شناسه خبر : 21608 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

فاصله فقیر و غنی در ایران تا چه حد جدی است؟

شکاف‌هایی که می‌ماند

زمان زیادی از آمدن دولت روحانی نگذشته بود که انتشار یک خبر و آمار، خواب از سر بسیاری پراند. بر اساس آمار وزارت کار، تعاون و رفاه از رقم خط فقر در روستاها و شهرها، خط فقر مطلق، حدود 60 درصد از جامعه ایرانی را دربر می‌گرفت. این معنایش کوچک شدن طبقه متوسط بود و افزایش ضریب جینی. اما تورم ۴۵‌درصدی و مشکلات آن سال‌ها نشان می‌داد اوضاع دهک‌های بالا هم بهتر نشده.

زمان زیادی از آمدن دولت روحانی نگذشته بود که انتشار یک خبر و آمار، خواب از سر بسیاری پراند. بر اساس آمار وزارت کار، تعاون و رفاه از رقم خط فقر در روستاها و شهرها، خط فقر مطلق، حدود 60 درصد از جامعه ایرانی را دربر می‌گرفت. این معنایش کوچک شدن طبقه متوسط بود و افزایش ضریب جینی. اما تورم ۴۵‌درصدی و مشکلات آن سال‌ها نشان می‌داد اوضاع دهک‌های بالا هم بهتر نشده. همه دهک‌ها اوضاعشان روبه کاستی بود. البته این واقعیت داشت که ضربه‌ای که دهک‌های پایین‌تر از این وضعیت خورده بودند به مراتب سنگین‌تر و ماندگارتر بود. نتیجه‌اش این بود که از سفره غذایی و سبد مصرف آن دهک‌های پایینی بسیاری از اقلام حذف شد. مهم‌ترینش گوشت و لبنیات بود. مصرف لبنیات در کشور به نصف تقلیل پیدا کرد. اتفاقی که تاثیرش را نه در همان سال‌ها که در سلامتی مردم در سالیان بعد می‌توان دید.

یک نظام دست به کار شدند. از صدر تا ذیل خواستند تحریم‌ها رفع شده و شتاب تورم کاستی یابد. مساله مهم جامعه ما بازگرداندن اعتماد، امید و سرمایه اجتماعی شد. چیزی که نبودش می‌تواند عامل شکاف دولت-ملت باشد. چهار سال زمان کم ولی موثری بود برای اینکه کمی اوضاع بهتر شود. سرمایه‌های زیادی مصروف این تغییرات شد. سرمایه‌هایی که لزوماً آورده‌شان دولت نبود. دولت مجری آن بود. سه سال پیش بدنه حاکمیتی و نه‌فقط دولت، باور داشت که عمیق شدن شکاف طبقاتی می‌تواند از مشکلات یک جامعه باشد که پیامدهایش برای جامعه مخرب است. تلاش‌ها به ثمر نشست اما نه به معنای آنکه شکاف طبقاتی حذف شود. نه به معنای آنکه سفره‌ها غنی‌تر شود. به معنای آنکه ریزش از سفره پیدا نباشد. برای فربه‌تر شدن سفره‌های کارگران تلاش شد. حتی از طریق توزیع شیر در مدارس و بسته‌های غذایی در حاشیه شهرها. اما حاکمیت در معنای فراگیر آن نمی‌خواست، شکاف طبقاتی به شعار سیاسی تبدیل شود. چهارسال گذشته است. شکاف طبقاتی هنوز هست. نه به اندازه سال‌های با تورم دورقمی. محرومیت نسبی و توقعات فزاینده هست. زیرا هنوز فاصله داریم با ثبات و امنیتی که سرمایه را به سمت خودش بکشاند نه به سمت کالاهای مصرفی و تجملی. نمایش ثروت هست چون هنوز امکان شفافیت مالیاتی برقرار نشده و گویا ضعیف‌ترها بیشتر در معرض مالیات و پاسخگویی‌اند. یک واقعیت هم وجود دارد و آن اینکه در هیچ جامعه‌ای نمی‌توان از ماندگاری و مشروعیت حرف زد، اگر شکاف طبقاتی و شکاف‌های عاطفی و سیاسی روی هم بیفتد. وقتی شکاف طبقاتی عیان می‌شود، حس محرومیت از خود محرومیت ویژه‌تر و بارزتر خواهد شد. نتیجه این ماجرا همه نظام و نه یک جریان خاص را هدف می‌گیرد. مردمان ناراضی، سرخورده و ناامید دیگر کنشگری خودشان را تاثیرگذار نمی‌دانند. دیگر همه جریان‌ها برایشان یک معنا می‌شوند. نتیجه‌اش برنده شدن در بازی سیاسی نمی‌تواند باشد. شکاف طبقاتی به واسطه نمایش ثروت، ریشه‌های حسد و کینه و حتی گاهی سنگدلی‌هایی نسبت به همنوعان را می‌پروراند و آنقدر بر شکاف عاطفی گروه‌ها تاثیرگذار می‌شود که به وضوح شادی از غم ثروتمندان به صفحه‌های مجازی و عرصه‌های اجتماعی خیابان کشانده می‌شود. بی‌تفاوتی داراها نسبت به ندارها به وضوح دیده می‌شود. طبیعی است که هرجامعه‌ای برای بقا در این شرایط نیازمند آن است که از دو سو به کنترل شرایط بپردازد. یکی نقد اخلاقی به لذت‌جویی صرف و مصرف‌گرایی بی‌رویه است و دیگری کمک گرفتن از فرهنگ و هنر و ادبیات برای برقراری رابطه معنادار میان طبقات اجتماعی. همه اینها اتفاق می‌افتد که تا حدودی از تبعات حاصل از شکاف عاطفی ناشی از شکاف طبقاتی، بکاهد. تا احساس محرومیت التیام یابد. حتی اگر در کوتاه‌مدت امکان اصلاح دهک‌ها و برقراری رفاه و عدالت به شکل مطلق وجود نداشته باشد. تعالیم دینی ما هم همیشه چنین بوده است. وقتی حضرت علی در سفارش به حاکمان این توصیه را دارد که اگر امکان کاستن از درد و رنج محرومان را ندارید، لااقل با آنها مهربان باشید و مانند آنها زندگی کنید. تمام اینها برای کاستن از بار عاطفی ایجادشده ناشی از شکاف طبقاتی است. اما این دو شکاف گاهی توان انقلاب و جنبش را هم پیدا می‌کنند. بسیاری از نظریات مارکسیستی و انقلاب‌های چپ در دنیا هم به واسطه تعمیق همین شکاف‌ها ایجاد شده است. در واقع زمانی که شکاف طبقاتی روی شکاف‌های سیاسی بیفتد، امکان هرگونه تغییر را ایجاد می‌کند. تغییرات خشونت‌باری در جنبش‌های پرولتاریایی شکل گرفته است و اساس تغییرات سریع بر حضور لمپن پرولتاریایی بوده که بتواند به این شکاف بیشتر دامن بزند. اما در ایران ما تجربه روی هم افتادن انواع شکاف‌ها اعم از طبقاتی، فرهنگی، شهر و روستا، سنت و تجدد و‌... را در انقلاب اسلامی داریم. آنقدر شکاف‌ها زیاد است که نظریه‌پردازان مختلف انقلاب، هرکدام تضاد و انقلاب ایجادشده را با یکی از این شکاف‌ها تحلیل می‌کنند. بسیاری از دلسوزان نظام هم باورشان ممانعت از شکل‌گیری فضایی آنچنان است. اما در انتخابات اخیر شاهد آنیم که یکی از کاندیداها با شعار ۹۶ درصد و چهار درصد به میدان آمده. شعاری که این روزها نمونه‌هایی در دنیا داشته و اتفاقاً نتیجه‌های نامبارک برایشان به ارمغان آورده است. معنای این شعار یعنی ما یک شکاف عمیقی داریم. ادعا می‌شود دولت (به کلام ایشان) و نظام (آن‌گونه که مردم می‌شنوند) نمایندگی چهار درصد مردم را کرده و ایشان آمده‌اند نماینده ۹۶ درصد باقیمانده باشند. فارغ از اینکه این ادعای سیاسی چگونه می‌تواند راستی‌آزمایی شود نتیجه‌ای سنگین درپی دارد. نتیجه‌ای که باید دلسوز کلیت یک جامعه باشی که معنای آن را بفهمی:

 اول اینکه این یعنی منطبق کردن شکاف سیاسی روی شکاف طبقاتی. یعنی مردمانی را که این همه تلاش شده از خط فقر فاصله بگیرند دوباره تحریک کنیم که سیاسی شوند. تطبیق این دو شکاف در صورت موفقیت موج می‌آفریند. اما موج آن نتیجه‌اش لزوماً معلوم نیست. نتیجه‌اش می‌تواند مخرب‌تر از چیزی باشد که هدف گوینده آن است.

 وقتی بباورانیم که بدنه حاکمیتی که مستقیم و غیر‌مستقیم ۳۸ سال است به گونه‌ای در نظام هستند متعلق به طبقات اقلیت هستند، در واقع رقیب انتخاباتی خود را نزده‌ایم. مردمان ما با کنار هم قرار دادن بسیاری از داده‌ها که اتفاقاً این روزها زیاد هم هستند به سنجش دوباره جایگاه مسوولان می‌پردازند. درواقع ممکن است در شعار یکی خود را همراه مردم ببیند اما در عمل مردم او و کل حاکمیت را در یک طرف می‌بینند. خصوصاً اگر در فضای رقابتی ناسالم، شیوه‌های بگم بگم و روکردن پرونده‌های فساد مد شود. شفافیتی که باید همیشه باشد می‌شود دستاویزی برای آنکه بینندگان باور کنند که حاکمیت و دولت در تمام سالیان (و نه فقط دولت مستقر یا کاندیدای خاص) در مقابلشان بوده است. این یعنی افتادن شکاف طبقاتی و شکاف عاطفی روی شکاف دولت و ملت. یعنی تعمیق فاصله مردم از دولت‌هایشان.

 در جامعه‌ای که می‌گوییم حدود سه میلیون زالو‌صفت و اقلیت دارد که صدای محرومان را نمی‌شنود، آیا می‌شود اعتماد و اطمینان را به صنعتگر، سرمایه‌دار، کارآفرین و‌... برگرداند تا با امنیت اشتغال‌زایی کنند؟ نتیجه بزرگ شدن بی‌رویه دولت را دیده‌ایم. هرچه مداخله بیشتر در اقتصاد بوده از رفاه و وظایف اصلی‌ای که به شکل قانونی وظیفه‌اش بوده فاصله گرفته و حجم زیادی از رانت‌ها و فسادهای پنهان و آشکار رخ داده است. طبیعی است که هر جامعه‌ای برای کار مولد، برای اشتغال‌زایی و سرمایه‌گذاری نیاز به ثروت ایشان دارد. طبیعی است که دولت و نهادهای خاص نمی‌تواند و نباید تنها مراجع سرمایه‌گذاری در یک جامعه باشند. قرار است با ایجاد این دشمنی و نفرت در جامعه برکدامین احساس محرومیت فائق آمد؟ جامعه بیمار از حجم بالای بیکار جوان را چگونه می‌توان راهبری کرد با ایجاد نفرت و فاصله بین آنها.

یادمان نرود که وقتی مناسبات اجتماعی به‌گونه‌ای است که راه خلاقیت و مشارکت در امور اجتماعی بسته است، وقتی احساس ثبات و امنیت پایین می‌رود، وقتی نمی‌شود برای دیگری کاری کرد مردم به سراغ خودشان می‌روند. در نظام‌های دوقطبی بیشتر مردمان درگیر مصرف و به دنبال آن لذت‌های پس از مصرف هستند. لذت‌جویی فزاینده‌ای که ارزش‌های اخلاقی کار را هم از دست می‌دهد. جامعه‌ای که افرادش بدون تعهد به نهادهای مدنی و جامعه مدنی در لاک خانواده و کار فرورفته است. آن‌ که دارد مصرف می‌کند و آن ‌که ندارد غصه می‌خورد و ناامید است. یادمان نرود که راه‌حل مصرف‌زدگی و کم کردن احساس محرومیت و شکاف طبقاتی «هیچ‌گاه» دامن زدن به آن نبوده است. منطبق کردن آن بر دیگر شکاف‌های مخرب و تضاد و خشونت‌برانگیز نبوده است. راهش باز کردن مسیرها و کار فرهنگی است. انتخابات و بازی‌های انتخاباتی چند صباحی هست و در مابقی زمان‌ها ما قرار است یکدل‌تر از این در کنار هم زندگی کنیم. 

 

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها