چرخههای نااطمینانی
مردم کدام نسل بیشتر با نااطمینانی مواجه بودند؟
تهران مخوف: تولد رمان اجتماعی
انقلاب مشروطه یکی از وقایع مهم یکصد سال اخیر ایران است و در نظر گرفتن این انقلاب به عنوان مبدأ ادبیات و تاریخ معاصر ایران بیعلت نیست چراکه این انقلاب خود مبنای بسیاری از حوادث بعدی تاریخ ایران شد. نغمههای نابهنگام عدالتخواهی مردم ایران در اواخر دوره سلطنت ناصرالدینشاه قاجار بر اثر عواملی نظیر مسافرت و تحصیل بعضی از ایرانیان در کشورهای اروپایی و تماس ایرانیان با این تحصیلکردگان، گسترش سواد و چاپ کتاب و روزنامه و... به گوش رسید. با وقوع انقلاب مشروطه و تشکیل مجلس شورای ملی، خیلی زود به عرصه رسید اما سریعتر از آنچه قابل تصور باشد به بیراهه کشیده شد و دیری نپایید که شور و شوق حکومت مردم و قانون به اندوه و سردرگریبانی استبداد صغیر انجامید و سپس به استبداد رضاخانی منجر شد.
مابین سالهای 1303 و 1304، اولین رمان اجتماعی ایران، با نام «تهران مخوف» به قلم مرتضی مشفقکاظمی نوشته شد که با محور قرار دادن مساله زن، به مفاسد درونی جامعه ایران در اواخر حکومت قاجار و اوایل پهلوی پرداخت. این اثر بهرغم نثر و ساختار ضعیف، نماینده نگرش انتقادی به وضعیت موجود است. نویسنده با توصیف فحشا، فساد سیاسی و اداری و ناامنی اجتماعی سالهای پس از مشروطیت، یأس عمومی ناشی از به نتیجه نرسیدن انقلاب را منعکس میکند.
تهران مخوف در ظاهر داستان عشق فرخ به دخترعمهاش مهین است، اما طی آن نویسنده به علل انحراف انقلاب مشروطه، روسپی شدن زنان، فساد ادارهها و... اشاره میکند. شخصیت اصلی داستان، پسر یکی از درباریان قاجار است که بر اثر حوادث انقلاب مشروطه، مقام و ثروت خود را از دست داده است. از طرفی ف.السلطنه (پدر مهین) که از تازه به دوران رسیدههای نوکیسه است، سودای رسیدن به وکالت مجلس را در سر دارد. فرخ پس از طی ماجراهایی دستگیر و به همراه شورشیان به کلات تبعید و سپس به عنوان منشی راهی عشقآباد و باکو میشود و پس از مدتی به همراه گروهی که قصد داشتند در ایران انقلابی نظیر انقلاب روسیه برپا کنند، وارد ایران شد. پس از اختلاف در بین انقلابیون، به قزاقان پیوست و به عنوان یکی از کودتاچیان 1299 وارد تهران شد و تصور میکرد که رژیم کودتا با رجال فاسد و اشراف به مبارزه برخاسته، با دستور آنان به دستگیری افرادی همچون ف.السلطنه اقدام کرد و پس از سقوط کابینه سیدضیاء خانهنشین شد و تصمیم به تربیت یادگار مهین گرفت تا چشمان خود را به آینده بدوزد.
در پایان رمان «تهران مخوف»، سرخوردگی انقلابیون واقعی، کاملاً روشن است. این رمان بیانگر ثمرات دردآلود انقلابی به انحراف رفته است، از اینرو شخصیت اصلی داستان در پایان خانهنشین میشود و چشم به آینده میدوزد. سرنوشت فرخ، سرنوشت انقلاب نوپای مشروطه است. مسیر خصلتی و رفتاری فرخ، خط اصیل انقلاب است که هرچند ضعیف، در میان آشوبهای ضدانقلاب و ریاکارانِ تغییر ماهیتداده، در حرکت است.
اما در مورد رمانهای اجتماعی، یکی از نخستین نمونهها «یکی بود یکی نبود...» (1300) اثر نویسنده شهیر محمدعلی جمالزاده است. این کتاب در برلین چاپ شد و زمانی که به ایران رسید با سردی روبهرو شد و تظاهراتی علیه نویسنده که جرات کرده بود از هموطنانش انتقاد کند، به راه افتاد و حتی در برخی نواحی کتاب را به آتش کشیدند. یکی بود یکی نبود، مجموعه داستانهای کوتاهی است که در انتقاد از اخلاق ایرانیان به رشته تحریر درآمده است. حکایت دوم «رجل سیاسی» داستان مرد حلاجی است که نماینده مجلس میشود، در بخشی از داستان آمده است «جناب حاج شیخ جعفر هیات دولت اقدامات سریعه و جدی به عمل آورده که مراتب به نحوی که آرزوی ملت است انجام یابد و خیلی جای امیدواری است که نتایج مطلوبه به دست آید. از جنابعالی که علمدار حقوق ملی هستید، خواهشمندم از جانب من ملت را خاموش کنید و قول بدهید که بدون شک آمال ملت کما هو حقه به عمل خواهد آمد. بعد من چیزی که دستگیرم شد این بود که فکلی موسفید اولی رئیسالوزرا بود و باقی دیگر هم سر گندههای دموکراتها و اعتدالیها و کشک و ماست و زهرمارهای دیگر». رجلی که عاقبت از رجل سیاسی بودن ناامید میشود و به کنج عزلت و انزوا پناه میبرد.
در اینجا بیانصافی است اگر به «چرند و پرند» دهخدا که با زبانی طنز به فساد و ناکارآمدی دولت و مجلس، دولتمردان نالایق، رابطه دولت و ملت، نفوذ خارجی، ستم و بیعدالتی مرسوم و... به نقدهایی بیرحمانه میپرداخت، اشاره نکنیم. طنزهای چرند و پرند «آیینهکاریهایی کوچکاند که در آن پیچیدگی واقعیتهای اجتماعی سیاسی ایران در اوایل قرن بیستم بازتابانده میشود...»
بوف کور: اختناق ایران
کودتای سوم اسفند 1299، اگرچه کوتاهزمانی کورسوی زندگی را در دل اندوهزده ایرانیان روشن کرد به امید مرد چکمهپوشی که قرار بود منجی ایران باشد، اما این امید دولت مستعجل بود و دیری نپایید و خیلی زود داستان به پناهگاهی در برابر هجوم ناملایمات جامعه تبدیل شد. تحولات پس از شکست مشروطه و روی کار آمدن رضاشاه و اقدامات او با دو واکنش متفاوت روبهرو شد؛ نخستین واکنش تاکید بر ملیگرایی است که در رمانهای تاریخی، تبلور یافت و دومین واکنش در رمانهای اجتماعی، مشاهده رشد اصول غیراخلاقی و به موازات آن ناامیدی و بدبینی است.
در نیمه دوم حکومت رضاشاه تیرگی و یأس بیشتری بر رمان اجتماعی حاکم شد. شاهکار ادبیات ناامید معاصر ایران، زاده نیمه دوم حکومت رضاشاه، «بوف کور» است. صادق هدایت، بوف کور را در 1315 نوشت. او در این اثر، برخلاف رمانهای متداول آن روز، درگیری درونی شخصیت داستان خود را با جهانی نامساعد توصیف کرده و واقعیت و وهم را درهمتنیده است. او کتابش را با این جمله آغاز میکند: «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد».
او از زندگی بیزار است و تنها سایههای شوم ناکامی و دربهدری را احساس میکند. فارغ از روحیات شخصی هدایت که منجر به مرگ خودخواسته زودهنگامش شد، این جملات تنها میتواند در بستر یک جامعه خفقانزده رشد کرده باشد: «این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموماً مردم عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند - زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.»
از نظر او، این دنیای پست پر از فقر و مسکنت است و نویسنده برای نخستین بار گمان کرده که در زندگیاش یک شعاع آفتاب درخشیده، اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستاره پرنده بود که به صورت یک زن یا فرشته بر وی تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه، فقط یک ثانیه همه بدبختیهای زندگی را دید و به عظمت و شکوه آن پی برد و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد و اعتراف میکند که «نه، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگه دارم». شاید آن پرتو نوری که هدایت به آن چنگ انداخته و امیدوار شده، حکومت رضاشاه بوده که خیلی زود در گرداب تاریکی ناپدید شده است.
ملکالشعرای بهار از شاعران و نویسندگان بنام زمان رژیم پهلوی و رضاشاهی سهبار به زندان افتاد. هیچ زندانیای نتوانسته همانند او وضع زندانهای دوران استبداد رضاشاهی را توصیف کند. او اگرچه در ظاهر رفتار خشن ماموران رضاشاه را به خوبی نشان میدهد، اما همین شعر، به خوبی روایتگر فضای سیاهی و بیاعتمادی به وضع موجود است:
تنگ و تاریک و سهمناک و قعیر / در و دیوارها سیاه چو قیر / کلبهها بیدریچه و روزن / تنگ و تاریک چون دل دشمن / روز و شب هم در آن سیاه مغاک / آب پاشند تا شود نمناک / هست دهلیزی اندرین جا نیز / کلبهها هست در بن دهلیز / که هوا نیز اندر آن حبس است / نفس آنجا به حبس چون نفس است / نیست بین مبال و محبس، در مبالند حبسیان یکسر / گر تو را حشر ساس و کیک هواست / شو بدانجا که شهرشان آنجاست
محمد مسعود در «تفریحات شب»، «تلاش معاش» و «اشرف مخلوقات» داستان جوانانی را میگوید که عمرشان با کار بیحاصل و سیر مداوم در مراکز تفریحی و کوچههای شهر نو تباه میشود. او بیپناهی کارمندانی را به تصویر میکشد که به دلیل نداشتن ذخیره مالی و پشتوانه اجتماعی، اکنونی پوچ و آیندهای مبهم دارند. در واقع اثر مسعودی، انتقاد از وضع زندگی تحصیلکردگان است. محمد حجازی نیز در رمان «زیبا» زندگی روستازادهای را به تصویر میکشد که به مقامات بالای سیاسی میرسد و سرانجام به دلیل درگیریهای سیاسی و فساد اداری زندانی میشود. به طور کلی تغییرناپذیری آدمها، مقهور سرنوشت بودنشان، مقابله با جامعه و در نهایت شکست و پذیرش وضعیت موجود، خصلت همه رمانهای اجتماعی این دوره است.
اشغال متفقین: چشمهایش
اشغال ایران از سوی متفقین و تبعید رضاشاه، برای حدود یک دهه شور امید به مردم ایران بخشید. پایان دوران اختناق رضاشاهی و سلطنت شاهی که هنوز ناپخته جوان بود، نیروهایی که قریب به 20 سال در پستو مانده بودند و تلاشهایی که منجر به ملی شدن صنعت نفت شد، یکی از آزادترین دورههای تاریخ معاصر ایران را رقم زد. در سالهای دهه 1320، روزنامه و سیاست، کمتر وقتی برای رمان خواندن باقی میگذاشت، اما رژیم کودتا با در هم کوبیدن نهادهای اجتماعی و خانهنشین کردن مردم، اوقات فراغتی پدید میآورد که با ادبیات پر میشود. با این حال ادبیات این دوره، بازتابی از اختناق عصر گذشته است. بزرگ علوی، عضو گروه پنجاهوسه نفر که در دوران رضاشاه در زندان به سر میبرد در کتاب «پنجاهوسه نفر» (1321) به شرح ایام مصیبتباری که دستگیر و زندانی شد میپردازد. یاران او و وضعیت روحی ـ روانی آنان در این کتاب توصیف شده و سالهای زندان، رفتار زندانبانان و نیز فشارهای روحی ایام زندان به خوبی در این کتاب نشان داده شده، اما شاهکار ادبی بزرگ علوی «چشمهایش» (1331) است. این رمان به شرح سالهای مبارزه علیه استبداد رضاخانی و سیمای مبارزان آن سالها میپردازد. کتاب با شرح سالهای اوج خفقان و استبداد رضاخانی شروع میشود: «شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچکس نفسش درنمیآمد، همه از هم میترسیدند، خانوادهها از کسانشان میترسیدند، بچهها از معلمینشان، معلمین از فراشها و فراشها از سلمانی و دلاک، همه از خودشان میترسیدند، از سایهشان باک داشتند... سکوت مرگآسایی در سرتاسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد میکردند. روزنامهها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغهای شاخدار پخش میکردند. کی جرات داشت علناً بگوید که فلان چیز بد است، مگر ممکن میشد که در کشور شاهنشاهی چیزی بد باشد؟» با این حال، استاد ماکان قهرمان رمان چشمهایش، قهرمان سالهای ملی شدن نفت است، قهرمانی که امید به تغییر دارد و مبارزه را راه نجات میداند.
«از رنجی که میبریم» (1326) اثر جلال آلاحمد نیز در همین دوران منتشر شد که نام آن، خود گویای محتوای آن است. در اینجا نیز «تاریکی و وحشت کمکم همه جا را پر میکرد. اندوه غروب مهآلود آن روز همهچیز را در خود فرو میکشید و از سر و روی همه بالا میرفت.» کتاب مجموعه داستانی است که در آن دلایل نابسامانیها و وضعیتی که برای شخصیتهای آن که عموماً زندانیان سیاسی در زندان پهلوی هستند، پیش آمده ناگفته میماند و همین خود راوی شرایط اختناق موجود است.
کودتا: زمستان است
کودتای 28 مرداد 1332، آواری بود که بر سر تمام کسانی که آرزوها و آرمانهایشان را بر مبنای دولت ملی برپا ساخته بودند، فرو ریخت و شاید تلخترین و اندوهبارترین آثار ادبیات فارسی معاصر مربوط به سالهای پس از کودتاست. اغلب روشنفکران و نویسندگان این دوره، عضو حزب توده بودند و به قول سایه «در آن زمان ـ سالهای حوالی کودتای علیه دولت ملی دکتر مصدقـ کسی از اهالی فضل نبود که عضو حزب توده نباشد». این اغراق سایه البته چندان هم خلاف واقعیت نیست، اما دریغا که «نگه نکرده چندین هزار امید بنیآدم را بر باد دادند». جامعه کودتازده چه سرنوشتی دارد؟ ادبیات این دوره، داستانهایی مملو از خفقان، استبداد، جامعه مسخشده، غربزدگی، بیبندوباری، قحطی، بیسوادی، خرافهپرستی، بیتدبیری، فقر اکثریت، نابرابری جنسی، توسعهنیافتگی و... را روایت میکند. برخی منتقدان، شعر دهه 30 را رمانتیسیسم سیاه نامیدهاند. ضربه کودتا برای جنبش روشنفکری ایران کمرشکن بود. پارهای از نویسندگان و هنرمندان به زندان افتادند و بسیاری از بیم تعقیب و آزار نظامیان از صحنه اجتماع پنهان شدند. مرتضی کیوان، نویسنده و منتقدی که دوست نزدیک بسیاری از شاعران نوگرا بود، یک سال پس از کودتا در کنار افسران وابسته به حزب، تیرباران شد. گروه بزرگی از نویسندگان و شاعران پیشرو به انزوا فرو رفتند؛ در تنهایی و بیپناهی، سموم یأس و نومیدی به شعر آنها رنگی تلخ و نومیدانه داد. بازتاب این یأس و درماندگی را میتوان از سال ۱۳۳۳ در شعر کسانی مانند مهدی اخوانثالث، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرائی، نصرت رحمانی، محمد زهری، نادر نادرپور، منوچهر نیستانی و منوچهر آتشی به روشنی دید.
یکی از مشهورترین آثار ادبی این دوره که نمادی از اندوه غالب بر فضای جامعه است، زمستان است. در آثار مهدی اخوانثالث غم و ناامیدی موج میزند. این شعر نهتنها آغازی بس ناامیدکننده دارد بلکه در میانه با گفتن «هوا بس ناجوانمردانه سرد است» به اوج میرسد و با ابیات «زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه، غبارآلود مهر و ماه، زمستان است» پایانی بدون امید را رقم میزند.
اخوانثالث شاعری است پراحساس و آنچه را حس میکند به صورتهای گوناگون در اشعار میگنجاند. از ستیغ رویاها ناکامیهای درون را بازگو میکند. با حوادث روزگار میستیزد، اما پایان آن رنج و دردهای درونش هویدا میشود. اخوان در قصه شهر سنگستان نیز از شهریاری سخن میگوید که با درفش کاویانی برای نجات شهری سنگی آمده بود، اما از شهر خویش رانده شد و «صدایی برنیامد از سری زیرا همه ناگاه سنگ و سرد گردیدند» من آن آواره این دشت بیفرسنگ / من آن شهر اسیرم، ساکنانش سنگ / ولی گویا دگر این بینوا شهزاده باید دخمهای جوید / دریغا دخمهای در خورد این تنهای بدفرجام نتوان یافت / کجایی ای حریق؟ ای سیل؟ ای آوار؟ / اشارتها درست و راست بود اما بشارتها / ببخشا گر غبارآلود راه و شوخگینم، غار / درخشان چشمه پیش چشم من خوشید...
پشوتن مرده است آیا؟ / و برف جاودان بارنده سام گرد را سنگ سیاهی کرده است آیا؟ / سخن میگفت، سر در غار کرده، شهریار شهر سنگستان / سخن میگفت با تاریکی خلوت
نیما یوشیج که شعر او پس از شهریور ۱۳۲۰ از شادابی و امید رنگ گرفته بود و پیوسته از فرا رسیدن «صبح روشن» سخن میگفت، پس از کودتا با لحنی خسته و نومید از چیرگی «شب» سنگینی گفت که با کودتا بر خاک میهن سایه افکنده بود:
هست شب، یک شب دم کرده و خاک / رنگ رخ باخته است. / هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا، / هم ازین روست نمیبیند اگر گمشدهای راهش را.
اما روی دیگر واکنش به کودتا، عصیان جسورانه بود. نماینده نیرومند و یکتای این گرایش را باید احمد شاملو دانست. او در دهها شعر به جای مویه و گلایه، فریاد اعتراض برداشت. شاملو از فاجعه کودتا چنین یاد میکند:
سال بد، سال باد، سال اشک، سال شک / سال روزهای دراز و استقامتهای کم / سالی که غرور گدایی کرد / سال پست، سال درد / سال اشک پوری / سال خون مرتضی / سال کبیسه...
پس از کودتا در غیاب روزنامهها مردم به رمان علاقه نشان دادند و همین عامل نقطه عطفی در تاریخ رمان اجتماعی فارسی محسوب میشود. مردم رمان را بیشتر از روزنامهها قابل اعتماد میدانستند، چراکه رمان آنچه را رسانهها قادر به بیان صریحش نیستند، به زبان تلمیح بیان میکند. به اندازهای جنبههای سیاسی و ایدئولوژی بر رمان میچربید که آثار ماکسیم گورکی با وجود ممنوعیت، بیش از همه نویسندگان خارجی مخاطب داشت، در میان نویسندگان داخلی نیز آثار آلاحمد و احمد محمود بیشترین محبوبیت را داشتند. جلال آلاحمد در همین سالها «مدیر مدرسه» را نوشت. شخصیت اصلی داستان، معلمی است که احساس بیهودگی و ملال میکند و از اینرو با توسل به واسطهای بانفوذ، حکمی برای مدیریت مدرسهای دورافتاده میگیرد تا شاید بتواند مدرسهای متفاوت ایجاد کند. اما در جریان رتق و فتق امور مدرسه متوجه میشود که بوروکراسی و ارتشا، تحقق آرمانهای او را عملاً ناممکن میکند و در پایان رمان با استعفا از مقامش، برای همیشه با معلمی خداحافظی میکند. راوی داستان، منتقدی است بیعمل که دست از آرمانهایش کشیده است. این شاهکلیدی است که مخاطب را به رمزگشایی از پیام پنهان رمان، یعنی احساس شکست بعد از کودتا هدایت میکند، مدیر مدرسه معرف جامعهای است که روشنفکران با پشت پا زدن به آرمانهای خود، سرخورده به کنجی خزیدهاند. «جای معلمهای پیرپاتال زمان خودمان عجب خالی بود! اینها چه جوانهای چلفتهای! چه مقلدهای بیدردسری برای فرنگیمآبی. نه خبری از دیروزشان داشتند نه از املاک تازهای که با هفتاد واسطه به دستشان داده بودند... بدتر از همه بیدستوپاییشان بود.... عجب هیچکارههایی!»
اصلاحات ارضی: جای خالی سلوچ
از اواخر دهه 1330 که قدرت مطلقه، سیطره خود را بر تمام امور، تثبیتشده ارزیابی کرد، اندکی از اختناق تام خود کاست و به بعضی از آثار ادبی جواز انتشار داد. پس از اجرای اصلاحات و بروز مخالفتها، حکومت برای خنثی کردن و کمرنگ جلوه دادن این جریان، در حوزه ادبیات و هنر و تئاتر مختصری فضای باز ایجاد کرد. از آنجا که دولت درهای خود را به روی هر گونه فعالیت معنادار اجتماعی یا سیاسی بسته بود، در نتیجه اعضای جامعه ادبی از فضای باز نشریات ادبی استفاده کردند تا بعضی شکایتهای گذشته خود را بیان کنند. برای آنان ادبیات ابزاری برای تغییر و وسیلهای سیاسی شد تا از طریق آن، موضوعات سانسور، فساد، سرکوب، استبداد و وضع دشوار محرومان را جلوهگر سازند. محمدرضا شاه ششم بهمنماه 1341 آغاز انقلاب سفید را اعلام کرد. این دوره که تا وقوع انقلاب اسلامی را شامل میشود، دوره ادبیات سیاسی و پرخاشگر، گفتمان معترض، ادبیات ستیزنده، شتابنده و شکوفایی است که به انقلاب منجر میشود. این تحولات، نویسندگان را واداشت تا با دیدی تازه به مسائل زندگی روستایی بنگرند و گرایش ادبی تازهای تحت عنوان «ادبیات روستایی و اقلیمی» بنا گذارند. شروع جدی ادبیات روستایی با نفرین زمین جلال آلاحمد و آثار غلامحسین ساعدی بود، اما شاهبیت این غزل هنوز و همچنان «کلیدر» است.
کلیدر داستان درهمتنیده عشق و جنگ است، درگیریهای گلمحمد و یاران او با اربابها و نیروهای دولتی در خلال ماجراهایی عاشقانه. بزها و گوسفندهای ایل بیمار میشوند و گلمحمد به نزد مقامات اداری و دولتی شهر میرود، ولی از یاری آنان ناامید بازمیگردد. دامها از بین میروند و افراد ایل با از دست دادن ابزار کار ابتدایی به دنبال کارهای دیگر میروند و از جمله گلمحمد به هیزمفروشی مشغول میشود. آغاز درگیریهای سیاسی آنجاست که دو امنیه به قصد وصول مالیات از راه میرسند و به دست گلمحمد و با همکاری زنان ایل کشته میشوند. یکی از افراد ایل، گلمحمد را لو میدهد و او دستگیر و زندانی میشود، اما با کمک یکی از دوستانش از زندان میگریزد و پس از آن با همکاری چند نفر از اعضای ایل به غارت اموال اربابان مشغول میشود. زمینداران بعد از درگیریهای ناکام میکوشند تا گلمحمد را بدنام کنند و دزدیها را به گردن او بیندازند، اما گلمحمد این توطئه را خنثی میکند. اربابها از دولت کمک میگیرند و گلمحمد یاغی میشود و عاقبت قهرمانانه کشته میشود.
از ویژگیهای آثار دولتآبادی طرح تضاد طبقاتی، به ویژه تضاد میان شهر و روستا یا به بیان دیگر تفاوت و شکاف طبقاتی شهر و ده است که خود روی دیگر تضاد میان دارا و ندار و ارباب و رعیت است. کلیدر، تصویر شکلگیری مبارزهای دهقانی-عشیرهای است بر ضدمالکان ده و حاکمیت آن روز که نماینده فئودالها و ثروتمندان شهری و روستایی است. هم زندگی پراندوه روستاییان و فقر و آزار آنها نشان داده شده و هم تمول و ظلم طبقه حاکم و اربابها. بیشتر شخصیتهای دولتآبادی در دهههای 30 و 40، به سبب ادباری که گریبانگیرشان شده بود، فرار یا مهاجرت را بر تحمل وضع موجود ترجیح دادند و تنها تنی چند از آنها ایستادگی کردند و با اوضاع نابهنجار موجود مبارزه کردند. گلمحمد نماینده نسلی است که از روستا برآمد، درد کشید، مبارزه کرد و انقلاب را شکل داد. «جای خالی سلوچ» نیز حکایت تقسیم عقیم اراضی و طرح ناکام اصلاحات ارضی در روستای زمینج است. روستاییانی که از شدت فقر مجبور به مهاجرت میشوند، زمینج آیینه تمامنمای روستایی است که تحت تاثیر صنعت و تکنولوژی در حال نابودی است و سلوچ که فقر و تنگدستی، زمینههای مهاجرتش را فراهم میسازد. دهه 40 شمسی، یکی از درخشانترین دورانهای نثر فارسی است و بسیاری از هنرمندان و نویسندگان، بهترین آثار خود را در این دوره به رشته تحریر درآوردند. کسانی همچون سیمین دانشور، غلامحسین ساعدی، ابراهیم گلستان، جمال میرصادقی، علیمحمد افغانی، بهرام صادقی، جلال آلاحمد، احمد محمود، محمود دولتآبادی، نادر ابراهیمی و هوشنگ گلشیری.
رمانهای این دهه هر کدام به نوعی روایتگر نابرابری در جامعه روستایی هستند. محرومیتها در قالب مفاهیمی چون نابرابری سهم ارباب و رعیت، دعوا بر سر زمین و آب، غارت منابع طبیعی از سوی بیگانگان و مرفهین، بیکاری، بیماریهای واگیردار، بلایای طبیعی، بیسوادی، خرافهگرایی و تقدیس سنتهای کهنه، فقدان تسهیلات رفاهی از قبیل حملونقل، مراکز تحصیلی، درمانی، بهداشتی و... بیان شده است. تضاد طبقاتی در رمانهای این دوره به تصویر کشیده شده، «آوسنه بابا سبحان» با مقایسه زندگی ارباب و رعیت روستایی، «سووشون» با نمایش اسراف و اشرافیت در عروسی دختر ارباب و روایت قحطی، فقر فلاکتبار، فقدان سوادآموزی برای طبقات پاییندست روستایی، «تنگسیر» در روایت رویارویی حاشیهنشینان فقیر بندر با تاجران و زورمندان ثروتمند شهری، و «شازده احتجاب» با روایت ظلمهای بیحد و حصر شاهزادگان قاجاری در حق رعیت به تصویر میکشند. سووشون حضور استعمار را موجب ازدسترفتن سرمایههای ملی برشمرده. «شوهر آهوخانم» با نگاهی طعنهآمیز کشف حجاب را در شرایط بقای نابرابری جنسی، فقدان قوانین و حقوق حمایت از زنان، مردسالاری و چندهمسری را به باد انتقاد گرفته و «شازده احتجاب» پرده از جهانی برداشته که در آن خودکامگان با نزدیک شدن به زوال، مخوفتر میشوند و هیچ ابایی از هیچ جنایتی ندارند. در «عزاداران بَیَل» روستا نماد و ماکتی کوچک از جامعه است که در آن حاکم و مردم از فهم جهان نو عاجزند. بحران در عزاداران بَیَل همچون بختکی فرا رسیده و اهالی بینشی برای عبور از آن ندارند و با اعمال مضحک و کاریکاتوری در پی رفع بلا و بحران از اهالی روستا هستند؛ بلا و بحرانی که هیبتش تنها با هیبت کودتا قابل قیاس است. فقر و قحطی بر سر روستا سایه انداخته و مردم به جای چارهاندیشی به نوحهخوانی و استغاثه روی آوردهاند: هر طوری شده باید شکما رو سیر بکنیم. فردا هیشکی از ده نمیره بیرون، عزاداری میکنیم... داستانی که مهرجویی تصویری سینمایی از آن ارائه میدهد و «گاو» مش حسن تبدیل به یکی از نمادهای دوران اصلاحات ارضی میشود، مش حسنی که از عشق گاوش، گاو شد. و عاقبت «تنگسیر» روایت تبعات جنگ جهانی اول، درهم شکستن جنبشهای ملی و استیلای استعمارگران بر کشور است، تصاویر رمان جابهجا یادآور استیلای انگلستان و آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد بر ایران است. وقتی همه این تصاویر را کنار هم مینهیم، از خورهای که در بوف کور به جان صادق هدایت افتاده تا سرمای یخبندان پس از کودتای 28 مرداد و اندوه زمین در روستای زمینج، این تصویر در سووشون عیان میشود: «مردم شهر شاعر متولد میشوند، اما شعرشان را کشتهاید. پهلوانانش را اخته کردهاید. حتی امکان مبارزه هم باقی نگذاشتهاید که لااقل رجزی بخوانند».