در سراشیبیِ زمان
چه دلایلی مانع مذاکره ایران و آمریکا میشود؟
چهره بینقاب سیاست در ایران در مورد رابطه با آمریکا بر دو پایه اساسی بنا شده است. این دو پایه، در نخستین اصل خود، آمریکا را دشمن واقعی ایران میداند و در دومین اصل، هرگونه انعطاف در مقابل این دشمن را خیانت به آرمانهای انقلاب تلقی میکند. این دو ستون، هرگونه باب نهتنها دیپلماسی بلکه اندیشیدن درباره اینکه چه راهکارهایی برای اینکه از پل دشمنی با آمریکا عبور کنیم، داریم را از بین میبرد. ایران نه به دنبال قرار گرفتن در آغوش آمریکا و نه در پی اعاده روابط سیاسی است بلکه آنچه در نظر قرار دارد، امکان آغاز تنشزدایی و گفتوگو بر سر مسائل بسیار ابتدایی و سطح پایین است. اما این دو اصل، به قدری در فضای گفتمانی کشور، هژمونیک شده است که اجازه تفکر را به هیچکس در هیچ ردهای نمیدهد، به شکلی که برخی جناحها هرگونه سخن گفتن از بهبود روابط میان دو کشور را آماج حملات خود قرار داده و در نطفه خفه میکنند.
سوالی که در چنین وضعیتی به ذهن خطور میکند این است که واقعاً ریشه این دشمنی در کجاست؟ در این مسیر میتوانیم دلایل گوناگونی را برشمریم. یکی از این دلایل، مبنای «اعتقادی» دارد که اگر از منظر اعتقادی و مذهبی به رابطه بین دو کشور نگاه شود، میتوان گفت اگر بر اساس چنین مسالهای، دشمنی با آمریکا مبنا قرار بگیرد، چطور سایر کشورها مانند چین را که غالباً اعتقادات یکتاپرستانه ندارند یا روسیه با پیشینههای برجسته کمونیستی که پیشینه مشخصی در این حوزه دارند شامل چنین مسالهای نمیدانیم. در موردی دیگر، میتوان «تاریخ» را مبنای قضاوت قرار داد. روشن است که آمریکاییها در ایران پیشینه چندان روشنی ندارند. کودتای 28 مرداد سال 1332 که توسط سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا ترتیب داده شد و در سالهای بعد از آن نیز انواع و اقسام حمایتها از استبداد پهلوی را به عمل آوردند موید این ادعاست که میتوان این مساله را نیز در برابر عملکرد کشوری مانند روسیه قرار داد که رفتار آن در برابر ایران به لحاظ تاریخی با قراردادهای ترکمانچای و گلستان و تصرف بخشهای شمالی سرزمین ایران، برای همه مشخص است. انگلیسیها نیز چنین عملکردی در شرق ایران و در قضیه جداسازی هرات داشتهاند. مبنای تاریخی نیز نشان میدهد دشمنی ایران و آمریکا صرفاً نمیتواند بر این اساس شکل بگیرد. حتی اگر به «اسناد انقلاب اسلامی» نیز بازگردیم، جمله تاریخی بنیانگذار جمهوری اسلامی که گفت «آمریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر»... نیز موید چنین مساله ای است که اخیراً علی مطهری هم در یادداشتی جالب به مساله آمریکاستیزی پرداخته است و تاکید دارد آمریکاستیزی «هدف» انقلاب نبوده بلکه یک «وسیله» در مسیر انقلاب بوده است اما متاسفانه امروز، این مساله تبدیل به یک هدف شده است. اگر پیشتر ادعا میشد که ایران قرار است الگویی برای سایر کشورها شود اما امروز روشن است که بخش زیادی از اهداف و آرمانهای مدنظر انقلاب، در سبد دشمنی با آمریکا قرار داده شده است و هرکس شعارهای تندتری بدهد، ظاهراً مقربتر است. باید همواره به این موضوع تکراری اشاره کرد که منافع ملی، اصل اساسی در کشورداری است و کشورها، دوست یا دشمن دائمی ندارند بلکه منافع کشورها همیشگی است.
از دریچهای دیگر باید اذعان داشت که برخی تغییرات در دولتها و رفتوآمد افراد نیز در مساله روابط کشورها حائز اهمیت است. با این حال باید به نکته مهمی در رابطه بین ایران و آمریکا اشاره کرد. ایران در مورد منافع کشورهای همسایه خود همچون عراق و افغانستان پس از رخدادهای تروریستی 11 سپتامبر هم در مورد مسائل امنیتی و هم در مورد سقوط حکومت صدام با آمریکا مذاکره کرده است و در این حالت، چطور نمیتواند بر سر منافع خود با آمریکا به گفتوگو بپردازد؟ چرا این مساله در کشور به یک تابو تبدیل شده است؟ به هر ترتیب، باید اذعان کرد که حتی در وضعیت کنونی، مذاکره با آمریکا ظاهراً یک تابو نیست بلکه مذاکره با این کشور برای برخی جریانهای سیاسی ممنوعیت دارد چراکه به برخی گروهها اعتماد میشود و به برخی دیگر نه. همچنین مذاکره یا عدم مذاکره با آمریکا برای برخی گروهها در ایران دارای منافعی است که در صورت برهم خوردن شرایط، ممکن است منافع آنها به خطر بیفتد و درست در همینجاست که منافع ملی به کلی نادیده گرفته میشود. متاثر از این رخدادهاست که تاکید میشود کشور نیازمند یک فرماندهی واحد و سازوکار تصمیمگیری یکپارچه در امور است. مسائل نباید وابسته به افراد باشد چراکه اصل، منافع است و برای تامین این منافع راهکارهای گوناگونی از جمله دیپلماسی وجود دارد که باید برگزیده شود. در ایران اما این فرصت فقط برای برخی گروهها میسر میشود و دیپلماسی، متناسب با منافع در دستور کار قرار گرفته یا به کلی از مدار خارج میشود.
جناحبندی سیاسی در کشور، به یک اصل تبدیل شده است و تصمیمها بر اساس جناحبندیهای سیاسی گرفته میشود. مساله FATF، یکی از بهترین نمونهها برای اثبات این ادعاست. قاطبه بزرگی از کارشناسان غیروابسته به جناحهای سیاسی و کارشناسان آکادمیک که حتی وارد مسائل سیاسی نشدهاند و به شکلی مستقل در حوزه تفکر و صرفاً اقتصاد فعالیت و در چارچوب منافع کشور حرکت میکنند تاکید دارند که اگر ایران به FATF نپیوندد ضرر بزرگی به کشور وارد خواهد آمد اما این مساله در کشور به یک بازی سیاسی تبدیل شده است.
با توجه به روی کار آمدن دولت جدید آمریکا، میتوان انتظار داشت که او همچون اوباما به مذاکره برگردد، برخلاف ترامپ که راههای مذاکره را با ابزارهایی همچون فشار حداکثری بسته بود و تشویقگران جنگ نیز حاضر بوده و هستند و تلاش دارند در این مدت کوتاه باقیمانده از ریاستجمهوری او، چنین خواستی را محقق کنند. با این حال، بایدن صراحتاً اعلام کرده است که میخواهد به برجام بازگردد و بازگشت به برجام عملاً بازگشت به میز مذاکره است. اما مانع مذاکره را میتوان در دو مساله اساسی دنبال کرد. نخست آنکه شرایط سال 2021 با شرایط سال 2015 که برجام منعقد شد، بسیار تفاوت کرده است. هم ایران، هم منطقه و هم جهان دچار تغییرات گستردهای شده است. آمریکای بایدن، آمریکای اوباما نیست و بایدن نیز نمیتواند نسخه دوم اوباما باشد. به لحاظ میزان رای نیز، تعداد آرای ترامپ قابل توجه است که در دستهبندیهای جناحی نشان میدهد طرفداران رویکردهای اسرائیل، از قدرت قابل توجهی برخوردارند. بنابراین یکی از اصلیترین ملاحظات جو بایدن، ملاحظات داخلی آمریکاست.
در مرحله بعد، ملاحظه دیگر دولت جدید آمریکا، ملاحظات مربوط به متحدان این کشور است. اروپا برخلاف دوره مذاکرات 1+5 با ایران، مطالبات چندان زیادی در مقایسه با آمریکا در این مساله نداشته اما بیانیههای اخیر اروپا در مورد گامهای پنجگانه ایران و همچنین در زمینه ازسرگیری غنیسازی 20درصدی توسط ایران و موضعگیریهای حقوق بشری در مورد اعدام روحالله زم که منجر به لغو نشست اقتصادی ایران و اروپا شد، نشان میدهد که اروپا نیز موضع تندی نسبت به ایران دارد. بایدن اگرچه از این مواضع استقبال نخواهد کرد اما فرصتی را برای او ایجاد میکند که توان چانهزنی دولت آمریکا افزایش یابد. دولت جدید آمریکا قطعاً دلبسته ایران و منافع ما نیست اما در راستای منافع خود تلاش میکند تا برجام را به عنوان یک دستاورد بزرگ بینالمللی احیا کند و طبیعی است که هر چقدر بتواند از ایران امتیاز بگیرد، دریغ نخواهد کرد. علاوه بر آن، عربستان سعودی و اسرائیل را نیز باید در نظر داشت که با احیای توافق هستهای مخالفاند و اگر بایدن بر این مساله غلبه کند، قطعاً باید ملاحظات این دو کشور مبنی بر نقش ایران در منطقه و برنامه موشکی را نیز مدنظر قرار دهد. امروز، نقطه اختلاف در مورد برجام، متن برجام نیست بلکه مسائلی مانند برنامه موشکی، فعالیتهای منطقهای و حتی مساله حقوق بشر نیز به آن اضافه شده است که ابزاری برای چانهزنی آمریکا خواهد بود. بر همین اساس، احتمالاً مذاکرات سخت و پیچیدهای در پیشرو خواهد بود اما از آنجا که ما دست بالایی هم در مساله موشکی و هم در حوزه منطقهای داریم باید بتوانیم با هنر دیپلماسی این قدرت سخت را به اقتدار مشروع تبدیل کنیم تا امتیازات لازم را از غرب بگیریم. با این حال با توجه به این واقعیت که قدرت ایران در موقعیت کنونی نفوذ در سوریه، عراق یمن و... دچار افول روزافزون است لازم به نظر میرسد که بیش از این فرصت را از دست ندهیم و با دست پر بر سر میز مذاکره بنشینیم.