کاپیتال حیوانات
با هم کتاب «اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات» را ورق میزنیم
«پیتر سینگر» فیلسوف استرالیایی در کتاب معروف خود «آزادی حیوانات» گونههای جانوری را همردیف انسان میداند و با انتقاد از «گونهپرستی1»، ترجیح یک گونه زیستی (بهطور مشخص انسان) بر دیگر گونهها (حیوانات) را رد میکند. وی تا آنجا پیش میرود که رابطه انسان با حیوان را عملی مشابه روابط انسانی میداند چراکه حیوانات مانند انسان، یک گونه، و دارای شخصیت مستقل هستند. گری آل. فرانسیون2، از دیگر منادیان حقوق حیوانات هم، به تبع سینگر، حیوانات را دارای شخصیتی مستقل از انسان میداند بنابراین اعتقاد دارد که حیوانات را نباید مایملک (دارایی) انسانها به شمار آورد. «باب تورس» نویسنده سوسیالآنارشیست کتاب «اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات» نیز نگاهی به مراتب غلیظتر از سینگر و فرانسیون به حقوق حیوانات دارد.
باب تورس در کتاب «اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات»، که توسط نشر مرکز و با ترجمه گلناز ملک منتشر شده میکوشد بهزعم خود بهرهکشی از حیوانات را از منظر اقتصاد سیاسی بررسی کند و دامپروری و صنایع مربوطی را که از بهرهکشی حیوانات سود میبرند، درون چارچوب بزرگتر و پویای بهرهکشی در نظام سرمایهداری قرار دهد.
او در کتاب توضیح میدهد که «رابطه انسانها بهعنوان گونهای حیوان با حیوانات دیگر بسیار عجیبوغریب است. آنها مهمترین بخش از وعدههای غذایی ما هستند و اگر وضعمان خوب باشد، مهمترین بخش از پوشش و لباسمان. همینطور نقشی تعیینکننده در آزمایشگاههای پزشکی، مقاصد آرایشی، بهداشتی و نظامی دارند. در کنار هزاران هزار میلیارد دلاری که صنایع کشتار جمعی حیوانات از آنها به جیب میزنند و از کارگران این صنعت نیز به طرز وحشیانهای بهرهکشی میکنند، دستگاههای ایدئولوژیک رمز بقا، حیات و سلامتی انسانها را به سلب حیات حیوانات گره میزنند؛ اما رفتار عجیب ما به اینجا ختم نمیشود. ناگهان رفتاری دوگانه از ما سر میزند: قادریم همزمان دستهای از حیوانات را نازونوازش کنیم و دستهای دیگر را بکشیم و بخوریم».
شاید جنجالیترین ادعای تورس در کتاب مذکور این باشد که او حیوانات را بخشی از طبقه کارگر و نماینده نیروی کار بدون مزد معرفی میکند. او در چارچوب تحلیل مارکسیستی خود از اقتصاد، از مدعای امثال سینگر و فرانسیون هم فراتر رفته و به نوعی نحوه برخورد با حیوانات در جوامع انسانی را ناشی از سلطه سرمایهداری میداند. شاید بتوان در این زمینه باب تورس را به کارل مارکس، و سینگر را به سوسیالیستهای تخیلی فرانسه تشبیه کرد. سینگر خواستار افزایش استاندارد رفاه جانوران از طریق قانونگذاری (دولت) است اما در مقابل، تورس ستم به حیوانات را عنصری ساختاری میداند که ریشه در مناسبات اقتصادی و نظام تولید سرمایهداری دارد. او در سراسر کتاب، تندیِ قلمِ خود را به سمت سرمایهداری نشانه رفته و گویی نقدی دیگر بر آن نوشته است. اما اینبار و در اکتی ایمورال، حیوانات را جای طبقه کارگر مینشاند. شاید بتوان کتاب «اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات» را «کاپیتال» جانوران دانست که در آن توضیح داده میشود چگونه سرمایهداری، حیوانات را استثمار و از آنها همانند کارگران (انسانها) بهرهکشی میکند. باب تورس در سراسر کتاب به جملاتی از مارکس و کاپیتال او ارجاع میدهد. تا آنجا که کتابی با موضوع حقوق حیوانات را با جملهای آشنا از مارکس آغاز میکند: «این آگاهی انسانها نیست که هستی آنان را تعیین میکند، بلکه هستی اجتماعیشان -طبقه- است که آگاهیشان را تعیین میکند.»
اما اینبار او برابری را برخلاف مارکس نه برای انسانها بلکه برای جانوران میخواهد. در حقیقت او در پی ادغام توده انسانیِ یک شکل مدنظرش با توده حیوانی در تئوری حقوق خود است که گویی «جمشید» یا «نگار» با یک سگ یا ملخ توفیری ندارد و اینها همه با یکدیگر برابرند.
او چنین نگرشی را با آگاهی طبقاتی و نفی تفاوت بیان میکند. او در ادامه «گونهپرستی» را مشابه «نژادپرستی» در میان انسانها میداند و با انتقاد از تقلیل این عمل به مسالهای فردی، آن را منطق مشخص نظام اقتصادی مسلط بر جوامع کنونی معرفی میکند. در حقیقت او از یک بهرهکشی ساختاری سخن میراند که سرمایهداری در زندگی حیوانات نهادینه کرده، نهتنها یک غرضورزی فردی که مدنظر سینگر است. او در بخشهایی از کتاب، به تحلیل اقتصادی زندگی حیوانات میپردازد و با مشابهسازی جانوران و کارگران (انسان) مینویسد: «حیوانات تنها برای یک هدف به کار میروند و آن چیزی نیست جز تولید سرمایه بیشتر.» در این تحلیل طبقاتی و ماتریالیستی به وضوح انسان و حیوان همچون دو عضو یک جامعهاند. تنها کافی است در جمله بالا به جای کلمه حیوانات، کارگران را قرار دهید، گویی هیچ تفاوتی در کار نبوده است. او در جایی دیگر مینویسد «در سرمایهداری حیوانات در چرخه تولید کالا گیر افتادهاند». این نگاه تورس در راستای تعریف شخصیتی مجزا برای حیوانات و نفی مالکیت انسان بر آنهاست که موجب ظلم سرمایهداری به این اشخاص مستقل (حیوانات) شده است. او حتی در این باب بین کارگران با حیوانات فرق قائل میشود چراکه آنها برخلاف کارگران، مزدبگیر نیستند. تورس همانند فرانسیون، از اینکه حیوانات را کالا و مایملک انسان بدانیم، گله میکند و حتی در مرحله بالاتر آنان را تولیدکننده کالا میداند. او از این طریق میخواهد مالکیت خصوصی را ملغی کرده و این اصل اساسی را به چشم ابزار بسط سلطه بر حیوانات معرفی کند. تورس همچون یک انقلابی رادیکال از اقدامات سانتیمانتال محیط زیستگرایان بدوی انتقاد میکند و بر بازسازی کامل جامعه با مشی اکولوژیک تاکید دارد. او خواستار این است تا با براندازی سرمایهداری، به انقیاد جانوران پایان دهد.
راه رفتن روی زمین
اما بیایید قدری از دنیای عجیب و تمدنگریز آکادمیسینهای چپ فاصله بگیریم و کمی روی زمین راه برویم. روشن است که برای یک انسان نرمال آزار رساندن و مثلاً مثله کردن حیوانات امری به شدت مذموم و غیراخلاقی است. از این جهت که آنها موجودات زندهای هستند که در قلمرو خود یا در میان انسانها زندگی میکنند و نشانهای از حیات، تنوع و تفاوت در سیاره ما هستند. انسانها در طول تمدن خود همیشه سنتها و آداب و رسومی را در ارتباط با حیوانات رعایت کردهاند. شاید معروفترین آن آداب ذبح باشد. در ادیان ابراهیمی قوانین ویژهای برای نگهداری و قربانی کردن حیوانات وجود دارد و تلف شدن حیوان به دست انسان امری مذموم و حتی گناه بهشمار میآید. اما در نگاه برابرخواهانه تورس، و درک حیوانی از انسان و انکار ویژگیهای خاص او، یک سنگ یا درخت یا حیوان با انسان تفاوتی ندارد و از دید او، اینها کاملاً برابر با یکدیگرند. این نگاه حدفاصل زندگی انسانی و حیوانی را در نظر نمیگیرد و یک موجود دارای قوه تفکر، ابتکار و تمدنساز را با حیوانات یکی میکند. این تز برابرخواهانه در جنبشهایی مانند «حقوق حیوانات» تجلی یافته است و با نقض سلسلهمراتب طبیعی، قواعد رفتاری و فرهنگی موجود میان انسانها، در پی ادغام آدمیان با حیوانات است. در این پارادایم همانطور که باید از صاحبان ابزار تولید سلب مالکیت شود، حیوانات نیز نباید در مالکیت کسی باشند و برده انگاشته شوند. در کتاب تورس تنها جای کارگران با حیوانات عوض شده است اما معلوم نیست که آیا حیوانات قادر به برپایی انقلاب سوسیالیستی مدنظر او برای نیل به آرمانشهر کمونیستی هستند یا خیر!؟ تورس نباید قلعه حیوانات جدیدی بنا کند. اگر او به دنبال براندازی سرمایهداری است نباید نیروی انسانی را همردیف جانوران قرار دهد و از این نمد کلاهی جدید بدوزد. موری روتبارد3 متفکر آمریکایی در باب مد شدن تعمیم مفهوم حقوق از انسانها به حیوانات، و اینکه ادعا میشود حیوانات از تمام حقوق انسانها برخوردارند در کتاب اخلاق آزادی4 خود مینویسد: حقوق، مبتنی بر طبیعت انسان است: توانایی فرد انسان برای انتخاب آگاهانه، ضرورت استفاده از ذهن و انرژیاش برای اتخاذ اهداف و ارزشها، برای کشف دوباره جهان، برای دنبال کردن اهدافش در جهت زنده ماندن و کامیابی، ظرفیت و نیاز او به ارتباط برقرار کردن و رابطه با سایر انسانها و شرکت در تقسیم کار. بهطور خلاصه، انسان یک حیوان منطقی و اجتماعی است. هیچ حیوان یا موجود دیگری، از این قابلیت استدلال، انتخاب آگاهانه، تبدیل محیطش در جهت کامیابی، یا همکاری آگاهانه در جامعه و تقسیم کار برخوردار نیست.
حقوق حیوانات و مکاتب فکری
حالا بیایید به شکل هلیکوپتری به برخی مصادیق تجربی، نگاهی بیندازیم و نتایج مداخلات دولتی در اکوسیستم را بررسی کنیم. در سال 1949 میلادی کمونیستها به رهبری مائو بر چین مسلط شدند تا تئوری مارکس را در کشور کنفسیوس5 اجرا کنند. اما حین اجرای برنامه «جهش بزرگ به جلو»6، مائو چند دشمن جدید را معرفی میکند: موش صحرایی، مگس، پشه و گنجشک که با عنوان کمپین «گنجشک را بکش» شناخته میشود اما نام رسمی آن کمپین چهار آفت بود. نتیجه این پاکسازی برای حفظ گندم، کشتار میلیونها گنجشک بود اما بعد از این گونهکشی آشکار، مقامات چینی متوجه میشوند که با کشتن پرندگان، بر تعداد حشرات افزوده شده و آسیب بیشتری به گندمها وارد آمده است، از اینرو شروع به واردات گنجشک میکنند، یک بلاهت محض. سوسیالیستها برخلاف ادعاهای فانتزی خود با تمسک به تز مارکس نهتنها به دنبال مهندسی اجتماعیاند بلکه مداخلات دولتی در اکوسیستم را برای اهداف انقلابی لازم میدانند. اما بیایید به ایالات متحده نیز سری بزنیم. دخالت دولت در اقتصاد و نیز طبیعت جانوری محدود به ممالک کمونیستی نیست. دولت یک شر ضرور در پارادایم لیبرالیسم است اما این مداخلات البته نه با آن تصلب و نظم آهنین کمونیستی در سرزمینهای آزاد هم انجام شده است. در ایالتهای مونتانا7 و آیداهو8، دولت فدرال با مداخلات گاه و بیگاه و تغییر مستمر در فهرست حیوانات محافظتشده نظم طبیعی موجود را بر هم میزند و در اکوسیستم دست میبرد.
در فاصله سالهای 1850 تا 1900 میلادی شکار گرگها تبلیغ میشد. استدلال این بود که گرگها با خوردن گوزنها باعث میشوند انسانها گوشت کمتری بخورند. هزاران گرگ از بین رفتند اما چند سال طول کشید تا همه متوجه شدند شکار بیرویه آنها چه عواقب زیانباری به دنبال دارد. همزمان با کاهش جمعیت گرگها، جمعیت گوزنها به شدت زیاد شد و دانشمندان دریافتند که اگر این روند ادامه پیدا کند، آمریکا به بیابانی تبدیل خواهد شد. به این ترتیب دولت برای کنترل جمعیت گوزنها مجوز شکار را صادر کرد. شکارچیانی که چند سال پیش از آن، در سطحی وسیع گرگها را شکار کرده بودند، اینبار به جان گوزنها افتادند. اما این کار هم ثمربخش نبود و جمعیت گوزنها روزبهروز زیادتر میشد.
با وجود اینکه بیش از 40 میلیون دلار در دهههای گذشته برای بهبود شرایط زندگی گرگها و افزایش جمعیت آنها در ایالتهای مختلف هزینه شده اما موضوع بقای آنها به خطر افتاده است. نکته مهم دیگر این است که در ممالک نزدیک به سرمایهداری به علت حجم بالای انباشت سرمایه، و ایجاد ثروت بیشتر نسبت به کشورهای سوسیالیستی امکان توجه بیشتر به حیوانات فراهم شده و حتی در باغوحشها و پارکها از گونههای خاص آن کشور محافظت و به زادوولد آنها کمک میشود. البته نباید فراموش کنیم که در رشد اقتصادی از نوع استالینی آن، حتی جان دهقانان و کارگران نیز محلی از اعراب ندارد و بدیهی است که دستور کشتن حیوانات یا نابودی جنگلها خیلی سادهتر به نظر برسد.
موضع حفاظت از حیوانات میتواند در محدودهای منطقی حرکت کند و به اکت یا جنبشی سیاسی تبدیل نشود. میتوان انتظار داشت که در اقتصادهای باز از طریق انباشت ثروت و استفاده از تکنولوژیهای جدید امکان بالقوهای برای مطالعه، حفاظت و بقای گونههای جانوری فراهم، و در مجموع از طریق تولیدمثل گونههای در معرض انقراض به حفظ و بقای آنها کمک شود. اما وقتی این موضع به چاه ویل سوسیالیسم میافتد دیگر به جنبشهایی مانند فمینیسم بدل میشود. از اینرو با جاروجنجال خواستار مداخلات دولتی برای ممنوعیت استفاده از جانوران در تحقیقات علمی و آزمایشگاهی شده، استفاده از حیواناتی را که قدمتی به درازای تمدن بشری دارد، رد میکند و حتی گوشتخواری را عملی قبیح جلوه میدهد. اینکه مالکیت نیز باید در ارتباط میان انسان با حیوان لغو شود، موضوعی است که اساساً رسیدگی به حیوانات را توجیهناپذیر میکند و حیات بسیاری از گونههای اهلی را به خطر میاندازد. وگرنه وقتی شما مالک اسبی از یک نژاد اصیل ترکمن یا نژادی خاص از گونه سگها نباشید، بر چه اساسی باید هزینههای نگهداری، تغذیه و بهداشت آنها را پرداخت کنید. این یک ایدئولوژی جدید است که چپ آن را از آستین خود بیرون آورده و قصد دارد انسان را با یک جانور مانند شتر در یک طبقه قرار دهد. این کار بیش از اینکه کمک به بقای جانوران باشد، توهین به مقام انسانهاست. از طرفی نسبتی نیز میان مدافعان حقوق حیوانات با انساندوستی وجود ندارد. مصداق بارز آن حزب ناسیونال-سوسیالیست کارگران آلمان است. حزب نازی، نخستین دولت رفاه تاریخ را بنیان نهاد و بیشترین قوانین حفاظت از حیوانات را در اروپا وضع کرد. اما با مشی نژادپرستانه خود عملاً میلیونها انسان را به کام مرگ فرستاد. سوسیالیستهای بسیاری هم وجود دارند که خود را مدافع حقوق حیوانات میدانند اما دل در گرو حکومتهای کمونیستی دارند. در بهار سال گذشته، حکومت کوبا که تنها برای برگزاری مراسم انقلاب سال ۱۹۵۹ یا انتقاد از آمریکا یا راهپیمایی سالانه از سوی فعالان حقوق همجنسگرایان مجوز تجمع میدهد به گروهی که با پلاکاردهایی در حمایت از حقوق حیوانات به خیابان آمدند اجازه راهپیمایی داد. اما بگذارید به کتاب «اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات» برگردیم. برخلاف نظر سوسیال-آنارشیستی مانند تورس، در حیات جانوران هم سلسلهمراتب وجود دارد و هیچگاه در زنجیره غذایی، یک گرگ با یک خرگوش یا یک شیر با یک آهو برابر و در یک خط نیستند بلکه بنا بر غریزه حفظ بقا برای زنده ماندن و انتقال ژنهای خود به نسل بعد در فرآیند انتخاب طبیعی عمل میکنند. اگر انسان در طول حیات تمدنی خود به حلقههای بالایی و در نهایت به صدر زنجیره غذایی نمیرسید چهبسا توسط یک خرس قهوهای یا پلنگ آسیایی دریده و خورده میشد، و دیگر مجالی برای کمک به حفظ و مطالعه گونهها باقی نمیماند. امروزه با پیشرفتها و تکنولوژیهای برآمده از بازار آزاد محققان میتوانند بسیاری از گونههای وحشی و اهلی جانوری را معاینه و درمان کنند و مجدداً به طبیعت بازگردانند. انسان نهتنها سطح رفاه خود را از طریق بازارهای آزاد و تقسیم کار ارتقا بخشید بلکه به نقطهای رسید که حتی برای حیوانات (این رقبای طبیعی) هم حق قائل شود و از آنها در کلینیکهای متعدد، پرستاری و حفاظت کند. رابطه انسانها با حیوانات امری سلسلهمراتبی است و انسان همیشه تاریخ از راه اهلی کردن، علوفه دادن و حراست کردن از آنان در برابر حیات وحش، توانسته هم ادامه زندگی خود را تضمین کند و هم رفاه خانواده و قبیله خود را ارتقا بخشد. در عمده تحقیقات علمی و پزشکی از جانوران (به جای انسانها) بهره برده میشود بهطوری که در نهایت، این تلاشها به تولید دارو و روشهای درمان جدید برای انسانها میانجامد، امری که تمام نوع بشر را منتفع میسازد. در پایان باید خاطرنشان کرد آن مکتب و نظام اقتصادی که برای انسانها نتیجهای جز فقر، قحطی و فلاکت فراگیر نداشته است نمیتواند مدعی دفاع از جانوران و گیاهان باشد، چهبسا فقط ممکن است انسان را هم با حیوانات برابر و یکی سازد.
پینوشتها:
1- Speciesism
2- Gary L. Francione
3- Murray Newton Rothbard
4- The Ethics of Liberty
5- Confucius
6- Great Leap Forward
7- Montana
8- Idaho