رویای جمعی؛ چشمانداز یک ملت
عدنان مزارعی به واکاوی چشمانداز و رویای یک جامعه میپردازد
جملهای به مشیرالدوله پیرنیا منسوب است با این مضمون که «باید جایی پیدا کرد که میخ چادر ملیت ایرانیان را بدان وصل کرد تا از باد و باران در امان باشد». این نگاه از سوی برخی اندیشمندان، تعبیر رویای یک ملت است و از دریچه نگاه برخی دیگر، به قدر امکان بروز ایدئولوژیهایی خطرناک، نامبارک است. با این حال بحث بر سر اینکه داشتن رویا و چشمانداز برای یک جامعه ضرورت تلقی میشود و اینکه رویای یک ملت چقدر در سرنوشت و حتی زندگی روزمره آنها تاثیرگذار خواهد بود، از زوایای گوناگون، قابل پیگیری است. از همین روی، عدنان مزارعی، پژوهشگر موسسه اقتصاد بینالمللی پیترسون در این گفتوگو به این نکته اشاره دارد که هر ملتی، نیازمند یک «داستان» است تا در متن آن، خود را باز یابد و در مسیری مشخص گام بردارد و تاکید میکند که یک رویای سالم و واقعی، نتیجه برخورد عقاید و چالشهای یک جامعه است که مطمئناً در ایجاد و تطبیق این روایتها و امیدها حاکمیت، نخبگان و گروههای تاثیرگذار، نقشآفرین هستند.
♦♦♦
تحولات در سطح ملی، منطقهای و جهانی وضعیت برخی کشورها را به درجهای رسانده است که گویی در بسیاری از حوزههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی-فرهنگی، در فضایی مهآلود قرار گرفتهاند و چشماندازی پیشروی مردم وجود ندارد. به نظر شما، چنین شرایطی، چگونه و در چه روندی پدیدار میشود و مردم کدام کشورها را میتوان در این دستهبندی قرار داد؟
به نظر من، با نگاهی فراگیر به این مساله، کشورهای سراسر جهان دارای طبقهبندیهای متفاوتی هستند. گروهی از کشورها به دلایلی همچون جنگهای داخلی و نابسامانیهایی از این دست، وضع بسیار نامساعدی دارند که سوریه، لیبی و افغانستان را در حوزه مجاورتی یا نزدیک به ایران میتوان نام برد. این کشورها دورنمای اقتصادی بسیار بدی نه در کوتاهمدت که در بلندمدت دارند و مردم این کشورها به لحاظ جانی در سطح خطر بالایی قرار دارند. علاوه بر این، مردم این کشورها امید چندانی هم به کارایی و قدرت هیات حاکمه برای حل مشکلات عمیق خود ندارند. وضع این کشورها به قدری نامساعد است که بسیاری از مردمانشان مجبور به مهاجرت به کشورهای خارجی یا جابهجایی داخلی از شهری به شهر دیگر هستند.
گروه دیگری از کشورها را میتوان جزو دستهای نامید که در آنها جنگ داخلی یا معضلاتی به این شکل وجود ندارد اما وضعیت اقتصادی بسیار بدی در نتیجه ساختار اقتصادی و عملکرد سیاستگذاران و هیاتهای حاکمه آنها پیدا کردهاند. از همینروی، امید بسیار کمی برای بهبود وضعیت خود دارند که کشورهای آمریکای مرکزی را میتوان در این دسته قرار داد. بسیاری از مردم این کشورها مجبور به مهاجرت هستند و موج مهاجرت بیپایان به سوی ایالات متحده به همین دلایل در این کشورها شایع است. همچنین گسترش فساد، جنایت، فقر و نابسامانی، از جمله مواردی است که وضعیت ناپایدار آنها را با چالشهای عمیقتری مواجه میکند. در این میان، کشورهای دیگری نیز وجود دارند که شاید در حال حاضر وضعیت نسبتاً مناسبی داشته باشند اما دورنمای آنها برای سالهای آتی، چندان مناسب به نظر نمیرسد و کشورهای صادرکننده نفت را معمولاً میتوان در این دستهبندی قرار داد. این کشورها در وضعیت کنونی اوضاع مناسبی دارند و مردم آنها نیز اندک امیدی نسبت به مسائل خود و رفاه جامعه دارند و امکانات تعلیم و تربیت برای فرزندانشان را مهیا میبینند و همچنین خطرات جانی نیز آنها را تهدید نمیکند. اما در واقع، این کشورها، چشمانداز مناسبی ندارند چراکه اتکا به نفت نمیتواند وضعیت کنونی آنها را تداوم ببخشد و در میانمدت و درازمدت، سطح درآمد فردی یا تولید ناخالص ملی برای هر فرد، دورنمایی همراه با افت را گوشزد میکند.
گروه دیگری در این دستهبندی وجود دارند که کشورهایی با وضعیت خوب تلقی میشوند که کشورهای آسیای شرقی در این دسته جای میگیرند و شباهت خاصی به کشورهای صنعتی غربی دارند. آنچه در اینجا شایان توجه مینماید، این است که تاکنون در مورد کلیت کشورها سخن به میان آمده اما در مورد کشورهایی که وضعیت آنها بسیار خوب است مانند ایالات متحده، میتوان گفت حتی در چنین کشورهایی نیز گروههایی وجود دارند که از وضعیت جالب توجهی برخوردار نیستند و دورنما و امید چندانی به بهبود ندارند. به عنوان نمونه در همین ایالات متحده، حقوق واقعی کارگران فاقد مهارتهای بالا، در طول چند سال، ثابت میماند و حقوق نسبی آنها در مقایسه با کارگران بامهارت، در حال کاهش است.
آیا میتوان گفت که وضعیت «بدون چشمانداز»، در فرآیندی متاثر از عملکرد مسوولان این کشورها پدیدار شده تا آنها آگاهانه، با قرار دادن مردم در وضعیتی مبهم، راحتتر حاکمیت خود را اعمال کنند و تضعیف طبقات گوناگون را رقم بزنند یا اینکه این وضعیت، محصول ناتوانی و ناکارآمدی واقعی این دولتهاست؟
مطمئناً این مساله قابل تامل و درست به نظر میرسد. در بسیاری از این کشورها اوضاع حاکم، وضعیت نامناسب جامعه، فقدان امید، آشفتگی فراگیر و فقر، اساساً نتیجه عملکرد هیات حاکمه، نتیجه سیاستها و اتکای آنها به روشهای خشن و فاسد است که با رانتجویی و فساد در تلاشاند تا موقعیت خود را در این جایگاه تحکیم و تثبیت کنند. این طبقه حاکم از اختلافهای قومی و مذهبی در راستای برقرار کردن سلطه بر گروههای دیگر نیز استفاده میکند. مسلماً در این کشورها نحوه عملکرد برای حفظ موقعیت طبقه حاکم، موثر است و در این کشورها به دلیل بسته بودن فضای سیاسی و پاسخگو نبودن هیاتهای حاکمه به کلیت کشور، سیاستهای بد و غلط اتخاذ میشود که نتیجه آن روشن است. وضعیت بسیاری از کشورها از جمله کشورهایی که پیشتر به آنها اشاره شد، پیش چشم ماست.
اساساً چرا داشتن رویا برای جوامع، ضرورت مهمی تلقی میشود؟ فرآیند شکلگیری و خلق این رویای جمعی چگونه است؟
جوامع چه در سطح فرد و چه در کلیت خود، به یک «داستان» نیاز دارند. داستانی که روایت میشود، در اصل توضیح میدهد که افراد و کلیت کشور در نتیجه تلاش در یک محیط عادلانه میتوانند رفاه خود، فرزندان، خانواده و مردم کشور را افزایش دهند. این نوع از امید، در بسیاری از مواقع، خودجوش و اصطلاحاً از «پایین» شکل میگیرد که طی سالیان دراز پدیدار میشود. این مساله از طرفی دیگر نیز ممکن است پدیدار شود؛ یعنی از سوی رهبران با درایت و هیات حاکمهای باتدبیر که در روندی از «بالا» به وجود میآید. به عنوان مثال در برخی از کشورهای اروپایی مانند آلمان، احساسی وجود دارد که گروههای مختلف، کارگران، شرکتها و... فارغ از هرگونه اغراق، تا حدی وابسته به یک نوع تجمع اشتراکی با یکدیگر هستند. مثلاً کارگران در مدیریت شرکتها حضور دارند و نقشآفرینی میکنند و با یکدیگر به مشارکت جمعی میپردازند و در مورد جزئیات گوناگونی مذاکره و همفکری میکنند. این گروهها خود را به یکدیگر وابسته میدانند و بر این باورند که چارچوب فعالیت و نظام محرکهای اقتصادی و اجتماعی به روی آنها باز است. این مساله، شبیه به یک رویا نیست اما حسی در میان مردم را پدیدار میکند که مردم احساس میکنند میتوانند رو به جلو حرکت کنند.
چارچوبهای سیاستگذاری و اقتصادی در این کشورها به گونهای طراحی میشود که همه شهروندان میتوانند به پیش حرکت کنند و مشابه آن را در کشورهای شرق آسیا نیز میتوان دید. البته وضعیت این کشورها ایدهآل نیست ولی احساس امکان پیشرفت و جلو رفتن، واقعاً وجود دارد. این «داستان» یا «روایت» در میان این جوامع وجود دارد و به مردم میفهماند که چارچوبی در این نظام وجود دارد که متاثر از زمینههای تاریخی و اجتماعی پدیدار شده است؛ پس میتوان در این چارچوب فعالیت و پیشرفت حاصل کرد. این روایتها همواره بعد افسانهای یا اسطورهای و غیرحقیقی و ایدئولوژیک هم میتوانند داشته باشند. مثلاً در آمریکا، روایت غالب به این شکل است که «هر کسی هر کاری بخواهد میتواند انجام دهد» اگرچه این جمله تا حد زیادی ایدئولوژیک و نادرست است اما این چارچوب به طور واقعی در این کشور وجود دارد و بر همین مبنا، میتوان به خوبی پیشرفت کرد. اگرچه در این کشور نیز گروههای ناامید وجود دارند که در پی محروم شدن اتحادیههای کارگری، وضعیت سختی را تجربه میکنند یا اقلیتهای نژادی که تحت فشارهای گوناگونی قرار میگیرند. اما چارچوب و یک روایت کلی در این کشور حاکم است که میگوید مردم باید رفاه بهتری را برای خود رقم بزنند. ابعاد دیگر این روایت، فارغ از درستی یا نادرستی، موفقیت افراد و گروهها از طریق فعالیت و کوشش فردی است به گونهای که عرصه برای فعالیت و حرکت برای کل جامعه باز و فراهم است. آنها پیشرفت را در فساد و رانتخواهی نمیبینند و بر همین اساس، کلیت این روایت نمیتواند مبتنی بر این باشد که نتایج نامناسب، متاثر از اعمال خرابکارانه عوامل خارجی است. البته باید اذعان کرد که در کشورهای موفق، عوامل مخرب خارجی نیز فشارهای خاص خود را وارد میکنند اما نمیتوان روایت کلی کشور را به آن گره زد. در ایران، یکی از مهمترین متغیرها، مساله تحریمهاست و ما از تاریخی برخورداریم که در آن، بسیاری از کشورها در امور کشور ما دخالت کردهاند اما اگر بخواهیم همه چیز را تا ابد به متغیرهای خارجی خلاصه کنیم، خودمان را فاعل بر تاریخ نخواهیم یافت.
آیا جامعه بدون رویا میتواند به درجهای برسد که خودش، رویایش را ترسیم و به سوی آن حرکت کند یا اینکه به لحاظ تاریخی، این رویا الزاماً توسط گروه یا طبقهای خاص پدیدار میشود؟
یک رویای سالم و واقعی، نتیجه برخورد عقاید و چالشهای یک جامعه است که ریشه در تاریخ، فرهنگ و اسطورههای کشور دارد. کشورها برای خود، ویژگیهای خاصی متصور هستند. مثلاً مردم ایران این حق را دارند تا نسبت به خود تصور خاصی داشته باشند که به عنوان شهروندان کشوری که قرنها با هجوم مواجه شدهاند، فرهنگ و هویت ایرانی را حفظ کردهاند و به همین دلیل، اعتمادبهنفس ویژهای را در خود به وجود آوردهاند. این دستاورد، تصنعی و از بالا به پایین نیست چراکه هویتهای مصنوعی در درازمدت پایدار نخواهد ماند و مطمئناً حاکمیتها، نخبگان و گروههای تاثیرگذار در ایجاد و تطبیق این روایتها و امیدها نقشآفرین هستند. برای روشنتر شدن مساله، شاید مثال زدن از رویای آمریکایی نیز خالی از لطف نباشد. رویای آمریکایی، تجربه عدهای از مهاجران است که به سرزمین آمریکا وارد شدند و خود را از قیود مذهبی-سیاسی کشورهای مبدأ خود جدا کردند و برای تشکیل یک کشور جدید قدم در راه جدید گذاشتند تا در آن کوشش کنند. لازم به تاکید است که این مساله، ظلم به بومیان آمریکایی را نیز در پی داشته اما با این حال چارچوب مشخصی پدیدار شده است. با این حال، حتی قانون اساسی آمریکا نیز مبتنی بر یک ایدئولوژی است اما به هر شکل، در این کشور وسیع میتوان به عنوان یک فرد به کار و فعالیت مشغول شد و ترقی کرد. این کشور نیز مانند کشورهای سراسر جهان ادواری پر از فساد، اجحاف، خشونت علیه تجمعات کارگری و... را در کارنامه دارد اما از روزی که پدیدار شده، تحولات سازندهای را از سر گذرانده تا به آمریکای امروز بدل شده است.
تاریخ ایران بیانگر آن است که در فرآیند تاریخی درازمدتی که ایرانیان طی کردهاند، جوامع گوناگونی پدید آوردند و رویاهای خاص خود را در سر میپروراندند که ویژگیهای اجتماعی-سیاسی هر دوره تاریخی، نمود این رویاهاست. آیا در دوران معاصر، جامعه ایرانی، رویای خویش را به فراموشی سپرده است؟
باید اعتراف کنم که من سالها از ایران دور بودهام و پنجره من به باورهای ایرانیان، کوچک و کدر است. اما با تواضع ویژهای در این قبال اظهار نظر میکنم و باور دارم که ایرانیان، در چند دهه اخیر، در چارچوبهایی زندگی میکنند که از مدیریت یک بحران به بحرانی دیگر وارد میشوند. اگرچه بحرانهایی مانند جنگ عراق و ایران، از بیرون به مردم تحمیل شد و مردم ایران قصوری در این ماجرا نداشتند اما امکان مدیریت بهتر آن وجود داشت. این مساله در قبال تحریمهای بینالمللی نیز احساس میشود. در چارچوب مورد اشاره، هم نهادهای مستقر در کشور تضعیف شدهاند و هم موفقیتهای فردی تا حد زیادی، نتیجه وابستگیهای خاص و رانتخواهی بوده است. ایرانیان درجه بسیار بالایی از مهارتها را دارند و بسیاری از آنان وقتی در کشورهای خارجی حضور پیدا میکنند، عملکرد قابل قبولی از خود بروز میدهند. هنگامی که من در صندوق بینالمللی پول به فعالیت میپرداختم، نیروهای بسیار باکیفیتی از کارخانه استعدادسازی و استعدادیابی دانشگاه شریف در حوزه اقتصاد به صندوق بینالمللی پول میآمدند و به فعالیت میپرداختند. بنابراین، اصطلاحاً هم ماده خام پیشرفت در ایران موجود است و هم نهادهای موفقی در این زمینه وجود دارد که هر دو را میتوان تقویت کرد و بسط و گسترش داد. برای تحکیم و بهبود این امیدها، جامعه ایران، نیازمند فضای باز و پاسخگویی ساختار تصمیمگیری به مردم است.
سیر تحولات اجتماعی-سیاسی ایران و چشمانداز اقتصادی کشور در دهه اخیر را چگونه میتوان شرح داد؟ آیا میتوان شمایی از رویای در حال تغییر جامعه ایرانی را ترسیم کرد؟
اگر بخواهیم ایران را در یک لغت خلاصه کنیم، میتوانیم واژه «تضاد» را به کار ببریم. مردم امید کمی به بهبود وضعیت رفاهی در جامعه دارند و متاثر از این نگاه، عدالت در امکانات و باز بودن عرصهها جزو مطالبات مردم است. نسل جوان در ایران تشنه فعالیت و موفقیت است اما متاسفانه برخلاف اینکه نیروی انسانی جوان، فعالیتهای بسیار خوبی با سطوح بالای تکنولوژی راهاندازی میکند اما همچون جریان آب خروشان که به یک سد بزرگ برخورد میکند، دچار سرگردانی میشود و نمیتواند حرکت رو به جلو داشته باشد. این مساله نیازمند تغییراتی اساسی در چارچوب مدیریت سیاسی، اجتماعی و ارزشها در کشور است. با این حال من امید دارم که با نبوغ، فعالیت و کار زیاد، مردان و زنان این سرزمین میتوانند پیشرفت را محقق کنند. مقدار زیادی از مشکلات کنونی کشور نیز متاثر از مسائل بیرونی است اما بسیاری از آنها نیز در اختیار ماست و چارچوبهای بعضاً نادرست و سیاستهای غلطی در کشور به کار گرفته شده که نیازمند اصلاح است؛ ساختارهایی که برای حفظ قدرت و دسترسی به منافع اقتصادی، رانتجویی، امکانات و زمینههای فساد، قابل اصلاح و رفع و رجوع است اما کسانی که این زمینهها را به وجود آوردهاند، قطعاً به شکل داوطلبانه آن را رها نخواهند کرد و اصلاح آنها نیازمند تلاش و آگاهیسازی است.
به عنوان یک ایرانی که ممکن است گذری بر سیر تاریخی ایران نیز داشته باشید آیا میتوانید دورهای خاص را به عنوان بخشی از تاریخ که در آن، مردم ایران رویای مشخصی در سر داشته و آن را محقق کردهاند، مورد اشاره قرار دهید؟
بهرغم اینکه پهنای تاریخ اقتصادی ایران عمدتاً مملو از فقر و سطوح پایین رفاه بوده است اما برهههای همراه با پیشرفت را نمیتوان نادیده گرفت. هرگاه تغییرات و پیشرفتهایی در تاسیس زیربنای اقتصادی و نهادهای بهتر به وجود آمده، رشد اقتصادی و رفاه افزایش یافته است. در دوره رضاشاه برخی امور در ابعاد گوناگون محقق شد که در کنار هریک از آنان، نکات منفی از جمله فساد و ناکارآمدی نیز وجود داشته است. در دوران معاصر نیز در دهه 1960 میلادی سطح تولید در ایران بسیار افزایش یافت و بخش خصوصی نیز جهش و گشایش مفیدی برای کشور ایجاد کرد که بخش زیادی از این دستاوردها، بدون اتکا بر درآمد نفتی بود و اگرچه وضعیت عالی نبود اما قابل قبول تلقی میشد. بخشی از این مساله، ناشی از بحران اقتصادی اوایل دهه 1960 بود که در همین دهه، ایران مجبور به استقراض از صندوق بینالمللی پول شد اما پس از آن، کشور جهش بزرگی را انجام داد. در دهه بعد درآمد سرشار نفت، موجب شد تا تعقل از کشور رخت ببندد و دستاوردهای دهه پیش از آن، نادیده گرفته و تضعیف شود.