنی است و چه در زمان انتخابات و چه بعد از آن وعده دادن آسان است، چون کمتر به عمل منجر میشود.
ریشه این بیماری به این برمیگردد که متاسفانه حکمرانی ما بهرغم اینکه در قانون اساسی ضرورت تحزب و دست به دست شدن قدرت از طریق نهادهای مدنی تعبیه شده، آن را یک امر جدی تلقی نکرده است. چنانچه یک روز نظام سیاسی بپذیرد که به جای بسترسازی برای رفتارهای پوپولیستی در هنگامه انتخابات و رقابت افراد با وعدههای بیشمار، اجازه بدهد احزاب متکی بر رای جمعی و عقل جمعی با هم رقابت کنند، آن وقت ضمانت اجرای برنامهها به حزب و نیروی کارشناسی حزب برمیگردد. در رقابت بین احزاب دیگر نمیشود مردم را به ضرب تبلیغات دهانپرکن یکهفتهای فریب داد چون حزب پیشینه و عملکرد دارد. اگر مقوله رقابتهای فردی را که لحظهای و هیجانی است، به رقابت میان احزاب تبدیل کنیم و اجازه دهیم احزاب به معنای واقعی شکل بگیرند، تا حدود زیادی از این مشکل رها میشویم. وقتی حزب به معنای زمانی شکل گرفته بهطور طبیعی در مقابل نظام سیاسی پاسخگو است؛ همچنین نظام سیاسی در برابر حزب مسوولیت دارد. یعنی یک رابطه دوطرفه شکل میگیرد به این معنا که حزب باید بتواند از ظرفیتی که قانون اساسی برایش مقرر کرده، استفاده کند، جذب نیرو داشته باشد، انتقاد کند، سمینار برگزار کند، دعوت به حضور کند و هزاران هزار تجربههایی را که احزاب موفق در دنیای معاصر از خودشان نشان دادهاند، در عرصه عمل عرضه کند. در مقابل نظام سیاسی هم باید از احزاب انتظار داشته باشد که از منافع ملی و مردمی در بزنگاهها حمایت کند. اگر بتوانیم این مساله را حل کنیم، طبیعی است که از این وضعیت اسفبار کنونی خارج میشویم تا کشور اسیر انسانهای کمتوان و بیکفایت برای اداره امورش نشود.
شهروند ایرانی امروز میداند که بسیاری از مشکلاتی که با آنها در زندگی روزمره خود درگیر است، در دنیا حل شده و دیگر کشورها با آن درگیر نیستند. مثلاً تعداد کشورهایی که تورم دورقمی داشته باشند بسیار کم است. برابر گفته شما نیروی سیاستمدار و سیاستگذار باکیفیت هم داریم، که البته حضور آنها و اثرگذاری آنها را هم تجربه کردهایم. اما سوال مهمتر این است که آیا امروز اساساً ارادهای برای حل مشکلات وجود دارد که بخواهد پذیرای نیروی توانمند و باکیفیت باشد؟
از نظر من ارادهای که اکنون وجود دارد ارادهای برای حل مساله نیست؛ یعنی ارادههایی وجود دارد که میخواهد مسائل ملی را سختتر کند و کار را به بنبست بکشاند. نمونه بارز آن مساله برجام و رسیدن به توافق در مذاکرات است. رفع تحریمها جزو منویات ملی و منویات رهبری بوده و روی آن تاکید شده است که ما باید این مساله را حل کنیم. هزینههای سنگینی هم داده شد تا به مرزهای حل مساله رسیدیم اما ارادههای قدرتمندی وجود داشت که فقط و فقط مخالفخوانی کرد، توهین کرد و تهدید کرد. تهدیدهای آنها هم عملی شد و ظرفیت احیای برجام از ملت گرفته شد که نتیجه آن را دیدیم. بعد از اینکه خودشان آمدند و قدرت را در دست گرفتند ناگهان با گذشته خودشان مخالف شدند. کسانی که دو سال قبل دشمن برجام بودند و میگفتند ملت به هیچ عنوان زیر بار نمیرود امروز سینهچاک رسیدن به برجامی هستند که دستاوردهای آن بسیار کمتر از دوره قبل است. این نشان میدهد که آنها نمیخواستند مساله به نفع مردم حل شود.
متاسفانه سیاستمداران ما امروز میخواهند چرخ را از نو اختراع کنند و شاخ گاو بشکنند، در حالی که اساساً عرصه زندگی شهروندی در جهان، عرصه استفاده از تجربیات دیگران است. امروزه شهروندان جهانی بیش از 70 درصد مسائلشان مشترک است. مسائل اقتصادی از معیشت و رفاه و سرمایهگذاری و ایجاد اشتغال گرفته تا فناوری و استفاده از منابع موجود، بین بسیاری از کشورهای دنیا مشترک است. تقریباً تمام مشکلاتی که ما امروز با آنها درگیر هستیم در مقطعی از تاریخ در برخی از کشورهای دنیا وجود داشته و حل شده است. ما امروز اسیر دولتمردانی شدهایم که تصور میکنند راههایی بلدند که در دنیا بینظیر و منحصربهفرد است. یک سال و نیم از دولتداری آنها و مدیریتشان گذشته اما نتوانستهاند در هیچ عرصهای توفیق داشته باشند و توانی برای مدیریت درست نداشتند که خودش دلالت بر این دارد که نظریاتشان خطا و اشتباه است.
اگر بخواهیم از سر خیرخواهی سخن بگوییم؛ باید بزرگان را قانع کنیم که سیاستهایی مانند نظارت استصوابی که بخش عظیمی از ظرفیتها و باکفایتیها را از صحنه تاثیرگذاری خارج میکند، روش مناسبی برای اداره کشور نیست. در کنار دولتمردان میتوان به مجلس کنونی هم نگاهی داشت که قابل مقایسه با مجالس دورههای نخست نیست. متاسفانه میبینیم گاهی آنقدر دچار خطا و اشتباه هستند که به دست خودشان شاخه زیر پای خودشان را میبُرند.
امروز مشکلات و مصیبتها را تقریباً همه میدانند اما متاسفانه ارادهای برای حل نیست، حتی در نقطه مقابل، اراده کردهاند که مسائل را همچنان به صورت فروبسته و بههمریخته نگه دارند و نگذارند این کشور راه به صلاح ببرد. در چارچوب حکمرانی ما، دولت موتور توسعه است، چرا که دسترسی به منابع و درآمدهای نفتی دارد. این دولت نهتنها منابع درآمدیاش که نیروهای باکفایت و باکیفیتش را از دست داده و با این شرایط نمیتواند به سمت توسعه حرکت کند. ما در گذشته نزدیک خودمان تجربه موفق داشتیم و اگر بتوانیم این را به کسانی که نقش موثری در اصلاح امور دارند بقبولانیم، در آینده وضعیتمان بهتر از وضعیت فعلی خواهد بود.