سیاستمدار و دشواری ممکنسازی ناممکنها
نقش سیاستمداران در زندگی ما چیست؟
در این مطلب به جوانب اقتصادی تصمیمات سیاستمداران، که شاید بتوان گفت مهمترین تصمیماتی است که میگیرند، پرداخته میشود. البته نویسنده مطلب، تجربه عملی در حرفه سیاستمداری و قرارگیری در مراتب بالای هرم قدرت و تصمیمگیری سیاسی نداشته است، اما خوب میداند هر تصمیم یک سیاستمدار میتواند چه اثرات مثبت یا منفی و مستقیم یا غیرمستقیم بر معیشت و سرنوشت میلیونها انسان بگذارد. درنتیجه از آن کسانی که در چنین مناصبی مستقر میشوند انتظار میرود هنگام گرفتن هر تصمیمی تمام جوانب مساله را سنجیده و بااحتیاط و دقت اقدام کنند. در همین راستا، توصیه و دادن مشاوره اشتباه به سیاستمدار نیز میتواند گاهی به فاجعه ختم شود.
سیاستمدار به چه کسی میگویند و چه کار میکند؟ در نظامهای دموکراتیک، سیاستمدار کسی است که با رای مردم به ردههای بالایی هرم قدرت وارد میشود. او به نمایندگی از مردم و با استفاده از امکانات و منابع عمومی، به مجموعه تحت امر خود دستور میدهد. هرکس که در بخش خصوصی کار کرده است خوب میداند هنگامی که مجبورید چندین ذینفع را مدیریت کنید و با انواع بدهبستانها مواجهید چقدر کارها سخت و کند پیش میرود. سیاستمدار تقریباً همیشه با چنین وضعیت بغرنجی روبهرو است. اقتصاد را اگر «علم ملالآور» و سیاست را «هنر ممکنها» بنامیم، سیاستمداری که بتواند پیوند مناسبی میان این دو برقرار کند، بالاترین پاداشها را در زندگی حرفهای نصیب خود و جامعه خواهد کرد. پس تجربه و سابقه سیاستمدار نیز اهمیت مییابد که پیش از این چقدر درگیر موضوعات اقتصادی بوده و با چه کسانی رابطه داشته است. برخی سیاستمداران دانش اقتصادی نسبتاً خوبی داشته و توانایی و علاقه ورود به بحث و گفتوگو درباره موضوعات تخصصی اقتصادی را دارند. کار کردن با این افراد نقطه قوت برای هر مشاور اقتصادی است چون زبان هم را بهتر میفهمند. اما از سیاستمدار ناآشنا با موضوعات اقتصادی انتظار میرود وارد جزئیات فنی نشود و آنها را به اهلش واگذار کند و بر مدیریت سیاسی متمرکز شود. با این حال گاهی با سیاستمداری مواجه میشویم که دانش اقتصادی ندارد و دائم تابع وزش باد و جو سیاسی میشود و تصمیمات باریبههرجهت میگیرد. سیاستمدار نباید فراموش کند جایگاه و صندلی که بر آن نشسته امتیاز و حق ویژهای است که به او اعطا شده تا به دیگران کمک کند. پس همیشه باید در فکر آنچه برای کشورش خوب است باشد و سیاست اقتصادی خوب را اگرچه اکثریت در کوتاهمدت با آن مخالف باشند ادامه دهد و مردم را ترغیب به همراهی کند و توانایی اقناعسازی مخالفان را داشته باشد. اگر سیاستمدار اشتباه کرد انتظار میرود از اشتباهش درس بگیرد یا سیاستمدار بعدی آن اشتباه را تکرار نکند. یک مشکل دردآور در ایران این است که اشتباهات مرتب رخ میدهد و در دوره هر رئیسجمهور بعدی شاهد تکرارش هستیم. با تقویت نگاه و توجه به منافع ملی و روحیه وطنپرستی و کمک به هممیهنان و اینکه اقتصاددانان کار خود را خوب انجام دهند انتظار میرود کمتر شاهد این موارد باشیم. علم اقتصاد با چارچوب مفهومی خود و داشتن روابط علت و معلولی و سپس مشاهده واقعیت و تلاش به پیشبینی اینکه در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد -اگرچه از یک افق محدود زمانی خیلی جلوتر نمیتوان رفت و باید برای رویدادهای احتمالی و شوکهای پیشبینینشده هم آماده بود- میتواند مانع از تکرار اشتباهات سیاستی گذشته شود. اما چگونه میتوان کیفیت سیاستگذاری و تصمیمات سیاستمداران را ارتقا داد و مطمئن شد سیاستمدار بهترین تصمیم را میگیرد؟ بخشی از کیفیت سیاستگذاری به توصیههای سیاستی که به سیاستمدار داده میشود بستگی دارد. اقتصاددان میتواند چیزهایی را وارد دنیای سیاستگذاری کند که دیگران نمیتوانند. اقتصاددان توانایی ارائه جزئیات برنامههای دولتی درون بستر گستردهتر و استفاده از چارچوب تحلیلی را دارد. برای مثال در مبحث مالیه عمومی، یکی از ابزارهای مرسوم در طرف هزینهای، «تجزیه و تحلیل هزینه-فایده» است. اقتصاددان با توجه به موضوعاتی که سالهای زیاد روی آنها کار کرده است شیوه اندیشیدن نظاممند را وارد تشکیلات دولتی میکند، دادههای مهم تولید میکند که چگونه پس از سازماندهی به بهترین نحو در سیاستگذاری از آنها استفاده شود. اقتصاددان ترمز وعدههای سیاستمدار را میکشد. اقتصاد همچنین علم استراتژیک است چون امکان میدهد جلوتر از زمان فکر کنیم و پیامدهای غیرمستقیم و بلندمدت تصمیمات را در نظر بگیریم و به متغیرهای مهمی توجه کنیم که در نگاه اول شاید مهم به نظر نرسند. همچنین اقتصاددان میداند بیشتر سیاستهایی که امروز تصویب و اجرا شدند اثرات آنی ندارند. آنها معمولاً با وقفه عمل میکنند که در عرصه سیاسی باعث مشکل میشوند چون سیاستمدار خواهان نتایج آنی است. وقفه در اقتصاد، کابوس سیاستمدار است. هر سیاستمدار تحت فشار زیاد برای سازش و مصالحه است. پس سیاستمداری را میتوان هنر مدیریت از طریق اقناعسازی تعریف کرد یعنی رئیسجمهور یا هر وزیر کابینه بهرغم داشتن اختیارات، محدودیتهایی نیز دارد به این شکل که بودجه آن باید به تایید مجلس برسد و از این قبیل.
اقتصاددان باید این واقعیت را بفهمد و بپذیرد که او صرفاً مشاور فنی است و سیاستمدار منتخب یا منصوب است که تصمیم نهایی را میگیرد و دغدغههای سیاسی را خواهناخواه در تصمیم خود لحاظ خواهد کرد. اما این یکی از دشوارترین درسهایی است که هرکس که با سیاستمداران کار میکند میآموزد که در تحلیل نهایی آنچه از جنبه اقتصادی «بهینه» تصور میکنیم، در بیشتر اوقات، با آنچه از جنبه سیاسی «امکانپذیر» است محدود و مقید میشود. کارکنان اداری و بوروکراتها مشورت میدهند اما این وزیران هستند که تصمیم میگیرند، یعنی کارشناسان و اهل فن بهترین توصیههای تخصصی خود را عرضه میدارند اما انتخاب نهایی با سیاستمدارانی است که بدهبستانهای سیاسی را وزن میدهند و سبکسنگین میکنند. برای دشواری کار اقتصاددانی که در دولت کار میکند، حالتی را فرض کنید که اقتصاددان با تجزیه و تحلیل دقیق هزینه-فایده برنامههای گوناگون یک سازمان دولتی، توانسته است کاراترین پروژههای تولیدی را شناسایی کند که منابع باید چگونه تخصیص یابد تا وضع بهینه اجتماعی حاصل شود. اما برای این کار به اجماع سیاسی نیاز است، رسیدن به این اجماع، وقتی بخواهید بودجه یک طرح تولیدی را از استانی (حوزه انتخاباتی) به استان (حوزه انتخاباتی) دیگری انتقال دهید، اصلاً آسان نیست. از همه اینها مهمتر مساله بوروکراسی دولتی مطرح است که نهتنها کُند و لَخت، بلکه غیرعقلانی و سیریناپذیر نیز هست. هر سازمان و ارگان دولتی به صورت طبیعی فقط به بقای خود اهمیت میدهد و این بقا به میزان بودجه دریافتی آن سازمان بستگی دارد. نتیجه آن ایجاد فرهنگ سازمانی است که در آن کارایی و اثربخشی در تخصیص بودجه در درجه دوم اهمیت نسبت به مراقبت از بقای سیاسی سازمان جای میگیرد. اگر نگوییم بوروکراتهای در راس سازمانهای مجری برنامهها، غارتگر هستند (که قطعاً گاهی اوقات چنین کسانی میان آنها یافت میشوند) در واقع نقش آنها شبیه نقش بازیگران یک نمایش است که از بازی در آن گریزی ندارند، در جایی که سازمانهای رقیب به اندازه آنها سعی میکنند منابع بیشتری را تا جای ممکن برای خود جذب کنند. بدتر از همه اینکه، بودجه سازمانها بر اساس میزان خرجکرد آنها در سالهای گذشته تعیین میشود، عاملی که در واقع باعث بیانگیزگی آنها نسبت به صرفهجویی میشود. در کنار موارد بالا که کمابیش گریبانگیر هر کشوری است، این سه عامل هم در ناتوانی مشهود سیاستمداران ایرانی در حل مسائل موثر بوده است: 1- نبود ساختار حزبی و تشکیلاتی که بهترین نیروها شناخته و برکشیده شوند؛ 2- نبود ارتباط ارگانیک و سازمانیافته بین سیاستمداران و کارشناسان اقتصادی مجرب و توانا؛ و 3- نبود نظام انگیزشی برای پاسخگو کردن سیاستمداران که آنها را نسبت به بهبود عملکرد خود بیتفاوت کرده است.