شبکهای از روابط سیال و ناپایدار
چرا کار سیاستمدار ایرانی در ارتباط با مردم دشوار شده است؟
شاهان ایرانی آنها را «رعایا» میخواندند جمع رعیت، یعنی ناتوانی که باید مراقبش بود به قول مرزباننامه «رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان». کریمخان زند میخواست فروتنی نشان دهد خودش را وکیلالرعایا نامید.
شاهان ایرانی آنها را «رعایا» میخواندند جمع رعیت، یعنی ناتوانی که باید مراقبش بود به قول مرزباننامه «رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان». کریمخان زند میخواست فروتنی نشان دهد خودش را وکیلالرعایا نامید. مظفرالدین شاه هم وقتی میخواست ولیعهدش را نصیحت کند به او نوشت: «پاسداری خدمت کل خدم و حقگزاری از قاطبه حشم و رعایت عموم رعایا و برایا که ودایع حضرت کردگار قدیر و صنایع قلم تقریرند جهد موفور و سعی نامحصور از آن فرزند بیمهال مایه مزید حشمت و اجلال و از اعظم مقاصد نیت همایون پادشاهی و اقدم موجبات مرضات الهی و سبب فوز و فلاح و باعث رشد و صلاح خواهد بود.» خلاصه اینکه تا همین صد سال پیش این مردم رعیت بودند که حاکم به مثابه چوپان باید مراقبشان میبود که بیراهه نروند و تلف نشوند.
مشروطیت که شد رعایا «جماعت» شدند. دیگر رعیت بودن آنها اهمیت نداشت جمعیت آنها بود که مهم شد. گروهی از آدمها که کنار هم اگر جمع میشدند بلوا میشد و اگر ریشسفیدها پیشدار آنها میشدند انقلاب میشد. از جماعت فداییهای مشروطه گرفته تا جماعت نسوان مشروطهخواه همه دنبال انقلاب بودند و پیشنمازهای معمم به امامان جماعت بدل شدند که روی منبر وعظ سیاسی میکردند. چند سال بعد که انقلاب بلشویکی 1917 رخ داد مردم در زبان سیاستمداران معنای جدیدی یافت. در ایران هم کمونیستهای پیشکسوت (رهبر همان 53 نفری که در زمان رضاشاه به جرم عقاید اشتراکی زندان رفتند) جماعت را طبقهبندی کردند و طبقات کارگر و دهقان یعنی همان رعایای سابق حالا به «توده» انقلابی بدل شدند. توده هم فردیت کمتری را تداعی میکرد و هم جمعیت بیشتری را، البته چپهای متأخر چون سودای انقلاب مسلحانه و چریکبازی در سر داشتند ترجیح دادند به جای توده، مردم را «خلق» بنامند که خشم و خروش بیشتری را تداعی میکرد. اما آنها که در نهایت بهتر مردم را شناختند و قدرت را در دست گرفتند مذهبیها بودند که مردم را «امت» میدیدند؛ امتی که امامت میخواست. این مردم هر چه نامیده شدهاند در نهایت از منظر برخی صاحبان قدرت کارکردشان این بوده که حرف گوش کنند، صبر پیشه کنند و راه بیایند. عجیب نیست که رئیسجمهور این مردم وقتی میخواهد نظر این مردم را بفهمد کافی است از پشت شیشه دودی ماشینش که خط ویژه ولیعصر و بزرگراه چمران و خیابان کارگر را آژیرکشان طی میکند نگاهی به صورت عابران بیندازد. همین کافی است که نظر مردم یعنی قریب به 70 میلیون شهروند پیر و جوان و زن و مرد و فقیر و غنی و باسواد و بیسواد و... را دریابد!
روحانی مقصر نیست. او تداوم سنت سیاستمداران این کشور است که مردم را مانند یک توده یکدست، یکپارچه و شکلپذیر و با شکلی پایدار میدانند. انبوه مردمی که مانند یک موجودیت ساده و بسیط فاقد گوناگونی و پیچیدگی و تخلخل هستند. از نظر اینها افکار عمومی یک پدیده سطحی است که با ابزارهای تبلیغاتی و رسانه شکل میگیرد. سیاستمداران سنتی اعتقاد دارند اغلب مردم قضاوتی شبیه به هم دارند که قابل خلاصه کردن به چند گزاره کلی است. پس اگر شما بتوانید رسانهها را درست مدیریت کنید و تبلیغات خوبی انجام دهید «مردم» را در کنترل خود دارید. طبعاً درک قضاوتها و باور عمومی چنین مردمی کار سختی نیست و همان چند دقیقه دید زدن از پشت شیشه دودی ماشین برای رئیسجمهوری که باهوش هم هست کافی است که نبض جامعه را بفهمد. این نگاه به مردم در سیاستمداران سنتی ما رایج است. اما به نظر میرسد امروزه «مردم» به معنای عام و بسیط آن در اطلاق به همه شهروندان یک کشور، بیشتر از منظر جمعیتشناختی معنا دارد تا جامعهشناختی یعنی کلیتی به نام مردم چنان عام و نادقیق است که دیگر ارزش استناد جامعهشناختی ندارد. این موضوع را در ایران میتوان از سه جهت تبیین کرد:
1- جامعه ایرانی آنچنان گوناگون و چندلایه است که برای تحلیل آن باید اجزا را مجزای از هم بررسی کرد. معیارهایی نظیر جنسیت، قومیت، شرایط اقتصادی، مذهب و ترجیحات فرهنگی تمایزهای جدی میان اقشار مختلف جامعه ایجاد کرده است. این تمایزها در موارد متعددی باعث ایجاد شکافهای اجتماعی عمیق شده به نحوی که سبک زندگی یا ترجیحات اقشار مختلف نهفقط متفاوت بلکه در تضاد با هم هستند. بخش مهمی از تعارضات خشنی که روزمره در جامعه ایرانی دیده میشود ریشه در همین تضاد منافع اقشار مختلف دارد. مثلاً جنجالی را که اخیراً در قضیه پیاده کردن مسافر خانم توسط راننده اسنپ به راه افتاد نگاه کنید. دو شخص از دو قشر متفاوت آنچنان در تضاد با هم قرار گرفتند که چارهای جز تقابل نداشتند و بدتر آنکه نهادهای اجتماعی و نیز ساختار هم نهتنها کارکرد کاهش تعارض نداشتند بلکه با مداخلات سوگیرانه این تعارض را عمیقتر و با ابعادی گستردهتر کردند. این اتفاق هر روز در وجوه مختلف زندگی ایرانیها رخ میدهد.
2- تفاوت و قشربندی در همه جوامع وجود دارد. این چیز عجیبی نیست اما در اغلب جوامع توسعهیافته یک جامعه مدنی کارآمد وجود دارد که پیوند میان این اقشار را در سطح ملی ایجاد کرده و همبستگی اجتماعی را ایجاد میکند. این جامعه مدنی است که به آدمها احساس تعلق به یک کلیت واحد یعنی جامعهای را که در آن عضو هستند میدهد. اگر اجزای مختلف جامعه و اقشار آن را به جزایری تشبیه کنیم که از هم فاصله دارند جامعه مدنی مثل پلهایی است که میان این جزایر زده شده و آنها را متصل به هم نگه میدارد. جامعه مدنی یعنی نهادهایی نظیر مدرسه، سمنها، خیریهها، احزاب سیاسی، نهادهای محلی، گروههای مدنی و عامالمنفعه، کلوپهای سرگرمی و اوقات فراغت، سندیکاها و انجمنهای صنفی و حرفهای و هرگونه اجتماعی از افراد که هدف خاصی دارد و باعث میشود افراد فراتر از جنسیت، مذهب، قومیت و دیگر عواملی که تفاوت ایجاد میکنند کنار هم قرار بگیرند و در یک هدف همسو شوند. ضعف شدید جامعه مدنی در ایران باعث شده اجزای مختلف جامعه از هم فاصله بگیرند.
3- رسانههای جدید و انبوه اطلاعاتی که روزمره به سوی افراد میآید باعث شده پایداری قضاوتها و باورها بسیار کم شود. یعنی قضاوت افراد خیلی سریع تغییر میکند و به همین دلیل باورها (که عمیقتر از قضاوتها هستند) هم ناپایدار و محدود شدهاند. در چنین وضعیتی توان اثرگذاری و رسوخ همه نهادها و اشخاص بر افکار عمومی کاهش مییابد و افکار عمومی بسیار سیال و رنگارنگ میشود. هیچ نهادی دیگر نمیتواند ادعا کند که توان دستکاری عمیق و پایدار افکار عمومی را دارد. شبکههای اجتماعی هم اساساً مفهوم رسانه و جریان اطلاعات را از بیخ و بن تغییر دادهاند. این اتفاق در همه دنیا رخ داده است. در سال 2018 در حدود 53 درصد مردم جهان کاربر اینترنت بودهاند، 68 درصد موبایل داشتهاند و 42 درصد کاربران فعال شبکههای اجتماعی بودهاند. هم منابع انتشار اطلاعات هم سرعت انتشار اطلاعات و هم سرعت منسوخ شدن اطلاعات به طرز سرسامآوری تغییر کرده است. در حالی که در سالهای 2016 و 2017 به قدر تمام تاریخ بشریت داده تولید شده بود در سال 2018 به قدر دو برابر سال 2017 داده تولید شده است. در چنین دنیایی افکار عمومی دیگر آنچنان معنایی ندارد.
در چنین جامعه قشربندیشده و پارهپارهای آن هم در فقدان جامعه مدنی که پیوستگی و انسجام ایجاد کند هیچ سیاستمداری نه میتواند از طرف کلیت مردم حرف بزند و نه میتواند آنها را به صورت یک توده بسیط مخاطب قرار دهد. بهخصوص وقتی دانش نظرسنجی و پیمایشهای محیطی و تحلیل دادههای شبکههای اجتماعی در کشور جدی گرفته نمیشود و بعضاً محدودیتهایی هم دارند و فضای رسانهای هم گرفتار انحصار و کنترل شدید است این مساله تشدید میشود. واقعیت آن است که دیگر در هیچ جای دنیا مردم معنای سابق را ندارند، مردم حالا دیگر شبکهای از روابط سیال و پیچیده و ناپایدار میان گروههای اجتماعی مختلف هستند که تحت تاثیر شرایط لحظهای رفتارهای متفاوت و کوتاهمدت از خود نشان میدهند. در ایران این شبکه دارای پیوندهای ضعیفتر و گرههای بیشتر است و به همین دلیل کار سیاستمدار ایرانی در ارتباط با مردم به مراتب از همتای غیرایرانی خود سختتر هم خواهد بود.