پسرِ لوسِ پدرِ سابقاً پولدار
حسین عباسی از ریشهها و تبعات وابستگی رشد اقتصادی ایران به عامل سرمایه میگوید
حسین عباسی میگوید: پاسخ من به اینکه «چه راهی وجود دارد؟» کلیدواژه «حفظ انگیزه تولید و صادرات» است. اگر این کلیدواژه مورد توجه قرار گیرد، تولیدکننده و صادرکننده حتی با وجود مشکلات موجود، بازار محصول خود را پیدا میکنند. هرجا انگیزه تولید و صادرات ضربه میخورد، دولت باید دست و پای خود را از آن بیرون بکشد.
از نگاه حسین عباسی، اقتصاددان ایران مقیم آمریکا متکی بودن رشد اقتصادی به سرمایه فیزیکی منحصر به اقتصاد ایران نیست و «این ویژگی اقتصادهای متوسط است که نقش نیروی کار در ارزش افزوده تولیدی آنها نهچندان کم و نهچندان زیاد، نقش بهرهوری در تولید آنها بسیار پرنوسان و نقش سرمایه در تولیدشان بسیار پررنگ است». او، مهمترین نتایج غالب بودن رشد مبتنی بر سرمایه را محدود بودن و نوسان شدید آن میداند و میگوید: «وقتی رشد با نوسان همراه باشد، به یک عامل ضدانگیزه تبدیل میشود.»
♦♦♦
شواهد آماری نشان میدهد در اقتصاد ایران همواره رشد موجودی سرمایه تعیینکننده اصلی رشد اقتصادی بوده است. چرا نقش سایر عوامل تولید (نیروی کار، بهرهوری و...) در اقتصاد ما کمرنگ بوده است؟ آیا این یک انتخاب سیاستگذارانه بوده یا ناشی از جبر زمانه و شرایط؟
این ویژگی اقتصادهای متوسط است که نقش نیروی کار در ارزش افزوده تولیدی آنها نهچندان کم و نهچندان زیاد، نقش بهرهوری در تولید آنها بسیار پرنوسان و نقش سرمایه در تولیدشان بسیار پررنگ است.
اگر روند بلندمدت (از دهه 1340 به بعد) کشورهای خاورمیانه را بررسی کنیم، میبینیم که دولتهای این منطقه همواره ماهیتاً مداخلهگر -در هر دو معنای مثبت و منفی آن- بودهاند و از منابع مالی در اختیار خود برای تامین حداقلهای رفاهی و همچنین سرمایهگذاری استفاده کردهاند. در ایران نیز در زمانهایی که درآمد نفت زیاد بوده -مثلاً در دهه 1350- این سرمایهها وارد اقتصاد شده است؛ هم از طریق سرمایهگذاری مستقیم دولتی و هم از طریق سرریز آن توسط سرمایهگذاری خصوصی. وقتی چنین سرمایهگذاریهایی انجام شود، طبعاً نوعی رشد اقتصادی ایجاد میشود. اما توجه داشته باشید که بهخصوص در آن دههها، همزمان با سرمایهگذاری، نیروی کار از بخشهای سنتی اقتصاد وارد بخشهای تا حدودی مدرنتر میشد. مثلاً نیروهای فعال در بخش کشاورزی به کارخانههای تولید کفش یا کمپوتسازی میرفتند. این انتقال طبیعی نیروهای مولد از بخشهای سنتیتر و کمبازدهتر به بخشهای صنعتیتر و پربازدهتر، خواهناخواه درجاتی از افزایش بهرهوری را ایجاد میکرد. ولی این روند نمیتوانست تداوم پیدا کند. بخش کشاورزی 50 یا 100 سال پیش خیلی بزرگ بود، ولی به سرعت کوچک شد و نیروی انسانی از آن خارج شد. از اینجا به بعد افزایش بهرهوری منوط به این شد که عملکرد بخش صنعتی بهبود یابد که این اتفاق یا خیلی کند رخ میداد یا اصلاً اتفاق نمیافتاد.
درباره نقش سرمایه در تولید، از آنجا که بعد از مدتی جمعیت زیاد و دولت بزرگ شد، سرانه درآمد نفتی کاهش یافت. فراموش نکنید که رشد دولت در ایران هیچگاه متوقف نشده و هزینههای جاری مرتباً زیاد شده است. در این شرایط، طبیعتاً وقتی دولت دچار بحرانی مثل کاهش قیمت یا تحریم نفت شود، پولی برای سرمایهگذاری نخواهد داشت.
در نتیجه وقتی شما دوره اولیه را سپری کردهاید و رشد اقتصادی لاجرم باید از طریق افزایش بهرهوری در سیستم موجود رخ بدهد نه با جابهجا شدن منابع -و این اتفاق نمیافتد- همان مشاهدهای که اشاره کردید، پدید میآید: رشد منوط به این میشود که چقدر پول برای سرمایهگذاری داشته باشیم.
پس این اتفاق حاصل سیر طبیعی «نسبتاً صنعتی» شدن اقتصاد ایران بوده است، نه انتخاب ما؟
انتخاب نبوده، به این معنا که این روند به طور طبیعی رخ داده است: در ابتدای راه، جابهجا شدن منابع تولید با رشد بهرهوری همراه شده، ولی امتداد رشد بهرهوری نیازمند درجاتی از نوآوری بوده که در اقتصاد ما وجود نداشته است.
مساله مهم این است که شاید بتوان با تزریق سرمایه، رشد اقتصادی را تا جایی افزایش داد یا حتی بهرهوری را تا جایی بالا برد، ولی این رشد محدود است. اگر کشوری نیروی کار زیادی در بخشهای کمبهرهور داشته باشد (مثل افغانستان که 70 درصد نیروی کارش در روستاها هستند) وقتی یک «شیفت» در ساختار اقتصاد ایجاد کند، سرمایهگذاری و افزایش بهرهوری میتواند با هم رخ بدهد، ولی وقتی آن «شیفت» اتفاق افتاد، دیگر افزایش بهرهوری فقط با نوآوری یا تغییرات تکنولوژیک رخ میدهد. در ایران «شیفت» اول در دهههای 40 و 50 و 60 اتفاق افتاده و از آنجا به بعد متوقف شده است.
غالب بودن این نوع رشد (مبتنی بر سرمایه فیزیکی) برای اقتصاد ایران چه نتایجی به بار آورده است؟ آیا میتوان کاهش نسبتاً پیوسته «رشد موجودی سرمایه» در پنج دهه گذشته و در نتیجه کاهش نرخ رشد اقتصادی را حاصل آن دانست؟
از آنجا که بخش غیرقابل اغماضی از این سرمایه به شکل مستقیم یا غیرمستقیم توسط دولت تامین میشود، مهمترین نتایج غالب بودن رشد مبتنی بر سرمایه، محدود بودن و نوسان شدید آن است. وقتی راجع به میزان رشد صحبت میکنیم، ممکن است گفته شود ظرفیت اقتصاد ایران برای سرمایهگذاری همینقدر است. اما وقتی همین رشد با نوسان هم همراه باشد، به یک عامل ضدانگیزه تبدیل میشود. چون اگر یک سال درآمد نفتی دولت کم شود و منابع لازم برای سرمایهگذاری وجود نداشته باشد، استهلاک سرمایه بالا میرود. در نتیجه از همان مقدار سرمایه موجود هم نمیتوانیم به درستی استفاده کنیم.
علاوه بر کاهش رشد موجودی سرمایه، در سالهای دهه 1390 اقتصاد ایران با رشد منفی سرمایهگذاری هم دست و پنجه نرم کرده است. به نظر شما چه عواملی در این اتفاق دخیل بودهاند؟ نقش بودجه دولت -و کسریهای آن که سال به سال بیشتر شدهاند- در این روند پررنگتر بوده یا عوامل خارجی یا چیزی دیگر؟
بخش بزرگی از افت سرمایهگذاری مربوط به تحریمهاست. دولت در ایران همیشه یک سرمایهگذار بزرگ بوده و وقتی دچار مشکل شود، کل اقتصاد دچار مشکل میشود. ضمن اینکه تحریم ریسک سرمایهگذاری را بالا میبرد و محافظهکاری بیشتر میشود. عامل دوم که به سیاست داخلی مربوط میشود، بودجه دولت است. یکی از تئوریهای مشهور در حوزه «نفرین منابع» این است که احتمال بالا و پایین شدن درآمد حاصل از منابع طبیعی زیاد است و این نوسان، به نوسان در سیاستگذاری منجر میشود.
عامل سوم این است که دولتها در ایران همیشه دوست داشتهاند وقتی پول نفت دستشان میآید، آن را خرج کنند و از این نظر بین چپی و راستی فرقی وجود ندارد. وقتی این پولها در اقتصاد خرج شود، مصرف بالا میرود و وقتی مصرف افزایش پیدا کرد، کم کردن آن سخت میشود. در نتیجه دولت مجبور میشود از بودجه جاهای دیگر (مثلاً سرمایهگذاری) بزند که بتواند مصرف را ادامه دهد. نمونه بارز آن یارانههای نقدی است که امروز دیگر نمیتوان آن را قطع کرد.
نکته دیگر هم اینکه مرور آمارهای 60-50ساله نشان میدهد که تشکیل سرمایه ناخالص در اقتصاد ایران یک اوج را در دهه 50 تجربه کرده و بعد از آن هم یکبار در سالهای بعد از جنگ جهش کرده است. اما از اواسط دهه 70 (بعد از شوکهای تورمی سال 74) به یک دوره رشد ملایم خیلی خوب وارد شده که تا نیمه دهه 80 ادامه پیدا کرده است. حتی در نیمه دوم این دهه هم به واسطه درآمد نفت، روند سرمایهگذاری کمابیش ادامه داشته. بدیهی است که از نظر ریاضی چنین رشدی قابل امتداد نیست و بخشی از افتی که در دهه 90 مشاهده شده، ناشی از این است که ما از روند بلندمدت اقتصاد ایران بالاتر رفته بودیم.
مثل رشد اقتصادی چین که نمیتوانست همیشه دورقمی باقی بماند...
دقیقاً. وقتی همهچیز به سرعت رشد میکند و از روند بلندمدت فاصله میگیرد، بالاخره باید به سر جای خود برگردد. این مساله نه خوب است و نه بد؛ فقط طبیعی است.
تبعات کاهش رشد اقتصادی ایران -به ویژه در مقام مقایسه با میانگین جهانی- چیست؟ برخی تحلیلگران هشدار دادهاند که درآمد سرانه ما -که از زمان کشف نفت تقریباً همیشه بالاتر از میانگین جهانی بوده- در حال افت به زیر متوسط جهانی است. آیا با این هشدار همدلاید؟ و آیا آن را از نتایج کاهش رشد اقتصادی ایران میدانید؟
من هم این خطر را جدی میبینم. ما امروز در یک دنیای بسته زندگی نمیکنیم. کشورهای زیادی هستند که سیاستهای اقتصادی مناسب را به کار بردهاند و رشد کردهاند؛ گرجستان، آلبانی، ترکیه بعد از سال 2000 و برخی کشورهای حاشیه خلیجفارس نمونههایی از این مساله هستند. در عین حال این ادعا که تمام کشورهای دنیا در حال رشد هستند، درست نیست. کشورهای زیادی هستند که سیاستهای بدی اجرا کردهاند. متاسفانه ما جزو گروه دوم قرار داریم، ولی خوشبختانه جزو بدترینهای آنها نیستیم. ونزوئلا، برخی کشورهای آفریقایی، آسیایی یا آمریکای لاتین از این نظر وضع بدتری نسبت به ما دارند.
متاسفانه سیاستهای اقتصادی ما در سالهای اخیر همیشه در جهتی بوده که در سوال شما به آن اشاره شد. رشد اقتصادی ما دستکم از دهه 40 شمسی به بعد تا حدود زیادی با تزریق پول نفت ممکن شده و امروز دیگر این اتفاق نمیتواند بیفتد. هم به دلیل اوضاع بازار نفت، هم به دلیل تحریمها و هم به دلیل اینکه در مقایسه با جمعیت ایران، امروز ما نفت چندانی تولید نمیکنیم. در سال 55 که جمعیت ایران 34 میلیون نفر بود، ما حدود شش میلیون بشکه نفت تولید میکردیم، امروز که جمعیت ایران 82 میلیون نفر است، نفتی که میفروشیم یکچهارم آن زمان است.
اما مساله فقط هم رشد اقتصادی نیست. مشکل بزرگتری که در دهههای گذشته ایجاد شده این است که دولت ما همیشه (چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب) به واسطه در اختیار داشتن پول نفت، مصرف خصوصی را تضمین کرده و در درازمدت ما را مانند پسر لوس یک پدر پولدار بار آورده که کار نمیکند و فقط با پول پدر خوش میگذراند. حالا که پول پدر در حال تمام شدن است، دیگر نمیتوانیم این روند را ادامه دهیم، ولی به کار کردن و سختی کشیدن هم عادت نداریم.
با در نظر گرفتن این مساله و شرایط بینالمللی محیط بر اقتصاد ایران، فکر میکنید چه راههایی پیش روی ما قرار دارد تا از این چرخه معیوب خارج شویم؟ آیا میتوان به ایجاد رشد اقتصادی از طریق افزایش بهرهوری یا نوآوری امیدوار بود؟
در اقتصاد جواب برای بهبود همیشه مثبت است. وضعیت امروز ایران هرقدر هم که بغرنج باشد، از تجربیات سایر کشورهایی که با چنین مشکلاتی مواجه بودهاند، متفاوت نیست. علاوه بر این، ایران کشوری بزرگ با 82 میلیون نفر جمعیت است که بخش بزرگی از آن تحصیلکرده هستند. ما مثل قطر یک کشور کوچک و وابسته به واردات مواد غذایی نیستیم که اگر تحریم شود، با کمبود غذا مواجه میشود. ضمن اینکه همسایگانی داریم که از نظر ساخت اقتصادی آنقدر با ما تفاوت و شباهت دارند که بتوانیم بازارهایمان را گسترش دهیم. اینکه ما میتوانیم با تمام کشورهای آسیای میانه و خاورمیانه مراوده داشته باشیم، پتانسیل بزرگی است. اینها بخش مثبت داستان است، اما بخش منفی داستان این است که آیا پسر لوس پدر سابقاً پولدار، حاضر است آستینهای خود را بالا بزند و کار کند؟ و آیا پدر سابقاً پولدار حاضر است این خواسته را با پسر لوس خود مطرح کند؟
اگر دولت همچنان اصرار داشته باشد که به هر شکل ممکن مصرف خصوصی مردم را تضمین کند، بنزین را به قیمت بسیار ارزان در اختیار آنها قرار دهد، مالیاتها را کم کند و... قطعاً کشور دچار مشکل میشود. باید در سطوح بالای مدیریتی کشور این مساله پذیرفته شود که ادامه مصرف بدون تغییر در رفتار تولیدی غیرممکن است و هر کاری بکنند، حتی اگر یک سال یا دو سال بتوانند افت مصرف را با یارانه دادن به تعویق بیندازند، این افت در سال سوم خود را به ما تحمیل خواهد کرد. قسمت منفی داستان در سیاستهای اقتصادی است. همین اواخر صحبتهای وزیر صنعت را در روزنامه «دنیای اقتصاد» میخواندم که وقتی درباره ممنوعیتهای صادراتی مورد سوال قرار میگیرد، میگوید: «به دوستانی که صادرکننده هستند، توصیه میکنیم که بیشتر به سمت صادرات محصولاتی بروند که مازاد بر تولید داخل است، نه کالاهایی که مورد مصرف عموم است.» آخر این چه تعیین تکلیفی است؟ چرا وزیر صنعت بازار را به عنوان انگیزهساز به رسمیت نمیشناسد؟ این تئوری تولید و صادرات با کدام منطق سازگار است؟ این حرف یعنی کشاورز حق نداشته باشد سیبزمینی و پیاز خود را صادر کند، چون طبقه متوسط شهری دوست ندارد پیاز 13هزارتومانی بخرد! خب گناه کشاورز چیست؟ البته مردم طبیعتاً دنبال افزایش مصرف خود هستند؛ کسی که باید فکر بلندمدت داشته باشد، دولت است.
پاسخ من به اینکه «چه راهی وجود دارد؟» کلیدواژه «حفظ انگیزه تولید و صادرات» است. اگر این کلیدواژه مورد توجه قرار گیرد، تولیدکننده و صادرکننده حتی با وجود مشکلات موجود، بازار محصول خود را پیدا میکنند. هرجا انگیزه تولید و صادرات ضربه میخورد، دولت باید دست و پای خود را از آن بیرون بکشد و اصرار نکند که مثلاً صادرکنندگان ارز حاصل از صادرات را به قیمت نیمایی به دولت بدهند. دولت نباید تلاش کند نرخ ارز را -که حالا دیگر شوک خود را وارد کرده- پایین بیاورد. نرخ ارز باید به شکل ملایم با تورم تطبیق پیدا کند.
علاوه بر اینها، این نکته هم باید در نظر گرفته شود که در دنیای امروز هیچ کشوری بدون ارتباط اقتصادی قوی با سایر کشورها نمیتواند به رشد اقتصادی بالا دست یابد. آنچه به عنوان پیوستن به کنوانسیونهای بینالمللی این روزها در اخبار از آن صحبت میشود، جزو حداقلهای لازم است. همچنین است داستان سازمان تجارت جهانی که پیوستن به آن جزو ضروریات رشد بلندمدت در دنیای امروز است. همه کشورها به صورت فعال وارد این سیستم شدهاند و با چانهزنی و به ضرب و زور، منافع تجاری خود را تضمین کردهاند. در حالی که دهههاست ما درگیر این سوال هستیم که باید بپیوندیم یا نپیوندیم؟ لازمه رشد بلندمدت این است که از این حداقلها فراتر برویم و در شکلدهی به روابط و قراردادهای تجاری نقش فعال بازی کنیم. این امر البته آسان نیست، ولی جزو لوازم ضروری رشد اقتصادی در دنیای امروز است.
با توجه به شکست تلاشهایی که در دوره اول ریاستجمهوری آقای روحانی انجام شد، برخی اقتصاددانان معتقدند تلاش برای اثرگذاری روی نظر سیاستگذاران و بهبود کیفیت سیاستگذاری عملاً به کاری بیهوده تبدیل شده است. آیا با این نظر موافقید؟ اگر این تلاش کنار گذاشته شود، چه کار دیگری میتوان برای جلوگیری از افتادن اقتصاد ایران به تله رشد پایین و فقیر شدن بخش بزرگتری از جمعیت ایران کرد؟
به هیچ وجه موافق نیستم. البته در سطح فردی ممکن است یک یا چند نفر از این تلاش خسته شوند و خود را کنار بکشند. اشکالی هم ندارد و کاملاً قابل درک است. اما کار من به عنوان یک استاد دانشگاه که اقتصاد خاورمیانه و ایران را از نزدیک دنبال میکند، همانند پزشکی است که با یک بیمار مواجه شده و باید وظیفه خود را انجام دهد. درست است که شرایط امروز از حیث توجه به نظرات کارشناسی، نسبت به دوره اول آقای روحانی بدتر شده، اما فکر میکنم این اتفاق جدیدی نیست. در دوره آقای خاتمی و آقای هاشمی هم زمانی توجه به سیاستهای درست زیاد میشد و زمانی کم. وظیفه من و شما این است که کارمان را درست انجام دهیم. کار من این است که بخوانم و بنویسم. کار شما هم که بسیار خوب و موثر است، آگاهی دادن است. این کارها قطعاً اثرگذار است؛ شاید به نظر برسد که اثر فوری ندارد، ولی ماهیت اصلاحات همین است. اصلاحات همیشه آرام پیش میرود. حتی ممکن است یک جا عقب برود و یک جا جلو.
در هر حال من بسیار امیدوارم که ما مثل ونزوئلا نشویم و تا امروز باور ندارم که به آن نقطه خواهیم رسید. در عین حال باید بدانیم که تله رشد پایین و فقیر شدن، موهوم نیست. این اتفاقات برای کشورهای زیادی رخ داده و اگر حواسمان را جمع نکنیم، ممکن است برای ما هم اتفاق بیفتد.