باغ یأسیم و میوه امید
آیا ناامیدی، سنتی تازه در میان ما ایرانیان است؟
«آرمان جمعی» برای جامعه، روحبخش است و حیاتآفرین. اگر در دسترس باشد موج موج شادی در چشمها برق خواهد زد و اگر دور از دسترس، تندباد افسردگی و یأس جان همه را خواهد آزرد و بر «ذهنیت تاریخی» جامعه اثری عمیقاً نومیدانه باقی خواهد گذاشت. به نظر میرسد ناامیدی، سنتی ریشهدار در میان ما ایرانیان است، سنتی که از حمله مغول و حتی پیش از آن در میان ما به یادگار مانده است و در تمام بزنگاههای تاریخی دوباره به ما یادآور شده است و امید، تنها کورسوی کوتاهی است که خیلی زود میگذرد. در این گفتوگو با دکتر حبیبالله اسماعیلی، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ، به تبارشناسی تاریخی نومیدی در خاطره جمعی ایرانیان پرداختهایم.
♦♦♦
درباره تبارشناسی تاریخی نومیدی جمعی در ایران بگویید. به نظر میرسد دوره مغول انعکاس بیاعتباری و بیوفایی دنیا و بازتاب نومیدی جمعی در گفتمان سنتی ماست.
گرچه امید و نومیدی جمعی امری ذهنی است اما هر دو پیامد امر عینی است. به عنوان نمونه حمله مغول بهمثابه امری عینی و رخدادی و حادثهای تاریخی و عظیم، تاثیری عمیقاً نومیدانه بر ذهنیت تاریخی دیروز و امروز جامعه ایرانی باقی گذاشته و خواهد گذاشت. حمله مغول در آثار و نوشته مورخان و اشعار ادیبان به اشکال مختلف نومیدانه منعکس شد و خواهد شد. به قول حافظ شیرینسخن که حافظه ماست:
ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن / در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت / عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ / کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
حافظ از کدام تندباد حادثه موثر بر ذهنیت تاریخی ایرانیان سخن میگوید؛ حادثهای دور یا نزدیک. او یک قرن بعد از حمله مغول میزیست؛ حملهای که تلخی آن در حافظه ایرانیان تا امروز باقی مانده است و او نومیدانه در پی رای حکیمی است تا از این تباهی راه به فردایی بهتر بگشاید چراکه حمله مغول به قول عطاملک جوینی «هنوز تا رستاخیز اگر توالد و تناسلی باشد غلبه مردم به عشر (یکدهم) آنچه بوده است نخواهد رسید و آن اخبار از آثار اطلال و دمن توان شناخت که روزگار عمل خود بر ایوانها چگونه نگاشته است.»1 جوینی راست میگفت زیرا به عنوان نمونه در ماجرای مرو به قول نویسنده تاریخ الفی: حکم شد که شهر مرو را خراب کنند و خلایق را به قتل رسانند. لشکر مغول به یکباره به شهر درآمدند و خاص و عام و زن و مرد و کوچک و بزرگ را از شهر بیرون آورده در صحرا نگاه داشتند. و چهار روز مردان را از زنان جدا میکردند و جمعی معدود (چهارصد تن) از اهل حرف را امان داده باقی را بالتمام به قتل رسانیدند. بعد از آن شهزاده تولوی خان عنان عزیمت به صوب نیشابور منعطف داشت. و چون دو منزل از مرو دور شد باز دو هزار سوار مغول را بازگردانید که به مرو رفته تفحص کنند و هرکه را زنده یابند به قتل رسانند. این نوبت ده هزار آدمی را که در چاهها و سوراخها پنهان شده بودند، به قتل رسانیدند. القصه شهری بدان عظمت را آنچنان خراب کرده بودند که مطلقاً اثری از آثار آن پیدا نبود و مدت دویستونه سال آنچنان صحرا شده بود که آنمقدار سایه در آنجا یافت نمیشد که آرامگاه حیوان وحشی تواند بود.»2 و به قول نویسنده سیرت جلالالدین منکبرنی: «سپاه کینهخواه تاتار بر آن بلاد گذشتند، و از قتل و غارت و تخریب چیزی فرو نگذاشتند، کشت از گیاه بپرداختند، و آباد ویران ساختند، از هیچ خرمن خوشه و در هیچ گوشه توشه ننهادند، خواسته عیان را بتاراج ببردند، و ذخیره نهان را به کنجکاوی برآوردند، مردمان را بخون آغشتند، و گوسفند و شتر نماندند، و جز بوم نوحهگر زنده دیگر نزیست، که درین مصیبت فغان آغازد، و در دیار دیاری نبود تا در ماتم یاران به سوگواری پردازد، و اینک بیت کمال، مبین مقال و شاهد حال:
دی بر سر مرده دو صد شیون بود / و امروز یکی نیست که بر صد گرید3
چنانچه به آثار دیگر سخنوران دور و نزدیک حمله سهمگین مغول مراجعه کنیم آثار ناامیدی معطوف به آن را میتوان دید. این گفتهها و نوشتهها ذهنیت تاریخی ما درباره امید و نومیدی را که ریشه در رخداد عینی دارد، منعکس میکند.
آیا برآمدن صفویان، پس از فتنه مغول، توانست اندکی امید به زندگی را به روح جمعی ایرانیان بازگرداند؟
بر همین روش، اگر نزدیکتر آمده به روزگار صفویان مراجعه کنیم به عنوان نمونه در مورد روزگارصفویان میخوانیم که «...گفته شده با اینکه حکومت صفوی، هرج و مرج سیاسی و ملوکالطوایفی را برانداخت و نوعی وحدت دینی برقرار ساخت، اما در برابر، ستمها و بیثباتیهای فراوان نیز گسترش یافت. در این دوره تازیانه زدن و کشتن دادخواهان و رها کردن بیدادگران، کشتارهای دستهجمعی، کورکردن، پایین انداختن از مناره مسجد و... از کارهای جاری و عادی بود. در این دوران بسیاری از ایرانیان برای حفظ ادب و فرهنگ خود دست به دامان ترکان عثمانی و گورکانیان هند شدند»4 مهاجرت اجباری سخنوران طبیعتاً نوعی نومیدی ناشی از مهاجرت اجباری در ذهنیت تاریخی ایرانیان بهجای گذارد. دکتر شفیعیکدکنی معتقد است: «انتخاب تخلصهایی چون اسیر، حزین، کوهی، وحشی، حقیر، مسکین، مجروح، مجرم، تائب، چاکر و... با بار معنایی غم و اندوه، رنج و گدایی انگار لازمه شاعری در این سرزمین بوده است که میتوان برای برخی از این تخلصها مانند فانی، فنایی، مهجور و هجری دلایل عرفانی معقول و قانعکنندهای پیدا کرد ولی برای تحلیل روانشناسانه غلبه بار معنایی رنج و اندوه در این تخلصها میتوان دلایل زیر را برشمرد:
1- حملات وحشیانه مغول و تیمور و تاتار و وجود نظام مستبدانه حاکم در ایران.
2- ورود شعر فارسی به سرزمین هند و تاثیر غمپرستی و ویژگی مازوخیسم هندیان بر شعر فارسی.
3- آموزش غلط مذهبی در جامعه و در نتیجه ممنوعیت روابط اجتماعی زن و مرد.
4- تصوف و عرفان5
در شعر حزین لاهیجی درد و اندوه مایه شادمانی است:
ای درد تو یار جانی من / اندوه تو شادمانی من
پیرایه داغ تست چون شمع / سرمایه زندگانی من6
ذهنیتی که گفته آمد اثرش چنان بود که برای عرفیشیرازی از شاعران معروف سبک هندی شب غم بهتر از صبح عید است:
منم که یافتهام ذوق صحبت غم را / به صبح عید دهم وعده شام ماتم را7
اما اوج نومیدی در کف طالب آملی است. طالب راوی حرمان اجباری و دوری از وطن مالوف است و به همین سبب میسراید:
گل صبحیم اشکِ پابرجای / شبنم آفتاب دیده ماست
باغ یأسیم و میوه امید / از ثمرهای نارسیده ماست
موج دریای اضطراب جگر / جنبش نبض آرمیده ماست
صفویان به عنوان نمونه آمد چراکه ظهورشان امیدآفرین بود. اقداماتشان که سبب مهاجرت اجباری بخشی از نخبگان آن روزگار بود موجب نومیدی و سقوطشان نشانه تباهی. برای ایرانیان روزگار پرعزت شاهعباس نمونه حاکم مقتدر و مصلح و سقوط اصفهان به دست قلجاییهای آمده از افغانستان کنونی تلخکامی نومیدانه عمیقی بر ذهنیت ایرانیان باقی گذارد تا جایی که سلطان حسین صفوی نماد بیعرضگی و تمثیل پادشاه نالایق شد. محمدمحسن مستوفی که خود در دوره محاصره اصفهان در شهر بود، مینویسد که طی دوره محاصره و بالا گرفتن قحطی «اوضاع شهر روزبهروز مختلف و تنگی آذوقه و قحط به مرتبهای شد که در ماه مبارک رمضان نان سه هزار و برنج پنج هزار دینار و بعد از رمضان روزبهروز زیاده شده، به حدی که نان به وزن تبریز سه تومان و چهار تومان و گوشت گاو و اسب و الاغ دو تومان و پنج هزار دینار. و آخر ذیالحجه به جایی رسید که گوشت مردههایی که از گرسنگی مرده بودند، میخوردند و پوست اسب و گاو را جوشانیده قدری شکر داخل آن میکردند و میخوردند. و خاکه شلتوک و برنج که در دکانهای رزازی و آماج خانهها بود، تمامی را قاووت ساخته خوردند و سگ و گربه در اصفهان نماند و تمامی را ذبح کرده خوردند. بالاخره به حدی رسید که در خانهها و کوچههای اصفهان مرده بر بالای یکدیگر ریخته کسی را قوت و حالت آن نبود که پدر فرزند و فرزند پدر را تواند دفن کرده. مرده به نحوی که قبض روح او شده بود، به همان نحو افتاده بود تا آنکه متعفن و مضمحل شده. استخوانهای آنها در اندک وقتی از هم پاشیده در کوچهها ریخته بود...»8 این توصیف تلخ از روزگار سقوط صفویان در نوشتهای که سالها پیش از سقوط صفویه تالیف شده، نجیبالدین رضا تبریزی در ضمن خوابی که شرح آن را در کتاب سبعالمثانی آورده، سقوط صفویه را پیشبینی کرده بود. وی این پیشبینی را در قالب خوابی که از صفیالدین اردبیلی دیده و ضمن آن بیاعتمادی شیخ صفی به فرزندانش به دلیل مبارزهشان با تصوف نشان داده میشود، بیان کرده است.9 شبیه همین خواب را قطبالدین نریزی هم دیده است10.
صفیالدین ز جور اهل انکار / به پیغمبر نمودی عجز و اصرار
کز ایشانم بسی بیداد آمد / عنادم حاصل از اولاد آمد
به حضرت کردی او یک جعبه اظهار / برون آورد از آن تیر بسیار
که اینها تیر و طعن و لعنشان است / دل من تیر ایشان را نشان است
نخواهم بعد از من زندگیشان / سرافرازی است در افکندگیشان11
در خاطره جمعی ما ایرانیان، دوران قاجار، یادآور تلخترین خاطرههاست. این خاطره جمعی از کجا ناشی میشود؟
بر همین منوال است رخداد عظیم جنگهای ایران و روس و ازدست رفتن قفقاز. تبدیل شدن ترکمانچای به نماد هر قرارداد خفتآور نشانه دیگری از نومیدی ایرانیان نسبت به هر بیگانهای است. به سبب آنکه در مورد ترکمانچای فراوان سخن گفته شده به نکتهای از خاطرات و خطرات اکتفا میکنیم که «قلم اینجا رسید و سر بشکست مگر بخدا پناه ببریم قبل از مشروطیت و الغای عهدنامه ترکمانچای اساس در سیاست رعایت دول کاملهالوداد بود و کاملهالوداد روی مدلول عهدنامه ترکمانچای که از هرجهت خصوصاً اقتصاد دست ما را بسته بود. در نامجات به کلمات دوستان استظهار انامل مودت و خاطر حقگزار برگزار میشد، از طرف ما به تصریح عجز و از طرف مقابل ریشخند پس از مشروطه آن عبارات مبدل بعمل متقابله شد من حقیری و در برابر تو کبیری».12 تلخکامی ایرانیان از ترکمانچای در این چند سطر نمیگنجد، خاصه اینکه نومیدی از بیگانه و انگلیس به مثابه دشمن همیشه خائن ایران را تشدید کرد و توطئه انگاری همه امورات عالم را در ذهنیت تاریخی ایرانیان همیشگی کرد. به قول شمیم: «جنگهای ایران و روسیه و عهدنامههای گلستان و ترکمانچای صفحات مذلتباری از تاریخ ایران در دوره قاجاریه به شمار میآید. از دست رفتن سرزمینی زرخیز و پرجمعیت مانند قفقازیه جنوبی و گرجستان و ارمنستان هرچند که از لحاظ اراضی و اقتصادی جبرانناپذیر بود، لیکن در برابر مقررات دیگر عهدنامه ترکمانچای از قبیل محدودیت ارضی ایران و سلب مالکیت ایران از دریای خزر و برقرار شدن حق قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون قضایی) درباره اتباع روسیه که لطمه شدید به استقلال سیاسی و قضایی ایران وارد آورد، قابل تحمل بود. روسیه با عقد پیمان ترکمانچای نفوذ سیاسی خود را در ایران برقرار ساخت و باید این حقیقت برای ملت ایران روشن شود که یکی از علل شکست ایران در جنگهای قفقازیه و تسلیم دربار ایران در برابر مطامع استعماری روسیه، سیاست شوم استعماری انگلستان بود که همواره مصالح و منافع ملت ایران را فدای مطامع خویش میکرد. در زمینه جنگهای ایران و روس نیز سیاست خائنانه انگلیس که در خفا با دولت تزاری روس برای تسلط بر ایران همداستان شده بود، شاه و درباریان سادهلوح ایران را فریب داد و با وجود آنکه طبق پیمان با ایران متعهد و ملزم بود که ایران را در برابر حملات دولت ثالث حمایت کند، هنگام ضرورت از کمک و یاری چشم پوشید و ایران را در برابر رقیب زورمندی مانند روسیه تزاری تنها گذاشت».13
در مورد دوره مشروطه چه میتوان گفت؟ شعر فرخی یزدی و عارف قزوینی بازتاب نومیدی جمعی در نخستین مراحل فهم گفتمان تجدد ماست.
اوج نومیدی ناشی از رخدادهای بزرگ در دوره مشروطه دیده میشود. شاید عارف قزوینی را بهترین زبان گویای این دوره پرتلاطم دانست. او در نامهای به رضازاده شفق میآوردکه: «من ایرانیام، من وطنم را دوست میدارم. من خائن نیستم. من عقیدهفروش نیستم. دامن من پاک است. من آنطور رفتار نکردهام که تصور کنم میشود به من توهین کرد. گمان میکردم در قلب و دل این مردمان جا گرفتهام. من از همه چیز چشم پوشیدم و تن به زحمت بیچیزی و خانه به دوشی و هلاکت و بدبختی دردادم که حیثیتم محفوظ بماند؛ ولی افسوس که حال فهمیدم تمام عمر به خطا رفته بودم و تمام امیدواریهای خیالی مبدل به یأس و نومیدی شده»14. سخن عارف گویاست و حدیث ناکامی و نمودی ایرانیان در انقلاب مشروطیت.
اوضاع کلی ایران عارف نیز چون همعصران خود تصویرگر شرایط خاص وطن است؛ وطنی که مردمانش باوجود بیگانگان و خائنان در وطن خود غریبند و از آنها غریبتر خود ایران است.
منم که در وطن خویشتن غریبم / و زین غریبتر که، هم از من غریبتر وطنم
به هرکجا که قدم مینهم، به کشور خویش / دچار دزد اداری، اسیر راهزنم
در شعری دیگر نیز نهیب میزند که نباید از دزد و راهزن درستکاری خواست:
تو صحت عمل از دزد و راهزن مطلب / از آنکه مملکت امروز دزدبازار است15
چهار نمونه یادشده اگر نشان دهد که ذهنیت ایرانیان در بوته رخدادها و حوادث چون از امید به نومیدی گرایید و این امر ذهنی برآمده از رخدادهای عینی است.