پایان چپروی
هما ناطق چگونه از افراط به اعتدال رسید؟
دکتر هما ناطق یکی از برجستهترین مورخان تاریخ معاصر ایران بود که نامش همراه با نام دکتر فریدون آدمیت از خاطره تاریخنگاران زدوده نخواهد شد. ناطق در زمره نخستین مورخانی بود که تاریخنگاری را پایهای قرار داد برای نیل ایرانیان به نوعی «آگاهی تاریخی»؛ او تاریخ دانستن را فقط برای «دانستن» میخواند و مینوشت و برخلاف بسیاری از تاریخنگاران، تاریخ را نه به چشم انبانی از اطلاعات پراکنده برای آکندن ذهن که برای «ایضاح و فهم» مورد توجه قرار میداد و معتقد بود «حال حاضر» ما محصول گذشتهای تاریخی است که «هماکنون» بر دوش ما سنگینی میکند و «از ماست که بر ماست» و تلاش میکرد پرتوی بر تاریخ اجتماعی و اقتصادی ایران دوره معاصر بیفکند و اهمیت این موضوع را برای خوانندگانی که به عادت مألوف تاریخنگاران گذشته فقط نقلکننده «بیفکر و ذکر» وقایع تاریخی بودند، روشن سازد. ناطق در زمره کسانی بود که خط بطلانی بر توهم «بیطرفی» مورخ به هنگام نقل روایات تاریخی کشید.
اندیشههای نخستین
هما ناطق در سال ۱۳۱۳ در ارومیه متولد شد. در سال ۱۳۳۳ با بورس دولت فرانسه به پاریس رفت، دورههای لیسانس، فوقلیسانس و دکترای خود را در فرانسه به پایان رساند. رساله دکترای او درباره اندیشههای سیدجمالالدین اسدآبادی است که توسط مرکز ملی تحقیقات فرانسه با مقدمه ماکسیم رودنسون در سال ۱۳۴۶ منتشر شده است. هما ناطق در سال ۱۳۴۷، یک سال پس از به پایان رساندن تحصیلاتش به ایران بازگشت و در موسسه فعالیتهای اقتصادی مشغول کار شد. پیش از آنکه سیدحسن نصر، استاد علوم اسلامی با مطالعه پایاننامه هما ناطق، او را به کار دانشگاهی دعوت کند، کتاب «چهره استعمارزده، چهره استعمارگر» نوشته آلبر ممی با مقدمه ژان پل سارتر را به فارسی ترجمه کرد. این کتاب پاسخی بود به بحث استعمار که در سالهای دهه ۱۳۴۰ در ایران و در خاورمیانه مطرح بود. آلبر ممی، نویسنده تونسی-فرانسوی در این اثر چهرهای از استعمارگران و استعمارزدگان به دست میدهد. ممی بر آن بود که جوامع استعماری، بدون آنکه با خطر فروپاشی از درون مواجه شوند، از عهده جذب مهاجران استعمارزده برنمیآیند. به همین جهت استعمارزدگان چنانچه در موطن خود بمانند، میتوانند غرور ملیشان را احیا کنند و با همبستگی و اتحاد تلاش کنند، استقلالشان را به دست بیاورند.
همچون سنتی خانوادگی، هما ناطق نیز درگیر سیاست بود؛ نه به معنای تشکیلاتی و فعالیت سیاسی. بلکه سیاست دلمشغولی او بود. در پاریس که تحصیل میکرد، طرفدار چپها شد، عضو کنفدراسیون دانشجویان بود و علیه حکومت شاهنشاهی فعالیت میکرد.
خودش میگوید: «در سال 1957 به فرانسه آمدم، درست اوایل انقلاب 1968 فرانسه بود که به ایران بازگشتم. در این دوره گرایشات تودهای داشتم و این را اعتراف میکنم. شوهرم با نیروی سوم کار میکرد و من به علت اینکه او عضو جامعه سوسیالیستها بود نمیتوانستم مستقیم توی حزب توده بروم. بنابراین از هوادارانی بودم که سرسختانه با آنها همکاری میکردم. در همه تصمیماتشان و اینها و در کنفدراسیون دانشجویان هم به نفع آنها رای میدادم و به نفع آنها کار میکردم. ولی اواخری که داشتم به ایران برمیگشتم، جنبش نیکخواه و جنبش چریکی شهری و دهات اوج گرفت و عده زیادی از حزب توده درآمدند که البته من هیچوقت عضو نبودم و مثل بسیاری از اینها تحت تاثیر دوستانم بودم. چون از نظر تئوریک صفر بودم... خلاصه سمپاتی خیلی زیادی به شوروی داشتم بدون اینکه حتی یک لحظه از نظر سیاسی بتوانم فکر کنم حتی راجع به تاریخ مملکت خودم و اینکه در گذشته با ما چهکار کردند، راجع به اینها اصلاً نمیخواستم بیندیشم. تنها چیزی که مرا در این دوره نجات داد، رشتهای بود که انتخاب کرده بودم، یعنی همین تاریخ ایران» (تاریخ شفاهی هاروارد، گفتوگو با هما ناطق، ص 2). در سال 1348، به دعوت سیدحسین نصر به استادی گروه تاریخ در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران پذیرفته شد و 12 سالی در آن دانشکده به تدریس تاریخ اجتماعی ایران در دوره قاجار و تاریخ عثمانی پرداخت. جنگهای ایران و روس بین سالهای ۱۸۰۴ تا ۱۸۲۸؛ مناسبات فرهنگی و اقتصادی میان ایران و اروپای سده نوزدهم؛ جریانهای سیاسی و نهضتهای مذهبی در ایران قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم؛ پیدایی انقلاب مشروطه و قانون اساسی ۱۹۰۶ و تاثیر تنظیمات و قانون اساسی عثمانی (۱۸۷۵) بر ایران، زمینهها و مایههای اصلی درسهای او در این سالها بودند. هما ناطق از استادان محبوب دهه 50 نزد دانشجویان دانشگاه تهران بود.
پیش از انقلاب اندیشه چپ داشت و با همین اندیشه به تاریخ ایران نگاه میکرد. خودش میگوید: اوایل تدریس در ایران، به خاطر جهلم به مسائل داخلی ایران، بابیه را اولین جنبش کمونیستی ایران میدانستم، برای خاطر اینکه جنبش بابیه اولین جنبشی بود که به نام مذهب علیه مذهب برخاست... جنبش دهقانی و اولین جنگ مسلحانه در ایران بود، اولین جنگ چریکی در ایران بود که قلعه شیخ طبرسی، تحصن قلعه شیخ طبرسی نشان میدهد اولین مساله، توزیع ثروت در ایران بود که از زبان قرهالعین میشنویم که اصلاً تقریباً همان جمله مارکس است. وقتی میگوید که یک اقلیتی به این همه ثروت میرسد، مفهومش این است که اکثریتی باید همیشه در فقر باشند. پس امروز دادن مالیات حرام است (گفتوگو با هما ناطق، ص 10 و 11). در همین دوره است که برخی از پژوهشهای مهم تاریخی خود را منتشر میکند، از جمله: از ماست که بر ماست که مجموعه مقالات اوست. پس از آن «روزنامه قانون میرزا ملکم خان» را که از بیستم فوریه ۱۸۹۰، در زمان ناصرالدین شاه، در لندن درمیآمد با مقدمهای تجدید چاپ میکند؛ سپس «مصیبت وبا و بلای حکومت»؛ و «افکار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، در آثار منتشرنشده دوران قاجار» را با همکاری فریدون آدمیت به طبع میرساند. دو ترجمه نیز در این سالها از او سراغ داریم؛ با همکاری جان گرنی استاد تاریخ دانشگاه آکسفورد، برگرفته از خاطرات سر هارفورد جونز، به نام «آخرین روزهای لطفعلی خان زند» و دیگری نمایشنامهای طنزآمیز از جلیل محمد قلیزاده به اسم «مردهها»، با همکاری محمد پیفون، درباره وضع اسفبار زنان مسلمان.
او با سازمان چریکهای فدایی خلق نیز همکاری داشت. درباره فعالیت سیاسیاش در قبل از انقلاب ۵۷ از خدمتگزاری تاریخی خود به نگاه سیاسیاش میگوید: «با سازمان فداییان، از نظر تاریخی همکاری کردم. یعنی براشون جزوات تاریخی تهیه کردم درباره مالکیت، درباره جنبش دانشجویی، دو سه تا ترجمه کردم. ولی من هرگز در زندگی عضو یک گروه سیاسی نبودم» (تلاش صدساله، جلد دوم، به کوشش علی لیمونادی، ص ۴۰۳).
در دو سال باقیمانده از عمر پادشاهی در ایران همزمان با شدت گرفتن فعالیت گروههای چریکی چپ و مذهبی، او از معدود استادانی بود که جوانان معترض و مبارز به وی اطمینان داشتند و با همین شور، به انقلاب ۵۷ رسید که در روزهایش همراه جوانان بود و از جمله روز 13 آبان ۵۷ هنگام حمله گارد به دانشگاه تهران، همانجا با جمع دانشجویان در اتاق دکتر عبدالله شیبانی رئیس دانشگاه بود.
چنین بود که با پیروزی انقلاب هما ناطق که تهران را همچون سنگربندیهای مه ۱۹۶۸ پاریس دیده و توصیف کرده بود ماند و همصدا با دانشجویانش جشن گرفت. هر روز در یک نقطه شهر و کشور سخنرانی میکرد. اما این شوق چندان نپایید و با سقوط دولت مهندس بازرگان که اعضایش بیشتر آشنایان مهندس ناطق، پدرش بودند، که دعوت به وزارت هم شده بود، کمکم امیدهای وی به نومیدی رسید.
اعتدال
مهاجرت ناخواسته و از سرگرفتن زندگی تازه در فرانسه به عنوان پناهنده سیاسی با وجود همه دشواریها و جداییها، سرآغاز دوره جدیدی در زندگی شخصی و حرفهای اوست.
خود گفته است که در ۴۴سالگی انگار پیر و فرسوده و ویران شده بودم. به پاریس که رسیدم دیگر شهر شور نبود آنجا هم ماتمکدهای بود و من همراه کسانی مانند خودم همه دچار سرخوردگی و یأس! غلامحسین ساعدی او را مجاب کرد که بار دیگر به تحقیق و سند روی آورد و شالوده دو اثر مهم او در این دوره، یعنی «زمانه و کارنامه میرزارضا کرمانی» و «بازرگانان در دادوستد با بانک شاهی و رژی تنباکو در تهران» بر پایه اسناد حاجمحمدحسین امینالضرب، ریخته شد. در این دوره، افکار او رو به اعتدال گذاشت و در مصاحبهای در تعریف چپ گفته است: «من اعتقاد دارم حتی سلطنتطلبان هم حق حیات دارند و حق ابراز عقیده دارند و حکومت چپی اگر یک روز هواداران من باشند و چپ واقعی کسی است که بگذارد او حرفش را بزند. شما اگر میگویید که وابستگی را لغو میکنید، سرمایهدار را چرا میکشید؟ چپ حق آدمکشی ندارد، حکومت چپی که لغو اعدام را ندهد، چپ نیست. به نظر من راست است و این راه من است (گفتوگو با هما ناطق، جلسه چهارم، ص 6)».
هما ناطق به قول ماشاالله آجودانی، پس از انقلاب، به نقد همهجانبه فکری خویش پرداخت و در اندیشههایش متعادلتر شد. با این حال، «زمانه و کارنامه میرزارضا کرمانی»، او را طوری تصویر کرده است که چونان یک چریک فدایی! او در میان تحلیلهایش درباره میرزارضا بهترین تحلیل را چنین مینویسد: خون ناصرالدینشاه در واقع خونبهایی است که ایران برای منافع غرب پرداخت. بنابراین خونخواهی شرقی نبود که شاه را سرنگون کرد، بلکه «حرص و آز» غربی بود که آن «لکه شنگرفین را پای ضریح بر جای گذاشت». و درباره انگیزه قتل ناصرالدینشاه از زبان میرزارضا مینویسد: «شاه را کشتم تا مردم که بیدار شدهاند، هشیار گردند و برخیزند. امروز هرکس به پا خاست، «صاحب زمان» عصر خویش است» و مراسم اعدام او را جلوهای از پایداری و هراس حکومت از واکنش تودهها میداند (کارنامه و زمانه میرزارضا کرمانی، ص 165).
در دوران پختگی، نگاه تاریخی او به نوعی چپگرایی میانه پهلو میزد، اما هرگز برخلاف اندیشه زمانه خود از تعابیری مثل زیربنا و روبنا استفاده نکرد و هیچگاه تلاش نکرد تا اندیشههای خود را در قالب کلیشههای رسمی ماخوذ از ماتریالیسم تاریخی سامان دهد. برخلاف آکادمیسینهای چپگرای زمان خود، هرگز مدلی از پیش پذیرفتهشده را بر حوادث تاریخی ایران تحمیل نکرد و سعی نکرد صورتبندیهای اقتصادی بردهداری و فئودالیسم را بر تاریخ ایران پیش از اسلام تا زمان خود تحمیل کند، کمااینکه هرگز از مفاهیمی مثل نظام سرمایهداری و نیز بورژوازی برای تحلیل ساختارهای اقتصادی و اجتماعی ایران عصر قاجار به بعد استفاده نکرد. کاری که هما ناطق انجام داد، به مراتب از تقلید کلیشههای زمانه برای فهم تحولات تاریخی فراتر میرفت، او کار بسیار دشوار و عظیم تحلیل محتوای اسناد تاریخی را بر دوش گرفت تا بتواند افق جدیدی برای تاریخنگاری ایران بگشاید؛ در این راستا او اسناد را «به سخن درمیآورد»، به صرف نقل آنها بسنده نمیکرد، بلکه تلاش میکرد مضمون و محتوای اسناد را «معنیدار» کند، با وجود این ، ناطق در تاریخنگاری خویش بیطرف نبود.
او در مصاحبهای با مجله بخارا گفته است «تاریخنویسی ایدئولوژیکی و استالینی را حزب توده در ایران باب کرد. با اندیشههای از پیشساخته و با شعار «هرکه با ما نیست، بر ماست» به میدان آمد. تیشه به ریشه شک علمی و استقلال اندیشه زد، که پیشزمینههای آفرینش هر اثر علمی و هنری به شمار میآیند. با تبلیغ الگوبرداری از «ایوانف»ها به تحقیق جوانان برآمد. چنین بود که بعضی نویسندگان به خود اجازه دادند درباره تاریخ «طبقاتی» ایران از دوره ماد تا دوران معاصر یکسره قلمفرسایی کنند. به یاد میآورم که یک بار چندین تن دانشجو به سراغ دکتر زریابخوئی رفتند که در آن سالها تاریخ ساسانیان و صدر اسلام را درس میداد. گفتند: «ما میخواهیم شما تاریخ اقتصادی و طبقاتی ایران آن دوران را به ما بیاموزانید». دکتر زریاب پاسخ داد: «من این کاره نیستم!»»(بخارا، مهر 1378، ص 265).
نگاه هما ناطق به تحولات تاریخی زمان محمدشاه قاجار با همه متفاوت است و این نشان میدهد او مقلد صرف روایتهای تاریخی پیش از خود نبود. در تاریخنگاری، خلاف جهت آب شنا کردن و تابع الگوهای زمانه نبودن مهم است که ناطق به حقیقت چنین بود. او روایتگر افقهای نوین تاریخی بر اساسی نگاهی «تمییزدهنده» به شمار میآمد و البته این کار شجاعت خاص خود و آزادگی همراه با آن را طلب میکند.
در کتاب «بازرگانان در دادوستد با کمپانی رژی تنباکو و بانک شاهی»، شاهد همین نگاه «تمایزبخش» تاریخنگاری دکتر ناطق هستیم. در این اثر، او حتی راه خود را از همکار خویش که استاد مینامید، یعنی دکتر فریدون آدمیت هم جدا میکند. آدمیت هم مورخی بود متمایز و آزاده، به همین دلیل مقدمهای بر کتاب «کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران» نگاشت؛ کتابی که ظاهراً چاپ نخست آن در ایران منتشر شد. در کتاب بازرگانان، ناطق بر خلاف آدمیت در کتاب «شورش بر امتیازنامه رژی»، بر این باور نیست که تجار و بازرگانان ایرانی رهبران جنبش علیه امتیازنامه رژی تنباکو بودند، برعکس او با استنادهایی عمیق و درخور توجه به اسناد امینالضرب، نشان داده تجار ایرانی کارکنان بومی رژی بودند. هنگامی که کار به تحلیل کارنامه بانک شاهی میرسد، او از ارتباط بین بانک شاهی ایران با بانک هنگکنگ شانگهای (HSBC) پرده برمیدارد و نشان میدهد این بانک مستقل نبوده و به واقع شعبهای از آن هلدینگ غولپیکر بوده است. درخشانترین کار ناطق این است که نشان میدهد بانک شاهنشاهی در بحبوحه شورش علیه امتیازنامه تنباکو ورشکسته شده بود، زیرا حداقل این است که در ایران آن زمان فرهنگ مراجعه به بانک و پسانداز وجود نداشت. پس بانک از این موقعیت استفاده کرد و به دنبال برچیده شدن بساط رژی، وامی در اختیار دولت ایران گذاشت تا زیان و ضرر ناشی از لغو امتیازنامه را بپردازد و همزمان 12 درصد سود سالانه به بانک پرداخت کند، به این شکل هم کمپانی رژی به سود چندساله آتی خویش دست یافت و هم بانک از ورشکستگی نجات پیدا کرد؛ به عبارتی ناطق با زبانی غیرایدئولوژیک نشان داده است بازنده نهایی در این میان مردم عادی و دولت ایران بودند، نه تجار و بازرگانان. ناطق با دقتی زایدالوصف سهامداران بانک شاهی را که به واقع سرمایهگذاران بانک هنگکنگ شانگهای بودند هم به تفصیل معرفی کرده است، به عبارتی او برخلاف مرسوم برخی نویسندهها، به بهانه تحلیل اوضاع، نسبت به نقل روایت تاریخی بیتفاوت نیست؛ برای ناطق «نقل» نخستین مواجهه خواننده و نویسنده با رویداد تاریخی است و نقل مادهای است برای «ایضاح ماهیت حوادث تاریخی». عین همین روش در کتاب «کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران» هم مورد استفاده واقع شده است.
ناطق ضمن اینکه پیوستگی تاریخی ایران با نظام سرمایهداری جهانی را در کالبدی مستند به نمایش میگذارد، حرکت مستمر و مداوم اما بطئی ادغام ایران در این نظام جهانی را توصیف میکند، بدون اینکه شعار بدهد و از واژگان و ایدئولوژیهای مرسوم زمان خود استفاده کند. نظر به اینکه دکتر هما ناطق مثل همکارش دکتر آدمیت با کلیشههای معمول تاریخنگاری و خطکشیهای متداول در این زمینه فاصله داشت، دوستانش بس اندک بودند. چه اندیشههای ناطق را بپذیریم چه نه، آنچه مسلم است این است که او در بیان تحلیلهای تاریخیاش بر مبنای اسناد، دنبالهرو پیشینیان نبود و شجاعت خلاف جهت شنا کردن را داشت. او در تنهایی و انزوا، در حالی که سالها بود حسرت دیدار وطن را داشت، در نخستین روز سال 2016 در دهکدهای در فرانسه بدرود حیات گفت.