فصل ششم
بازارها زمین آموزش اخلاق هستند
آئوسپیکا مجموعهای از افسانهها و ضربالمثلهایی است که به آئسوپ برده، داستانگوی یونانی، نسبت داده میشود که در شهر تریس در قرن هفتم پیش از میلاد زاده شد. اغلب این داستانها حاوی یک درس اخلاقی است. برای نمونه افسانه آئسوپ «کشاورز و پسرانش» (پری، 42) داستان مالک یک کشتزار را تعریف میکند که سه پسر داشت. او پیش از مرگ همه پسرانش را پیش خود خواند و به آنها گفت، «فرزندانم، یک گنج در یکی از تاکستانهای من مدفون شده است». پس از مرگ کشاورز، به جای فروختن کشتزار «پسرانش خیش و گاوآهن و کلنگ را برداشتند و کل کشتزار را شخم زدند و کاویدند». اگرچه آنها هیچ گنجی نیافتند اثرات کارشان مرغوبیت خاک کشتزار بود؛ «تاکستان با برداشت محصول بسیار زیادی که داشت پاداش زحماتشان را به آنها داد». کشاورز با حقه زدن به پسرانش، به آنها درسی مهم درباره ارزش سختکوشی داد. تردیدی نیست که پسران در وهله نخست با آزمندی تحریک شدند. اما آنها در انتها یاد گرفتند که بازار به سختکوشی پاداش میدهد.
اگر داستان «کشاورز و پسرانش» داستانی درباره نیکی سختکوشی است، «زن و دو دخترش» (پری، 94) داستانی درباره دوراندیشی است. مادری یکی از دخترانش را به عقد باغبان و دختر دیگر را به عقد کوزهگر درآورد. دختری که با باغبان ازدواج کرده بود از مادرش خواست تا برای بارش باران دعا کند تا محصولات شوهرش بیشتر رشد کند. دختری که با کوزهگر ازدواج کرده بود از مادرش خواست تا دعا کند نور خورشید چنان بتابد تا کوزههای شوهرش هر چه زودتر خشک شود. مادر تشخیص داد که او قادر به دعا کردن برای هر دو دختر با توجه به علایق متناقض آنها نیست. این افسانه به ما میآموزد موفقیت تنها در صورتی ممکن است که شما برای رسیدن به اهداف متقاطع تلاش نکنید.
چندین افسانه دیگر داستانهای هشدارآمیز درباره خطرات بدی عرضه میدارند. برای نمونه «مرد، خوک و معجزه» (پری، 5) همچنین «مرد بیمار و همسرش» (پری، 34) هشدار میدهند که مردم گاهی اوقات برای پیش بردن منافعشان بیصداقتی در پیش خواهند گرفت. به همچنین، «دو قورباغه در چاه» (پری، 43) و «خز و سوهان» (پری، 59) علیه ندانمکاری هشدار میدهند. بر همین منوال، «گنجشک و توتها» (پری، 869) درباره خطرات آزمندی سخن میگوید. گنجشک روی درخت توت تا خرخره خودش را با خوردن توتهای شیرین خفه میکند و به دست یک شکارچی کشته میشود. افسانههای «بزچران و بزهای وحشی» (پری، 6) و «بیوه و مرغش» (پری، 58) هشدارهای مشابهی به ما میدهد. بزچران میگذارد تا بزهای خودش گرسنگی بکشند و بمیرند درحالیکه بزهای وحشی را به دام میاندازد و گله خویش را بزرگتر میکند. زن بیوه به مرغ خود خیلی غذا میداد با این امید که تخممرغهای بیشتری بگذارد اما مرغ چنان رشد کرد که دیگر اصلاً تخم نمیگذاشت.
این افسانهها به برخی آموزهها توجه میدهند که مردم بیتردید هنگام تعاملات بازاری خود میآموزند. به آسانی میتوان دید چگونه درسهای انتقالیافته از طریق این افسانهها به خوانندگانشان نفع میرسانند، همانطور که آنها در فعالیت بازار مبادرت میورزند. تصورش آسان است که آئسوپ برخی از این درسها را در بازارها آموخته باشد. برخی از این درسها صراحتاً درباره مزایای نیکاندیش بودن یا زیانهای مبادرت به بدی کردن در محیطهای بازار است. چون ما از تجربیاتمان در بازارها میآموزیم آن تجربهها پتانسیل تغییر دادن ما را دارند.
پس یک پرسش کلیدی این است که در بازار چه درسهایی درباره خوبیها و بدیها میآموزیم؟ اگر فعالیتهای بازاری ما میتواند باعث تغییر ما شود و ما را تغییر میدهد آیا آن فعالیتها ما را اخلاقیتر یا غیراخلاقیتر از آنی میکنند که ما در غیر این صورت میبودیم؟ این پرسشها به ویژه از آنرو مهم هستند که اگر بازارها حقیقتاً اخلاق را فاسد میکنند پس آنها شاید بذرهای تخریب خویش را در خود داشته باشند. برای نمونه این امکان هست که بازارها از وجود مردم نیکاندیش نفع ببرند و حتی نیازمند آنها باشند (همانگونه که در فصل 5 استدلال کردیم)، و اینکه بازارها با این حال مردمی را که پیشتر نیکاندیش بودند به افراد ذرهای تبدیل میکنند که فقط نگران نفع شخصی تنگنظرانه خود هستند. این امکان هست که نیکیهایی که بازارها باید به آن متکی باشند باید از بیرون وارد بازارها شود و اینکه بازارها با این حال اجازه رشد به این نیکیها نمیدهند. این امکان هست که بازارها با اخلاقیات سازگار باشند و با این حال ما را تشویق به غیراخلاقی بودن کنند.
ما استدلال میکنیم بازارها زمین تمرین اخلاق هستند. بازارها به جای فاسد کردن ما از ما مردم بهتری میسازند. این ایده را به یاد آورید که بازارها رفتاری را که تز تجاری لطیف نامیده میشود بهبود میبخشند. برای مثال اسمیت (1776)، این امکان را مطرح کرد که بازار به افراد آموزش میدهد تا شرافتمندانه رفتار کنند. به نظر اسمیت «از بین همه ملتهای اروپایی، هلندیها بیشترین بازرگانی را دارند و باوفاترین به قولشان هستند» و «هر زمان بازرگانی وارد هر کشوری میشود درستکاری و خوشقولی همیشه همراه او است». مونتسکیو (1748) بهطور مشابه، تبیین کرد که بازار روابط بین شرکای تجاری را ملایم میکند. مونتسکیو توضیح داد «بازرگانی تبعیضهای ویرانگر را درمان میکند، و آن یک قاعده تقریباً عام است که هر جایی آدابورسوم ملایم وجود دارد تجارت وجود دارد و هر جایی تجارت وجود دارد، آدابورسوم ملایم وجود دارد». هیرشمن (1992) این حس را بازتاب داد و استدلال کرد که تجارت «عامل اخلاقی قدرتمندی است که بهبودهای غیرمادی بسیاری را برای جامعه به ارمغان میآورد اگرچه شاید اندکی ریاکاری هم باید وارد چانهزنی شود». طبق نظر هیرشمن، بازار (عمدتاً) ما را بهبود میبخشد. هیرشمن (2013) با نقلقولی از ساموئل ریکارد آورد که بر همین منوال تبیین کرد چگونه تجارت میتواند افرادی متواضع و فروتن بسازد. همانطور که ریکارد تبیین کرد، انسان از طریق تجارت است که تامل کردن، صادق بودن، آداب و اصول اجتماعی را کسب کردن، دوراندیش بودن و در گفتوگو و عمل تودار بودن را یاد میگیرد. او با تشخیص ضرورت خردمند و صادق بودن برای موفق شدن، از بدی فرار میکند یا دستکم اینکه سلوک وی مبادی آداب بودن و جدی بودن را به نمایش میگذارد بهطوری که باعث هرگونه قضاوت نادرست از جانب دوستان و آشنایان حال و آیندهاش نشود.
بازار آموزگار اخلاق است
در این فصل استدلال میکنیم تعاملات بازاری دستکم از طریق دو سازوکار میتواند ما را نیکاندیشتر کند. نخست، هر تعامل بازاری به شکل یک فرصت یادگیری درباره شرکای تجاری ما عمل میکند و کشف آن شرکتکنندگان بازاری که دارای شایستگیهای اخلاقی مورد تحسین ما هستند. دوم، بازارها به ما اجازه میدهد تا شرکتکنندگان بازار که کیفیتهای اخلاقی مورد تقدیر ما را دارند پاداش ببینند و آنهایی که غیراخلاقی رفتار میکنند تنبیه شوند. متعاقب آن، بازار میتواند به افراد آموزش دهد تا دستکم در بلندمدت نیکاندیشتر شوند.
ربط و بیربطی هشدار شومپیتر
شومپیتر (1942) تاکید کرد نظام بازار نظام تکاملی است. از اینرو، تغییر در بازار امری شایع است. او توضیح داد منابع اولیه تغییرات بازار، معرفی محصولات جدید و روشهای تولید و نیز چرخش مداوم شرکتکنندگان بازار و تغییرات مکرر در محیطهای اجتماعی و طبیعی که در آن بازارها وجود دارند، است. شومپیتر این فرآیند دگرگونی دائمی را تخریب خلاق توصیف کرد. آنگونه که شومپیتر نوشت، این فرآیند دگرگونی صنعتی... ساختار اقتصادی را بیوقفه از درون متحول میکند، ساختار قدیم را بیوقفه نابود میکند و نظمی جدید را بیوقفه خلق میکند. این فرآیند تخریب خلاق واقعیت اساسی درباره سرمایهداری است. همان چیزی که سرمایهداری شاملش میشود و آنچه هر سرمایهدار دغدغه دارد که چگونه با آن زندگی کند.
نظام بازار یک نظام اقتصادی است که چیزهای جدید و روشهای جدید انجام کارها دائم معرفی میشود که چیزهای قدیمیتر و روشهای قدیمیتر انجام کارها دائم کهنه و قدیمی میشوند. پیشرفت و شکوفایی که در جوامع بازار مشاهده میکنیم نتیجه این فرآیند تخریب خلاق است.
علاوه بر نابودی محصولات و رویههای قدیم، و جایگزینی آنها با محصولات و رویههای جدید و بهتر، شومپیتر هشدار داد که «تندباد پیاپی تخریب خلاق» میتواند مبانی اجتماعی، نهادی و خلاقی را نیز نابود کند که کل فرآیند به آن وابسته است یا دستکم یک زمانی وابسته بود. طبق نظر شومپیتر، همانطور که نظام بازار توسعه مییابد، کارکرد کارآفرینی و بنابراین کارآفرین هر چه بیشتر کهنه و منسوخ میشود. در جهانی با نوآوری دائمی، نوآوری خودش به امری عادی تبدیل میشود. درحالیکه در روزهای اولیه نظام بازار، کارآفرین باید جسور و شجاع و مایل به حرکت خلاف جریان عادی امور میبود «اینک بسیار آسانتر از گذشته میتوان کارهایی انجام داد که خارج از امور عادی آشنا قرار دارند». جسارت و شجاعتی که زمانی کارآفرینی را به جلو میبرد اینک اهمیت کمتری دارد. وجود مخترع متمرد که در دوره اولیه ضروری بود جای خود را به تیمی از کارشناسان تحقیق و توسعه داده است. شومپیتر ابراز داشت، «از آنجا که کارآفرین سرمایهدار، با همان دستاوردهایش، تمایل به خودکار کردن پیشرفت دارد نتیجه میگیریم تمایل به غیرضروری کردن خودش دارد- تحت فشار موفقیت خودش ازهمگسیخته میشود».
با زائد و غیرضروری شدن کارکرد اجتماعی کارآفرینی، پرستیژ کارآفرین نیز در جامعه بازار آسیب میبیند. با کهنه و منسوخ شدن کارآفرین و افت پرستیژ بورژوازی، میزان پشتیبانی از مالکیت خصوصی و آزادانه قرارداد بستن افول میکند. به یاد آورید مکلاسکی (2010) استدلال کرد که فقط آن زمانی که به بورژوازی (یعنی سرمایهدار، بازرگان، مخترع، هنرکار ماهر) آزادی و بلندپایگی داده شد توسعه اقتصادی سریع مرتبطشده با بازارها در چند قرن گذشته رخ داد. اما طبق نظر شومپیتر، بازار بلندپایگی و سپس آزادی بورژوازی را تضعیف میکند. بازار با چنین کارهایی، همان عواملی را که برای خود بدانها نیاز دارد تضعیف میکند.
گسترش جوامع بازار فقط پشتیبانی از نهادهایی که نظام بازار را تقویت میکنند تضعیف نمیکند، بلکه پرستیژ اجتماعی کارآفرینانی که نظام بازار را پیش میرانند نیز مخدوش میکند. شومپیتر باور داشت که پیشرفت جوامع بازار همچنین باعث دشمنی صریح نسبت به نظام بازار میشود. دو دلیل داریم که چرا او باور داشت چنین اتفاقی میافتد. شومپیتر استدلال کرد نخست اینکه نظام بازار قادر به پرورش آن نوع وابستگیهای عاطفی نیست که دیگر نظمهای اجتماعی قادر به پرورشش هستند. چکامههای سرودهشده به نفع سرمایهداری بسیار اندکاند. رمانهایی که سرمایهدار قهرمان است بسیار اندکاند، اعتراضات در دفاع از سرمایهداری بسیار اندکاند. حمایت کردن از بازارها موضعگیری سیاستی محبوبی نیست. دوم، در حالی که نظام بازار اقتدار نامشروع را در وهله نخست تضعیف کرد و جایگزینش شد، سرانجام همه اقتدار را تضعیف میکند. حقیقتاً رشد بازار به معنای پایانی بر نظام فئودالی و سوداگری بود. شومپیتر نوشت دیری نخواهد پایید که نظام بازار فقط به خودش فکر میکند. نظام بازار، خلقوخویی نکوهشگرانه ایجاد میکند که پس از نابود کردن اقتدار اخلاقی بسیاری نهادهای دیگر، در انتها علیه خودش برمیخیزد؛ طبقه بورژوا با شگفتی درمییابد نگرش عقلانی به صلاحیت شاهان و پاپها متوقف نمیشود، بلکه تا حمله به مالکیت خصوصی و طرح کامل ارزشهای بورژوازی ادامه مییابد.
شومپیتر پیشبینی کرد بهمحض اینکه اقتدار اخلاقی نظام بازار و نهادهای مقوم آن نابود شد، نظام بازار مثل قلعه بیحفاظی میماند که پر از غنایم است. شومپیتر (1942) ادعا کرد، «قلعههای بیحفاظ، دعوت به تهاجم میکنند خصوصاً اگر غنایمی فراوان در آنها باشد. مهاجمان انگیزه مییابند تا تهاجم خود را به صورت عقلانی ساختن دشمنی درآورند- مهاجمان همیشه این کار را میکنند. برای مدتی بیتردید امکان حقالسکوت دادن به آنها وجود دارد. اما آخرین منبع هم شکست میخورد بهمحض اینکه آنها بفهمند که همه آنها را میتوانند داشته باشند». به عبارت دیگر، وقتی بورژوازی موضع اجتماعی قوی دارد دشمنی بسیار اندکی نسبت به نظام بازار وجود دارد. اما دشمنی با نظام بازار شدید میشود وقتی بورژوازی در موضع اجتماعی ضعیفی باشد. بهمحض اینکه بازیگران بازار جایگاه اخلاقی خود را از دست دادند، نظام بازار اقتدار اخلاقی خود را از دست میدهد، مورد نفرت قرار میگیرد و آسیبپذیر میشود.
شومپیتر افزود که نظام بازار خانواده را نیز نابود میکند، یکی از نهادهایی که شاید این حرکت خودتخریبی بازار را تخفیف دهد. شومپیتر نوشت، «برای مردان و زنان در جوامع سرمایهداری مدرن، زندگی خانوادگی و والدینی معنایی کمتر از آنچه قبلاً معنا میداد دارد، بنابراین قدرت کمتری در شکلدهی به رفتار دارند». به علاوه شومپیتر با بازتاب یک اظهارنظر اسمیت، چنین ادعا کرد که جامعه بازار بدیلهایی وسوسهکننده به زندگی خانوادگی عرضه میدارد. اسمیت (1759) استدلال کرد که گذار از جامعه روستایی به جامعه بازرگانی با یک دگرگونی اجتماعی همراه میشود. طبق نظر اسمیت خانواده در جامعه روستایی اهمیت خاصی دارد، چون بقای فرد در این جوامع اغلب به عضویت وی در یک گروه خویشاوندی وابسته است. اما در جامعه بازرگانی امکان بقا و حتی شکوفاشدن بدون ارتباطات فامیلی وجود دارد. در واقع اسمیت پیشبینی کرد که امکان دارد دو نفر فامیل همدیگر را در بازار ببینند و حتی از ارتباطات فامیلی خود آگاه نباشند. اما نکته شومپیتر اندکی متفاوت از نکته اسمیت بود. شومپیتر پافشاری کرد که بازار با تضعیف خانواده، در حال نابود کردن چیزی است که به آن نیاز دارد، نه نابود کردن چیزی که صرفاً بقایای زمانهای پیشین است. شومپیتر با لحنی نگرانکننده اظهار داشت، «بهمحض اینکه [دغدغههای خانوادگی] از نگاه اخلاقی صاحب کسبوکار رنگ باخت، نوع متفاوتی از انسان اقتصادی در مقابل خود داریم که به چیزهای متفاوتی اهمیت میدهد و به شیوههای متفاوتی اقدام میکند». کارآفرین که دغدغه خانواده خود را ندارد، خیلی ساده، نوع متفاوتی از آفریده است: کارآفرین غیروابسته به خانواده دارای افق زمانی کوتاهمدتتر نسبت به آنی که یک خانواده دارد؛ و کارآفرین با افق زمانی کوتاهتر چون تعهدی به خانواده ندارد دلیلی نمیبیند از نظام بازار علیه حملات حفاظت کند.
به علاوه، شومیپتر استدلال کرد که توانایی بازار در دفاع از خود علیه منتقدانش با این واقعیت پیچیده میشود که قویترین استدلالها به نفع نظام بازار همیشه آنهایی هستند که تاکید دارند چگونه بازارها از سایر نظامهای اقتصادی در حوزههای مرتبط در بلندمدت پیشی میگیرند. همچنین، مجابکنندگی هر دفاعیه موجود یا فرضی از نظام بازار محدودیت دارد چون دفاع جانانه از بازارها همیشه باید اشاره کند چگونه بازارها به بیشتر مردم نفع میرساند بدون اینکه قادر باشد تضامینی به هر شخص (یا حتی هر شخص خاص) عرضه دارد. شومپیتر اشاره کرد، «هر استدلال طرفدار سرمایهداری» باید بر ملاحظات بلندمدت متکی باشد. در کوتاهمدت، سودها و ناکاراییها بر تصویر مسلط است. مساواتطلب یا منشورخواه قدیم برای اینکه بخت و اقبال خویش را بپذیرد، باید خودش را با امیدهایی که برای نبیرههای خود داشت دلداری میداد. بیکار امروزی هم برای اینکه با نظام سرمایهداری همذاتپنداری کند باید سرنوشت شخصی خود را یکسره فراموش کند و سیاستمدار امروزی هم از جاهطلبی شخصی خویش دست بکشد.
به نظر شومپیتر، بازارها، در تحویل کالاها (ی مادی، اجتماعی و اخلاقی) به هر کسی، بهخصوص فقیرترینها، همیشه، یا دستکم در کوتاهمدت، شکست میخورند. برای اعتبار بازارها تاسفبار است که فقط خیلی ثروتمندان واقعاً توان مالی تمرکزیابی بر بلندمدت دارند. به علاوه چون نظام بازار قادر به برانگیختن وابستگی احساسی که دیگر نظامهای اجتماعی قادر به تولید کردن هستند نیست، شرکتکنندگان در بازار هر جا که آسیبی، حتی کوچکترین زخمی، ببینند گرایش به متهم کردن و نه دفاع کردن از نظام بازار دارند. و چون طبیعت بازارها رقابتی است شرکتکنندگان بازار خصوصاً نگران گرفتار شدن در طرف تخریبی تندبادهای پیاپی تخریب خلاق هستند.
شومپیتر اظهار تاسف کرد که مردمی که در جوامع بازار زندگی میکنند منافعی را که از بازارها نصیبشان میشود بدیهی میگیرند. همانگونه که در فصول 4 و 5 بحث کردیم از قِبل جوامع بازار منافع کاملاً واقعی مادی، اجتماعی و اخلاقی عاید میشود. مردمی که در جوامع بازار زندگی میکنند نسبت به مردم جوامع نابازاری، معمولاً ثروتمندتر، سالمتر، خوشحالتر و متصلتر هستند. جوامع بازار همچنین از جوامع نابازار در سنجههای اخلاقیات پیشی میگیرند. شومپیتر بر این نکته اشارت کرد که متاسفانه این امر رایجی است که شرکتکنندگان در بازار این منافع را حتمی فرض کنند و اینکه این منافع ادامه خواهد یافت حتی اگر نظام بازار وجود نداشته باشد. شومپیتر نوشت، «بهبود دیرپا که بدیهی انگاشته میشود و با ناامنی فردی به شدت مورد اکراه همراه است، البته که بهترین دستورالعمل برای پرورش ناآرامی اجتماعی است».
شومپیتر در عوض استدلال کرد که نظام بازار به همان عوامل فرابازاری وابسته است که آن را نابود میکنند. نظام بازار نه فقط بذرهای نابودی خویش را در خودش دارد، بلکه نویسنده مرگ خویش نیز است؛ همان فرآیند اقتصادی که با کاهش اهمیت کارکردهای کارآفرینان و سرمایهداران، با گسستن لایهها و نهادهای حمایتی، با ایجاد فضای دشمنی، موضع بورژوازی را تضعیف میکند، نیروهای موتور سرمایهداری را از نیز درون تجزیه میکند. هیچ چیزی به این خوبی نشان نمیدهد که نظم سرمایهداری نه فقط روی ستونهای ساختهشده از مواد فراسرمایهداری قرار دارد، بلکه انرژی خویش را از انگارههای رفتاری فراسرمایهداری نیز استخراج میکند که همزمان محکوم به نابود شدن است... . در نظام سرمایهداری تمایلی ذاتی به سمت خودتخریبی وجود دارد.
به نظر شومپیتر نظام بازار سرانجام همان چیزهایی را که برای بقا نیاز دارد نابود میکند.
البته دلایلی برای بدگمانی به پیشبینیهای شومپیتر وجود دارد. از این گذشته بسیاری از پیشبینیهای وی اتفاق نیفتاده است، اگرچه به نظر میرسد پیشبینی وی از دشمنی روزافزون نسبت به بازارها در بین کمترین برخوردارها رخ داده است. اما همانگونه که ثابت کردیم مردم جوامع بازار -شامل فقیرترینها در جوامع بازار- ثروتمندتر، سالمتر، خوشحالتر، دارای ارتباطات بهتر و اخلاقیتر از آنهایی هستند که در جوامع نابازار زندگی میکنند. به علاوه، برخی از این جوامع به مدت دهها سال (و حتی قرنها) جوامع بازاری بودهاند و نظامهای بازار در این جوامع هنوز بنیانهایشان را نابود نکردهاند.
اما شومپیتر دغدغه مهمی را مطرح کرد: امکان اینکه بازارها حاوی بذرهای نابودی خودشان باشند. امکان اینکه بازار هم بر نیکیهای معین متکی باشد (همانگونه که پیشتر استدلال کردیم) و دقیقاً همان نیکیهایی را که به آن وابسته است تضعیف کند.
پس پرسش مرتبط این است که بازارها چه درسهای اخلاقی به ما آموزش میدهند؟ یا به شیوه دیگر بپرسیم، آیا بازارها میتوانند ما را متحول کنند و چنین میکنند؟ و اگر بازارها ما را تغییر میدهند آیا آنها باعث میشوند تا ما از نظر اخلاقی بهتر شویم یا اخلاقیات ما را فاسد میکنند؟
بازارها ما را تغییر میدهند
نگرانکنندهترین انتقاد از بازارها در زمینههای اخلاقی این است که بازارها میتوانند اخلاقیات ما را فاسد کنند. با چنین نگاهی، ما به عنوان آفریدههایی نیکاندیش وارد بازارها میشویم اما به شکل هیولاهایی غیراخلاقی از آنها خارج میشویم؛ ما با صداقت و شرافت خود وارد بازارها میشویم و در حین گذر از میان بازارها متقلب و دغلباز میشویم؛ ما مرتبط و متصل به یکدیگر وارد بازارها میشویم اما در حین حضور در فعالیت بازار شروع به جدا شدن از هم میکنیم. در چنین نگاهی یک ریسک اخلاقی نگرانکننده مرتبط با مشارکت در فعالیت بازاری وجود دارد. این نگرانی را قطعاً میتوان در نوشتههای اکویناس، روسو، مارکس و بسیاری از منتقدان مدرن بازارها پیدا کرد. همانگونه که ما نیز تبیین کردهایم عجیب است که بسیاری از دفاعیات اخلاقی از بازارها این مفهوم را که بازارها با غیراخلاقیات پیوند خورده است یا رد کردند یا تایید (به جای اینکه به چالش بکشند). در عوض آنها تاکید کردهاند که بازار بدی خصوصی را به نیکی عمومی تبدیل میکند و بحث را اینگونه جلو بردهاند که آن آزمندی که فعالیت بازار را به پیش میراند منبع همه ثروت خلقشده به وسیله بازار است. برای نمونه نویسندگانی مانند آدام اسمیت به پتانسیل بازارها در نه فقط منتفع شدن از نقصهای اخلاقی ما بلکه به علت افول اخلاقی ما نیز اشاره کردند.
جالب است که بحثهای زیادی دراینباره نشده است که چرا مشارکت در بازارها تاثیری (منفی) بر احساسات اخلاقی ما میگذارد. انتقاد جدیتری که وارد است اینکه سازوکارهایی که از طریق آنها بازارها بر عواطف اخلاقی ما تاثیر میگذارند بررسینشده باقی مانده است. دستکم اینکه، آیا فعالیت بازار اخلاق را فاسد میکند یا مفید فایده به آن است، خلقوخوی اخلاقی ما را نمیتوان در دوره کودکی ما مستحکم کرد. پرورشیابی یا پسرفت اخلاقی ما باید در بزرگسالی (وقتی حجم عظیمی از تعاملات بازاری مردم رخ میدهد) ممکن باشد.
چندین نظریهپرداز تلاش کردهاند تا تبیین کنند چگونه پرورشیابی یا پسرفت اخلاقی در بزرگسالان رخ میدهد. لورنس کوهلبرگ (1984) برای نمونه پیشنهاد داد که پرورش اخلاقی فراتر از سنین جوانی ادامه مییابد و به بزرگسالی میرسد. مشخصاً او شش مرحله از پرورشیابی اخلاقی را توصیف کرد:
مرحله اول: افراد با خودپسندی یک عمل را غیراخلاقی تصور میکنند چون آنها در گذشته بابت ارتکاب به آن عمل تنبیه شده بودند.
مرحله دوم: افراد با خودپسندی یک عمل را اخلاقی تصور میکنند اگر و فقط اگر ارتکاب آن به نفع آنها باشد (نفع خیلی محدود تصورشده).
مرحله سوم: یک عمل اخلاقی است اگر با هنجارها و قواعد اجتماعی همخوانی داشته باشد چون همخوانی داشتن با هنجارهای اجتماعی احتمالاً باعث تایید اجتماعی میشود.
مرحله چهارم: یک عمل اخلاقی است اگر با هنجارهای اجتماعی همخوانی داشته باشد چون این باور وجود دارد که همخوانی داشتن با هنجارها و قواعد اجتماعی احتمالاً منافع جامعه را پیش میبرد.
مرحله پنجم: یک عمل اخلاقی است وقتی که واقعاً منافع جامعه را پیش میبرد حال میخواهد با هنجارها و قواعد اجتماعی همخوانی داشته باشد یا نداشته باشد (اگرچه آنها غالباً خواهند داشت).
مرحله ششم: یک عمل اخلاقی است فقط اگر با قواعد اخلاقی که در برخی اصول اخلاقی جهانشمول ریشه دارند سازگار باشد.
جالب است که کوهلبرگ در مطالعات اولیه خود سوژههای خویش را با معضل اخلاقی بازاربنیان مواجه کرد. او از آنها پرسید تصمیم یک شوهر درمانده به دزدیدن داروی نجاتبخش برای همسرش از یک داروساز گرانفروش را چگونه ارزیابی میکنید. پاسخدهندهای که پرورشیابی اخلاقی وی در مرحله یکم است این دزدی را محکوم میکند چون دزد به مجازات معینی میرسد یا آن را تایید میکند چون داروساز گرانفروش قیمت خیلی بالایی مطالبه کرده است. پاسخدهنده در مرحله دوم بر اساس مقایسه لذتی که شوهر احتمالاً از نجات جان همسرش کسب خواهد کرد با دردی که او از حبس شدن بابت این جرمش تجربه خواهد کرد، دزدی را تایید یا محکوم میکند.
پاسخدهنده در مرحله سوم دزدی را محکوم خواهد کرد چون شوهر احتمالاً از شکستن قانون ناخرسندی عمومی را دریافت میکند یا به دزدی رضایت خواهد داد چون شوهر احتمالاً تاییدیه دریافت میکند برای اینکه شوهری بوده است که هر کاری که میتوانسته است برای نجات زن در حال مرگش انجام داده است. پاسخدهنده در مرحله چهارم این جرم را محکوم خواهد کرد چون خلاف قانون است یا آن را تایید میکند مادامی که همسر مایل به تحمل مجازات توصیهشده باشد. پاسخدهنده در مرحله پنجم دزدی را محکوم خواهد کرد چون مثلاً نقض حقوق مالکیت داروساز است یا دزدی را تایید خواهد کرد چون مثلاً همسر این مرد حق زندگی کردن دارد. پاسخدهنده در مرحله ششم دزدی را محکوم خواهد کرد چون شوهر با دزدیدن دارو به زندگی همسرش اولویتی بیش از زندگی دیگران داده است یا این جرم را تایید خواهد کرد چون احترام گذاشتن به زندگی انسان ارزشی بنیادیتر از حمایت کردن از مالکیت خصوصی است.
کوهلبرگ تبیین کرد که افراد از استدلال اخلاقی مرتبط با مرحله پرورشیابی اخلاقی که آنها به آن دست یافتهاند به عنوان یک نوع «فیلتر» استفاده میکنند که از طریق آن جهان را درک میکنند و درباره مسیر عمل اخلاقی تصمیم میگیرند. از اینرو، نظریه کوهلبرگ قصد پیشبینیکنندگی ندارد؛ نتیجهگیریهای اخلاقی مردم لزوماً به مرحله پرورشیابی اخلاقی آنها ربط پیدا نمیکند. به علاوه، کوهلبرگ باور نداشت که تناظری اکید بین استدلال اخلاقی مردم و رفتار اخلاقی آنها وجود دارد. واکنشهای مخالف با وضعیتی یکسان میتوانست هر دو اخلاقی ملاحظه شود چون قاضیهای اخلاقی متفاوت دیدگاههای متفاوت دارند. واکنش یکسان به یک وضعیت از سوی برخی اخلاقی و از سوی برخی دیگر غیراخلاقی تلقی میشود. کوهلبرگ پیشنهاد داد قضاوتهای اخلاقی متفاوت را باید به یکسان اخلاقی تلقی کرد.
طبق نظر کوهلبرگ افراد از میان این مراحل به صورت متوالی طی مسیر زندگیشان عبور میکنند (بنگرید به کراین، 1985). او معتقد بود مراحل بعدی فقط در نوجوانان و بزرگسالان ممکن بود. اما کوهلبرگ همچنین استدلال کرد که پرورشیابی اخلاقی گریزناپذیر نبود. هر کسی از میان این مراحل گوناگون با سرعتی یکسان عبور نمیکند. و هر کسی به بالاترین مراحل نمیرسد. در واقع بیشتر مردم هرگز به فراتر از مرحله چهارم جلو نمیروند. همچنین هر کسی از قضاوت اخلاقی مرتبط با بالاترین سطح پرورشیابی اخلاقی خود در همه زمانها و در همه بسترها استفاده نمیکند (کولبی و همکاران، 1987). در عوض مرحله پرورشیابی اخلاقی که شخص به آن دست یافته است درباره ظرفیت اخلاقی وی به ما میگوید نه درباره نوع قضاوت اخلاقی که وی در هر وضعیت خاص به آن متوسل خواهد شد. به علاوه، آنچه به پسرفت اخلاقی شباهت دارد امکانپذیر است؛ امکان اینکه شخص به یک مرحله عقبتر بازگردد (کوهلبرگ و کرامر، 1969).
در توصیف مراحل پرورشیابی اخلاقی، کوهلبرگ علاقهمندی بیشتری به شکل پرورشیابی اخلاقی یک شخص نسبت به محتوای استدلال اخلاقی آنها داشت. محتوای قضاوتهای اخلاقی یک شخص (یعنی آنچه آن شخص اخلاقی ملاحظه میکند) به مرحله پرورشیابی اخلاقی آن شخص بستگی ندارد، بلکه در عوض به پیشینه فرهنگی و تجربیات وی بستگی خواهد داشت.
چندین مطالعه اخیر از نظریه پرورشیابی اخلاقی کوهلبرگ انتقاد کردند /یا آن را بسط دادند. در حالی که کوهلبرگ معتقد بود بالاترین مراحل پرورشیابی اخلاقی فقط برای بزرگسالان فکور حاصل خواهد شد، گیبس (1979) اشاره کرد که جوانان نیز میتوانند فکور باشند. دیگران پافشاری کوهلبرگ را که توالی مراحل پرورشیابی اخلاق بدون تغییر است، به چالش کشیدند (مفلا بلوم 1977؛ بوک-مورس 1975؛ ادواردز 1975، 1982؛ گویدون 1978؛ شویدر 1982 الف، ب؛ سیمپسون 1974؛ سولیوان 1977؛ همچنین بنگرید به اسناری 1985). به علاوه کرپس و همکاران (1977) استدلال کردند که قضاوتهای اخلاقی زندگی واقعی بسیار به ندرت مستلزم انواع معضلات اخلاقی است که کوهلبرگ روی آنها تمرکز کرد. به علاوه، کرپس و همکاران نتیجه گرفتند تصمیمات اخلاقی مردم بسته به انواع معضلاتی که آنها به آن مواجهاند، درجه حضورشان در آن معضل، و بستری که آنها حد و مرز اخلاقی را تعیین میکنند، تغییر میکند.
بر همین منوال، گلیگان (1979، 1982) ادعا کرد که نظریه کوهلبرگ وظیفهای ناکافی در تبیین پرورشیابی اخلاقی زنان انجام داد. در واقع گلیگان کوهلبرگ را متهم کرد که درک اشتباهی از پرورشیابی اخلاقی زنان داشت. این واقعیت که زنان به اندازه مردان خوب عمل میکنند (و حتی از آنها پیشی میگیرند) هنگام بررسی پرورشیابی اخلاقی در راستای عبارات کوهلبرگیان این شکایت را تضعیف نمیکند. علاوه بر برجسته کردن سوگیری جنسیتی ذاتی در نظریه کوهلبرگ، دیگران متوجه شدند که یک سوگیری فرهنگی در نظریه وی وجود دارد. به علاوه، هنری (2001) ریشههای ساختارگرا-کارکردگرای نظریه کوهلبرگ را برجسته و از آن انتقاد کرد و استفاده گسترده از آن در تمرین آموزشی را به چالش کشید.
این موضوعات به کنار، این بررسیها به شکل جمعی حکایت دارد که کوهلبرگ این امکان مفید فایده را مطرح کرد که پیشرفت اخلاقی میتوانست فراتر از نوجوانی ادامه یابد. نظریه پرورشیابی اخلاقی وی نه فقط به کانالهای گوناگونی میپردازد که پرورشیابی اخلاقی از طریق آنها رخ میدهد، بلکه همچنین به انواع متفاوت قضاوتهای اخلاقی توجه میکند که مردم در آن دخیل هستند. علاوه بر این، کوهلبرگ و ادبیات انتقادی که او برانگیخت به اهمیت تجربیات مردم در شکلدهی به دامنه پرورشیابی اخلاقی مردم و محتوای قضاوتهای اخلاقی آنها میپردازد. هر اندازه محیطی که مردم تجربه میکنند پیچیدهتر باشد سایر افرادی که برخورد میکنند متنوعتر هستند، پرورشیابی اخلاقی آنها نیز تمایل به پیشرفتهتر بودن دارد.
پس شرکت در فعالیت بازار احتمالاً بر قضاوتهای اخلاقی ما به شیوههای قابل پیشبینی تاثیر میگذارد تا آن حد که 1- درون بازارها اقدامات معینی پیوسته مجازات میشود و دیگر اقدامات پیوسته پاداش میگیرد و 2- انواع معین رفتار پیوسته عدم تایید دریافت میکنند و انواع معین دیگر رفتار پیوسته در بازارها تایید میگیرند. به علاوه، فعالیت بازار احتمالاً بر پرورشیابی اخلاقی ما تا آن حد تاثیر میگذارد که پناهگاه است یا ما را در معرض وضعیتهایی قرار میدهد که ما با معضلات اخلاقی مواجهیم و مجبور به گرفتن تصمیمات اخلاقی هستیم و تا آن حد که تماس ما با دیگرانی را که شهود و استدلالات اخلاقی متفاوتی دارند افزایش میدهد یا محدود میکند.
پس گفتن اینکه بازارها اخلاق را فاسد میکند گفتن این است که مشارکت در فعالیت بازار باعث مخدوش کردن قضاوتهای اخلاقی ما یا مانع پرورشیابی اخلاق ما میشود. وقتی منتقدان اخلاقیات بازارها تاکید میکنند که مشارکت در بازارها اخلاق را فاسد میکند آنها این نکته را میرسانند که بازارها میل به پاداشدهی به بدی و مجازات کردن خوبی دارند، که کنشگران غیراخلاقی مستعد گرفتن تاییدیه و کنشگران اخلاقی مستعد تحمل عدم تاییدیه هستند و اینکه نگرشهای غیراخلاقی مستعد پرورشیابی درون بازارها هستند. این منتقدان همچنین اشارت دارند که بازارها فرصتهای شرکتکنندگان بازار برای اینکه انتخابهای اخلاقی خود را داشته باشند و درباره آنها تامل کنند محدود میکنند.
بازارها، آنگونه که در زیر استدلال میشود درسهایی مخالف آموزش میدهند. در واقع بازارها به رفتار خوب پاداش میدهند و کنشگران خوب تایید اجتماعی میگیرند. بهطور مشابه بازارها رفتار بد را تنبیه میکنند و بازیگران بد هستند که متحمل عدم تایید اجتماعی میشوند. به علاوه، بازارها دائم شرکتکنندگان را در وضعیتهایی قرار میدهند که آنها مجبورند قضاوتهای اخلاقی خود را بهکار گیرند.
آزمایش برای کندوکاو در تعالیم اخلاقی بازارها
برای کندوکاو در این باره که بازارها چگونه در نقش زمینهای آموزش اخلاق عمل میکنند آزمایشی اقتصادی در آزمایشگاه انجام دادیم و تحقیق کردیم آیا بازارها به افراد اجازه میدهند در این باره که به چه کسی اعتماد کنند و به دیگران بر اساس مورد اعتماد بودنشان پاداش دهند یا تنبیه کنند چیزی یاد بگیرند یا خیر.
روی سوژههای آزمایشی خود اسامی مستعار گذاشتیم که برای دیگر سوژهها در سراسر آزمایش با این اسامی قابل تشخیص بودند و سپس طرح آزمایشی دومرحلهای به کار گرفتیم. در مرحله نخست آزمایش، سوژههای ما در یک محیط بازار جای گرفتند که چندین ویژگی بازارهای جهان واقعی را حفظ کرده بود. اساساً، این بازار به سوژههای ما، به عنوان خریداران یا فروشندگان، اجازه داد تا آزادانه بهطور تکراری و همزمان پیشنهادهایی برای خرید یا فروش یک کالای آزمایشی به هرکسی در نقش بازار مخالف بفرستند. این ویژگی بازار ما بسیار حیاتی بود؛ با اجازه دادن به سوژهها تا آزادانه انتخاب کنند با چه کسی مذاکره کنند ما همچنین به سوژهها آزادی کامل دادیم تا انتخاب کنند از تجارت با چه کسی در آینده خودداری میکنند. هر زمان یک سوژه پیشنهادی دریافت کرد. او گزینه قبول، رد، نادیده گرفتن یا فرستادن پیشنهاد متقابل را داشت. برای روشنگری، هر پیشنهادی یک قیمت معامله پیشنهادی در آزمایش ما را تشکیل میداد.
بهمحض اینکه پیشنهادی پذیرفته میشد سوژهای که پیشنهاد پذیرفتهشده را فرستاده بود گزینه پیروی از قواعد معامله را داشت یا با خودداری از پرداخت وجه یا تحویل کالا به شریک تجاری خود تقلب کند. اگر او تصمیم میگرفت معامله را اجرا کند کالای آزمایشی و پول نقد آزمایشی (یعنی قیمت توافقشده برای خرید و فروش) با شریک تجاری وی مبادله میشد. در این حالت، فروشنده تفاوت بین قیمت معامله توافقشده و هزینههای خود را دریافت میکرد درحالیکه خریدار تفاوت بین بودجه در اختیار خود و قیمت معامله توافقشده به اضافه ارزش کالا را به دست میآورد. از سوی دیگر اگر سوژهای که پیشنهاد را فرستاد تصمیم به ترک معامله میگرفت (یعنی عهدشکنی و بنابراین زیر معامله زدن) او هم کالا و هم پول نقد را نگه میداشت در حالی که شریک تجاری وی هیچ چیز از آن معامله خاص دریافت نمیکرد. سوژههای ما فرصت تعامل و مذاکره با یکدیگر در نقشهای خریدار و فروشنده در این بازار آزمایشی را برای 10 دور معامله جداگانه داشتند.
مهم است توجه کنید که پاداشها در این بازار آزمایشی طراحی شده بود نه فقط برای تضمین اینکه کلک زدن سودآور بود، بلکه همچنین برای به اوج رساندن احساس خیانتی که سوژهها احساس میکردند وقتی شریک تجاریشان به آنها کلک میزند، در نتیجه معامله کردن با کلکزننده را پرهزینه میکرد. از اینرو، بسط روابط مثبتی که با اعتماد و مقابله به مثل در بازی معاملاتی ما توصیف میشود نسبت به بازارهای واقعی، باید سختتر باشد.
در مرحله دوم آزمایش، سوژههای ما در یک بازی اعتماد جای داده شدند. بازی اعتماد آنگونه که ابتدا برگ و همکاران (1995) بسط دادند به شکل سنتی حاوی دو سوژه بود -اعتمادکننده و اعتمادشده- که تصمیمات را به صورت متوالی میگیرند و به هر دو 10 عدد ژتون در آغاز بازی داده شده است. نخست اعتمادکننده تصمیم میگیرد چگونه موهبت اولیه خود را با اعتمادشده تقسیم کند؛ او میتوانست رقمی به اندازه صفر ژتون و به زیادی همه 10 ژتون را بفرستد. میزان انتقال اعتمادکننده اغلب با ایکس نشان داده میشود. هر مبلغی که وی تصمیم بگیرد بفرستد قبل از اینکه اعتمادشده مبلغ انتقالی وی را دریافت کند سه برابر میشود (3x). سرانجام اعتمادشده تصمیم میگیرد این مبلغ سه برابرشده را چگونه تقسیم کند و بخشی (یا هیچ چیز یا همه) آن مبلغ سه برابرشده را به اعتمادکننده بازگرداند؛ مبلغ انتقالی اعتمادشده را اغلب با y نشان میدهیم. بازی اعتماد با تصمیم اعتمادشده پایان مییابد. در انتهای بازی اعتماد، اعتمادکننده یک پرداخت معادل با موهبت اولیه برجایمانده خود به اضافه مبلغی که اعتمادشده فرستاد (محاسبهشده با 10 منهای x به علاوه y) دریافت میکند. در مقابل، اعتمادشده مبلغی معادل با کل موهبت اولیه خود از 10 ژتون به اضافه نسبتی از مبلغ سه برابرشده اعتمادکننده که پیش خودش نگه داشت (محاسبهشده به شکل 10 به اضافه x3 منهای y) دریافت میکند. در آزمایش ما، هر خریدار با هر فروشنده یک بازی اعتماد بازی میکند. از آنجا که سوژهها با اسم مستعار در کل آزمایش قابل شناسایی هستند، سوژهها میدانند با چه کسانی بازیهای اعتماد را در همه زمانها اجرا میکنند.
مبلغ انتقالی اعتمادکننده را معمولاً به عنوان معیار سنجش اعتماد تفسیر میکنند؛ او اعتماد میکند یا مایل به شرطبندی است که شخص دیگر روی تصمیم وی مقابله به مثل خواهد کرد، که یک عمل پرریسک است چون با این کار هزینهای به خودش وارد میکند. مبلغ انتقالی اعتمادشده را معمولاً معیار سنجش مورد اعتماد بودن تفسیر میکنند؛ او اعتماد نشان دادهشده به خود را با تصمیمی که نیز پرهزینه به خودش است مقابله به مثل میکند.
دستکم دو سازوکار وجود دارد که از طریق آنها بازارها اعتماد را در این آزمایش ترویج میکنند. نخست، بازار آزمایشی ما شاید به سوژهها فرصتی برای یادگیری درباره دیگران خاص بدهد. سوژهها میتوانند مشخصاً بیاموزند که آیا کسی معاملهگر منصف و خوشقول است یا خیر. به عبارت دیگر، بازار ما به سوژهها فرصت میدهد تا خودشان را به شکل قابل اعتماد بودن یا نبودن آشکار کنند. این دانش درباره ماهیت شرکای تجاری خاص شاید بر تعاملات آینده با آنها هم در داخل و هم بیرون بازار تاثیر بگذارد. دوم، بازار ما شاید به سوژهها فرصتی برای یادگیری درباره دیگران بهطور کلی بدهد. از آنجا که سوژههای ما تجربیات مثبتتری در بازار ما دارند، احتمال بیشتری میرود روابط مثبتی با دیگران معین در محیط بازار ما داشته باشند، احتمال بیشتری میرود که آنها به دیگران اعتماد کنند و با دیگران مقابله بهمثل کنند. به عبارت دیگر، معاملات موفقیتآمیز در بازار ما شاید سوژهها را به احتمال مبادلات دوجانبه سودآور مشروط کند و بنابراین توسعه نگرشهای اجتماعپسند را ترویج کند.
با توجه به این عملیات، امکانی برای سوژههای ما وجود داشت که مجموعاً چهار نوع رابطه با یکدیگر پس از اولین مرحله آزمایش ما شکل دهند. خریدار و فروشنده به عنوان سهیم شدن در یک رابطه (تجاری) مثبت ملاحظه شدند اگر نسبت معاملات موفق (یعنی اجراشده) بین آنها از نصف تعداد کل معاملات آنها بیشتر شود. برعکس، خریدار و فروشنده به عنوان سهیم شدن رابطه (تجاری) منفی ملاحظه میشدند اگر نسبت معاملات موفق بین آنها کمتر از نصف کل باشد. اگر نسبت معاملات موفق بین خریدار و فروشنده دقیقاً نصف تعداد کل تجارتها باشد این روابط به عنوان روابط (تجاری) مبهم لقب میگیرد. چون روابط مبهم میتوانست به عنوان روابط مثبت یا منفی تصور شود ما تصور میکنیم مناسبتر است آنها را از روابط مثبت و منفی برای تحلیل خودمان جدا کنیم. سرانجام یک خریدار و فروشنده به عنوان غریبهها توصیف میشدند اگر آنها هرگز موفق به مذاکره کردن درباره یک معامله در بازار آزمایشی ما طی 10 دور معامله نشده باشند.
نتایج ما ثابت میکند که تعاملات بازار پیدایش اعتماد بینشخصی را ترویج میکند و اینکه ناهمگونی مشاهدهشده در اعتماد همبستگی مستقیم با کیفیت تصوری تعاملات بازار خاص یک سوژه دارد. یافته کلیدی ما این است که افراد میزان بالاتری اعتماد و قابل اعتماد بودن را در بازی اعتماد نسبت به آنهایی نشان دادند که با آنها در روابط مثبتی سهیم بودند در مقایسه با کسانی که با آنها در روابط منفی سهیم بودند. این نتایج را در زیر خلاصه و تفسیر کردیم.
نتیجه 1: اعتمادکنندهها مبالغ انتقالی بزرگی به اعتمادشدهها میفرستند که با آنها روابط مثبتی در بازار آزمایشی بسط دادند نسبت به آنهایی که روابط منفی بسط دادند.
همانگونه که شکل 6-1 نشان میدهد اعتمادکنندهها مبالغ انتقالی کلان برای کسانی میفرستند که با آنها روابط اعتماد مثبتی بسط دادند (3 /5 ژتون) نسبت به آنهایی با آنها روابط منفی را بسط دادند (5 /3 ژتون). در واقع، اعتمادکنندهها تقریباً 50 درصد (8 /1 ژتون) بیشتر به آنهایی که با آنها روابط مثبت بسط دادند انتقال دادند نسبت به آنهایی که با روابط منفی شریک میکنند. اعتمادکنندهها به آنهایی که با روابط منفی شریک شدند ژتون کمتر انتقال دادند (5 /3 ژتون) نسبت به غریبهها (3 /4 ژتون). این موضوع بیانگر این است که در حالی که اعتمادکنندهها قطعاً رفتار خوب (یعنی مورد اعتماد بودن) را پاداش میدهند آنها شاید همچنین رفتار بد (یعنی مورد اعتماد نبودن) را تنبیه کنند.
نتیجه 2: اعتمادشدهها مبالغ انتقالی بزرگتری برای اعتمادکنندههایی فرستادند که با آنها روابط مثبتی در بازار آزمایشی بسط دادند نسبت به آنهایی که با آنها روابط منفی بسط دادند.
همانطور که شکل 6-2 نشان میدهد اعتمادشدهها با انتقالهای بزرگتر چشمگیری به کسانی که با آنها روابط مثبت بسط دادند (8 /38 درصد) نسبت به آنهایی که با آنها روابط منفی بسط دادند (2 /29 درصد) مقابله بهمثل کردند. مبلغ انتقالی اعتمادشدهها تقریباً 33 درصد (6 /9 درصد امتیاز) بیشتر به آنهایی بود که با آنها روابط مثبت اعتماد داشتند تا آنهایی که روابط اعتماد منفی بسط داده بودند. اعتمادشدهها با غریبهها و آنهایی که روابط منفی شریک شدند به طور یکسان برخورد کردند (4 /29 درصد و 2 /29 درصد). بیانگر اینکه اعتمادشدهها با آنهایی که روابط مثبت بسط دادند بهتر از دیگران برخورد کردند. به علاوه این نتیجه با سوژههایی سازگار نیست که افرادی را که با آنها روابط منفی بسط داده بودند تنبیه میکنند (چون با آنها به همان شیوه برخورد با غریبهها رفتار میکنند). خلاصه اینکه اعتمادشدهها به نظر میرسد به دوستان بازار پاداش دادهاند اما دشمنان بازار را تنبیه نکردهاند.
تحقیقاً، آزمایش ما پیشنهاد میدهد این امکان برای افراد وجود دارد تا روابط مثبت توصیفشده با اعتماد و قابل اعتماد بودن را درون محیط بازار بسط دهند، برای آن روابط بازاربنیان مثبتی که به محیطهای نابازار منتقل میشود. به یاد آورید که سوژههای ما در بازیهای اعتماد زمانی مورد اعتمادتر و مقابله بهمثلیتر رفتار میکردند و با دیگر سوژههایی که با آنها روابط مثبتی در بازار آزمایشی بسط دادند جفت میشدند. در محیط بازار سوژههای ما یاد گرفتند به چه کسی میتوان اعتماد کرد. آنها سپس به دیگران در بازی اعتماد براساس قابل اعتماد بودن آشکارشدهشان در محیط بازار پاداش دادند یا آنها را تنبیه کردند.
محیط آزمایشی ما همچنین پیشنهاد میدهد که همه بازارها در تواناییشان به تسهیل گسترش اعتماد و قابل اعتماد بودن یکسان نیستند. برای نمونه، در آزمایشی دیگر، ما گزینه تقلب کردن را حذف کردیم بهمحض اینکه پیشنهادها در بازار آزمایشی پذیرفته شد در حالی که همه دیگر جنبههای آزمایشی که در بالا توصیف کردیم حفظ شد (چوی و استور 2018). مشخصاً در این بازار آزمایشی جدید، خریداران و فروشندگان قادر به ارسال و دریافت آزادانه، مکرر و همزمان پیشنهادها از یکدیگر بودند. اما بهمحض اینکه یک پیشنهاد پذیرفته شد، کالا و نقد آزمایشی بیدرنگ بین خریدار و فروشنده مبادله شد؛ فروشنده تفاوت میان قیمت تجاری توافقشده و هزینه خود را دریافت میکند و خریدار تفاوت موهبت اولیه بودجه خود و قیمت تجاری توافقشده به علاوه کالا را دریافت میکند. چون ما امکان تقلب کردن را از بین بردیم سوژهها فقط میتوانستند روابط مثبت را شکل دهند یا در این بازار آزمایشی جدید غریبه باقی بمانند.
ما متوجه شدیم در این بازار آزمایشی جدید سوژههای ما رفتار یکسانی با غریبهها و دیگرانی که با آنها روابط مثبت بسط دادند داشتند. به بیان دیگر، در این بازار آزمایشی جدید، فرهنگی پدیدار شد که هر کسی با دیگران تقریباً بهطور برابر و بدون تبعیض برخورد میکند، درحالیکه در بازار آزمایشی اولیه، فرهنگی پدیدار شد که مردم بین قابل اعتماد و غیرقابل اعتماد بودن تفاوت گذاشتند. این نتایج نشان میدهد که افراد میتوانند چیزی درباره قابل اعتماد بودن دیگران از طریق تعاملات بازار بیاموزند اما فقط اگر آنها فرصتهای متمایز به یاد گرفتن درباره همدیگر داشته باشند. در حالی که اجازه دادن به فرصت انتقام گرفتن در یک توافق موجود میتوانست به عنوان ویژگی بدبینانه بودن آزمایش ما نگریسته شود با این حال سوژههای ما فرصت مشاهده و یادگیری درباره شرکای تجاری خود را دارند.
همانگونه که در فصل 2 بحث شد، برخی اندیشمندان این نظر را بیان داشتند که بازارها بهطور خالص، پیوندهای اجتماعی را فاسد و جامعه را تضعیف میکنند. این آزمایش چنین دیدگاهی را به چالش میکشد؛ پیشنهاد میدهد که تضعیف جامعه محلی باید فقط زمانی رخ دهد که بازارها بهطور خالص پر از تاجران دغلکاری باشد که بیشتر اوقات با دیگران تقلب میکنند. در آن نوع محیط، تجربیات بازار بیشتر مردم معاملاتی خواهد بود که دستکم یک طرف به تعهدات خود پایبند نیست. همانطور که در فصل 5 بحث کردیم خوشبختانه بیشتر جوامع بازار نه با تاجرانی دغلکارتر بلکه صادقتر پر شده است. به علاوه این نتایج یک عامل امیدواری به ما میدهد که صادقترین تاجران میتوانند شرکای صادق را کشف کنند حتی در بازارهایی که احتمال تعامل با دغلکارترین شخص از احتمال تعامل با صادقترین شخص بیشتر باشد.
ما بازار آزمایشی خود را مشخصاً چنان طراحی کردیم که اجازه توسعه روابط بینشخصی توصیفشده با اعتماد و معامله بهمثلی همچنین اجازه کوتهبینی و توانایی تقلب کردن که برخی اوقات در بازارهای جهان واقع مشاهده میکنیم داده شود. سوژهها توانایی ارتباط برقرار کردن با یکدیگر به استثنای از طریق پیشنهادها و پیشنهادهای متقابل خود را نداشتند. و آنها هیچ چیزی درباره سوژههای دیگر در بازار آزمایشی (یعنی نامهای قانونی، جنسیت، وابستگیهای دینی و غیر آنها) نمیدانستند به استثنای هویتی آزمایشی که آنها را در کل آزمایش برای دیگر سوژهها قابل تشخیص میکرد. اما سوژهها توانایی تجربه و یادگیری مستقیم درباره مورد اعتماد بودن یکدیگر را داشتند. اینکه سوژههای ما قادر به یادگیری درباره دیگران بودند، به دیگران بابت مورد اعتماد بودنشان پاداش میداد، و روابط مثبت را در بستر آزمایشی ما بسط میداد اشاره به پتانسیل مردم در بازارهای جهان واقع است تا کشف کنند به چه کسی اعتماد کنند، به قابل اعتماد بودن پاداش دهند و دوستیهای بازار را بسط دهند.
چرا بازارها از ما آدمهای بهتری میسازند؟
شیوهای که بازار فعالیت میکند رفتار نیکاندیشانه را تشویق میکند و تضمین میدهد که رفتار غیراخلاقی دستکم به دو روش کنترل میشود. نخست هر مبادله بازار بیانگر فرصتی است تا شرکتکنندگان بازار دارای شایستگیهای اخلاقی را که ما تحسین میکنیم کشف کنیم؛ بازارها سازوکارهایی برای آشکارسازی اطلاعات مشترک درباره ویژگی اخلاقی بازیگران بازار دارند. دوم بازارها سازوکارهایی برای پاداش دادن و تنبیه کردن بازیگران بازار با توجه به ویژگیهای اخلاقی آنها دارند. بازارها بهخصوص به ما اجازه میدهند به شرکتکنندگان بازار با شایستگیهای اخلاقی که ما تحسین میکنیم پاداش دهند و آنهایی را که شریرانه رفتار میکنند مجازات کنند. همانگونه که لانگریل و استور (2012: 357) ابراز داشتند، «بازارها نفع نیکاندیش بودن را افزایش میدهند و هزینههای انجام این کار را کاهش میدهند. همانگونه که انتظار داریم در آنجا نیکی بیشتری نسبت به هر جای دیگر وجود دارد». بازارها نه فقط به ما کمک میکنند تا به تخصیص کارای کالاها و خدمات برسیم بلکه به ما کمک میکنند تا اخلاقیات خود را حفظ کنیم و حتی ارتقا بخشیم.
بازارها فضاهایی هستند تا کشف کنیم آیا مردمی که با آنها تعامل داریم خوب یا بد هستند.
بازار از افرادی تشکیل میشود که دانش محدود و ناقصی دارند و نمیدانند و نمیتوانند بدانند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. لاچمان (1976: 55) به ما یادآور شد، «آینده برای همه ما ناشناخته است». با این حال ما باید برنامههایی بریزیم چون بسیاری از اهداف ما قابل تحقق در یک دوره واحد نیست. ما باید اقدامات خود را اغلب با دیگران هماهنگ کنیم اگر میخواهیم برنامههای ما موفق شود. اما چون ما از بنیاد ناآگاه هستیم بسیاری از برنامههایی که طراحی میکنیم فقط به صورت جزئی موفق خواهند شد یا یکسره شکست خواهند خورد. موفقیت یا شکست برنامههای ما به عنوان یک سازوکار بازخوردی عمل میکند؛ برنامههایی که شکست میخورند اسقاط میشوند، برنامههایی که فقط بخشی از آنها موفق میشود بازنگری میشوند، و حتی برنامههایی که موفق هستند اما هنوز بهطور کامل تحقق نیافتهاند تعدیل میشوند چون شرایط تغییر میکند. همانگونه که کریزنر (1973: 10) به ما آموزش داد، «فرآیند بازار را... نتایج بازار اولیه- نادانی شرکتکنندگان به حرکت درمیآورد. این فرآیند خودش شامل تغییرات برنامه سیستماتیکی است که جریان اطلاعات بازار منتشرشده به واسطه مشارکت بازار ایجاد کرده است- یعنی با آزمون برنامههایی در بازار». فرآیند بازار در اساس یک فرآیند تعدیل است.
فرآیند بازار همچنین یک فرآیند رقابتی است. کریزنر استدلال کرد، «رقابت از خود فرآیند بازار جداییناپذیر است». شرکتکنندگان بازار که به شکل نظاممند برنامههای خود را تعدیل میکنند بهطوری که بتوانند فعالیتهایشان را با دیگران هماهنگ کنند همزمان با همدیگر رقابت میکنند. خریداران با یکدیگر بر سر منابع نزاع میکنند. به همین ترتیب فروشندگان با همدیگر بر سر مشتریان نزاع میکنند. همانطور که کریزنر ابراز داشت هر شرکتکننده بازار، با مهیا کردن برنامههای خرید و فروش خود، باید نه فقط به تصمیمات احتمالی کسانی که وی امید دارد به آنها بفروشد یا از آنها بخرد توجه داشته باشد، بلکه -به عنوان دلالتی از مورد آخری- همچنین به تصمیمات احتمالی دیگرانی که تصمیماتشان به خریدن یا فروختن و حتی با تصمیمات وی در تضاد باشد.
وجود همین رقابت است که توضیح میدهد چرا فروشندگان دائماً تلاش میکنند فرصتهای جذابتری به مشتریان خود عرضه کنند و چرا منابع تمایل به جریان یافتن به سمت باارزشترین استفادهشان را دارند.
بازار را همچنین میتوان یک فرآیند کارآفرینانه توصیف کرد. آنگونه که کریزنر نوشت، «کارآفرینی در ذات فرآیند رقابتی است». کارآفرین دستکم دو کارکرد کلیدی در بازار انجام میدهد: او یک نیروی هماهنگکننده و مروج نوآوری است. کارآفرین هماهنگی را به بازار میآورد با گوش به زنگ بودن درباره فرصتهای سود و با اقداماتی که از آنها از طریق آربیتراژ بهرهبرداری میکند- یعنی با خریدن یک کالای معین (یا عناصر تشکیلدهنده آن) به قیمتی پایینتر نسبت به آنچه انتظار میرود در بازار انتخاب شود. کارآفرین به این شیوه شکاف (دانش) بین مالکان منابع و مصرفکننده را پر میکند. اما آربیتراژ اینجا نباید به عنوان فقط آربیتراژ صرف تصور شود. همانگونه که هولکومب (2003: 18) تبیین کرد، کارآفرینی «چیزی بیش از صرفاً گوشبهزنگ بودن نسبت به پراکندگیهای قیمت در بازار است. یافتن روشهای بدیل تولید است و یافتن روشهایی که ویژگیهای محصول را میتوان تغییر داد تا تقاضاهای خریداران را بهتر برآورده کند». نوآوری- خلق محصولات جدید، فرآیندهای تولید و روشهای توزیع در تلاش به بهرهمندی از فرصتهای سود تصوری، همچنین بخشی از کارآفرینی است. مروج کارآفرینی لزوماً یک نوآور است.
پس فرآیند بازار نهایتاً یک فرآیند کشف است. همانگونه که کریزنر (1979) توصیف کرد «ما اکنون فرآیند [بازار] را بسیار عمیقتر به عنوان فرآیندی میبینیم که طبق آن تمایل کلی برای کشف خودجوش مداوم اطلاعات دردسترس با قدرتمندی به درون کارآمدترین و سریعترین کانالها تلنگر زده میشود». کشف کاملاً متفاوت از جستوجوی تاملی است. در «عمل یادگیری تاملی» 1- تشخیص میدهیم چیزی وجود دارد که هنوز نمیدانیم، 2- ما میدانیم کجا، چگونه و با چه هزینهای میتوانیم دانش مطلوب را کسب کنیم، و 3- ما معتقدیم منفعت دانستن بیشتر از هزینه پیدا کردن است (کریزنر، 1992). در عوض، کشف مستلزم شگفتی اصیل است. با یک آگاهی از نادانی شخص شروع میشود و با «تملک دانش پرخواهان» پایان نمییابد. در عوض، «نوع گامهای کشفی که ما به عنوان شکلبندی فرآیند بازار توصیف کردهایم... دقیقاً با شگفتی دخیل در کشف توصیف میشود و با ناآگاهی اولیه متناظر از طبیعت نادانی شخص» فرآیند بازار، آنگونه که کریزنر (1979) روشن کرد «یک فرآیند سیستماتیک اما کاملاً برنامهریزینشده کشف نسنجیده است... [که] دانش را منتشر میکند و موجودیتش برای یادگیران خودجوش آن شناختهشده نبوده است».
محتملاً بازارها فضاهایی هستند که ما نه فقط فرصتهای سود را کشف میکنیم، بلکه همچنین جایی که ما کشف میکنیم آیا مردمی که با آنها تعامل داریم مردم خوب یا بدی هستند. به یاد آورید هر معامله بازار یک فرصت برای فرصتطلبی است. در یک مبادله بازار، خریدار معمولاً توافق میکند مبلغی معین در تاریخ معین برای کالا یا خدمت معین بپردازد. فروشنده اغلب پیش از اینکه پولش را بگیرد باید کالا را تحویل دهد یا خدمتی را انجام دهد. از اینرو، خریدار میتواند کالا یا خدمت را بپذیرد و از پرداخت مبلغ توافقشده خودداری کند /یا از پرداخت مبلغ در تاریخ توافقشده خودداری کند. بهطور مشابه، در یک مبادله بازار، فروشنده معمولاً توافق میکند که کالا یا خدمت خاص را دستکم با کیفیتی معین در تاریخی معین یا قبل از آن تحویل دهد. بیشتر اوقات خریدار باید پول کالا یا خدمت را بپردازد قبل از اینکه کالا را تحویل بگیرد یا خدمتی برایش انجام شود و قبل از اینکه خریدار بتواند از کیفیت کالا یا خدمت مطمئن باشد. از اینرو، فروشنده میتواند پول را بپذیرد و از تحویل کالا یا خدمت کلاً خودداری کند یا از تحویل کالا یا خدمت باکیفیت مورد انتظار در تاریخ توافقشده امتناع ورزد.
بدیهی است همانطور که در فصل 5 نوشتیم بازارها نمیتوانند کار کنند اگر فرصتطلبی رخ دهد که غالباً رخ میدهد (آکرلوف، 1970). در بازاری پر از فرصتطلبی، بدون تضمینهای مستحکم خریداران از خریدن و فروشندگان از فروختن خودداری میکنند. البته هزینه این تضمینها به سرعت سر به فلک میزند اگر آنها پشتیبان هر مبادله باشند.
در ادبیات اقتصادی اغلب به قضیه عامه استناد میشود تا تبیین شود چرا در بازارها ما فرصتطلبی کنترلنشده را نمیبینیم. برای نمونه، معضل زندانی کلاسیک را ملاحظه کنید. دو عضو دارودسته جنایتکاران را که دستگیر شدهاند در نظر بگیرید. زندانبانها مظنون هستند که آنها مرتکب جرمی جدی شدند اما شواهدی که دارند فقط برای محکوم کردن آنها به اتهام کمتر کافی است؛ آنها نیاز به گرفتن اعترافی دارند تا هیات منصفه متقاعد شود که آنها در این جرم اصلی مباشرت و مسوولیت داشتند. اگر هر دو زندانی سکوت کنند، آنها به جرم کمتری محکوم خواهند شد و هر کدام فقط حبسی کوتاه در زندان میکشند. اما فرض کنید زندانبان به هر دو یک معامله پیشنهاد کند: خیانت به زندانی دیگر با ارائه شواهدی علیه وی و حکم آزادی خود را گرفتن، مادامی که زندانی دیگر به وی وفادار بماند. اگر بهطور شانسی، هر دو زندانی به همدیگر خیانت کنند، آنها هر کدام محکومیتی حتی طولانیتر دریافت خواهند کرد نسبت به حالتی که آنها از خیانت کردن به رفیق خود خودداری کرده باشند. اگر هر دو زندانی فرض کنند این تنها دفعهای خواهد بود که آنها در این وضعیت با یکدیگر قرار خواهند داشت حرکت عقلانی در این وضعیت برای هر دو زندانی این خواهد بود که به رفیق زندانی خود خیانت کنند. اما قضیه عامه دلالت دارد که هیچ زندانی به رفیق خود خیانت نخواهد کرد اگر این وضعیت تکرار شود چون هر دو میدانند اگر به رفیق خود خیانت کنند آنها در دور بعدی که در همان وضعیت قرار میگیرند احتمالاً بهشان خیانت میشود. چون این امکان هست که تعاملات بازار تکراری خواهد بود خریداران و فروشندگان میدانند که با درگیر شدن در فرصتطلبی منافع آینده خود را به خطر میاندازند. حتی اگر شرکتکنندگان بازار باور دارند که واقعاً بعید است شرکای تجاری خود را در آینده ملاقات کنند آنها میدانند که امکانش هست، اگر نه خیلی زیاد، که دیگران درباره فرصتطلبی آنها چیزهایی بدانند.
با این حال، در حالی که فرصتطلبی کنترلنشده در بازارها بعید است، فرصتطلبی هنوز امکانپذیر است و هنوز هم میتواند عمل بالقوه سودآوری باشد. درنتیجه هر شخصی هنوز میتواند چیزی درباره قابل اعتماد بودن یک شریک تجاری بیاموزد با مشاهده اینکه آیا آن شریک مبادرت به تقلب یا دزدی کرده است یا خیر. به یاد دارید که سوژههای آزمایش ما، بین شرکای تجاری که با آنها روابط مثبتی تشکیل دادند و غریبهها در بازی اعتماد تفاوتی قائل نبودند، وقتی ما به آنها اجازه کلک زدن به یکدیگر را در بازار آزمایشی ندادیم (چوی و استور، 2018).
از آنجا که مبادرت به فرصتطلبی تصمیمی آگاهانه است، شریک تجاری صادق یا فرصتطلب، با انجام هر معامله، مقداری اطلاعات درباره ماهیت شخصی آنها، آشکار میکنند. بنابراین در محیط بازار خصمانه که رفتار دوز و کلک شایع است فرد نیکاندیش توجه تاثرانگیز دریافت خواهد کرد. برعکس در بازار خوشکارکرد، فرد غیراخلاقی طرف توجه قرار خواهد گرفت. نتیجهگیری از هر تعامل بازار، حال اینکه موفق یا ناموفق باشد، برای افراد آشکار خواهد کرد به چه کسی اعتماد کنند /یا از چه کسی دوری کنند.
البته بسیاری از معاملاتی که در جوامع بزرگ رخ میدهد بین غریبههاست و بعید است به تعاملات تکراری بینجامد. به علاوه، برخی معاملات (مثل خرید یا فروش خانه) معاملاتی هستند که مردم در طول عمر خود فقط چند بار انجام میدهند. اما بازارها نظامهایی را تکامل دادهاند که خوشنامی کسبوکارها و هر کدام از شرکتکنندهها در بازار را اطلاعرسانی میکنند (مثلاً خوشنامیهای برندی همچنین نظامهای رتبهبندی از قبیل آنهایی که در آمازون، ایربیانبی و اوبر میبینیم). این نظامهای خوشنامی به ما اجازه میدهد تا دیگران را بهتر بشناسیم بدون اینکه مجبور به معامله کردن با آنها باشیم. ما در نقشهای خود به عنوان مصرفکنندگان و فروشندگان، در شرایط برابر ترجیح میدهیم با شرکای تجاریای معامله کنیم که به فرصتطلبی مبادرت نخواهند کرد. ما در نقش مصرفکننده با مراجعه به منابع معتبر و جستوجوی اطلاعات غیررسمی از همکاران نزدیک درباره خوشنامیها تحقیق میکنیم پیش از اینکه خودمان را به معامله با فروشندگان و بنگاههای ناشناخته متعهد کنیم. اگر فروشنده باشیم رتبهبندیهای اعتباری را کنترل کرده و درباره خوشنامی شرکای تجاری بالقوه از معرفها و مراجع معتبر کسب اطلاع میکنیم. این روشهای اشتراکگذاری اطلاعات، ریسکها را برای افرادی که مبادرت به رفتار غیراخلاقی میکنند بالا میبرد. وقتی افراد در تعاملات بازاری رودررو رفتار ناشایستی دارند، مجامع و محافلی هست که این اطلاعات را با دیگران به اشتراک میگذارند.
شرکای کسبوکار درباره شرکای بالقوه تحقیق و تفحص میکنند و بر اساس آنچه آنها از طریق تجربیات بازاریشان کشف کردند رهنمودهایی عرضه میدارند. غیرمنطقی است که فعال کسبوکار غیراخلاقی انتظار داشته باشد رفتارش هرگز در چنین بستری به اشتراک گذاشته نشود. برای نمونه رزنیک و زکهاوسر (2002) پس از بررسی مجموعه دادههای زیادی از معاملات ئیبی از سال 1999 نتیجه گرفتند که اعتماد بین خریداران و فروشندگان در ئیبی، که یک تارنمای تجارت الکترونیک است، در نتیجه سامانه بازخوردی ئیبی پدیدار شد. آنها متوجه شدند اکثر معاملات به شکل تعاملات یکدفعهای بود و اینکه فروشندگانی که خوشنامتر بودند احتمال بیشتری داشت کالاهایشان فروخته شود. یک آزمایش میدانی متعاقب آن توسط رسنیک و همکاران (2006) نشان داد که بهطور متوسط، خریداران در ئیبی تمایل بیشتری به خریدن از فروشندگان قدیمی جاافتاده در مقایسه با فروشندگان جدیدی داشتند که خوشنام نبودند یا خوشنامی اندکی داشتند. در واقع خریداران 5 /12 درصد بیشتر احتمال داشت از فروشندگان خیلی خوشنام خرید کنند تا از فروشندگان جدید؛ درحالیکه خریداران از فهرستهای اعلانی خریداران جدید 56 درصد خرید کردند. آنها از فهرست اعلانی خریدارانی که خیلی خوشنام بودند 63 درصد خرید کردند. خلاصه اینکه به نظر میرسد خریداران وقتی تصمیم به خرید میگیرند حتی برای خریدهای یکباره خود، عامدانه در جستوجوی فروشندگان خوشنامتر هستند. در مثالی دیگر جین و لزلی (2003) مشاهده کردند چگونه رستورانها خود را به آب و آتش میزدند تا خوشنامی خود را در حضور مشتریانشان بهبود بخشند بهمحض اینکه دولت لسآنجلس آنها را ملزم به عرضه داشتن کارتهای درجهبندی بهداشتی در سال 1997 کرد. حتی در تصمیمهای ما برای اینکه از کجا شاممان را بخریم، خوشنامی-نه فقط به شکل کیفیت خدمت و غذا، بلکه همچنین به شکل بهداشت مکان- برای ما اهمیت دارد.
مردم اینک به آسانی از طریق تارنماهای تجارت الکترونیک و رتبهبندیهای الکترونیک مانند ئیبی، آمازون، ایربیانبی، اوبر، آنجیز لیست، یلپ و سایرین به آسانی میتوانند تجربیات و نظرات خود را درباره شرکای گذشته و حال با گروه بزرگی از افراد به اشتراک گذارند. سامانههای خوشنامی و رتبهبندی به اخلاقمدارها کمک میکند تا خود را یک سر و گردن بالاتر از افراد و بنگاههای نسبتاً غیراخلاقی قرار دهند. این سامانهها باعث میشود احتمال گرفتار شدن یا شناخته شدن غیراخلاقیها به رفتار غیراصولی و غیراخلاقی حتی بیشتر شود. و اگر ما به اشتباه به یک کلاهبردار اعتماد کردیم یا خیلی ساده رفتار کسی را اشتباه تعبیر کردیم، بازارها ابزارهایی از قبیل بیمه را در اختیارمان میگذارند که هزینه تجربه کردن خیانت را کاهش میدهند. این ابزارها امکان ریسکپذیری را به ما میدهند در حالی که چیزهایی هم یاد میگیریم.
قابل توجه است که بازیگران غیراخلاقی در بازار با وانمود کردن به نیکاندیش بودن احتمالاً کاری از پیش نخواهند برد. چون افراد ترجیح میدهند تعاملات را با کسانی تکرار کنند که بعید است مرتکب تقلب یا دزدی شوند و کسانی که احتمال بیشتری میرود به بروندادهای دوجانبه سودآور در بلندمدت گرایش داشته باشند، پیشبینیهای نظریه بازی به ما میگوید صاحبان کسبوکاری که غیراخلاقی رفتار میکنند احتمال دارد با سودآوری انتظاری بزرگتر مرتبط با نیکاندیش بودن وسوسه شوند و درنتیجه تلاش خواهند کرد از رفتار بازرگان اخلاقی تقلید کنند. نتیجه اینکه بازار میتواند نیکاندیش دروغین را تشویق کند تا شیوه رفتاری، نگرشها و احساسات نیکاندیش واقعی را برگزیند. در حالی که چنین تقلیدکردنی شاید در ابتدا موفق شود، افراد ریاکار به ندرت موفق به جا زدن خود به جای آدمهای اصالتاً خوب برای مدت زمان طولانی میشوند و در کسبوکار خیلی دوام نمیآورند. اینکه در بسیاری از جوامع بازار وقتی فرد یا شرکتی برای مدتی طولانی کلاهبرداری میکرده است و قسر درمیرفته است هنوز ارزش خبری دارد به این معناست که چنین پدیدههایی کاملاً نادر است. «مردمی که بدون ریاکاری، صادق، منصف، مدنی و مهربان هستند با احتمال بیشتر در کسبوکار موفق میشوند نسبت به آنهایی که شیاد و شارلاتان هستند» (مولر، 1999). آدمهای غیراصیل میتوانند برخی اوقات، هر چند به ندرت، خود را به جای آدمهایی جا بزنند که اصالتاً خوب هستند، اما این آدمهای نیکاندیش بدلی تا بینهایت نمیتوانند از شناخته شدن چهره واقعی خود فرار کنند (برای نمونه به برنارد مدوف، رابرت آلن استنفورد، و دیگرانی فکر کنید که به مدیریت طرحهای پونزی طی چند دهه گذشته محکوم و مجرم شناخته شدند). اگرچه تعریف دقیقش مشکل است، به نظر میرسد مردم توانایی وصفنشدنی برای ردیابی اصالتاً نیکاندیشها از نیکاندیشهای بدلی دارند. ما به اثرپذیریها و ارزیابیهای مبهم خود از دیگران گویی با توانایی غریزی واکنش نشان میدهیم و تمایل به جستوجوی شرکای تجاری اصالتاً معتبر و نیکاندیش به ویژه در وضعیتهای غیرقطعی و پرریسک داریم.
بازارها مکانهای گفتوشنود درباره درستی و نادرستی هستند
هر گفتوشنود را میتوان یک فرآیند تصور کرد، دیالکتیک دیدن و گفتن، یک بازی که پرسشها و پاسخها ردوبدل میشود و قیمتهای پیشنهادی برای خرید و قیمتهای درخواستی برای فروش داده میشود. همانگونه که گادامر (1989) ابراز داشت «گفتوشنود فرآیند رسیدن به درک است». هر شرکتکننده گفتوشنودی که وارد گفتوشنودی اصیل میشود پیشداوریها، نظرات معین همچنین دانش خاصی از زمان و مکان در اختیار دارد، اما همچنین پذیرای احتمال برحق بودن بالقوه موضع دیگری و تمایل به شنیدن نظرات دیگری است. گادامر نوشت، «در هر گفتوشنود اصیل هر شخص باید سر صحبت را با دیگری باز کند، واقعاً احتمال دهد که دیدگاه وی معتبر است و خودش را به جای دیگری بگذارد تا آن حد که او نه آن فرد خاص بلکه آنچه او میگوید را بفهمد و درک کند». از طریق پرسش و پاسخهای رفت و برگشتی «همآمیزی افقها» اتفاق میافتد.
این فرآیند تعدیل و روشنسازی نظرات خود فرد و درخواست روشنسازی و تبیین نظرات طرف دیگر فرآیندی نامعلوم است. همانگونه که گادامر تبیین کرد، «هیچکس از پیش نمیداند که از درون گفتوشنود چه چیزی «بیرون میآید». درک گفتوشنود یا ناتوانی از درک آن مانند حادثهای است که بر سر ما فرود میآید». در گفتوشنود اصیل، دیالکتیک گزارههای تردیدپذیر یک پاسخ و واکنشهایی به آن گزارهها میطلبد که «روح و جانی متعلق به خودش» را داشته باشد و «اجازه «پیدایش» چیزی را میدهد که از این به بعد وجود دارد»، چیزی که پیش از این وجود نداشت و نمیتوانست با قصد قبلی هستی و وجود پیدا کند. گادامر استدلال کرد، «ما میگوییم یک گفتوشنود را «اداره میکنیم» اما برای اینکه یک گفتوشنود اصیلتر باشد اداره کردنش کمتر در اراده هر کدام از طرفین گفتوشنود است... با گفتوشنودی که پیچوتابهای خاص خودش را دارد و به نتیجهگیری مخصوص به خود میرسد، شیوهای که یک کلمه به دنبال کلمه دیگر میآید شاید کاملاً به یک شیوه اداره شده باشد اما طرفین گفتوشنود بسیار کمتر از آن رهبران گفتوشنود باشند رهبری میشوند».
اگر ما اینگونه میفهمیم که بازار فرآیندی بیانجام (پایان باز) است که یک نظم خودجوش از درونش پدیدار میشود، معنادار میشود که بازار را یک نوع گفتوشنود ببینیم. این همانندانگاری بهخصوص بجاست چون این مفهوم را در خود دارد که بازار را باید چیزی دانست که از درون تعاملات افراد حاصل میشود؛ گروهی در تلاش هستند تا یکدیگر را درک کنند، گروهی درباره بدفهمیها یا مقاصد متضاد صحبت میکنند، و گروهی دیگر ناتوان یا بیمیل در رسیدن به توافق هستند. به علاوه این همانندانگاری به ما یادآور میشود که در بازارها، همانند گفتوشنودها، جزئیات نظم حاصله را هیچکس از پیش نمیتواند بداند.
چندین اندیشمند این همانندانگاری بازار به مثابه فرآیند گفتوشنودی را با سودبخشی به کار گرفتند و سازوکار قیمتی را که بازار ایجاد کرد به عنوان یک نظام ارتباطاتی و پیامرسانی توصیف کردند. برای نمونه هایک (1948) اظهار داشت که «توصیف نظام قیمت به عنوان... یک نظام ارتباطات از راه دور، چیزی بیش از یک استعاره است». ییگر (1998) بهطور مشابه نتیجه گرفت از مقایسه بازار با فرآیندهای زبانشناختی، منافع بیشماری عاید میشود. ییگر اشاره کرد، «بازارها از طریق قیمتها اطلاعات را به شیوههایی انتقال میدهند، که به چگونگی انتقال اطلاعات از طریق زبان شباهت دارد... آنها نقش هماهنگکننده را بازی میکنند». بازارها و زبان هر دو نظمهای خودجوشی هستند که به ما کمک میکنند فعالیتهای خود را با همقطارانمان هماهنگ کنیم و دانش خاص ما از زمان و مکان همرسانی شود. اگرچه پیوند دادن بازارها و زبان میتواند ارزشمند باشد، از تحلیل ییگر بهسرعت روشن میشود که زبان شباهت نزدیکتری به پول دارد تا به بازارها. حقیقتاً این همانندانگاری تناسب شستهرفتهتری پیدا میکند اگر ما پول را به زبان، قیمتها را به کلمات و بازارها را به گفتوشنودها پیوند دهیم. همانطور که ییگر ادعا کرد، «برخی همانندسازیها خصوصاً بین پول و زبان، روشنگر هستند». ما با ارزشهای دلاری سخن میگوییم و درک میکنیم و به شکل مجازی و برخی اوقات واقعی از قیمتها میگوییم وقتی خرید یا فروشی انجام میدهیم. کاملاً قابل فهم و مفید است که بازار را گفتوشنودی بین مصرفکنندگان و تولیدکنندگان تصور کرد.
هورویتز (1995) نیز به چندین ارتباط بین پول و زبان اشاره کرد. او نوشت پول و زبان «فرآیندهای اجتماعی را میانجیگری میکنند... پول «وسیله مبادله» است:... در حالی که زبان «وسیله تجربه» است». پول و زبان به ما اجازه انتقال اطلاعات درباره شرایط خاص خود را به دیگران میدهند. و از هر دو دستکم به یک معنا گریزی نیست. هورویتز استدلال آورد، «دقیقاً همانطور که ما چارهای جز فکر کردن در چارچوب واژگانی که زبان برای ما فراهم میکند نداریم، چارهای نیز جز اقدام کردن در بازار برحسب قیمتهای پولی آنچه میخواهیم مبادله کنیم نداریم... دقیقاً همانطور که اندیشهای را که نمیتوان در قالب واژگان بیان کرد، مشکل بتوان در یک گفتوشنود انتقال داد... به همین ترتیب یک خواسته اقتصادی را که با پول بیان نشده است دشوار بتوان در فرآیند بازار انتقال داد». امکان بسط دادن حتی بیشتر این استعاره وجود دارد؛ «اگر پول همانندسازی به زبان است پس قیمت همانندسازی به واژه است». واژهها حاملان دانش هستند. ما از واژهها برای ابراز آنچه فکر میکنیم، آنچه میخواهیم، و چگونه احساس میکنیم استفاده میکنیم. واژگانی که همنوعان ما با آن صحبت میکنند به انتظارات ما شکل میدهند و فعالیتهای ما را هدایت میکنند. بر همین منوال قیمتها دانش را انتقال میدهند. وقتی کالاها نایابتر میشود قیمتها بالا میرود. وقتی از نایابی کالاها کاسته میشود قیمتها سقوط میکند. همانگونه که هورویتز نوشت، «قیمت بازار دربردارنده دانشی است که از طریق مبادلهها به وسیله مبادله پول در دسترس قرار میگیرد، دقیقاً همانطور که یک واژه دانشی است که با سخن گفتن یا نوشتن در یک زبان در دسترس قرار میگیرد».
بازارها علاوه بر اینکه گفتوشنودهایی درباره قابلیتها و اشتیاقها، گفتوشنودها درباره مقدارها و قیمتها هستند همچنین گفتوگوهایی درباره درستی و نادرستی هستند. حقیقتاً بازارها به ما اجازه میدهند تا به دیگران بگوییم که تحسین میکنیم که آنها نیکاندیش باشند یا متنفر هستیم از اینکه آنها غیراخلاقی باشند. بازارها به شرکتکنندگان نیکاندیش پاداش میدهند و آنهایی را که نیکاندیش نیستند تنبیه میکنند. به این دلیل، بازار در تحریک به رفتار نیکاندیشانه نسبتاً خوب عمل میکند. کارآفرینان شخصیتها و ویژگیهای شرکای خود را با مشاهده و قضاوت کردن راهبردهای چانهزنی، ارتباطات، سلوک و رفتار آنها درون و بیرون از چانهزنیها و سایر فرآیندهای مرتبط با کسبوکار ارزیابی میکنند. پس کارآفرینان انتظارات، اقدامات و تصمیمات خود به ادامه دادن (یا قطع کردن) ارتباطات خویش با شرکای خاص را تعدیل میکنند. این چرخه بازتعدیل نه فقط بر سودآوری روابط کسبوکاری خاص، بلکه بر فرصتها برای تشکیل روابط جدید از طریق معرفها نیز تاثیر میگذارد. چگونه صاحب یک کسبوکار که خودش را اداره میکند میتوانست تعیین کند که شریک تجاری خودش وی را به دیگران توصیه میکند یا خیر، بنابراین میتوانست فرصتهای کسبوکار آینده او را تعیین کند.
برای مثال بحث گریف از تاجران مغربی را ملاحظه کنید. گریف (1993) مستند کرد که چگونه یک نهاد بازار بر رفتار فردی، رویههای کسبوکار و ساختار اجتماعی تاثیر میگذارد. بررسی وی به نحوی مهم نشان داد اینکه بازارها کار میکند تا حدی به این علت است که آنها به صادقترین تاجران پاداش میدهند. تاجران مغربی در تجارت بینالملل پیشامدرن با یک مساله کارگزاری مواجه بودند. یک بازرگان قرن یازدهمی برای انجام تجارت در سطح بینالملل باید همراه با اجناس خویش سفر میکرد یا کارگزارانی در آن سوی دریاها در استخدام خود میداشت تا اجناس وی را به فروش رسانند و اجناسی برایش بخرند. برای بازرگانان احیاناً کاراتر این بود که کارگزارانی استخدام کنند تا کالاها را به شرکای تجاری خویش در خارج تحویل دهند اما آنها همچنین با این ریسک مواجه بودند که کارگزارها فرصتطلبانه عمل کنند و کالاها را حیفومیل کرده و بالا بکشند. تاجران مغربی با برپاسازی یک نهاد (که گریف ائتلاف نامید) توانستند بر مساله کارگزاری غلبه کنند. این نهاد تاجران و کارگزاران آنها را پایش میکرد، به مبلغ پرداختی به کارگزاران نظم و نسق میداد و اشتراکگذاری اطلاعات بین اعضای ائتلاف را تسهیل میکرد. ائتلاف همچنین راهبردهای مجازات چندجانبه بهکار گرفت که هزینه کارگزاران حیفومیلکننده را به شدت بالا میبرد. وقتی یک کارگزار مظنون به تقلب میشد همه کسبوکارها با او به حالت تعلیق درمیآمد تا ائتلاف به حکمی مبنی بر بیگناهی وی برسد. وقتی ثابت میشد که یک کارگزار در تقلب دست داشته است جامعه بازرگانان درون ائتلاف «مجازات جمعی بهکار میگرفت و کارگزارانی که متقلب تلقی میشدند تا زمانی که خسارت فرد زیان دیده را جبران نمیکردند رانده میشدند». چون منافع بلندمدت از ادامه کسبوکار با بازرگانان مغربی بسیار بیشتر از منافع تقلب یکدفعهای بود، کارگزاران تمایل داشتند شهرت خوبی درون ائتلاف پیدا کنند. کارگزاران عضو با قابل اعتماد بودن و شرافتمندانه رفتار کردن، از دستمزدهای بالاتری نسبت به کارگزاران غیرعضو همچنین ادامه کسبوکار درون این نهاد برخوردار میشدند. این تاجران مثالی عالی بودند که چگونه بازار، هنگامی که بدون افسار رها میشود، میتواند به عنوان فضایی عمل کند که مردم یاد میگیرند دستکم از رفتار نیکاندیشانه تقلید کنند.
در جوامع بازار، از طریق این فرآیند پاداشدهی به یکدیگر با کسبوکار آینده وقتی تعاملات مثبت وجود دارد و مجازات کردن یکدیگر وقتی تعاملات کسبوکاری منفی رخ میدهد، رفتار مردم بهبود مییابد. در بسترهایی که مشاهده برآورده شدن انتظارات بالای ما عادی است، به سرخوردگیها و تخلفهای اخلاقی حساس هستیم. خبرها از سود و زیان به ندرت جهان کسبوکار را تکان میدهد، اما اخبار (و شایعات) خیانت و تقلب بسیار سریع و در سطحی گسترده پخش میشود. چون کارآفرینان درون فرآیند بازار رقابتی با انگیزههایی برای متمایز کردن خودشان در حاشیههای قیمتی و غیرقیمتی مواجهاند، حتی دوراندیشترین افراد در ساختن و حفظ شبکههای اجتماعی خود از طریق خدمات خوب به مشتری و حسن شهرت سرمایهگذاری خواهند کرد.
فراتر از پاداشدهی به معاملات کسبوکاری صادقانه و منصفانه، سایر نیکیها هم در بازار پاداش داده میشود. حقیقتاً رفتار نیکاندیشانه میتواند سودآور باشد. برای مثال شجاعت و امید را که کارآفرینی، نیروی محرک بازار به آن بستگی دارد، در نظر بگیرید. بدون امید داشتن به اینکه میتوان ماشین بهتری اختراع کرد یا روش جدیدی برای انجام کارها میتوان کشف کرد، کارآفرینی نمیتوانست به راه افتد. بهطور مشابه، کارآفرینان باید جرات آزمون کردن ایدههای جدید خود را در بازار داشته باشند، در مواجهه با موانع ثابتقدم باشند و حصار وضع موجود را درهم بشکنند. بازار به این نیکیها پاداش میدهد و تشویق به انجام آنها میکند.
نیکاندیش بودن در بازارها پاداش خودش را دارد. مولر (1999) با مروری بر ادبیات موضوع مدیریت، برخی ویژگیهایی را که بازار تشویق میکند، بررسی کرد: انصاف، مدنیت، همدلی و «قهرمانگرایی». چون بازار در بریتانیا و آلمان مکانی بسیار بزرگتر میشود، «رفتار کسبوکاری... به نحو مشهودی طی جریان قرن نوزدهم صادقانهتر شد». برخلاف باوری عمومی که فعالان کسبوکار موفق افرادی آزمند هستند که دروغ میگویند، تقلب میکنند و از مشتریان و کارکنان میدزدند.
سرمایهداری، با فرض ثابت بودن سایر شرایط، واقعاً تمایل دارد به نحوی نظاممند هر چند نه یکپارچه، به رفتار کسبوکاری که صادقانه، منصفانه، مدنی و مهربانانه است پاداش دهد و الهامبخش شکلی از رفتار ریسکپذیری باشد که اغلب میتوان قهرمانانه توصیف کرد... . در نظام سرمایهداری، همانگونه که اتفاق میافتد نیکی به نحو قابل ملاحظه بیشتر از پاداش خودش است.
به علاوه، مولر اشاره کرد، «به توافق رسیدن با آدم خوب معمولاً لذتی ایجاد خواهد کرد و بنابراین کسی که کاملاً عقلانی باشد مایل به صرفنظر کردن اندکی از سود در معامله با آدم باوجدان نسبت به معامله با آدم بیوجدان است». حقیقتاً شرکای تجاری و مصرفکنندگان به یکسان اغلب قیمتی میپردازند (و کارگران اغلب مایل به کار کردن با تخفیف هستند) تا با مردم صادق، قابل اعتماد، باایمان و مراقب (یعنی عاشق) معامله کنند.
بازارها نیز بدی را مجازات میکنند. به یاد آورید بکر (1957) چگونه کارفرمایی را ترسیم کرد که مایل است قیمتی بابت سلیقهاش در تبعیض بپردازد. کارفرمایی که خواهان تبعیض است با هزینه افزایشی برای سلیقه خود مواجه میشود، چون سایر کارفرمایان بیشینهکننده سود غیرتبعیضی که کارکنان را از گروهی انتخاب میکنند که علیهشان تبعیض ایجاد شده است قادر به استخدام کارکنان شایسته با دستمزدهای پایینتر هستند. از اینرو، کارفرمایی که مایل به تبعیض است سود کمتری نسبت به کارفرمایی که مایل به تبعیض کردن نیست کسب خواهد کرد. پس کارفرمای تبعیضکننده برای اینکه محصولش رقابتی باقی بماند، وادار خواهد شد کارکنان را از گروهی که علیهشان تبعیض قائل شده است استخدام کند. در طی زمان، از طریق تکرار این فرآیند، بازارها میتوانند شرکتکنندگان در بازار را از ارتکاب به اقدامات غیراخلاقی یا مشکوک اخلاقی بازدارند. همانگونه که فریدمن (1962) استدلال کرد، «قلمروهای تبعیض در هر جامعه آن حوزههایی هستند که بیشتر ویژگی انحصاری دارند، در صورتی که تبعیض علیه گروههایی که رنگ یا دین خاص دارند دستکم در آن حوزههایی است که بیشترین آزادی رقابت وجود دارد». بهطور مشابه همانطور که استیون لندسبرگ (1997) نشان داد وقتی درون یک صنعت تبعیض وجود دارد، چنان انگیزه عظیمی برای استخدام نیروی کار کامل از طبقه کارگران تبعیضشده وجود دارد که با توجه به آزادی ورود، دستکم یک کارفرمای مایل به چنین کاری وجود خواهد داشت.
بازار از طریق این سازوکار پاداشها و تنبیهها، کارفرمای نژادپرست را از تبعیض علیه یک کارفرمای سیاهپوست، یک مصرفکننده جنسیتزده را از خودداری به خرید کالا از تولیدکننده زن، و تولیدکننده همجنسگرا را از امتناع به فروختن کالا به مصرفکننده همجنسگرا بازمیدارد. کسبوکاری که از استخدام بهرهورترین کارگران یا خدمت به مصرفکنندگان بالقوه که بیشترین تمایل و توان پرداخت را دارند خودداری میکند چون نژاد، قومیت، هویت جنسی یا گرایش جنسی خاصی دارند بازار را به رقبای خود خواهد باخت. بدیهی است که معنای این حرف این نیست که هرگز نباید انتظار مشاهده نارواداری در محیط بازار را داشت. در عوض پیشنهاد میدهد که اجازه دادن به این رفتار در محیط بازار هزینه خواهد داشت و هر چه رقبای بیشتری در بازار باشند احتمال کمتری دارد این رفتار رخ دهد.
این سازوکار بازار همچنین میتواند سایر بدیها را مهار کند. بدیها مهم نیست چه باشند خیلی ساده در بلندمدت در جامعه بازار نمیتوانند پروبال بگیرند.
به علاوه، بازارها ظرفیت این را دارند که ما را اصالتاً نیکاندیش کنند. اشتیاق مردم به جذب و کسب تایید همدیگر و به رسمیت شناخته شدن در جامعه یک نوع اثر سرایت ایجاد میکند. مشخصاً، شخصی که عمدتاً با مردم نیکاندیش مراوده دارد یاد خواهد گرفت برخی از ارزشهای آنها را تحسین و کسب کند حتی اگر خودش هرگز کاملاً نیکاندیش نشود. همانگونه که اسمیت (1759) تبیین کرد آنکس که بیشتر با خردمندان و نیکاندیشان نشست و برخاست دارد اگرچه شاید خودش خردمند یا نیکاندیش نباشد خواهناخواه جنبه معینی دستکم از خردمندی و نیکی را درک میکند؛ و آنکس که بیشتر با حقهبازها و هرزهها رفتوآمد دارد اگرچه او شاید خودش حقهباز و هرزه نشود، باید به زودی، دستکم همه بیزاری اصیل اولیهاش از حقهبازی و هرزگی را از دست بدهد. در مورد ویژگیهای خانوادگی هم همینطور است، که ما غالباً میبینیم از طریق چندین نسل پیاپی انتقال یافت، شاید احتمالاً تا حدی مدیون این تمایل باشد، که خودمان را شبیه آنهایی کنیم که متعهد به زندگی با آنها هستیم و بخش زیادی از وقتمان را به گفتوشنود با آنها میگذرانیم.
احتمال میرود که شخص تمایلات و عادات همصحبتهای نیکاندیش خویش را کسب خواهد کرد. البته هیچ نهاد انسانی، کلیساها، دولتها، مدارس یا خانوادههای ما نمیتوانند برانگیزاننده عاملان کاملاً نیکاندیش باشند. اما بازار با پاداشدهی به نیکی و با مجازات کردن بدی، مروج نیکی است.
بازارها به ما آموزش میدهند آدمهای بهتری باشیم
بازار پتانسیل تغییر دادن ما را دارد. اگر بازارها به رفتار بد پاداش دهند، مبادرت در فعالیت بازاری ما را به سمت بدتر شدن تغییر خواهد داد. اگر آنها به آن شیوه شروع نکرده بودند برای نمونه، زنبورها در کندوی ماندویل، سرانجام غیراخلاقی شدند با توجه به اینکه چقدر در آن محیط غیراخلاقی بودن عمومی و سودآور بود. اما اگر بازارها به رفتار خوب پاداش میدهند آنها پتانسیل این را دارند تا مردم را نیکاندیشتر کنند نسبت به آنچه در غیر این صورت هستند.
همانطور که بحث کردیم، حیرتانگیز است که تقریباً اجماعی میان مفسران وجود دارد که بازارها بدترین خصایص ما را پاداش میدهند. از نظر عده بسیاری، مادیگرایی و آزمندی هممعنا با بازارها هستند. اما وقتی میخواهیم ارزیابی کنیم که آیا هزینههای اخلاقی که بسیاری باور دارند بسیار روشن با فعالیت بازار مرتبط است بر منافع مادی بدیهی فعالیت بازار میچربد یا خیر، اختلاف نظر وجود دارد. برخی به فساد اخلاقی اشاره میکنند که در بازارها رخ میدهد و توصیه میکنند که فعالیت بازاری محدود شود. دیگران به پتانسیل بازارها برای مهار شر خصوصی و تبدیل آن به خیر عمومی اشاره میکنند، بنابراین علیه مهار کردن فعالیت بازار استدلال میآورند. هنوز دیگرانی نگران هستند که نیکیهایی که بازارها به آنها وابسته هستند مورد تهدید هستند. به علاوه، آنها استدلال میکنند این تهدید یک تهدید بیرونی نیست. آنها ادعا میکنند بازار نیاز به اخلاقیات دارد اما اخلاقیات را تضعیف و نابود میکند. آنها میترسند بازار حاوی بذرهای تخریب خودش باشد.
اما شواهد حکایت دارد که این اجماع اشتباه است. بازارها اخلاقیات ما را فاسد نمیکنند. در جوامع بازار مردم نه فقط ثروتمندتر، سالمتر، خوشحالتر و بهتر مرتبط هستند، بلکه فعالیت بازار از ما مردم بهتری میسازد. بازارها فضاهایی هستند که ما کشف میکنیم چه کسی نیکاندیش است و میتوان انتظار داشت بسیاری از بدیهای ما را آشکار کند. به علاوه، بازارها به نیکی پاداش میدهند و بدی را تنبیه میکنند. از اینرو بازارها زمینهای آموزش اخلاق هستند.
در فصل بعدی برخی دلالتها از استدلال خود را بحث میکنیم که فعالیت بازار از جنبه اخلاقی فاسدکننده نیست، بلکه به بهبود اخلاقی میانجامد. نکته مهم اینکه درباره امکان یا مشکل بازارهای زیانبار سکوت اختیار کردیم. میتوان با هر چیزی درباره پتانسیل بازارها برای اینکه ما را مردم بهتری بسازد موافق بود و هنوز ادعا کرد که بازارهای کالاها و خدمات معین از نظر اخلاقی مسالهزا هستند. هیچکدام از استدلالهایی که آوردیم حکایت نداشت که باید بازارها در هر چیزی وجود داشته باشد. استدلال ما دلالتهایی دارد که چگونه باید درباره فرهنگ فکر کنیم. اگر مردم در کشور بازاری الف اخلاقیتر از مردم کشور نابازار ب باشند، پس استدلالهای ما حاکی از این است که احتمالاً ارتباط اخلاق با نظام اقتصادی کشورها بیشتر است تا با فرهنگهای آنها. دلیل اینکه ما در جوامع بازار نسبت به جوامع نابازار نیکی بیشتر و فساد کمتر مشاهده میکنیم همانگونه که در فصل 5 بحث شد به واسطه هرگونه مزایای فرهنگی نیست که مردم جوامع بازار اتفاقاً نسبت به مردم جوامع نابازار از آن بهرهمند میشوند. در عوض ما نیکی بیشتر و فساد کمتر در جوامع بازار نسبت به جوامع نابازار میبینیم چون مزایای اخلاقی مرتبط با بازارها را داریم. همچنین اگر استدلال ما که بازارها میتوانند منبع پرورشیابی اخلاق باشند درست باشد، پس علاوه بر هزینههای اقتصادی در سطح گسترده شناختهشده مرتبط با محدودسازی بازارها، هزینههای اخلاقی بالقوه مرتبط با محدودسازی بازارها وجود دارد. اگر بازارها واقعاً فضاهایی هستند که ما کشف میکنیم آیا مردم در تعامل با آدمهای خوب یا بد هستند، پس محدود کردن دسترسی ما به بازارها یا مانعتراشی برای بازارها شاید واقعاً توانایی ما به کشف دیگران نیکاندیش را محدود کند. اگر بازارها واقعاً گفتوشنودهایی درباره درستی و نادرستی هستند، پس حرکاتی که برای قطع کردن آن گفتوشنودها صورت میگیرد شاید توانایی ما را برای اینکه نیکاندیشی را یاد بگیریم محدود میکند. و شاید توانایی ما را به یادگیری خیر بودن محدود کند.