روز رستاخیز «رستاخیز»
حزب رستاخیز چگونه به وجود آمد و چگونه منحل شد؟
«ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی، روشن و تمیز از هم جدا کنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. آنهایی که دارند من امروز این پیشنهاد را میکنم که برای اینکه رودربایستی در بین نباشد، یک کسی از قیافه یک نفر خوشش میآید، یک کسی خوشش نمیآید، برای اینکه هیچکدام از اینها نباشد ما امروز یک تشکیلات جدید سیاسی را هم بد نیست بگذاریم «رستاخیز ایران» یا «رستاخیز ملی»، ببینید که یک چنین سابقهای بوده یا نبوده، اگر یکی از این اسمها بدون سابقه بوده انتخابش میکنیم، رستاخیز ایران در مرحله اول چون هم ایران اسم فارسی است. رستاخیز ملی در مرحله دوم به شرط اینکه اشکالات حقوقی یا قانونی راجع به کلمه رستاخیز ایران نباشد. فکر من این است که هر ایرانی که صف خودش را مشخص کرده و به این دسته اول و گروه اول تعلق دارد، یعنی به قانون اساسی، نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن حتماً وارد این تشکیلات سیاسی بشود... کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مومن به این سه اصل کلی که من گفتم نباشد دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی به اصطلاح خودمان تودهای. یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بیوطن. او جایش یا در زندان ایران است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه را دستش میگذاریم و به هر جایی که دلش میخواهد برود، چون ایرانی که نیست، وطن که ندارد و عملیاتش هم که قانونی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است. یک کسی که تودهای نباشد بیوطن هم نباشد ولی به این جریان هم عقیدهای نداشته باشد، او آزاد است، به شرطی که بگوید، به شرطی که علناً و رسماً و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم... هر کسی مردانه باید تکلیف خودش را در این مملکت روشن بکند، یا موافق این جریان هست یا نیست.»
پنجم و یازدهم اسفندماه 1353 محمدرضا پهلوی در دو نشست متفاوت، نخست در جمع کارگزاران نظام و دیگری در نشستی عمومی که اتفاقاً از تلویزیون و رادیو پخش شد این جملات را بر زبان آورد، در مخیلهاش نیز نمیگنجید که در کمتر از چهار سال رهبران این حزب برای کاهش خشم ملت، خود تابلوی حزب را پایین بیاورند و در آن را تخته کنند. از همه مهمتر اینکه بسیاری از مورخان تشکیل این حزب که قرار بود توسنی چابکتر برای رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ باشد، عملاً به تیشهای بزرگ برای ضربه مهلک به ریشه رژیم سلطنتی بدل شود. تیشهای که خود در آخرین کتابش به آن اشاره کرد و نوشت: تشکیل حزب رستاخیز اشتباه بود.
آغاز یک اشتباه
سالهای آغازین دهه 50 برای شاه ایران یکی از شیرینترین ادوار حکمرانی او به شمار میرفت. از سویی از چهرههای معمر وکارکشته سیاست ایران از جمله محمدعلی فروغی، محمد مصدق، احمد قوام، حاجعلیرزمآرا و حتی علی امینی که ایام صباوت او را به یاد داشتند، خبری نبود، از سوی دیگر نتایج برنامههای پنجساله توسعه بهتدریج در مملکت نمایان شده بود. رشد اقتصادی افسانهای در کنار جهش بزرگ قیمت نفت، اعتمادبهنفس زیادی به محمدرضا پهلوی داده بود. او که بهشدت شیفته ایده تمدن بزرگ خود شده بود، مشتاق بود که هرچه زودتر شاهد موفقیت را در آغوش بکشد. در این فضا او با این تصور که همه شهروندان این مرز پرگهر شیفته اقدامات و اندیشه او هستند، تلاش داشت هر عاملی که بهزعم او موجب کند شدن شتاب کشور در مسیر رسیدن به تمدن بزرگ است باید از میان برداشته شود. شاید برخی از خوانندگان این نگاه به شخصیت آخرین شاه ایران را سادهانگارانه ارزیابی کنند، با این حال برخی مصاحبههای او در اوج قدرتش میتواند تا حدود زیادی تصویری قرین با واقعیت از او ترسیم کند. به طور مثال شاه در گفتوگو با اوریانا فالاچی خبرنگار ایتالیایی از ادعای مخالفت مردم با او برآشفته میشود و تاکید میکند، هر وقت به بازدیدی میرود هزاران نفر به استقبالش میآیند و تنها تودهایها دشمن او هستند. او در همان مصاحبه این نکته را نیز اضافه میکند: «برای پیشبرد امور در کشوری مانند ایران، باید مستبد بود؛ در غیر این صورت نمیتوان در آن به پیشرفت رسید.» با استناد به این گفته شاید بتوان تصمیم همایونی! برای تشکیل سیستم تکحزبی را تحلیل کرد. هرچند که در آن ایام با توجه به برخی موضعگیریهای پیشین شاه این تصمیم حتی برای بسیاری از طبقه ایلیت حاکم هم شگفتآور بود.
سانسور کتاب شاه توسط ساواک
شاه در اواخر دهه 40 در کتاب ماموریت برای وطنم درباره احزاب نوشته بود: «چون شاه کشور مشروطه هستم دلیلی نیست که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها تنها از احزاب دستنشانده خود پشتیبانی کنم! اگر من دیکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، سعی میکردم مانند هیتلر یا آنچه امروز در کشورهای سوسیالیستی میبینید، رهبری یک حزب واحد و مسلط را به دست بگیرم.» حال اما شاه دقیقاً برخلاف این جملات عمل کرده بود. بیدلیل نبودکه پس از فرمان تشکیل حزب رستاخیز، ساواک دستور جمعآوری نسخههای پیش از سال 53 این کتاب را صادر و ویرایش جدید کتاب، بدون این جملات را جایگزین آنها کرد.
شاه که تصور میکرد اختلافات دو حزب موجود مانع از سرعتگیری کاروان ایران برای دستیابی اهداف انقلاب شاه و ملت است، تصمیم گرفت با حزب تازهمتولدشده مشکلات مدیران خود را نیز تا حدودی مرتفع کند. او که تا پیش از این علاقهمند بود دستکم در ظاهر بخشی از رجال سیاسی به عنوان اپوزیسیون ایفای نقش کنند، خود را در جایگاهی میدید که حوصله و احتمالاً زمان برای این قبیل تعارفات را ندارد. پهلوی دوم در همان ایام در نطقی چنین گفت: «یک عده از شما به تشویق خود من، در واقع رُل اقلیت وفادار را بازی میکردید، بازی کردن رُل اقلیت وفادار در این مملکت خیلی مشکل است... برای اینکه این رُل قابل بازی کردن نیست.» روز بعد از این نطق عجیب شاه، تلویزیون ایران در گزارشی، فیلم خروج از کشور یک شهروند پاسپورت بهدست در واکنش به سخنان پهلوی دوم را پخش کرد.
پیشنهاد رستاخیز را چه کسی به شاه داد
درباره اینکه شاه چگونه به این تصمیم رسید نظرات متفاوتی وجود دارد: مازیار بهروز از مورخان تاریخ معاصر در کتاب «شورشیان آرمانخواه» با استناد به خاطرات علم بر این باور است که: «ظاهراً تصمیم به تاسیس حزب رستاخیز را شاه به میل خود و بدون مشورت با رهبران سیاسی گرفته بود.»
عبدالمجید مجیدی رئیس سازمان برنامهوبودجه ایران در دهه 50 نیز کموبیش بر این باور است. او در کتاب خاطراتش مینویسد: «اعلیحضرت اصلاً خوششان نمیآمد روی این فکرهای اصلی که دارند و این برنامههایی که دارند بحث بشود. به عنوان مثال؛ مثلاً مساله تشکیل حزب رستاخیز، از کجا یکدفعه چنین فکری پیش آمد؟ کی این ایده را داد واقعاً برای من سوالی بزرگ است.»
مجیدی در بخش دیگری از خاطراتش به ملاقاتی که در سنموریتس با شاه داشته، اشاره میکند و مینویسد: «شاه گفت ما قصد داریم که در تشکیلات سیاسی مملکت تغییراتی بدهیم؛ چون آنطورکه باید و شاید از سیستم انتقاد نمیشود و در نتیجه سیستم نمیتواند خودش را اصلاح بکند، بدینجهت ما فکر کردیم که یک سیستم مرتب بهوجود بیاوریم که انتقاد از داخل خودش باشد. سیستم مرتب خودش را اصلاح کند و بهتر بکند و لذا تشکیلات سیاسی مملکت را میخواهیم عوض کنیم و یک تشکلی درست بکنیم که خود سیستم بتواند در داخل خودش یک روش انتقادی داشته باشد... در شرحی که اعلیحضرت دادند من حس کردم که صحبت از حزب واحد میخواهند بکنند.»
در مقابل این نظریه برخی از تحلیلگران از جمله جان دی استمپل (وابسته سیاسی وقت سفارت آمریکا در ایران) در کتاب انقلاب ایران از درون، معتقد است که حزب رستاخیز ایده چند گروه کوچک از نخبگان بود که برای حفظ نظام، ضرورت نوسازی سیاسی و اقتصادی را پیشنهاد کرده بودند. آنها به شاه فشار آورده بودند تا با ایجاد سیستم تکحزبی، زندگی سیاسی مملکت در چارچوبی مشخص، سازمان داده شود؛ بدون اینکه ثبات کشور تهدید شود. وی با اشاره به دو احتمال تاثیرگذار بر شاه نوشته است: «هویدا در مقام دوگانه خود به عنوان نخستوزیر و دبیرکل حزب ایران نوین بسیار نیرومند شده بود؛ ایجاد حزب رستاخیز از لحاظ تئوری موجب میشد تا شاه مافوق امور سیاسی، به عنوان رهبر مطلق -رهبری که نه کسی بر او نظارت میکرد و نه مسوول شکستها بود- مستقر شود. ایجاد چنین سازمان سیاسی به عنوان یک حائل بین توده مردم و شاه پنداشته شده بود. رهبری حزب رستاخیز به عنوان یک حزب ملی و فراگیر، بهطور آشکار مطیع شاه بود، درحالیکه حزب ایران نوین به ابزار کار شخصی هویدا تبدیل شده بود. دلیل دیگر انحلال نظام دو حزب بر این تصور استوار بود که نیروهای جایگزین نباید مطرح شوند.» برخی دیگر نیز معتقدند ایده تشکیل این حزب از حلقه مشاوران جوان فرح پهلوی نشات میگیرد؛ آنها در ابتدای دهه 50 در گزارشی پیشنهادهای خود را به شاه ارائه کردند، شاه هم بعدها برخی از آنها را اجرا کرد.
پس از فرمان تشکیل حزب رستاخیز همه احزاب و سندیکاهای مجاز ایران مانند حزب «ایران نوین»، حزب «مردم»، حزب «پانایرانیست» و حزب «ایرانیان» موظف شدند به حزب رستاخیز بپیوندند. نظام شاهنشاهی در قدم بعدی تمام کارمندان دولت را مجبور به عضویت در حزب کرد. حزب که هدف خود را فراگیری حداکثری قرار داده بود، در سال ۱۳۵۴ دو میلیون و ۴۰۰ هزار نفر و در سال ۱۳۵۵ پنج میلیون و ۴۰۰ هزار نفر را به عضویت کانونهای گوناگون خود پذیرفته بود. با این حال افرادی که عضو حزب بودند، تنها نام خود را در دفاتر حزب وارد کرده بودند و عملاً گامی در جهت اهداف واقعی حزب برنمیداشتند. حزب بر پایه سه اصل نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت تشکیل و صیانت از این اصول اصلیترین و مبرمترین وظیفه حزب قلمداد شد. دبیرکل حزب که با نظر شاه انتخاب میشد، در سه سال فعالیت خود به صورت مکرر تغییر میکرد. امیرعباس هویدا از آغاز تاسیس حزب تا کنگره دوم (پنجم و ششم آبان ۱۳۵۵)، جمشید آموزگار از همین تاریخ تا ۱۷ مرداد ۱۳۵۶، محمد معتضدباهری تا دی ۱۳۵۶ و جمشید آموزگار از این تاریخ تا ششم شهریور ۱۳۵۷ دبیرکل حزب بودند و جواد سعید، آخرین دبیرکل زمانی به این سمت رسید که حزب جز انحلال راه دیگری پیشرو نداشت. حزب رستاخیز از دو طیف تشکیل میشد: پیشرو به رهبری جمشید آموزگار و سازنده به رهبری هوشنگ انصاری. ظاهراً قرار بود نمایندگان دو جناح دارای دو طرز فکر مختلف، اما وفادار به اصول سهگانه حزب و معتقد به اجرای اساسنامه و مرامنامه باشند و در واقع گرایشهای مختلف سیاسی حزبهای پیشین وفادار به سیستم، در این دو جناح متمرکز شود. رهبران جناحها را خود شاه تعیین میکرد. طیف لیبرال نیز در خرداد ۵۷ به رهبری هوشنگ نهاوندی پدید آمد. این جناح از نقد عملکردهای حزب رستاخیز شکل گرفت و اعضای آن به بررسی مسائل ایران میپرداختند که به گفته نهاوندی به پیشنهاد خود شاه تشکیل شده بود و غالباً «اپوزیسیون اعلیحضرت» خوانده میشد.
با ورود حزب رستاخیز به جغرافیای سیاست ایران، شاه که در قانون اساسی مشروطه نماد وحدت ملی و در نقش پدر گروههای مختلف سیاسی تعریف شده بود، با آشکارترین حالت ممکن وارد میدان سیاست در ایران شد. از سویی همه فرصتطلبان و رانتخوارها برای نزدیکی بیشتر به هسته سخت قدرت به عضویت این حزب درآمدند از سوی دیگر همه مشکلات کشور به پای تنها حزب موجود و پدرمعنوی آن یعنی پهلوی دوم نوشته میشد. یکی از نکات عجیب دیگر این حزب، بودجه آن بود. این حزب مانند سایر دستگاههای حکومتی ردیف بودجه داشت و برای تداوم حیات متکی به بودجه عمومی بود.
محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» با اشاره به این فراز تاریخی نوشته است: «بدینسان دولت دیگر به اطاعت منفعلانه مردم هم راضی نبود، بلکه انتظار سرسپردگی فعال داشت، دفاتر ثبت نام در حزب به همه ادارات دولتی و از جمله دانشگاهها فرستاده و به کارکنان آنها گفته شد یا به حزب بپیوندند یا منتظر اقدامهای تنبیهی باشند. تصور تاثیر روانی این رفتار بر مردم، چندان دشوار نیست. این اقدام بهجای آنکه پایگاهی مردمی برای رژیم ایجاد کند، موجب بیزاری مردم شد.»
یرواند آبراهامیان هم در کتاب «ایران بین دو انقلاب» میگوید، رشد و گسترش حزب رستاخیز دو پیامد عمده داشت: «تشدید تسلط دولت بر طبقه متوسط حقوقبگیر، طبقه کارگر شهری و تودههای روستایی و نفوذ حسابشده دولت در بین طبقه متوسط مرفه، بهویژه بازار و نهادهای مذهبی، برای نخستینبار در تاریخ ایران. حزب به کمک ساواک، وزارتخانههایی را که منبع معاش هزاران نفر بود -بهویژه وزارت کار، صنایع و معادن، مسکن و شهرسازی، بهداری و بهزیستی، وزارت کشاورزی و عمران روستایی- به دست گرفت. همچنین نظارت دولتی بر سازمانهای رسانههای جمعی و ارتباطات -وزارتخانههای اطلاعات و جهانگردی، فرهنگ و هنر، علوم و آموزش عالی و سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران- افزایش یافت.
البته نفوذ حزب به درون طبقه متوسط مرفه مهمتر بود. حزب، شعبههایی در بازار گشود و قانونی برای اصلاح تشکیلات اصناف وضع کرد. اصناف قدیمی را منحل نمود و اصناف جدیدی تشکیل داد. اتاق اصناف تهران زیر نظر کارمندان دولتی و کسبه غیربازاری قرار گرفتند. افزونبراین، دولت با تاسیس شرکتهای دولتی برای وارد کردن و توزیع مواد غذایی اصلی، بهویژه گندم، قندوشکر و گوشت، پایه اقتصادی بازار را آشکارا تهدید کرد و بنابراین به حوزهای حملهور شد که رژیمهای پیشین جرات گام گذاشتن در آن را نداشتند.»
حزب رستاخیز از نظر تئوریک نیز اعوجاجات عجیبی داشت، شاهی که مشتاق بود باب میل روشنفکری آن دوران از تخت سلطنت انقلاب چپگرایانه را نیز رهبری کند. کافی است متون تئوریک این حزب را ورق بزنید تا این تناقضات را مشاهده کنید. به طور مثال حزب رستاخیز در جزوهای با عنوان «فلسفه انقلاب ایران» تاکید میکند: «شاهنشاه آریامهر مفهوم طبقه را از ایران ریشهکن کرده است و برای همیشه به مسائل طبقه و مبارزه طبقاتی پایان داده است... شاهنشاه فقط رهبر سیاسی ایران نیست، او در درجه نخست آموزگار و رهبر اندیشه معنوی است که نهتنها جاده، پل، سد و قنات برای ملت خود میسازد، بلکه روح، اندیشه و قلب مردمش را نیز هدایت میکند.» شاه نیز در مصاحبهای با کیهان بینالمللی گفته بود: فلسفه این حزب بر دیالکتیکهای اصول انقلاب سفید مبتنی بوده است و در هیچ جای دنیا چنین پیوند نزدیکی میان رهبر و مردم وجود ندارد و «هیچ ملت دیگری به فرمانده خود چنین اختیار تامی نداده است».
به صورت کلی در دوره حیات حزب رستاخیز تمام امکانات اقتصادی، سیاسی، امنیتی و فرهنگی نظام در اختیار این حزب قرار گرفته بود. یکی از نمونههای بارز این بسیج عمومی را در ماجرای دستگیری و زندان یکی از خوانندگان مشهور پاپ آن زمان میبینیم؛ او برای آزادی مجبور شد ترانه رسول رستاخیز را در وصف شخص اول مملکت بخواند. ترانهای که در پایان آن از شاه به عنوان رسول رستاخیز نام برده میشود و رخش تاریخ، ذوالجناح او برای رسیدن به آینده روشن خواهد بود. اصرار برای قرار دادن نام شاه و رستاخیز در کنار او احتمالاً از خودشیرینیهای ماموران امنیتی برای مقامات بالاتر بوده است.
با همه این احوال این حزب در روزهایی که رژیم به آن نیاز داشت در کسری از ثانیه آب شد، حزب فراگیر فاشیست ایتالیا یا کمونیست روسیه در مقابل تهدیدات برای حاکمیت خود را ملزم به مقاوت میدید، اما رستاخیز عملاً در مقابل موجهای انقلاب هیچ واکنشی نشان نداد و در ابتدای مهرماه 1357 رسماً از معرکه گریخت. این حزب که به یکی از نمادهای دیکتاتوری در دهه 50 تبدیل شده بود، بیش از اینکه به مبدعش خدمت کند، به اپوزیسیون برانداز خدمت کرد. هنگامیکه احزاب اصلاحطلب امکان فعالیت علنی و قانونی در چارچوب نظام را نداشته باشند، تنها برنده میدان براندازان خواهند بود. رستاخیز که در رویاهای پهلوی دوم رخشی بود که قرار است به ذوالجناح او برای اتحاد همه ایرانیان زیر بیرق او در آستانه ورود به تمدن بزرگ بدل شود، در اولین بزنگاه نشان داد درازگوش لنگی است که توان کشیدن وزن خود را ندارد چه رسد به سوارش!