گوهر مراد
چگونه یک روانپزشک، به یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر بدل شد؟
شادی معرفتی / نویسنده نشریه
غلامحسین ساعدی، از نویسندگان سرشناس دهههای 40 و 50 خورشیدی و از پرکارترین آنهاست و در تمام زمینهها فعال بود. هم داستان کوتاه نوشت، هم داستان بلند و هم نمایشنامه، هم فیلمنامه و هم قصه کودکان. در دو دهه بحرانی در فرهنگ ملی و مذهبی مردم ایران، ساعدی همچون برخی دیگر از نویسندگان معاصر، تاثیر زیادی بر ادبیات دهه 40 داشت.
غلامحسین ساعدی در جایگاه نویسندهای وابسته به چپ مارکسیستی، پا در پهنه نوشتن و انتشار نوشتههای خود نهاد. داستانها، نمایشنامهها، فیلمنامهها و دیگر نوشتههای این نویسنده، روزگاری، در دهههای 40 و 50، در میان نیروهای چپ مارکسیستی دست به دست میگشت. اگرچه میان نوشتههای ساعدی ناهمخوانیهایی بسیار هویدا شد، برخی او را هدایت سیاستزدهای میدانند که با درون آشوبزده او کنار نیامد.
ساعدی که بود؟
غلامحسین ساعدی در سال 1314 در شهر تبریز در خانوادهای که از طریق کارمندی روزگار میگذراند، به دنیا آمد. او در زندگینامهای که به خواهش یکی از ناشران نوشتههایش در سال 1355 نوشته، میگوید:
«... پدرم کارمند ساده دولت بود... هرچند که خود از خانواده اسم و رسمدار «ساعدالممالک» بیرون آمده بود، که منشیگری گردنکلفتهای دوره قاجار را میکردند...» و در همان نوشته آورده است که «... پیش از اینکه به مدرسه بروم، خواندن و نوشتن را از پدر یاد گرفتم و به ناچار انگ شاگرداولی از همان اولین سال روی من خورد؛ و شدم یک بچه مرتب و مودب و ترسو و توسریخور، متنفر از بازی و ورزش و شیطنت و فراری از شادیها و شادابیهای ایام طفولیت... دوره ابتدایی را تمام نکرده، جنگ شروع شد و ما پناه بردیم به یک ده، و پدربزرگ با قمه و تفنگش به نگهداری خانه و کاشانه نشست. قمهای که تا آخرین لحظه زندگی زیر بالینش بود و تفنگی که بعدها، حتی نعش پوسیدهاش را کفن کرده، زیر خاک دفن کرده بود...»
در نوجوانی شروع به نوشتن کرد. در سالهای ملی شدن نفت، مسوولیت انتشار روزنامههای «فریاد»، «صعود» و «جوانان آذربایجان» را داشت که در تبریز چاپ میشدند و همچنین در روزنامه «دانشآموز» چاپ تهران نیز مینوشت. در همان دوران به فعالیتهای سیاسی گرایش یافت و به سازمان جوانان فرقه دموکرات آذربایجان پیوست. به همین سبب پیش از کودتای 28 مرداد به همراه برادرش اکبر مدت کوتاهی در زندان شهربانی تبریز بازداشت شد و پس از کودتا هم مدتی مخفیانه زندگی کرد. او زمانی بهطور جدی دست به قلم برد که نهضت ملی ایران شکست خورده بود و سلسلهجنبانان اصلی آن، یا به جوخه اعدام سپرده شده بودند، یا در تبعیدگاهها به سر میبردند یا خسته از آنچه دیده بودند، در داخل و خارج بر خود تاسف میخوردند و دشمن مقتدر، بر اریکه قدرت لمیده بود و سوگ آنان را به سرور نشسته بود. در سال 1334 برای تحصیل در رشته پزشکی وارد دانشگاه تبریز شد. در فروردین همان سال اولین داستان جدی او با عنوان آفتاب مهتاب در مجله سخن به چاپ رسید و متعاقب آن اولین کتاب داستان خود را نیز با عنوان «خانههای شهر ری» در تبریز منتشر کرد. اولین داستانها و نمایشنامههایش را با اسم گوهر مراد منتشر کرد. ساعدی پس از پایان تحصیلات پزشکی در سال 1340، به تهران رفت. ابتدا وارد خدمت سربازی شد، سپس به تحصیل در دوره تخصصی روانپزشکی در دانشگاه تهران و کار در بیمارستان روانی روزبه پرداخت. مطبش در دهه 40 به مرکزی برای تجمع روشنفکران و نویسندگان بدل شد. او با صمد بهرنگی، جلال و سیمین دوستی داشت و او را به ویژه متاثر از جلال دانستهاند. او در این ایام به مناطق جنوبی ایران سفر کرد که در نگارش تکنگاریها و داستانهایش موثر بودند.
نویسنده روانپزشک
نویسندگی ساعدی را میتوان به سه دوره تقسیم کرد. دوره اول که از اوایل دهه 40 آغاز میشود و تا سال 1352 ادامه دارد. این دوره با دستگیری او از سوی ساواک خاتمه مییابد. دوره دوم که پس از آزادی او از زندان در سال 1353 آغاز میشود و تا سال 1360 ادامه دارد. دوره سوم که بسیار کوتاه است و از 1360 یعنی مهاجرت او تا مرگ زودهنگامش ادامه دارد. دهه 40 برای ساعدی سالهای اوج گرفتن بود. در همین سالها، نویسندگان تازهنفسی پا به عرصه گذاشتند، کسانی همچون جلال، ابراهیم گلستان، محمود اعتمادزاده، بهآذین و شماری دیگر کشش و کوشش اجتماعی را درونمایه اصلی آثار خود قرار دادند. ساعدی در این دهه به آذربایجان و جنوب ایران سفر کرد و تکنگاری نوشت و نمایشنامه لالبازیها (پانتومیم) را نوشت و چند کتاب مشهورش از جمله «عزاداران بیل»، «واهمههای بینام ونشان»، «آی با کلاه، آی بیکلاه» و «توپ» چاپ شد و چند نمایشنامهاش از جمله «چوب به دستهای ورزیل» اجرا شد و فیلمنامه «گاو»اش را داریوش مهرجویی ساخت. او در این سالها، بازگشتی خلاق به دنیای هدایت دارد. نقطه عطف کارنامه این دوران، عزاداران بیل است. دنیای وهمناک این قصهها در عین مفارقت، بیشباهت به آثار هدایت نیست. او در داستانهایش جهانی را تصویر میکند که هیچ نشانی از عصر خود ندارد و گویی در عهد بربریت و روزگار آغازین متوقف شده است. آدمها با مسائلی روبهرو میشوند و چارهای برای آن میاندیشند که عمق هولناک بربریت آنها را نشان میدهد. گاه و بیگاه، عناصری در اثر ظهور میکند که حکایت از جهانی دیگر دارد. خودش درباره این سالها و آغاز نویسندگی و فعالیت سیاسیاش مینویسد: «اولین چرت و پرتهایم در روزنامههای هنری-سیاسی تهران چاپ شد... اولین و دومین کتابم مزخرفنویسی مطلق بود و همهاش یک جور گردنکشی در مقابل لاکتابی، در سال 1334، چاپ شد. خندهدار است که آدم در سنین بالا، به بیمایگی و عوضی بودن خود پی میبرد. شیشه ظریف روح هنرمند کاذب هم تحمل یک تلنگر کوچک را ندارد. چیزکی در جایی نوشتند و من غرق در ناامیدی مطلق شدم. سیانور هم فراهم کرده بودم که خودکشی کنم. ولی یک پروانه حیرتآور، در یک سحرگاه مرا از مرگ نجات داد. من تا زمانی که با جلال آلاحمد آشنا نشده بودم هیچ نوع تمایلات اجتماعی یا سیاسی نداشتم، البته یادآوری کنم که در زمان قبل از 32 روزنامههای علنی و مجلات معمول آن زمان را میخواندم، ولی بعدها جز مطالعات ادبی و نوشتن داستان و نمایشنامه هیچ فعالیت دیگری نداشتم، آشنایی با آلاحمد تمایلات زیادی را جهت مطالعات اجتماعی در من بیدار کرد، و بدین جهت از سال 42 به بعد من جهت نوشتن مونوگرافی به چندین آبادی رفتم و دو سه کتابی که نوشتم همه را موسسه تحقیقات علوم اجتماعی منتشر کرد. از سال 45 که در انتشار کتاب سختگیری به عمل میآمد، من و آلاحمد و سیروس طاهباز و براهنی و چند نفر دیگر که از جمله اسماعیل پوروالی نیز حضور داشت به خدمت آقای نخستوزیر رفتیم و نسبت به امر سانسور اعتراض کردیم، این در واقع اولین فعالیت سیاسی ما بود.» اغلب داستانهای ساعدی در روستا میگذرد. ساعدی با اینکه روستا را زمینه کار خود قرار داده، اما روستای او چندان هم نشان از روستا ندارد و به آسانی میتوان از آن جامعهای دیگر را تعبیر کرد؛ جامعهای که با عقبماندگی و بربریت خو گرفته و از مدنیت بینصیب مانده است. در «آرامش در حضور دیگران»، ساعدی نگاه منفی به غرب و فرهنگ غربی را که تداوم همان نگاه به غرب به عنوان استعمارگر و به انحرافکشاننده است، دنبال کرد. نگاه ساعدی به زندگی شهری و طبقه متوسط در اکثر آثارش نگاهی منفی و تحقیرآمیز است و در برابر، نسبت به زندگی روستایی نگاه ستایشآمیز در بسیاری از آثارش دیده میشود، این در حالی بود که ساعدی خود متعلق به طبقه متوسط شهری است. او در واهمههای بینام و نشان این بار به سراغ شهر میآید. اما آدمهای هول و خوفزده گویی دست از سر او برنمیدارند. اینجا نیز شاهد زندگی فلاکتبار ولگردان، بیخانمانها، خاکسترنشینها و دربهدرهایی هستیم که گویی نه در شهر که در بیل یا بنادر جنوب زندگی میکنند. آن آدمهای گرفتار ترس و لرز و باد، اینبار اسیر پنجه خرافهاند و ماهگرفتگی همچون بلایی بیچاره و درمان، بندبند وجود آنان را میلرزاند. محیط هر چند شهر بزرگ و حتی پایتخت باشد، اسیر پنجههای نیروهایی ناشناخته است که آدمها را تا حضیض ذلت فرومیبرد و از آنان جنازههای متحرک میسازد. دنیای داستانهایش دنیای غمانگیز نداری، خرافات، جنون، وحشت و مرگ است. دهقانان کندهشده از زمین، روشنفکران مردد و بیهدف، گداها و ولگردانی که آواره در حاشیه اجتماع میزیند، به شکلی زنده و قانعکننده در آثارش حضور مییابند تا جامعهای ترسان و پریشان را به نمایش بگذارند. ساعدی برخلاف اجتماعنگاران سادهانگار، از فقرستایی میپرهیزد و میکوشد که فقر فرهنگی را در زمینهسازی تباهیهای اجتماعی و استحاله انسانها بنمایاند. در نخستین داستانهایش، چنان توجهی به دردشناسی روانی دارد که گاه روابط اجتماعی را در حدی روانی خلاصه میکند و داستان را بر بستری بیمارگونه پیش میبرد. اما ساعدی به مرور بر جنبه اجتماعی و سیاسی آثارش میافزاید و نومیدی و آشفتهفکری مردمی را به نمایش میگذارد که سالیان دراز گرفتار حکومت ترس و بیاعتمادی متقابل بودهاند. با وجود اینکه گذر زمان بر بسیاری از داستانهای روستایی سال 1340 تا 50 گرد فراموشی پاشیده عزاداران بیل همچنان اثری پرخواننده و پدیدآورنده یک جریان ادبی خاص است. شاملو میگفت: «عزاداران بیل را داریم از ساعدی که به عقیده من پیشکسوت گابریل گارسیا مارکز است.» از نمایشنامههای متعددی که دارد، مهمترینشان «چوب به دستهای ورزیل» قدرتی بیچونوچرا دارد. برای نشان دادن حس غربت این محیط و انعکاس رویاها و کابوسهای مردمان این دیار غریب، آنسان واقعیت و خیال را درهم میآمیزد که کارش جلوهای سوررئالیستی مییابد. از تمامی عوامل ذهنی و حسی کمک میگیرد تا جنبه هراسانگیز و معنای شوم وقایع عادیشده را در پرتو نوری سرد آشکار سازد. ساعدی سوررئالیسم را برای گریز از واقعیت به کار نمیگیرد، بلکه با پیش بردن داستان بر مبنای از هم پاشیدن مسائل روزمره، به وسیله غرایب، طنز سیاه خود را قوام میبخشد. طنز وهمناکی که کیفیت تصورناپذیر زندگی در دوران سخت را با صراحت و شدتی واقعیتر از خود واقعیت مجسم میکند. جلال آلاحمد پس از دیدن نمایشنامه چوب به دستهای ورزیل مینویسد: «اینجا دیگر ساعدی یک ایرانی برای دنیا حرفزننده است. بر سکوی پرش مسائل محلی به دنیا جستن، یعنی این، اگر خرقه بخشیدن در عالم قلم رسم بود و اگر لیاقت و حق چنین بخششی مییافتم، من خرقهام را به دوش غلامحسین ساعدی میافکندم.» و نادر ابراهیمی از «عزاداران بیل» اینگونه برداشت میکند که در بیل هیچکس به دنیا نمیآید و بوی تند مرگ و بوی اجساد مردهها را میتوان از تمام کتاب استشمام کرد. ابراهیمی با استناد به یک بخش کتاب اینگونه مینویسد که گویی عزاداری بیلیها ابدی است و همیشه صدای گریه یک نفر یا جمعی در بیل پیچیده است: «تا عزاداری نشه آقاها مارو نمیبخشن...» و آنوقت ابراهیمی از خودش این سوال را میپرسد؛ گناه بیلیها چیست که بخششی اینقدر گران دارد. او میگوید در طول قصهها امید خواننده به یک سرانجام مطبوع از میان میرود.
سالهای زندان
اوایل دهه 50 نیز ساعدی فعالیتهایش را ادامه داد و از جمله مجله ادبی الفبا را درآورد که با همکاری نویسندگان معتبر آن دوران و نشر امیرکبیر چاپ میشد و تا شماره شش نیز منتشر شد. اما در سال 1353 او برای نوشتن یک تکنگاری به لاسگرد در اطراف سمنان سفر کرد. ساعدی میخواست راجع به شهرکهای نوبنیاد تحقیق کند و بنویسد که توسط ساواک دستگیر شد و به زندان قزلقلعه و سپس اوین منتقل شد. اگرچه ساعدی در هیچ یک از تشکیلات سیاسی و چریکی آن زمان عضو نبود، ساواک او را به سبب محتوای برخی از آثار و دوستیاش با برخی از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق، همچون امیرپرویز پویان، مصطفی شعاعیان و بیژن جزنی در 1353 بازداشت کرد. او یک سال را در سلول انفرادی در زندان اوین گذراند و تحت شدیدترین شکنجههای جسمی و روحی قرار گرفت. البته در زندان نیز بیکار ننشست و رمان «تاتار خندان» را نوشت. شرط آزادیاش یک مصاحبه تلویزیونی و اعترافاتی بود که از او خواسته بودند که ابتدا پذیرفت ولی در حین مصاحبه گفت ترجیح میداده در بهشت زهرا باشد تا در آنجا و برنامه دیگر ادامه نیافته بود. در نهایت با تلاشهای سیمین دانشور از زندان آزاد شد. البته به جای مصاحبه تلویزیونی، مصاحبهای جعلی در روزنامه کیهان چاپ شد که او پس از آزادیاش از آن باخبر شد و بسیار آزردهاش ساخت. در مصاحبه کیهان آمده بود: «... من زیاد نوشتهام و پارهای از آنها بیراهه بوده است، این امر را صرفاً از ناآگاهی سیاسی خود میدانم... طبیعی است هر محفلی که با رشد و توسعه اقتصادی ایران و مسائل ملی ایران مخالفت میورزد، صرفاً با دیده دشمنی به آنها مینگرم. چون آرزوی من و هر فرد ملی و میهنپرست این است که کشورمان که اکنون بهطور سریع در راه ترقی است، هر روز گام بلندتر و وسیعتر در راه پیشرفت بردارد... مساله نفت و پیروزیهای آن در اثر توجه شاهنشاه آریامهر و درآمد سرشار آن مرا تشویق کرده بود که راجع به ماجرای «دارسی» یک نمایشنامه تنظیم کنم.» احمد شاملو ساعدی را پس از زندان اینگونه توصیف میکند: «آنچه از ساعدی، زندان شاه را ترک گفت جنازه نیمجانی بیشتر نبود. ساعدی با آن خلاقیت جوشان پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهستهآهسته در خود تپید و تپید تا مرد. ساعدی برای ادامه کارش نیاز به روحیات خود داشت و آنها این روحیات را از او گرفتند. درختی دارد میبالد و شما میآیید و آن را اره میکنید. شما با این کار، در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده «او را کشتهاید».» دوره دوم نویسندگی ساعدی، پس از آزادی او از زندان شاه آغاز شد. او پس از آزادی دیگر آن ساعدی پرشوروشر نبود. او از جهنم ساواک با روحی مثله بیرون آمد. دهشت آنچنان ذهن او را در چنبره گرفته بود که اگر شجاعت کممثال او نبود، بیشک خیلی زودتر از این نابود میشد. آثار این دوره بیشتر نشان از سقوط هنری ساعدی دارد. او گرفتار چنان دغدغهای در سیاست شده که دیگر فراغت کافی برای خلق ادبی نداشت. سیاست طوری بر هنرش غلبه دارد که قصهها بیشتر به بیاننامه سیاسی تبدیل میشوند. از سال 1354 و مدتی پس از آزادی از زندان باز هم ساعدی فعالیتش را ادامه داد. کتابهایی مانند «عاقبت قلمفرسایی» و «گور و گهواره» را چاپ کرد و الفبا را ادامه داد و کتابهایی هم نوشت که چاپ نشدند و برخی پس از مرگش به انتشار رسید. ترجمه برخی از آثارش به روسی، انگلیسی و آلمانی و نیز سخنرانی در شبهای شعر انجمن گوته تحت عنوان «شبههنرمند» از رویدادهای مهم این دوران در کارنامه ساعدی است. سال 1357 ساعدی با دعوت انجمن قلم آمریکا به این کشور سفر کرد که حاصلاش چند سخنرانی و چند قرارداد با ناشران برای ترجمه آثارش بود. در زمستان 57 ساعدی به ایران بازگشت و شروع به فعالیت گسترده سیاسی کرد. او در این دوران و پس از پیروزی انقلاب، مقالات فراوان سیاسی اجتماعی در روزنامههای کیهان، اطلاعات، آیندگان و تهران مصور نوشت. سالهای 58 و 59 چند نمایشنامه و داستان در مجلاتی چون کتاب جمعه، آرش، آدینه، دنیای سخن و کتاب بهنگار نوشت و داستانها و نمایشنامههایی نوشت که هنوز به چاپ نرسیده و البته چندی نیز ناتمام و بدون عنوان برجای مانده است.
در تبعید
دوره سوم نویسندگی ساعدی سالهای تبعید است. پس از انقلاب، وی به عضویت جبهه دموکراتیک ملی درآمد و مقالات اغلب سیاسی خود را در روزنامه آزادی، ارگان این حزب، نشر میداد. آخرین کار او صدور بیانیهای در حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران، همراه با شماری از نویسندگان در اول اردیبهشت 1360 بود که در روزنامه مجاهد، ارگان آن سازمان منتشر شد. به همین دلیل پس از آنکه سازمان مذکور در 30 خرداد رسماً برای مبارزه مسلحانه بیانیه داد و بلافاصله دست به اقدام زد، ساعدی زندگی مخفیانه را برگزید تا اینکه پس از چند ماه مخفیانه از کشور خارج شد و در فروردین 1361 در فرانسه پناهنده سیاسی شد. در سالهای تبعید روح ساعدی آن چنان پارهپاره بود که دیگر هیچ نشانی از ساعدی دهه 40 نداشت. «به پاریس آمدم و الان نزدیک به دو سال است که در اینجا آوارهام و هر چند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر میبرم. احساس میکنم که از ریشه کنده شدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم که داخل کارتپستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن...»
طی چهار سال او در پاریس ساکن بود و سفرهایی به نقاط مختلف اروپا و آمریکا کرد و اوقات او بیشتر به سخنرانی و شرکت در مجالس گذشت. وی در این دوره چاپ مجله الفبا را از سر گرفت و سرانجام در 2 آذر 1364 بر اثر خونریزی داخلی در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.