جورچین جنگ
بررسی مختصات نبرد شناختی در گفتوگو با فرزاد پورسعید
علاوه بر آنکه امروز جمهوری اسلامی ایران درگیر جنگ اقتصادی است، به نظر میرسد نشانههای دوران دشواری از نبردهای رسانهای، امنیتی و شناختی نیز به شکلی جدی بروز یافته است. اتفاقاتی که هفته گذشته در کشور رقم خورد، دریافتی یکسان و در راستای هم از سوی افکار عمومی نداشت. فرزاد پورسعید عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات راهبردی بر این باور است که جنگ شناختی ایالاتمتحده علیه ایران که باورها، نگرشها و رفتار نخبگان و عموم جامعه ایرانی را هدف قرار داده تنها بخشی از جورچین بزرگتری است که جنگ سیاسی نام دارد و البته هر کدام از اجزای این پازل بدون دیگر اجزا به هدف مورد نظر نمیانجامند و کارایی لازم را ندارند یا به عبارتی، عقیم خواهند بود.
علاوه بر آنکه امروز جمهوری اسلامی ایران درگیر جنگ اقتصادی است، به نظر میرسد نشانههای دوران دشواری از نبردهای رسانهای، امنیتی و شناختی نیز به شکلی جدی بروز یافته است. اتفاقاتی که هفته گذشته در کشور رقم خورد، دریافتی یکسان و در راستای هم از سوی افکار عمومی نداشت. فرزاد پورسعید عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات راهبردی بر این باور است که جنگ شناختی ایالاتمتحده علیه ایران که باورها، نگرشها و رفتار نخبگان و عموم جامعه ایرانی را هدف قرار داده تنها بخشی از جورچین بزرگتری است که جنگ سیاسی نام دارد و البته هر کدام از اجزای این پازل بدون دیگر اجزا به هدف مورد نظر نمیانجامند و کارایی لازم را ندارند یا به عبارتی، عقیم خواهند بود. او از روی دیگر جنگ شناختی نیز میگوید؛ آنچه سبب شکلگیری تدریجی احساس ناامنی در میان مخاطبان این کنش نسبت به یکدیگر میشود به گونهای که همه از هم هراسان میشوند و نه حکومت در قبال جامعه احساس امنیت میکند و نه جامعه از طرف حکومت. پورسعید همچنین تاکید دارد که نظام رسانهای ما نه به لحاظ توپوگرافیک یا ریختشناسانه و آرایش و نه به لحاظ محتوایی، هیچگونه آمادگی و توانایی برای مقابله با این جنگ جدید و زوایای پیچیده آن ندارد.
♦♦♦
با توجه به تحولات هفتههای اخیر میان ایران و ایالاتمتحده آمریکا، میتوان ادعا کرد که وارد جنگی شناختی و رسانهای با این کشور شدهایم؟
ایالاتمتحده آمریکا، پس از خروج ترامپ از برجام و در واقع نقض برجام، وارد نوعی جنگ پیچیده و جدید با جمهوری اسلامی ایران شده است که میتوان آن را جنگ سیاسی یا political warfare نامید. جنگ سیاسی بنا به تعریف جدید خود در عصر اطلاعات و جامعه شبکهای عبارت است از بهرهگیری از تکنیکهای شناختی و تبلیغات برای مجبور کردن حریف یا دشمن به ایجاد تغییرات سیاسی برخلاف منافع خودش و در راستای اراده مهاجم. در این چارچوب، تحریمهای اقتصادی یا تهدید به تحریمهای اقتصادی به مثابه جنگ اقتصادی و ضربات نظامی محدود یا تهدید به حمله نظامی در قالب کلمات، تصاویر و چارچوبهای مفهومی و ادراکی، با همین هدف صورت میپذیرد و در مجموع، تلاش میکند اهداف خود را از طریق کنشهای بیثباتکننده گروههای سیاسی- اجتماعی و بازیگران اقتصادی-سیاسی و اجتماعی خود جامعه هدف به پیش برد تا رد پایی از متجاوز بر جای نماند. این بعد شناختی یا ادراکی را جنگ شناختی یا cognitive warfare میگویند. به این معنا، در جنگ شناختی ایالاتمتحده علیه جمهوری اسلامی باورها، نگرشها و رفتار نخبگان و عموم جامعه ایرانی هدف قرار گرفته و این تنها بخشی از جورچین بزرگتری است که جنگ سیاسی نام دارد و البته هر کدام از اجزای این پازل بدون دیگر اجزا به هدف مورد نظر نمیانجامند و کارایی لازم را ندارند یا به عبارتی، عقیم خواهند بود. به بیان دیگر، در این عرصه، جنگ اقتصادی بدون جنگ شناختی و بدون تهدید نظامی باورپذیر اهداف جنگ سیاسی را تامین نمیکنند. بر این اساس، در جنگ شناختی یا ادراکی، مدیریت ادراک صورت میگیرد که ترکیبی از طرحریزی، عملیات امنیتی، پوشش و فریب و عملیات روانی است و به تغییر و دستکاری شناخت جامعه نسبت به نظام سیاسی و متقابلاً نظام سیاسی نسبت به جامعه منجر میشود. در نتیجه این جنگ، متجاوز یا ایالاتمتحده امیدوار است دوقطبی جامعه / حکومت و دوقطبی جامعه / جامعه و البته، دوقطبی حکومت / حکومت را به حدی تشدید و فاصله میان آنها را به قدری زیاد کرده و آنها را نسبت به هم بیاعتماد و هراسان کند که دیگر امکان پرکردن و ترمیم این شکافها وجود نداشته باشد یا به حداقل ممکن برسد. جنگ شناختی سبب میشود بیش و پیش از آنکه جنگ اقتصادی ساختار و کارکردهای اقتصاد ملی را به چالش بکشاند، جامعه را در مسیر هموارسازی سناریوی دشمن و آسیبرسانی درونزا قرار دهد.
بنابراین، ثباتزدایی از محیط داخلی امنیت ملی جمهوری اسلامی از طریق کنشهای گفتاری و رفتاری سوژههای داخلی اعم از کارگزاران نظام و دیگر لایهها و اقشار سیاسی و اجتماعی کشور، برنامه و توطئه دشمن در این مرحله علیه جمهوری اسلامی است که در ادبیات راهبردی به آن «جنگ سیاسی تهاجمی» یا aggressive political warfare میگویند. کنشهای ثباتزدا در کشور در دو سال گذشته، نشان میدهند جنگ سیاسی طراحیشده علیه جمهوری اسلامی در چارچوب گونه تهاجمی آن، عمدتاً از خلال عملیات «متلاشی کردن یا پودر کردن»(forced disintegration or atomization)پیگیری میشود. این عملیات به منزله درهمشکستن و تجزیه کردن ساختارهای سیاسی، اجتماعی و روانی کشور در همه ابعاد و اضلاع پیکره جامعه هدف یا قربانی است تا زمانی که بافتار روحیه ملی (national morale) آن متلاشی شود و دولت به عنوان State دیگر نتواند در برابر مداخلات بیشتر مقاومت کند. در این عملیات، متجاوز عمدتاً از تنشها و اختلافات درونی و خطاها و نابخردیها و همچنین، ناکارآمدیهای اجتنابپذیر یا اجتنابناپذیر در میان گروههای سیاسی، فرهنگی، طبقاتی، قومی، مذهبی و مانند آنها و به ویژه کارگزاران نظام سیاسی در همه ردهها بهرهبرداری میکند تا به فروپاشی حداکثری جامعه هدف دست یابد. از اینرو، راهبرد مورد استفاده در این نوع جنگ را راهبرد «تقسیم و تسخیر» (divide and conquer) مینامند.
مختصات این نبرد و وضعیتی که در آن گرفتار شدهایم چیست؟
در خصوص این کارزار و راهبردها و اهداف آن باید به چند نکته توجه کرد. نکته اول این است که این جنگ به ویژه در ابعاد شناختی و روانی آن ریشه در آسیبپذیریهای واقعی جامعه هدف دارد و بدون آن اساساً امکان عملیاتی شدن پیدا نمیکند. در عین حال، تلاش میکند آسیبپذیری یا نابخردی در یک بخش را به مثابه معضل یا فاجعه عمومی تصویر یا بازنمایی کند. اگر مجری ناپخته یک شبکه تلویزیونی اظهار کند که هر که مثل ما نمیاندیشد یا زندگی نمیکند، از این کشور برود، همه رسانهها و تحلیلگران و در واقع، کارگزاران جنگ شناختی حریف بسیج میشوند تا القا کنند که این ذهنیت کلیه کارگزاران نظام سیاسی است. همچنانکه اگر در تجمعی برخی شعارهایی در حمایت از رژیم سابق دهند همه این ابزارها بسیج میشوند تا به نظام سیاسی القا کنند که این خواست و ذهنیت کلیت جامعه ایرانی است و جمهوری اسلامی دیگر نمیتواند به مردم خود اعتماد و اتکا کند. تنها موردی که دشمن نتوانست از آن در جهت تقسیم بیشتر جامعه و رودررو قرار دادن جامعه با حکومت یا جامعه با جامعه یا حکومت با حکومت استفاده کند، رویداد شهادت مظلومانه سردار سلیمانی بود که آن هم بیش از هر چیز به شخصیت شامل و جامع و محکم و سدید آن شهید و آسیبناپذیری آن بازمیگشت که کید دشمن را به خودش بازگرداند و اجازه نداد دشمن نقطه برتری و مزیت کشور را به نقطه ضعف آن تبدیل کند. در حالی که در ماجرای سقوط هواپیمای اوکراینی متاسفانه این رویاروییها دوباره شکل گرفت و تشدید شد.
نکته دوم این است که عاملان این جنگ تلاش میکنند اهداف خود را از طریق کارگزاران و کنشگران خود جامعه هدف و حتی خودیترین بازیگران به پیش برند تا حداکثر باورپذیری را در میان عامه مردم ایجاد کرده و حداکثر نتیجه و پیروزی را در جنگی بدون جنگیدن به دست آورند. مثال بارز آن مقوله افشاگریها و اتهامزنیها در خصوص فاسد بودن یا نفوذی بودن فعالان سیاسی یا کارگزاران حکومتی است که به ویژه در چند سال اخیر شیوع یافته و متاسفانه به باوری تعمیمیافته در میان بخش مهمی از مردم تبدیل شده است. البته افشاگران و اتهامزنان تصور میکنند اقدامی ارزشی یا در راستای تحکیم دموکراسی و شفافیت انجام میدهند، در حالی که در واقع، به ابزار جنگی حریف تبدیل شده و جورچین او را تکمیل میکنند و متوجه نیستند که شفافیت با افشاگری متفاوت است و زمانی که اقتدار سیاسی شکننده شود، بعضاً افشاگری نه لزوماً به دموکراسی بیشتر بلکه ممکن است به فروپاشی زودتر منجر شود.
نکته سوم آن است که چاشنی مهم این جنگ فشار حداکثری است که البته به تدریج میزان آن افزایش مییابد تا کارگزاران نظام سیاسی و کنشگران عرصه اجتماعی بالاخره دچار اشتباه راهبردی شده و به دست خود بستر مناسب را برای ضربه بعدی متجاوز آماده کنند. صبر راهبردی دشمن در این عرصه مشهود است و تاکنون توانسته بر اثر این صبوری و ضربههای مرحلهای، برخی از مهمترین سرمایههای انسانی و اجتماعی ما را از مدار قدرت جمهوری اسلامی خارج کند. البته در مورد سردار شهید سلیمانی، آمریکاییها دچار اشتباه محاسباتی شدند و تصور کردند پس از وقایع آبانماه امکان ندارد که ترور این شهید منجر به ارتقای سرمایههای اجتماعی و سیاسی کشور شود.
نکته چهارم این است که نباید گمان کرد ورود به فاز تهدید نظامی یا جنگ شناختی به منزله عبور از جنگ اقتصادی است، بلکه باید انتظار داشت که دشمن بار دیگر وارد فاز اقتصادی شود و به ویژه در پایان سال، با القای برخی شایعات در خصوص ورشکستگی بانکها یا بورسها یا احتمال افزایش دوباره بهای ارز و کالاها و خدمات، بستر مناسب را برای خروج هرچه بیشتر سرمایههای اقتصادی و مادی و البته سرمایههای انسانی و غیرمادی از کشور فراهم کند.
نکته پنجم این است که این جنگ عمدتاً از طریق رسانههای کوچک و شبکههای اجتماعی مجازی و تغذیه اطلاعاتی و دادهای آنها صورت میگیرد و در هنگامه کاهش اعتماد عمومی به مراجع کلاسیک، این تاکتیک، به منزله بهرهگیری از باورپذیرترین سازه موجود در نظام رسانهای است. بنابراین، تاثیرگذاری حداکثری جنگ شناختی در روند پیامفرستی- پیامگیری منوط است به: 1- حجم وسیع اطلاعات؛ 2- سرعت انتقال اطلاعات؛ 3- سادهیابیاطلاعات؛ 4- قابلیت بالا برای جلب اعتماد مخاطب؛ 5- تنوع اطلاعات. بر این اساس قدرت جنگ شناختی مبتنی است بر قدرت پیام که قدرتی است نرم، منبعمحور، رسانهمحور، علنی و سراسری.
بر این اساس، جنگ شناختی موجود از مزیتهای عصر اطلاعات به تمامی بهره میبرد. در واقع، عصر اطلاعات به اطلاعات یا دادهها، چهار ویژگی مشخص میدهد که میتواند در میزان یا نحوه پذیرش آنها از سوی مخاطبان و تصمیمگیران، تحولی ژرف نسبت به اعصار گذشته ایجاد کند. این چهار ویژگی عبارتاند از ماهیت غیرتحمیلی و غیرنظامی گردش اطلاعات، ارسال چندرسانهای اطلاعات، شبکهای شدن اطلاعات و پنهان بودن چهره اهداف سیاسی در روند ارسال پیام و اطلاعات.
نقاط هدف در جنگ شناختی کداماند؟
بهطور کلی جنگ سیاسی و به تبع آن جنگ شناختی، عمدتاً با دو هدف تحت تاثیر قرار دادن ساختار توازن قوا در نظام جمهوری اسلامی و همچنین تحت تاثیر قرار دادن فضای حاکم بر افکار عمومی انجام میشود و در مجموع در خدمت تامین اهداف حیاتی در ادامه سیاست تهاجمی و خصمانه ایالاتمتحده است. توازن قوا در هر کشوری یا در هر جامعه یا مجموعه و سازمانی با مفهوم انسجام نسبت مستقیم دارد و مبنای آن به شمار میرود. به بیان دیگر، جامعه ملی در فقدان توازن، تعادل و تعامل قوا با تضعیف انسجام مواجه خواهد شد. انسجام ملی نیز در هر جامعه از ترکیب همبستگی ارزشی و هنجاری و همبستگی ساختاری و کارکردی به دست میآید. بنابراین، هدف این است که همبستگی ارزشی و هنجاری جامعه / حکومت؛ حکومت / حکومت و جامعه / جامعه به تدریج و کاملاً از بین برود و همزمان، حکومت و جامعه دچار ازهمگسیختگی کارکردی و ساختاری شوند.
یکی دیگر از اهداف مهم جنگ شناختی، امنیتیسازی جامعه ایرانی در داخل و امنیتیسازی جمهوری اسلامی در خارج است.
منظور از امنیتیسازی در جریان جنگ شناختی چیست؟
منظور این است که با امنیتیسازی، از یکسو جامعه داخلی دچار اتمیزه شدن و هراس از یکدیگر و حکومت شود و سرمایههای انسانی، مادی و اقتصادی به تدریج از کشور فرار کنند و از سوی دیگر، جامعه از همکاری با حکومت دست کشیده یا پشیمان شود. در عرصه بینالمللی نیز امید دشمن آن است که امنیتیسازی سبب انزوای بیش از پیش اقتصادی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی شود تا حدی که نزدیکترین کشورها نیز از مراودات خود با جمهوری اسلامی دست بکشند. در روابط بینالملل، امنیتیسازی موفق هر نظام سیاسی، کارآمدی آن را به شدت تحت تاثیر منفی قرار میدهد.
جنگ شناختی در هر دو عرصه سبب شکلگیری تدریجی احساس ناامنی در میان مخاطبان این کنش نسبت به یکدیگر میشود به گونهای که همه از هم هراسان میشوند و نه حکومت در قبال جامعه احساس امنیت میکند و نه جامعه از طرف حکومت.
امنیتیسازی یکی از مباحث اصلی مکتب کپنهاگ در تحلیل امنیت است و به معنای خارج کردن یک موضوع یا مساله از حالت عادی و سیاسی و تبدیل آن به «تهدیدی وجودی» که نیازمند تصمیمگیری و اقدام فوری باشد، است. در مطالعات امنیتیسازی، برای درک بهتر سرشت امنیت، تلاش بر آن است تا مشخص شود «چه کسی چه موضوعی را به چه دلیل و برای چه کسانی و تحت چه شرایطی و با چه نتایجی امنیتی میکند». در واقع، چند عنصر و عامل در امنیتیسازی نقش بازی میکنند که عبارتاند از بازیگر امنیتیکننده، بازیگر امنیتیشده، مرجع یا موضوع امنیت، بازیگران کارکردی یا صاحب نقش (مخاطبان امنیتیسازی) و شرایط تسهیلکننده. موفقیت امنیتیسازی وابسته به آن است که بازیگر امنیتیکننده بتواند مخاطبان خود را قانع کند که موضوع خاصی (مثلاً امنیت داخلی یا بینالملل) در معرض تهدید است و ضرورت دارد که برای بقای آن اقدام شود. اینکه آیا مخاطبان قانع میشوند و موضوع مورد نظر را تهدیدی برای ارزش مشترکی تصور میکنند یا خیر، نقش اساسی در توفیق یا شکست امنیتیسازی ایفا میکند. این قانعسازی هدف جنگ شناختی است که امروزه از سوی شبکههای اجتماعی مجازی، شبکههای تلویزیونی ماهوارهای و نظام چندرسانهای اتاق فکر دشمن تعقیب میشود و متاسفانه تا حدودی نیز موفق شده است.
آمریکا صاحب پرقدرتترین ابزارهای رسانهای جهان است؛ آیا ما توانایی جنگیدن در چنین نبردی را داریم؟
معضل مهم ما در برابر استراتژی دشمن آن است که اولاً کلیت کارگزاران حکومتی و کنشگران اجتماعی نسبت به اجزا و اضلاع این جنگ دشمن آگاه نیستند و موضوع آگاهیبخشی قرار نمیگیرند و در برابر اطلاعرسانیهای موجود مقاومت کرده و آن را توهم توطئه میپندارند. ثانیاً طمعورزی فعالان و کارگزاران سیاسی ما و تمنای ماهی گرفتن از این آب گلآلود از سوی آنها مانع از آن میشود که توطئه دشمن را دیده و در راستای همدلی و اتحاد قدم بردارند. این ویژگی سبب سواری گرفتن مجانی دشمن از آنها شده است. از سوی دیگر باید بر این نکته تاکید کنم که نظام رسانهای ما نیز نه به لحاظ توپوگرافیک یا ریختشناسانه و آرایش و نه به لحاظ محتوایی، هیچگونه آمادگی و توانایی برای مقابله با این جنگ جدید و زوایای پیچیده آن ندارد.
ناتوانی رسانههای ایرانی در این حوزه نتایج چه فرآیندی است؟
نظام رسانهای ما اولاً مبتنی و متکی بر رسانههای بزرگ و کلان و به ویژه رسانه ملی است، ثانیاً نمیتواند پیامهای خود را به صورت حرفهای و چندرسانهای ارسال کند به گونهای که مخاطب باشعور ایرانی، حتی تنوع رسانهای موجود را حامل و ناقل تکصدایی و تکنوایی یا تکپیامی تصور و برداشت میکند. این در حالی است که دشمن قادر است پیام واحد خود را به گونهای پلورال و چندصدایی به جامعه ایرانی القا کرده و بفروشد. ثالثاً نظام رسانهای ما قادر نیست اهداف سیاسی و امنیتی هرچند مشروع خود را در پس پیامها پنهان کند و آن را عریانسازی میکند. رابعاً نظام رسانهای ما قادر نیست پیامهای استراتژیک و حیاتی خود را اجتماعیسازی کرده و آن را به گونهای غیرتحمیلی و غیرنظامی جلوه دهد. این در حالی است که دشمن متجاوزانهترین پیامها و دادههای تبلیغی خود را در زرورقی از مسالمتجویی و صلحطلبی پوشانده و به خورد جامعه ایرانی میدهد و در نهایت اینکه متاسفانه بسیاری از کارگزاران نظام رسانهای ما، حرفهای و رسانهای نیستند و از اینرو، قادر به جلب نظر و اعتماد عامه مردم نبودهاند.