در مدار تسلسل بیپایان
ارزیابی فرصت زودگذر مذاکره ایران و آمریکا در گفتوگو با سینا عضدی
هربار که در ایران دولتی روی کار آمده که درصدد حل اختلافات ریشهدار با آمریکا برآمده است، در طرف مقابل، یعنی در دولت آمریکا گروههایی حضور داشتهاند که با چنین رویهای همراهی نکرده یا شرایط کار را دشوار کردهاند که حالت وارونه آن نیز صادق بوده است. با این حال، در شرایطی که دونالد ترامپ در حال ترک کاخ سفید است تا جو بایدن بر اریکه قدرت در آمریکا تکیه بزند، فرصت کوتاهی برای دولت حسن روحانی به وجود آمده است تا از این فرصت برای حل اختلافات بین دو کشور استفاده کند. سینا عضدی، پژوهشگر روابط بینالملل در شورای آتلانتیک، باور دارد که اگر هر دو طرف بدانند از توافق خود چه میخواهند و حاضرند چه امتیازاتی را بدهند و در قبال آن، امتیازات دیگری طلب کنند، در چنین شرایطی میتوان گفت که هر دو طرف، راه رسیدن به هدف را به خوبی میدانند. با این حال، او تاکید دارد در آیندهای نزدیک که احتمالاً گروههای تندرو در ایران حاکم میشوند، ممکن است دوباره چرخه عدم تعامل به کار بیفتد و امکان مذاکره و حل و فصل مسائل از دست برود.
♦♦♦
اخیراً «هایکو ماس» وزیر خارجه آلمان خطاب به ایران گفته بود: «ایران فرصت برقراری روابط دیپلماتیک با آمریکا را از دست ندهد.» به نظر شما این مقام آلمانی بر چه اساس این احتمال را مطرح میکند که ایران ممکن است از فرصت حضور «جو بایدن» در راس ساختار سیاسی آمریکا بهرهمند نشود؟
به دلیل مجموعهای از اتفاقات چهار سال گذشته از جمله خروج آمریکا از برجام، صبر یکساله ایران و سپس کاهش تعهدات ایران به مفاد برجام و اینکه با اتمام دوره ریاستجمهوری کنونی ایران و تغییر در آرایش سیاسی پارلمان، به لحاظ داخلی نیز محافظهکاران در ایران قدرت بیشتری گرفته و احتمالاً در انتخابات ریاستجمهوری آینده قوه مجریه را در دست بگیرند، اروپا نگران است که دوباره چرخه تنش فعال شود. در آغاز ریاستجمهوری دونالد ترامپ تیمی در تهران عنان قدرت را در دست داشت که علاقهمند به تعامل با آمریکا و مذاکره با غرب بود در حالی که وضعیت در آمریکا به گونه دیگری بود در صورتی که الان، با روی کار آمدن دولت جدید ایالات متحده، تیم جو بایدن تمایل و تجربه مذاکره با ایرانیان را دارد و این آشنایی قبلی با تیم ایرانی از مذاکرات پیشین در مسیر برجام در دولت باراک اوباما شکل گرفته است. افراد و گروههای سیاسی دولت جدید آمریکا، ایرانیان و منافع آنها را بیشتر میشناسند و چالشهای دو کشور برای آنان قابل درک است. با این حال، در آیندهای نزدیک که احتمالاً گروههای تندرو در ایران حاکم میشوند و از سوی دیگر، آمریکا آمادگی مذاکره با ایران را دارد ممکن است مجدداً چرخه عدم تعامل به کار بیفتد و امکان مذاکره و حل و فصل مسائل از دست برود. در صدر فهرست این مسائل، برنامه اتمی ایران قرار دارد و اروپا نگران است که در مدت حضور روحانی تا پایان ریاستجمهوری، ایران از این فرصت استفاده نکند و در تهران، با حضور احتمالی اصولگرایان در دولت بعد، اصلاً تمایلی به حل و فصل مسائل پیش نیاید و در نتیجه، تنشها ادامه یافته و افزایش یابد. بازگشت به دورانی شبیه احمدینژاد و عدم روی کار آمدن تیمی در ایران که سازگاری با تیم بایدن نداشته باشد و تشدید وضعیت تنشآلود رابطه ایران با غرب و آمریکا، نگرانی اصلی اروپاست. در این مساله، مقداری بدشانسی نیز تاکنون دخیل بوده است و در این مسیر، سیکل انتخابات ریاستجمهوری به شکلی بوده است که از زمان آقای هاشمیرفسنجانی و جرج بوش پدر هر وقت تیمی در آمریکا بر سر کار آمده که آماده حل و فصل مسائل بوده است، در ایران علاقهای به این مساله وجود نداشته و برعکس آن نیز صادق است. هرچند در این میان، معمولاً دورههای کوتاه دو یا سهساله هم وجود داشته است که بهطور اتفاقی، هر دو رئیسجمهور مستقر در ایران و آمریکا در برخی مسائل همسو بودند و توانستند روابط بین دو کشور را بهبود ببخشند که در رابطه بین دولتهای آقای خاتمی و کلینتون و همچنین رابطه دولتهای آقای روحانی و اوباما چنین مسالهای اتفاق افتاد که نقش بسیار مهمی در حل و فصل مسائل بین دو کشور داشته است.
انفعال اروپا پس از خروج آمریکا از برجام و حتی در فرآیند مکانیسم ماشه بیش از پیش مسجل شد. اساساً نوع کنش اروپا و اهمیت این کنشگر در مساله ایران و آمریکا و توافقات احتمالی را چگونه میتوان ارزیابی و تحلیل کرد؟
اتحادیه اروپا و کشورهای اروپایی به ویژه در برابر آمریکا به شکلی فزاینده در حال از دست دادن قدرت خود هستند. این مساله دارای دلایل گوناگونی است. برخی از دلایل، متاثر از مسائل تجاری هستند و هرچه کشورهای اروپایی برخلاف دولت آمریکا بخواهند روابط نزدیکی با ایران داشته باشند و بدون تنش با ایران در تعامل باشند اما قدرت آنها در برابر قدرت سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک آمریکا کمتر است. این کشورها به لحاظ اقتصادی و تجاری به آمریکا وابسته هستند و نمیتوانند شرکتهای تجاری خود را مجبور به مراوده با ایران کنند و توانایی کنار گذاشتن آمریکا را نیز ندارند.
علاوه بر آن، اروپا به لحاظ امنیتی هم تا حد زیادی وابسته به آمریکاست. در واقع، روسیه به عنوان یک قدرت اروپایی، رو به رشد بوده و در حال پیدا کردن جایگاه تضعیفشده خود پس از دهه 90 است که این مساله برای اروپا به ویژه آلمان و تا حدی فرانسه، تهدیدی جدی محسوب میشود و آنها برای تامین امنیت خود به آمریکا نیازمند هستند. از آنجا که این کشورها عضو ناتو هستند، نمیتوانند به خاطر ایران با آمریکا دچار چالش شوند. تاکید میکنم که اروپا علاقهمند است با ایران روابط خوبی داشته باشد اما هرگاه دولت آمریکا تمایل به عادیسازی روابط با ایران نداشته و در همین راستا به اروپا فشار آورده، توانسته است با تهدید و ارعاب و گاهی نیز با تشویق، اروپا را از دادوستد با ایران منع کند یا تشویق کند که با ایران رابطهای نداشته باشد.
اروپا در بسیاری از مسائل نظر مشترکی با آمریکا دارد اما نوع برخورد آنها متفاوت است. اروپاییها به واسطه روابط تاریخی چندصدساله با ایران به خوبی میدانند که با وجود مشکلات موجود، میتوانند همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر داشته باشند. با این حال، مشکل آمریکا همچون برخی گروههای محافظهکار در ایران، نگاه ایدئولوژیک به مساله ایران و آمریکاست. این مساله در رابطه اروپا با آمریکا حائز اهمیت است به شکلی که اروپا اصطلاحاً بین آمریکا و ایران گیر افتاده است. در اکتبر 2020 و در زمانی که آمریکا سعی کرد قطعنامه 2231 و تحریمهای تسلیحاتی ایران را بازگرداند، اتحادیه اروپا بیانیه قدرتمندی صادر کرد که در آن از واژههایی قوی استفاده شده بود، به شکلی که ادعاهای دولت آمریکا را به کلی رد کرد. از اهمیت چنین واکنشی در رابطه سهگانه اروپا، آمریکا و ایران نمیتوان به سادگی چشمپوشی کرد.
آیا داشتن نگاه خرد به ماجرای ایران و آمریکا و معطوف کردن آینده این روابط به افراد و آمدوشد دولتها، نگاه درستی است؟ تصویر رابطه ایران و آمریکا در یک Big Picture چه دادههایی را میتواند در اختیار ما بگذارد؟ آیا تحلیل برآمده از این دو نگاه خرد و کلان با یکدیگر در تناقض است؟
این سوال بسیار خوبی است و در نظر گرفتن مسائل خرد و همزمان دقت به تصویر بزرگتر بسیار راهگشاست. برخی مسائل خرد در چالش بین ایران و آمریکا وجود دارد که حتی مساله اتمی، برنامه موشکی و مسائل حقوق بشری، افراد و شخصیتهایی را که در دولتهای تهران و واشنگتن حضور دارند، میتوان از آن جمله دانست که مسلماً در این رابطه تاثیر غیرقابل انکاری دارند. با این حال، اگر از نمایی دورتر به کلیت این تصویر نگاه کنیم، این مساله را میتوان به «تله توسیدید» تشبیه کرد که زمانی که قدرت یک کشور در حال افزایش است، کشوری که قدرتمندتر است و در واقع قدرت غالب در نظر گرفته میشود، ترس و وحشتی ایجاد میکند که بهطور خودکار هر دو کشور وارد تنش شوند. به عبارت دیگر، قدرت کوچکتر، از قدرت بزرگتر انتظار احترام و در نظر گرفتن جایگاه خود را دارد تا نفوذ آن را به رسمیت بشناسد و در عین حال، قدرت بزرگتر این انتظار را از قدرت کوچکتر دارد که نظم موجود را تغییر ندهد چراکه این رفتار را تهدید میبیند و در پی از بین بردن این تهدید برخواهد آمد. این مساله تا حدودی در مورد رابطه ایران و آمریکا نیز صادق است چراکه ایران یک قدرت منطقهای است که سیستم مورد نظر آمریکا در خاورمیانه و حضور هژمونیک آمریکا در این منطقه را نپذیرفته و در پی خارج کردن این بازیگر به ویژه از «حوزه پیرامونی» ایران است. این مساله باعث میشود که آمریکا، ایران را به شکل یک تهدید ببیند و در صدد سرکوب این تهدید برآید. اگرچه افراد و ایدئولوژیها تا حدودی موثر هستند اما جبر سیاست بینالملل که نگاهی واقعگرا دارد و رقابتی که بین ایران و آمریکا در راستای افزایش نفوذ و قدرت خود در منطقه شکل گرفته، این دو کشور را مجبور به درگیری میکند. با این حال، این دو نگاه خرد و کلان را نمیتوان دارای تناقض دانست بلکه مکمل یکدیگر هستند و دیدگاههای خرد میتوانند تصویر بزرگتر را بهتر توضیح دهند.
این تصور چیره را که با رفتن ترامپ، بازگشت به میز مذاکره، شدنی است، چگونه میتوان ارزیابی کرد؟ چه چیز میتواند ازسرگیری مذاکرات (نه صرفاً توافق) را ممکن و چه چیز میتواند آن را از دسترس خارج کند؟ وزن کدامیک بیشتر از دیگری است؟
بازگشت به میز مذاکره در زمان ترامپ هم میسر بود اما سوال اصلی این است: بازگشت به مذاکره برای چه هدفی؟ هدف مذاکره، صرفاً انجام مذاکره نیست بلکه هدف، رسیدن به یک توافق است. زمانی که دولت ترامپ بر آمریکا حکمرانی میکرد، پیششرطهای دوازدهگانه مایک پمپئو عملاً به شکلی طراحی شده بود که ایران آن را رد کند. گویی یک تسلیم بیقید و شرط مدنظر تیم ترامپ بوده است اما مشخص نیست در قبال چه چیزی. آخرین باری که کشوری تسلیم بیقید و شرط را پذیرفت، پس از جنگ جهانی دوم و زمانی بود که آلمان و ژاپن حدود 70 سال پیش کاملاً اشغال نظامی شدند اما در زمانه کنونی، در توافقها هیچ تسلیم بیقید و شرطی وجود ندارد. امروزه توافقها و قراردادها شامل دادوستدها و شروطی است که هر یک از دو طرف لازم است امتیازاتی را در قبال امتیازاتی که ارائه میدهند، دریافت کنند. توافق به این شکل به دست نخواهد آمد که سر میز مذاکره گفته شود تنها همین موارد موجود، قابل انتخاب است و اگر نمیخواهید، توافقی در کار نخواهد بود. دوره ترامپ دقیقاً به همین شیوه رفتار شد و اعمال تحریمها نیز با هدف خاصی صورت نمیگرفت بلکه برای نشان دادن فشار حداکثری و بیشتر کردن تحریمها در مرکز توجه قرار میگرفت.
اگر هر دو طرف بدانند که در توافق خود چه میخواهند و حاضرند چه امتیازاتی را بدهند و در قبال آن، امتیازات دیگری طلب کنند، در چنین شرایطی میتوان گفت که هر دو طرف، راه رسیدن به هدف را به خوبی میدانند. درست در زمان مذاکرات برجام چنین اتفاقی رخ داد و هر دو طرف دقیقاً میدانستند که از مذاکره چه چیزی میخواهند و در پی آن، نقشه راه توسط هر دو طرف طراحی شده بود و آمادگی کامل این را داشتند که منافع مشروع طرف مقابل را در نظر بگیرند، نه اینکه یک فهرست ارائه کنند و در غیر این صورت تحریمها را عملی کنند.
نکته دیگری که باید اضافه کرد آن است که در زمان حضور باراک اوباما و تیم پیشین مذاکره، جنبه مهمی که دیپلماتهای آمریکایی و ایرانی به آن اذعان داشتند، رابطه انسانی خاصی بود که بین دیپلماتهای دو طرف به وجود آمده بود. یعنی در عین برگزاری جلسات پرتنش میان مقامات دو کشور اما رابطه انسانی بین آنها پدیدار شده بود، به شکلی که برخی اوقات هر یک با دیگری صحبت میکردند و در برخی مواقع به یکدیگر هدایایی را اهدا میکردند یا عکسهای خانوادگی به یکدیگر نشان میدادند یا در مورد دیگری که حسین فریدون یکی از اعضای خانواده خود را از دست داده بود، تیم آمریکایی به ملاقات تیم ایرانی آمدند و دلجویی کردند. این اتفاقات در حالی رخ میداد که اعضای تیمهای مذاکرهکننده بر مواضع خود بسیار تاکید داشتند و جلسات با تنشهای جدی دنبال شد تا حدی که به داد زدن بر سر یکدیگر میرسید اما این روابط انسانی نیز در آن مشهود بود.
با این حال، در رابطه با تیم آقای ترامپ به دلیل نگاه ایدئولوژیک به مساله که در توئیتها و بیانیههای آنها هویداست، نگاه از بالا به پایین، در رفتار آنها وجود داشت و جنبه رابطه انسانی در این روابط رعایت شد. در واقع، دلیلی که تقاضا برای مذاکرات یا هدف آن به جایی نرسید، دیدگاه نادرست «ما از شما بهتریم و شما باید پیششرطها را بپذیرید وگرنه تحریم میشوید» بود. آنچه دیپلماتهای ایرانی همواره بر آن تاکید دارند مبنی بر اینکه احترام متقابل و نگاه یکسان به یکدیگر همواره در نظر گرفته شود، در مورد ازسرگیری مذاکرات در دولت ترامپ به هیچ وجه دیده نشد؛ چهبسا در توئیتها و بیانیههای وزارت خارجه آمریکا و مقامات دولتی این کشور به آسانی میتوانستید ببینید که با چه لحن زنندهای صحبت میکنند. هیچ کشور و مقامی بر سر میز مذاکرهای نمینشیند که به وضوح توسط طرف مقابل تحقیر شود و این نکته بسیار مهمی است که غالباً کمتر از آن سخن به میان میآید.
اگرچه این پرسش کمی کلیشهای به نظر میرسد اما کماکان طرح آن ضروری است. با توجه به تحولات منطقهای و مشخصاً ماجراجوییهای ترکیه و باز شدن پای اسرائیل به خلیجفارس به واسطه عادیسازی روابط با کشورهای عربی، پارامترهای منطقهای تا چه میزان میتواند در تسهیل یا دشوار کردن امکان مذاکره بین ایران و آمریکا نقشآفرین باشد؟
در مورد ترکیه میتوان گفت که این کشور فعلاً روابط خوبی با آمریکا ندارد و حتی با غرب نیز دچار مشکل است. دیدگاههای ایدئولوژیک حاکم بر دولت اسلامگرای اردوغان، مشکلات ایجادشده در پی محدودسازی آزادی بیان در این کشور، مسائل هویتی ترکیه متاثر از اینکه ترکیه و شخص اردوغان به اتحادیه اروپا راه داده نشدند، موجب شده است تا این کشور از غرب دلچرکین شود و به همین دلیل ترکها تلاش دارند با پشت کردن به غرب، به شکلی استقلال ترکیه را به نمایش بگذارند. ترکیه برای مدتها در تلاش بود تا خود را با استانداردهای غرب وفق بدهد تا در اتحادیه اروپا عضویت یابد اما وقتی این مساله محقق نشد، ترکیه به شکل مصممتری در خاورمیانه فعال شده است به گونهای که در برخی موارد علیه منافع متحدان غربی خود عمل کرده است. در آخرین مورد از این قبیل اتفاقات، ترکیه به عنوان عضو ناتو به خرید سامانه S-400 از روسیه مبادرت کرد که با اخطار آمریکا مواجه شد. ترکیه در پی این مساله، با تحریمهای آمریکا روبهرو شد و حتی از پروژه F-35 نیز کنار گذاشته شد و ظاهراً این هواپیماها در اختیار امارات متحده قرار گرفت. این مسائل رابطه ترکیه با غرب را سرد کرده است. از طرف دیگر، سردی روابط ترکیه با اسرائیل در سالهای اخیر، در حال تغییر است و بهبود روابط ترکیه با این کشور احتمالاً در راستای بهتر کردن رابطه با آمریکا از راه اسرائیل است.
در مورد اسرائیل اما بهبود رابطه این کشور با کشورهای عربی اگرچه تا حدودی جنبههای نمایشی دارد. حضور اسرائیل در حیاطخلوت ایران یعنی جنوب خلیجفارس احساس ناامنی را برای ایران پدیدار میکند و همین مساله، میتواند رابطه ایران را با امارات متحده سردتر کند چراکه ایران میببیند که دشمن متخاصم خود، آزادانه در نزدیکی این کشور رفتوآمد میکند و حتی همکاری امنیتی-نظامی با دولت امارات خواهد داشت. این موارد مسلماً موجب ارسال پیامهایی منفی به ایران میشود.
پیامدهای این مساله از دو حال خارج نیست؛ ممکن است ایران رابطه خود را با امارات متحده بهتر کند. علاوه بر آن، احساس ناامنی ایران ممکن است آن را پرخاشگرتر کند مخصوصاً تا زمان تداوم تحریمها که ایران میخواهد نشان دهد قدرت این کشور در منطقه کمتر نشده است. از سوی دیگر، نشان دادن این مساله ممکن است واکنش آمریکا را دربر داشته باشد و ایران را بر سر یک دوراهی امنیتی قرار دهد. این مسائل ممکن است تنشهای بین ایران و آمریکا را تشدید کند اما به شدت معتقدم که ایران و آمریکا به دنبال درگیری مستقیم با یکدیگر نیستند چراکه مطمئناً به ضرر هر دو کشور است و این مساله، کشورهای منطقه را نیز دچار نگرانی کرده است. چراکه این کشورها به خوبی میدانند که رویارویی ایران و آمریکا، همه کشورهای منطقه خاورمیانه را با ضررهای جبرانناپذیری مواجه خواهد کرد.