شناسه خبر : 35381 لینک کوتاه

پرسه در مِه

جامعه بدون رویا به کدام‌سو می‌رود؟

 
 
سمیه توحیدلو/ پژوهشگر جامعه‌شناسی اقتصادی

بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم که جامعه ترس‌زده، جامعه سرکوب‌شده یا جامعه‌ای پربحران، جامعه‌ای بی‌رویاست و جامعه‌ای که بدون رویا باشد با «امید» سر سازگاری ندارد. امیدواری چیزی است از جنس آینده و در نبود آن، جامعه بدون آینده شکل می‌گیرد. اگر فکری برای آینده و تلاشی برای برنامه‌ریزی برای آینده‌ای بهتر وجود نداشته باشد، تبدیل می‌شویم به جامعه‌ای که در «آن» و لحظه زندگی می‌کند و دم غنیمت می‌شمرد. «در لحظه زندگی کردن» هرچند ویژگی زندگی در سنت است و شاید بخشی از توصیه‌های اکید و شنیده‌شده جهت زیست آرام‌تر با تجربه پیچیده‌تر شناخته شود، اما این روزها و در زندگی نیمه‌مدرن ما که هر عملی در ارتباط گسترده با جهان خارج ما معنا می‌شود و زیستن بدون هیاهوی جامعه جهانی و نهادهای مدرن ممکن نیست، به معنای از دست‌ رفتن فرصت‌هاست. انسان امروزین جایی روی لبه امیدواری، برنامه‌ریزی و آینده‌نگری با توصیه و تاکید برای لذت بردن از حال و نماندن در گذشته معنا می‌شود.

اما این رویا چیست که این روزهای پر از باور ناکارآمدی، جنگ، تحریم، بیماری، رکود اقتصادی، فقر و‌... را روزگاری می‌دانند که «جهان بدهکار رویاهایمان شده است». چه شده و در کدامین آستانه ایستاده‌ایم که این‌چنین چشمانمان برای آینده‌مان برق نمی‌زند و انبانمان از امیدواری خالی شده و انگیزه‌های فردی و اجتماعی ما صحنه بازی این زمانه را ترک کرده است و هم در عرصه اجتماعی و هم در تحریک‌پذیری‌های فردی این‌چنین دچار نقصان شده‌ایم.

در عرصه اجتماعی مهم‌ترین پیشران توسعه و پیشرفت جوامع رویای جمعی آنهاست. چیزی از جنس چشم‌اندازی که ساخته می‌شود و برنامه‌هایی که برای رسیدن به آن چشم‌انداز شکل می‌گیرد. این رویای جمعی است که می‌تواند مولد انرژی برای یک کشور باشد. رویای جمعی است که با خود معنای انسجام را به همراه دارد و همبستگی اجتماعی و مشارکت که از مهم‌ترین عناصر سرمایه اجتماعی در یک جامعه است بدون رویای جمعی بی‌معناست. رویای 1400ساله، رویای جامعه‌ای بدون فقر، رویای جامعه متساهل، آزاد و برخوردار از عدالت، رویای ساختارهای بدون انواع فساد، رویای رسیدن به فرصت‌های برابر، رویای بهره‌مندی از حقوق اولیه انسانی، رویای بهره‌مندی از حداقل‌های مورد نیاز زیست روزمره و‌... چیزی از جنس فضیلت‌های پایه و انسانی ا‌ست. قوام‌بخش و محرک برنامه‌های بعدی است. رویاهایی است که با وجودشان جماعت بی‌هدف را تبدیل به جامعه یکپارچه می‌کند. اینها رویاهایی است که با وجودشان شهروندان در جامعه معنادار می‌شوند و مدنیت تعریف خاص خود را می‌یابد. برای همین است که جامعه بی‌رویا جامعه ضد‌مدنی است. جامعه مدنی جایی است برای تحقق رویاها و حقوق.

شهری که شهروندانش رویا نداشته باشند به آسانی فتح می‌شود و به یغما می‌رود و البته انسان‌هایی که به هر دلیل برای خودشان رویا نمی‌پرورانند رو به زوال خواهند رفت. وقتی شاخص‌های امید به آینده اقتصادی، سیاسی و بین‌المللی کشور ما چنان با افت مواجه بوده که تقریباً در تمامی پیمایش‌ها بالای 70 درصد از پاسخگویان آینده سیاسی و اقتصادی را بهتر از امروز نمی‌دانند و بازه‌های پنج‌ساله و حتی 20‌ساله هم برایشان خوش‌بینی به تغییر را به همراه ندارد، یعنی چشم‌انداز به آینده به انواع دلایل که بسیار درباره آن صحبت شده از دست ‌رفته است. زندگی در فقر، تورم و‌... که هرروز با اخبار عجیب‌تر از دیروز از خواب بیدار می‌شوند بیشتر کابوس روزها شده و جایی برای رویای جمعی و فردی نمی‌گذارد. اخبار فساد و اختلاس گسترده در کنار جیب‌هایی که خالی می‌شود، سرمایه‌ای که بدون ذره‌ای مصرف آب می‌شود و اجازه هرگونه تلاش را می‌گیرد واقعیت امروز ماست. خانواده‌هایی که در اندک انتظار خود از زندگی مانند رفاه نسبی، خانه و ماشین شخصی، مدرسه خوب فرزندان و برخورداری از اقلام اولیه و مورد نیاز درمانده‌اند. خانواده‌هایی که بیکاری بالای جامعه در‌آمیخته با تورم گسترده چهره‌اش را به‌شدت در آنها نمایان کرده است. نمی‌شود درباره رویا حرف زد و نگفت که چرا رویای جمعی نداریم.

یقیناً شکل‌گیری هر رویای جمعی حتی برای برون‌رفت از وضعیت فعلی نیازمند انسان‌هایی است که از ملال رسته باشند و مگر می‌شود از ملال در این زمانه گریخت؟ حتی اثرگذارترین مردمان که خود برنامه‌ریزند و سیاستگذاری را در دست دارند مدام از نشدن‌ها و نتوانستن‌ها می‌گویند و رسانه‌های ما مملو از این تکانه‌های یأس‌آور است. ما گرفتار برهم‌کنش ناکارآمدی و نتوانستن با یأس و ناامیدی تشدیدشونده هستیم. هردو روی هم اثرگذار است. وقتی چشم‌انداز اجتماعی نیز از دست می‌رود نتیجه‌اش از دست رفتن منابع قدرت و اتصال جامعه و حاکمیت می‌شود و چنین است که حتی سیاستگذاری‌ها و برنامه‌های امیدآفرین نیز دیگر دیده نمی‌شود. از طرفی دیگر افرادی که در جامعه رویا نمی‌پرورانند چنان از ترسیم آینده بلندمدت خویشتن درمانده می‌شوند که به شکل فردی هم گرفتار ملالت می‌شوند. انواع افسردگی‌های فردی منشعب از اوضاع اجتماعی این‌ روزها وجود دارد. انواع دست زدن به بزه به خاطر از دست رفتن هرگونه امیدی به گشایش وجود دارد و در چنین جامعه‌ای‌ است که آمار دزدی و بزهی که مرتکب آن اولین بارش بوده بالا می‌رود. و این یعنی باز هم تشدید چرخه نشدن‌ها و ناامیدی‌ها.

ملالت دوران انزوا و هجرت به درون را با خود به همراه خواهد داشت. افراد ناامید از آینده جمعی اگر رویای فردی داشته باشند هجرت به بیرون و دور شدن از جامعه بی‌رویا را انتخاب می‌کنند و اگر امکان هجرت به بیرون و خروج از این گردونه خردکننده برایشان مهیا نشود آرام‌آرام رویای تغییر را چنان پاک می‌کنند که افسردگی برایشان به همراه دارد. ملول شدن نتیجه بی‌عملی و ناتوانی از عمل کردن است. ملول شدن ناشی از تعصبات زیادی است که محافظه‌کاری ریشه‌دار را پروبال می‌دهد و امکان تغییر را از انسان می‌گیرد. ملول شدن به قول حافظ برآمده از بخت خفته انسان‌هاست. انسان‌هایی که ز غم و جور روزگار ملول‌ا‌ند. و یقیناً ملالت ناشی از مسائل اجتماعی و حذف رویاهای جمعی از جنس افسردگی و موضوعات فردی نیست. ملالت ناشی از شاخص‌های اجتماعی را نمی‌شود با ارجاع شهروندان به روانپزشک و تقلیل‌های فردگرایانه درمان کرد.

ما انسان‌های بی‌رویا و جامعه بی‌رویا شده‌ایم. این دو مهم روی هم مثل هر موضوع کنشی-ساختی تاثیر و تاثر دارند. این رفت و برگشت یأس و ناامیدی جایی باید شکسته شود. این ملالت دائمی باید بتواند که درمان شود. هرچند که شاید انواع آموزه‌های دینی یا روانشناختی تلاش کند نسخه‌های کوتاه‌مدت و ارزان برای موضوع بنویسد. با معاد و عدالت زمان‌دار و آن‌دنیایی شاخص‌های ارزیابی‌کننده را کم‌رنگ‌تر کند. روی لذت معنوی و پرورش خویشتن کار کند و حتی گاهی با دارو و درمان رگه‌هایی از خوشی‌ها و دلخوشی‌ها را در زندگی افراد پررنگ کند. اما رویا بدون جامعه بی‌معناست. رویا موتور محرک حرکت در یک جامعه است و حتی اگر ترمیم‌های فردی افراد را از درافتادن به افسردگی، انزوا، تنهایی و‌... باز رهاند اما نمی‌تواند محرک باشد. نمی‌تواند شروع دوباره را رقم بزند. شروعی از جنس شنا کردن در خلاف مسیر رودخانه برای ساختن خود و جامعه‌ای بهتر.

نکته مهمی که در این رفت و برگشت بین رویای فردی و رویای جمعی باید در نظر گرفت اینجاست که نمی‌شود از یکی به نفع دیگری در بلندمدت گذشت. انسان محاسبه‌کننده امروزی، شاید در زمان محدود به رویای جمعی فکر کند و از خواسته فردی‌اش غفلت کرده یا آن را به هردلیل نادیده بگیرد اما به مرور، عقل معاش‌اندیش حذرها را جلوی چشمان افراد می‌آورد. عقلانیت عملی یا ابزاری این روزها چنین چیزی را در بلندمدت هضم نمی‌کند و حتی ارزش‌گذاری اجتماعی آن نیز به مرور دچار تبدیل ارزشی «ازخودگذشتگی» به «عدم عقلانیت» می‌شود. از این‌روست که جامعه‌ای نمی‌تواند رویا بسازد مگر اینکه به رویاهای فردی اعضای این جامعه نظر کند یا آن رویای جمعی بتواند شکل‌دهنده به رویاهای فردی ایشان هم باشد. رویا چه فردی باشد و چه جمعی باید بتواند در انگاره‌های عقلانی کلیه کنشگران آن ساخته شود و اگر تنها تبلیغات و پروپاگاندا موثر می‌توانست باشد، یا ایدئولوژی‌ها کفاف شکل‌گیری رویاها را در بلندمدت می‌داد، بسیاری از نظام‌های جهانی از درون، فرو نمی‌ریختند. از این‌روست که رویاها به گفت‌وگویی دقیق و حساب‌شده میان هویت جمعی و تمایلات فردی نیاز دارند، شاید که آینده از آن ما باشد.

دراین پرونده بخوانید ...