گرفتاری در ماقبل علم
بررسی نقش اقتصاددانان در خروج از بحرانها در گفتوگو با حسین عباسی
بررسی تاریخ بحرانهای اقتصادی به ما نشان میدهد نقش اقتصاددانان و آموزههای علم اقتصاد در این دوران گذار بسیار پررنگ است، چه در دوران تورمهای دورقمی و چه بحران مالی دنیا، کار اقتصاددانان بسیار سخت و پیچیده و البته با نتایج مثبت بود. حسین عباسی، اقتصاددان، با اشاره به تدریجی بودن شکلگیری علم، میگوید نباید به دوران ماقبل علم بازگشت و بیتوجهی به علم، مشکلات را وخیمتر میکند. این استاد اقتصاد دانشگاه مریلند میگوید علاوه بر توصیههای اقتصاددانان، نقش سیاستمدارانی که باید این توصیهها را اجرا کنند و انگیزه آنها بسیار مهم است، سیاستمداری که انگیزهای برای بهبود شرایط اقتصادی ندارد، به اجرای توصیههای اقتصاددانان هم تن نمیدهد.
♦♦♦
کشورهای مختلف دنیا در دورههایی درگیر مشکلات جدی یا بحرانهای اقتصادی شدهاند. نقش اقتصاددانها در گذار از این بحرانها چگونه بوده است؟ اقتصاددانها چگونه به دولتها و مردم کمک کردند تا بر این مشکلات فائق آیند؟
ما اقتصاد را یک علم جدید میدانیم و علم جدید هم تعریف کمابیش روشنی در فلسفه علم دارد. متخصصان علوم جدید تلاش میکنند روابط بین متغیرها را کشف کنند. اقتصاددانها هم یکسری متغیرهای اقتصادی دارند و تلاش میکنند روابط بین آنها را کشف کنند و وقتی این روابط به نوعی شناخته شد، بر مبنای آن به سیاستگذاران توصیههایی میکنند تا وضعیت بعضی از متغیرهای اقتصادی تغییر کند و بهبود حاصل شود. یک مثال بسیار ساده آن رابطه بین سرمایهگذاری و تولید در یک کشور است. اقتصاددانان سعی میکنند این رابطه را کشف کنند و متغیرهای دیگری مانند نرخ مالیات، نرخ تعرفه یا متغیرهای مشابه را هم وارد رابطه میکنند و بعد توصیه میکنند که اگر هدف افزایش و بهبود رشد اقتصادی است چه اقداماتی باید انجام داد و چه کارهایی نباید کرد. از این دیدگاه، عملکرد و ساختار اقتصاد مثل هر علم دیگری مثلاً علم پزشکی است. که در آن ویروس بیماریزا کشف میشود و برای درمان بیماری ناشی از آن ویروس دارو تولید میشود و برای پیشگیری از ابتلای به آن هم واکسنی کشف میشود که بتواند ویروس را در بدو ورود به بدن ضعیف کند و از بین ببرد.
با این همه باید دو نکته مهم را در مورد علم مدنظر قرار داد. نخست اینکه هیچ علمی غیبگویی نمیکند و آنچه ما از آن به عنوان کشف روابط یاد میکنیم، به معنای آگاهی از ذات حقیقت و واقعیت مطلق نیست. ما میدانیم بین متغیرها روابطی وجود دارد و سعی داریم بر مبنای روشهای علمی، نظریههایی در مورد شکل این روابط به دست بیاوریم. روش علمی هم خطاپذیر است و هیچ وقت ادعای یافتن حقیقت ندارد؛ بلکه مفهومی با عنوان باور موجه (Justified Believed) ایجاد میکند. این روش علمی به ما تصویری میدهد که یک سازگاری درونی دارد و با شواهد تجربی هم تایید میشود. این تصویر اولاً خطاپذیر است و دوماً تدریجی شکل میگیرد. در نتیجه، خلاف انتظاراتی که گاهی سیاستمداران و مردم از اقتصاد دارند، هیچ مشکلی در لحظه حلوفصل نمیشود.
نکته دوم که به نظرم در نقش اقتصاددانها خیلی مهم است، انگیزه کسی است که میخواهد توصیههای اقتصاددانان را اجرا کند. فرض کنید یک مجموعه از نظریههای قابل قبول و آزمایشپسداده در اختیار داریم. در مرحله اجرا انگیزه کسی که قرار است این نظریهها را اجرا کند بسیار اهمیت پیدا میکند. برای مثال در زمان بروز یک بیماری، پزشک واکسن یا دارویی را به بیمار توصیه میکند. بیمار به خاطر حفظ جان و سلامتی خود انگیزه زیادی دارد و اگر به علم پزشکی اعتماد داشته باشد، دارو را استفاده میکند. اما افرادی هم هستند که در شرایطی که نااطمینانی زیاد است مثل زمانی که واکسن کرونا تازه تولید شده بود نسبت به عملکرد واکسن تردید داشتند، تعداد زیادی هم به بیماری گرفتار شدند و حتی جانشان را از دست دادند. اما در نهایت حفظ جان انگیزهای قوی ایجاد میکند که افراد به علم نوین اعتماد کنند.
اما در مورد اقتصاد و علوم اجتماعی بهطور کل، داستان بسیار متفاوت است چرا که اغلب انگیزه قوی غایب است و علت این غیبت هم این است که سیاستمداری که قرار است توصیهها را اجرا کند، ممکن است بهطور مستقیم از بهبود وضع منتفع نشود. حتی این احتمال وجود دارد که این بهبودی با اولین انگیزه سیاستمدار یعنی «حفظ قدرت» ربط وثیقی نداشته باشد. این به ساختار سیاسی برمیگردد که بهبود شاخصهای اقتصادی با حفظ قدرت سیاسی در یک راستا باشد یا خیر. به عبارت دقیقتر آیا وخامت اوضاع اقتصادی منجر به از دست رفتن گسترده در قدرت سیاسی میشود یا خیر. اگر این اتفاق نیفتد و وخامت اقتصادی لطمه بزرگی به قدرت سیاسی فردی که قرار است توصیهها را اجرا کند نزند، احتمالاً انگیزه بالایی برای در اولویت قرار دادن اجرای این توصیهها نخواهد داشت. مثال معروف این داستان در دوران ما ونزوئلاست. وخامت اقتصادی بدون جنگ در طول مدت هفت تا هشت سال گذشته در ونزوئلا بسیار شدید بوده است. حدود 80 درصد از تولید این کشور از دست رفته، این رقم مگر در دوران جنگ و در کشورهای جنگزده بیسابقه است. اوضاع اقتصادی ونزوئلا در بعضی از جنبهها از سوریه که دچار جنگ داخلی بوده، بدتر است. ساختار سیاسی در کشورهای دموکراتیک معمولاً تلاش میکند بین بهبود رفاه عمومی و حفظ قدرت رابطه پیدا کند؛ یعنی وقتی مشارکت مردم در قدرت سیاسی زیاد میشود، طبعاً این ارتباط وثیقتر میشود و ارتباط بین قدرت سیاسی حاکم و بهبود وضع اقتصادی شکل میگیرد.
در زمان بحرانهای اقتصادی هم کار اقتصاددان ارائه توصیه است اما باید سیاستمداری باشد که این توصیههای سیاستی را اجرا کند. حالا سوال این است که چگونه احتمال اجرای سیاستهای (نسبتاً درست) اقتصادی بیشتر میشود؟ در صورتی که حساب و کتاب سیاستمدار با حساب و کتاب مردم همراستا شود. حساب و کتاب سیاستمدار «حفظ قدرت» و حساب و کتاب مردم «بهبود رفاه» است. این همراستایی حداقل به دو صورت ایجاد میشود، روش اول این است که تصمیمات کارشناسی که بناست گرفته و اجرا شود، بهطور ساختاری از سیاست جدا باشد؛ آنچه ما به آن میگوییم استقلال سازمانهای کارشناسی. مرکز آمار باید آمار اقتصاد را ارائه کند، نه آماری که رئیس فرمان میدهد. بانک مرکزی هم نمونه بسیار بارز و شناختهشده این ماجراست. بانک مرکزی باید استقلال داشته باشد نه به این معنا که هیچ اهمیتی به آنچه در جامعه اتفاق میافتد ندهد، بلکه دقیقاً به این معنا که مستقل از خواست سیاستمدار که حفظ قدرت برایش مهم است، متغیرهای اقتصادی را زیر نظر بگیرد و وظایفی را که بهطور عمومی به او محول شده یا تعریف شده انجام دهد. ما سابقه این را هم در کشورهای پیشرفته داریم؛ عملکرد بانک مرکزی در ایران و مقایسه آن با کشورهای دیگر روشن و شفاف به ما میگوید که استقلال یک سازمان کارشناسی چقدر میتواند در اجرای سیاستهای دولت موثر باشد.
راهکار دوم که خوشبختانه در دهههای اخیر در ایران هم نسبتاً خوب شکل گرفته، ارتباط کارشناسان اقتصادی با عموم مردم از طریق رسانههایی چون تجارت فرداست. در کشورهای توسعهیافته این ارتباط بسیار قوی است، یک سرمقاله در واشنگتنپست یا نیویورکتایمز میتواند پشت هر سیاستمداری را به لرزه دربیاورد. اگر یک اقتصاددان نوبلیست یا تیمی از اقتصاددانان مشهور در این رسانهها مطلبی در مورد یک موضوع اقتصادی بنویسند، دیگر بسیار سخت است که بتوان در کنگره یا دولت مقررهای خلاف آن تصویب کرد. درست است که در کشور ما این رابطه چنین قدرتی ندارد اما باز هم مفید و موثر است چون حمایت عمومی از سیاست اقتصادی تا حدود زیادی وابسته به همین ارتباط کارشناسان با مردم از طریق رسانههاست. ارتباط اقتصاددانان با مردم از طریق رسانه، هزینه اشتباهات را افزایش میدهد و بهخصوص اگر یک ساختار دموکراتیک برقرار باشد، رقبای سیاسی میتوانند از این کشف کارشناسان و گزارشدهی به مردم، استفاده کنند. این دو راهکار که اولی ساختاری و دومی عمومیتر و درازمدتتر است، به همراستایی منافع مردم با انگیزههای سیاستمداران کمک میکند.
مواد اولیه مورد نیاز اقتصاددانان برای پیچیدن نسخه گذار از شرایط بحرانی به شرایط عادی چیست؟
این مساله که اقتصاددانها این مواد اولیهشان را از کجا میآورند و نسخه میپیچند، بسیار مهم است؛ از این نظر که مثلاً اگر کسی در علم پزشکی ادعای عجیب و غریبی بکند مثل برخی ادعاها در مورد درمان کرونا یا کسی در علم فیزیک از مسطح بودن زمین بگوید، به سرعت به حاشیه رانده میشود اما در علم اقتصاد این مساله کمتر رخ میدهد. بهطوری که در کشور خودمان شاهد هستیم که برخی افراد وقتی تورم فزاینده است یا نرخ ارز جهش میکند حرف از بگیروببند و حتی اعدام افراد برای بهبود شرایط میزنند، در حالی که چنین اظهارنظرهایی در اقتصاد از ادعای مسطح بودن زمین خطرناکتر و فاجعهبارتر است. چرا که اگر کسی معتقد باشد زمین مسطح است، مایه تفریح دیگران میشود اما وقتی کسی که در قدرت است و نفوذ سیاسی دارد حرف از مجازات اعدام یا دستگیری دیگران به دلیل افزایش نرخ ارز و تورم میزند، جان و مال دیگران را در معرض خطر قرار میدهد.
اقتصاد یک علم است و در این علم، یک باور موجه و نظریهای که امتحان خودش را پس داده است میگوید که چاپ پول به تورم منجر میشود. حالا ممکن است بعدها نظریات جامعی بیاید که ابعاد دیگری از داستان را کشف کند و در نتیجه دانش اقتصاد کاملتر شود. مانند فیزیک اینشتینی که بدون اینکه فیزیک نیوتنی را کاملاً کنار بگذارد، جنبههای دیگری را کشف کرد؛ یعنی به دوران ماقبل علم برنمیگردد. در دوران علم، ما با روابط توجیهشده و روابط بر مبنای اطلاعات تقویتشده متغیرها روبهرو هستیم و این دانش ما را شکل میدهد. اقتصاددانها مجهز به این دانش هستند. ایجاد تورم بر اثر چاپ پول بخشی از علم اقتصاد است. این دانش زمانی وجود نداشت و نیمی از کشورهای دنیا تورمهای دورقمی داشتند. در دهه 70 که تورم در کشورهای اروپایی و آمریکا بالا رفت، اقتصاددانها به مطالعه روی تورم پرداختند و نظریاتی ارائه دادند که در نهایت توانست تورم را کنترل کند. حتی رخدادهایی که در دو سال گذشته افتاد و مجدد باعث افزایش نرخ تورم شد، تاییدی است بر نظریههایی که پیش از این وجود داشت چون در دوران کرونا در کشورهای مختلف مانند آمریکا هزاران میلیارد دلار پول چاپ شد تا با زیانهای ناشی از کرونا مقابله کند و نتیجه آن کاملاً مشهود بود. همه اقتصاددانهایی که به نظریه پولی علم اقتصاد کلان کلاسیک باور داشتند میدانستند که این اقدامات منجر به افزایش نرخ تورم خواهد شد و اکنون هم با همان نظریهها و ابزاری که در طول زمان گسترش پیدا کرده و بهبود یافته، با تورم مقابله میکنند و به احتمال زیاد موفق به کنترل تورم خواهند شد. مساله تورم در حال حاضر کمابیش شناخته شده است، گرچه هنوز هم برخی اقتصاددانان روی جنبههای دیگر آن کار میکنند تا دانش ما از تورم را توسعه دهند. اما مساله این است که دیگر کسی به دوران ماقبل از علم و کاربست توهم روی نمیآورد.
چه نمونههایی میتوان از کشورهای مختلف مثال زد که با اتکا به تلاش اقتصاددانان موفق شدند اقتصادشان را به مسیر صحیح هدایت کنند؟ آیا این تلاشها نتایج سریعی داشته یا مدتها طول کشیده تا به نتیجه برسد؟
یک نمونه بسیار بارز همین داستان تورم است. اختلالاتی که تورم در اقتصاد ایجاد میکند بسیار بزرگ است. کاهش چند درصد نرخ تورم و بهبود نرخ رشد اقتصادی، ارزشی به اندازه کار هزاران پزشک و مهندس دارد. یعنی وقتی اقتصاد درستی به کار گرفته میشود، بسیار بسیار ارزشمند میشود. کنترل تورم در دهههای 70 و 80 میلادی یکی از بزرگترین مثالهای بهکارگرفتهشدن یافتههای علم اقتصاد در جهت درست است.
مثال دیگر مساله نرخ ارز است. ارز در دهههای 50 تا 90 میلادی در نیمی از کشورهای دنیا دونرخی بود چون سیاستمداران فکر میکردند میتوانند یک نرخ دولتی برای ارز تعریف کنند و از نوسانهای آن جلوگیری کنند. اقتصاددانان از اوایل دهه 90 به این نتیجه رسیدند که از قضا نوسان نرخ ارز به عنوان یک ضربهگیر اقتصاد بسیار خوب کار میکند و اگر اجازه دهیم که نرخ ارز کارش را بکند، منعکسکننده تحولات اقتصادی و میزان توانایی اقتصاد را در مقایسه با دیگر اقتصادهای دنیا نشان میدهد و علامت درست به واردکنند، صادرکننده، تولیدکننده و مصرفکننده ارسال میکند؛ درست مانند یک بخش از بدن که باید کار خودش را بکند، نرخ ارز هم باید اجازه داشته باشد که کار خودش را بکند. از این زمان بود که بسیاری از کشورها به این نتیجه رسیدند که دخالت در نرخ ارز مضر است. مقالات بسیار زیادی در مورد نرخ دوگانه ارز و مضرات آن نوشته شد که بسیار مفید بود و نتایج خوبی به بار آورد. آخرین نمونه آن را هم میتوان در اقتصاد روسیه دید. کشورهایی که با شوک اقتصادی مواجه میشوند، اجازه میدهند نرخ ارز نوسان کند و تعادل ایجاد کند. چنین موفقیتی در بازار ارز مدیون دانش ما از عملکرد تجارت و نقش نرخ ارز در آن است.
مثال دیگر یونان است که 10 سال پیش دچار بحران اقتصادی شدیدی شد اما در نهایت دانش اقتصادی برمبنای یک اصل بسیار ساده به کمک یونان آمد؛ اصلی که میگوید هیچکس نمیتواند همینطور بیرویه و بیتوجه به درآمدهایش خرج کند. یکی از ریشههای اصلی بحران یونان این بود که این کشور سالهای سال پول قرض گرفته و خرج کرده بود و پس نداده بود. در نهایت کار به جایی رسید که دیگر کشورها به یونان قرض نمیدادند. مردم و سیاستمداران یونان با یک دوراهی مواجه شدند که آیا به حرف اتحادیه اروپا گوش کنند و یک دوران ریاضت را تحمل کنند یا اینکه همچنان سخاوتمندانه از آینده قرض بگیرند و برای زمان حال خرج کنند. سیاستمداران و مردم یونان راه اول را انتخاب کردند و بهتدریج آثار بهبود ظاهر شد و اقتصاد یونان به مسیر خودش برگشت.
از این قبیل مثالهای موفقیت علم اقتصاد در نجات کشورها در تاریخ کم نداریم؛ اما مثالهای عدمتوجه به یافتههای موجه علم اقتصاد بسیار بیشتر است که در مواردی هم به فلاکت منجر شده و مشکلات شدیدی ایجاد کرده است. متاسفانه کشور ما از آن کشورهایی است که در آن سیاستمداران به علم اقتصاد توجه نکردند و در نتیجه صدمات بسیار شدیدی به اقتصاد خورده است. نمونههای مختلف از یارانه انرژی گرفته تا ارز 4200تومانی و حجم عظیم ریختوپاشهای دولتی که منجر به کسری بودجه میشود در اقتصاد ما وجود دارد. در اقتصاد ایران میتوان انواع و اقسام سیاستهایی را برشمرد که سیاستمدار به دلیل همراستا نبودن قدرتش با بهبود وضع مردم به آن توجهی نکرده است، چون اساساً منشأ قدرتش ربط زیادی به رفاه اقتصادی ندارد.
مورد مشخصی از تلاش اقتصاددانان میتوانید اشاره کنید؟
در این زمینه میتوان به اقدامات کمال درویش در سال 2001 در ترکیه اشاره کرد. درویش در مدت کوتاهی که مسوولیت اداره اقتصاد را به دست گرفت و با اختیارات زیادی که داشت، توانست آرامش خوبی به بازارهای ترکیه و وضعیت مالی و پولی این کشور ببخشد و اثرات آن هم بسیار زود ظاهر شد. البته اشاره کنم که زمان نمود اثرگذاری راهکارهای اقتصاددانان کاملاً به نوع مشکل بستگی دارد. مثلاً برای حل تورم حتی اگر نرخ رشد پول را کم کنید، مدتی طول خواهد کشید تا تورم تخلیه شود. اصلاحات زمانبر است و اصلاحات ساختاری ممکن است سالها طول بکشد اما آنچه تردیدی در آن نیست اثرگذاری علم اقتصاد در حل بحرانهای اقتصادی است.