همگرایی بحرانها
پدرام سلطانی از تبعات بیاعتباری سیاسی در جامعه میگوید
مقایسه وضعیت فعلی در رواج بیاعتمادی مردمی و بیاعتباری ساختار سیاسی با دوره مشروطه ما را با این حقیقت آشنا میکند که ایجاد نهادهای مدرن، مردمسالاری و حاکمیت قانون خواستی بوده که عمدتاً روشنفکران، فعالان سیاسی و اجتماعی به دنبال آن بودهاند اما ذینفعان هر بار با کنار زدن جریانهایی که توان اعتبارزایی برای کشور داشتهاند، زمینه نوعی بیاعتباری سیاسی را فراهم آوردهاند. پدرام سلطانی فعال اقتصادی میگوید: «وقتی انقلاب مشروطه به وقوع پیوست و آن نابسامانی حاکمیتی که در زمان محمدعلیشاه و بعد هم احمدشاه اتفاق افتاد و کشور را به سمتی برد که بحران همه کشور را گرفت و سبب شد افراد مختلفی در گوشهگوشه کشور ادعاهایی مطرح کنند، شرایطی بهوجود آمد که وقتی کودتای 1299 رضاخان رخ داد، روشنفکران و فعالان بخش خصوصی که از قضا از انقلاب مشروطه حمایت کرده بودند به این بسنده کردند؛ حاکمیتی که مرکزیت سیاسی و ثبات و امنیت را بهوجود بیاورد که آنها بتوانند در کشور کار و زندگی کنند، بهتر از آن است که اساساً ساخت سیاسی باثباتی وجود نداشته باشد.» در این گفتوگو به زمینههای بیاعتباری و تبعات آن برای جامعه پرداخته شده است.
♦♦♦
به نظر میرسد این روزها شاهد انواع اعتبارزدایی از ساخت سیاسی ایران و در نهایت از جامعه ایران هستیم. هر مساله ساده و قابل حلی تبدیل به بحران تا سطح امنیت ملی میشود. چرا ما توان حل مساله نداریم؟
حکمرانی در کشورهای مختلف رویکردهای متفاوتی دارند. این رویکردها میتواند فاصله و شکاف بین حکمرانی خوب و حکمرانی بد باشد. یک رویکرد این است که حاکمیت به دنبال حل مساله است و از مسالهزایی و ایجاد مشکل جدید پرهیز میکند. رویکرد دیگر این است که حاکمیت به مسالهزایی بیتوجه است و مرتب برای خودش مشکل درست میکند. از هر موضوعی موضوع بزرگتری درست میکند و این خود تبدیل به کارخانهای از مسائل و مشکلات علیه حکمرانی و کارایی و توانمندی خود میشود. یک حاکمیت هوشمند اساساً یک حاکمیت بحرانگریز است. یعنی زمانی که مسالهای بهوجود میآید ابتدا سعی میکند ابعاد آن را شناسایی و بررسی کرده و سپس به حل و رفع آن مشکل مبادرت میکند. احیاناً اگر ناخواسته این ساختار درون یک بحران میافتد، مانند بحران اخیر کرونا، که دولتها درون نا اطمینانی قرار دارند، نهایت تلاش خود را میکند که در کوتاهترین زمان ممکن بحران را جمع کند. این تجربه در حکمرانیها از این بابت اتفاق افتاده که در دنیای پرتلاطم و پر از نااطمینانی ما، کشورها هر آن میتوانند با یک بحران جدید مواجه شوند و مساله تازهای را تجربه کنند. این مشکلات میتوانند از جنس مشکلات زیستی و طبیعی و محیطزیستی از طوفان و زلزله و مسائل بهداشتی و... تا بحرانهای اقتصادی و مشکلات سیاسی درونحزبی و درونکشوری و حتی مناقشات مرزی و سیاسی با همسایگان و جهان و حتی مطالبات اقشار مردم و... باشند. با توجه به این جوامع مکرر دارند مطالبهگرتر میشوند و مطالبات دارند متعدد و متکثر میشوند، این تعدد مساله که خواهناخواه در پویایی جامعه و رشد و بالندگی جوامع نیز موثر است، به حکمرانی هوشمند این سیگنال را میدهد که در زمان بروز مشکلات باید مشکلات را حل کرد. واقعیت این است که نمیدانیم آیا فردا مساله دیگری اتفاق میافتد یا خیر. اگر حاکمیت با شرایطی مواجه شود که در انبوهی از بحرانها و مسائل گرفتار شود، به معنی آن است که آن ساختار تاب و توان حل مساله ندارد و انباشت مسائل میتواند کشورها را به سمت مشکلات جدی مثل فروپاشی ساختاری پیش ببرد. بنابراین وقتی بیکفایتی مدیریت کشور رخ دهد در آن کشورها نارضایتی روزافزون میشود و بار مدیریت کشور بسیار سنگین خواهد شد. اگر مصداقی بخواهیم درباره ایران مثالی بزنیم باید به مساله هستهای کشور اشاره کنیم. مسالهای که از سال 82 با دنیا سر باز کرده است. پیش از این نیز بحثهایی بوده ولی به صورت جدی در سطح بینالملل این مساله در سال 82 شروع شده است و تا سال 99 مسالهای است که حل نشده است. حاکمیت باید به این موضوع توجه کند که اگر مسالهای دارد روزبهروز بزرگتر و بزرگتر میشود، حل آن مساله نیز سختتر خواهد شد. بنابراین باید در نظر گرفت که ممکن است بحران بزرگتری پیش بیاید. در خلال این 18 سال بحرانهای متعددی رخ داده که حل نشدهاند. میتوان به بحران سال 88، بحران سرکار آمدن ترامپ و تشدید تحریمها و سپس بحران شدید کرونا اشاره کرد. بنابراین اگر بحران حل نشود ما در بحرانهای متعدد فرو میرویم و نمیتوانیم کشور را اداره کنیم. این رویکرد است که ساختار سیاسی ما را به جای رویکرد حل مساله و بحرانگریزی به رویکرد ایجاد مساله و بحرانسازی تبدیل میکند.
یک ساخت سیاسی چگونه میتواند از رویکرد بحرانسازی به سمت بحرانگریزی برود و برای خود اعتبار ایجاد کند؟ آیا ما میتوانیم شاهد فرآیندهای مرتبط با افزایش اعتبار سیاسی در جهان باشیم و به نوعی به سمت ثبات بیشتری برویم؟
برای ما در این مقطع زمانی کار بسیار مشکلی است. ما از این زمان علیه خودمان استفاده کردیم. ما به جایی رسیدیم که همگرایی بحرانها ایجاد شده است. تعدادی از این مشکلات را نام بردیم. ابرچالشهایی که جناب دکتر نیلی لیست کردهاند، اینها بحرانهای جدی حوزه اقتصاد هستند. ما مسائل حادی در حوزه محیط زیست داریم. مثل آب و ریزگرد و آلودگی هوا و... مساله فساد گسترده اداری و مسائلی بسیار که از قضا در فهرست ابرچالشها هم نیستند. بنابراین با وجود این مسائل و چالشها ما شاهد فروافتادن سرمایه اجتماعی هستیم. به عبارتی برخاستن مطالبات متعدد اجتماعی مردم و... همه اینها ما را در نقطهای قرار داده است که میتوان گفت دچار نوعی ابرانباشت چالش و بحران در کشور هستیم. رفع این مساله کار بسیار مشکلی است. نگران این هستیم که آیا ساختار حکمرانی در ایران میتواند با کفایت از پس مدیریت این بحرانها بربیاید؟ هنوز این امکان قابل تصور نیست. یکی از حیث پیچیدگی و دیگری از زاویه نوع برخورد! شما در نظر بگیرید نوع برخورد هیچ تغییری نمیکند. بهرغم اینکه شرایط ما روزبهروز دارد بدتر میشود در گفتمان غالب هیچ تغییری اتفاق نمیافتد. همان لحن و همان لهجه سیاسی دارد شنیده میشود و با آن برخورد داریم. این به نظر من ریشه در موضوعات متعدد دارد. در رویکردهای ایدئولوژیک خط قرمزهایی وجود دارند که بعضی وقتها در تضاد با رویکردهای عملگرایانه مدیریت جامعه قرار میگیرد. مساله هستهای به جای آنکه به صورت عملگرایانه حل شود وارد یک رویکرد ایدئولوژیک در مواجهه با غرب شده است. موضوع FATF وارد یک رویکرد ایدئولوژیک شده است. نکته دیگر اینکه در کشور ما در گزینش مدیریتهای ارشد تعهد بر تخصص اولویت دارد. این موضوع باعث میشود به نسبت دیگر کشورها که دارای اتاق فکر نخبگان طراز اول هستند، ما چنین امکانی نداشته باشیم. حتی اتاقهای فکر ما در سطح دوم و سوم هستند. ابتدا تعهد افراد احراز میشود که در آن بحث و حرف و حدیث زیاد است، بعد سراغ تخصص افراد میروند. راهکاری که از یک گروه درجه دو و سه بیرون میآید هم راهکار درجه دو و سه است. این راهکار به درد حل مساله نمیخورد. همین مدیران نیز تربیت نشدهاند که مهارتهای تفکر خلاق و حل مساله را در خود ایجاد کنند و بتوانند با این رویکرد به قضیه نگاه کنند و آن را بر باورها و نگاه ایدئولوژیک ترجیح دهند. داستان پزشکان سهمیهای را نگاه کنید. حاکمیت به این نگاه نمیکند که وقتی شما به فردی سهمیه ورود به پزشکی میدهید که توانش را ندارد و این فرد قرار است فردا زن و بچه شما و جامعه را درمان کند بنابراین خطاهای پزشکی بیشتر میشود و این به خانواده و شهروندان و رعیت شما لطمه وارد میکند. برای همین است که اتاقهای فکر در ایران اتاقهای فکر نخبگی نیستند.
ورود چینیها برای استخراج رمزارز بیت کوین و مصرف برق ارزان سبب افزایش مصرف گاز و در نهایت قطعی برق و تشدید آلودگی هوا در شهرهای ایران شد. علت این پیوند غریب و بروز مشکلات برای جامعه ایران چیست؟ آیا این رخدادها میتواند نمونه از دست رفتن اعتبار یک ساخت سیاسی باشد. به طور کلی سازوکار سیاستگذاری در شکلگیری ایده مصرف برق ارزان برای به دست آوردن بیتکوین و در نتیجه قطعی برق چه فرآیندی را طی میکند و تبعات آن برای جامعه ما چیست؟
اصولاً هدفگذاریهایی که در حاکمیت صورت میگیرد، هدفگذاریهایی پروژهای و تاکتیکی است. مورد ورود چینیها برای استخراج بیتکوین هم از این پروژههاست. آمدهاند گفتهاند حالا که ما برق یارانهای داریم و اساساً برق رایگان است بیاییم بیتکوین تولید کنیم. یارانه برق ذینفعان خاص خود را دارد. مصرف برق البته در ایران برای تولید بیتکوین یک تا دو درصد است. بنابراین این معنی را نمیدهد که مصرف برق زیادی دارد بلکه انتقاد من این است که شما که این کارخانههای استخراج بیتکوین را راه انداختید، پولها را اینطور جابهجا کنید و FATF را بپذیرید که بقیه کشور بتواند کار اقتصادی خود را انجام دهد. در نهایت آن اتفاقی که در کشور میافتد این است که اندازه موضوعات مهم در اندازه پروژه دیده میشود. روابط طولی و عرضی آن با سایر اجزا در کشور دیده نمیشود. اینطور میشود که وقتی مسالهای سر باز میکند تمام این پروژهها متهم ردیف اول و دوم مشکلات کشور مثل بیبرقی و سپس مصرف مازوت و آلودگی هوا میشوند. در حالیکه به طور مثال در مورد استفاده از ظرفیت برق کشور اگر قرار بود از این ظرفیت برای ماینینگ استفاده شود باید یک سیاستگذاری در این زمینه در کشور انجام میشد و حتماً باید اطلاعرسانی مناسب صورت میگرفت. با این تعریف باید از آن برق یارانهزدایی میشد و این یارانهزدایی به صورت مستمر اتفاق میافتاد. چراکه مثلاً اگر پارسال این مصوبه اجرایی میشد، قیمت دلار حدود 11 هزار تومان بود ولی امسال 25 هزار تومان شده است. این به این معناست که اگر به آنها گفته شده بود ما به شما برق 400تومانی میدهیم امسال باید برق 800تومانی میدادند که از برق یارانهزدایی میشد. بنابراین بر اساس برنامه باید مقاطع پرباری مصرف برق و انرژی را میدیدند که در این مقطع مشکل تولید برق نداشته باشیم. ما مشکل خوراک نیروگاه داریم. به گفته متخصصان ظرفیت تولید ما الان حدود 85 هزار مگاوات بر ساعت است در حالیکه در پیک مصرف ما حدود 45 هزار مگاوات بر ساعت مصرف برق داریم. یعنی هنوز نصف ظرفیت خالی است. مشکل کجاست؟ مشکل این است که سوختی برای نیروگاهها وجود ندارد. گاز و گازوئیل برای نیروگاهها وجود ندارد. بنابراین مجبور به مصرف مازوت میشوند و در نتیجه آلودگی هوا هم تشدید میشود. چه اتفاقی افتاده که چنین سیکلی شکل گرفته است؟ وقتی قیمت برق و گاز در برابر رشد تورم ثابت نگه داشته شده، مصرف هر سال رشد میکند و از آن طرف تولید گاز و گازوئیل به آن صورت رخ نمیدهد و چالش آلودگی هوا به خاطر مصرف سوختهایی مثل مازوت بهوجود میآید. پالایشگاههای ما بهروز نشدهاند که تولید سوخت پاک بیشتر شود و سوخت کثیفی مثل مازوت در پالایشگاهها بسیار بالاتر از استانداردهای جهانی است. به جهت نرخ پایین گاز، مصرف بالا میرود و چون کرونا وجود دارد مردم پنجرههای خود را باز میگذارند و تمام اینها را که کنار هم بگذاریم متوجه میشویم که در یک سیاستگذاری اگر یکپارچگی در نهادهای سیاستگذار در کشور وجود داشت، همه این مسائل دیده میشد. بنابراین تصمیم میگرفتند که آیا استخراج بیتکوین صورت بگیرد یا خیر! اگر بله، با چه شرایطی باید اتفاق بیفتد که دولت زیر بار این اتهام نرود که دارد برق رایگان میدهد و با این کار هوا آلوده میشود. بنابراین با اتاقهای فکری که طراز اول نیست نباید توقع رویکردهای طراز اول داشت.
اعتبار سیاسی و اجتماعی تا چه اندازه بر جذب سرمایه و رونق اقتصادی در جهان امروز موثر است؟ آیا در ایران شاهد این وضعیت هستیم؟
وقتی از رونق اقتصادی صحبت میشود، اولین کلمهای که در کنار آن میآید ثبات است. در دنیا کشوری وجود ندارد که بدون ثبات سیاسی، رونق اقتصادی داشته باشد. در دنیا کشوری نیست که در رونق و رشد اقتصادی توفیقات چشمگیر داشته باشد و دو سه دهه ثبات سیاسی نداشته باشد. حتی با ثبات سیاسی دوساله و سهساله و پنجساله میتوان یک رشد موقت داشت اما آن نرخ رشد مستمر که بتواند اندازه اقتصاد را بیشتر کند، درآمد سرانه را بیشتر کند، رفاه شهروندان را افزایش دهد و... این اتفاق نمیافتد. برای آنکه ثبات سیاستها اتفاق بیفتد باید قوانین آنقدر چکشکاری شده باشند که لازم نباشد هر سال یا هر چهار سال با تغییر رئیس دولت، قوانین نیز دچار مشکل شود. در نظر بگیرید ما قوانینی داریم که پنج دهه از تصویب آنها میگذرد و هنوز کارایی دارد اما قوانینی داریم که در مجلس تصویب میشود و به محض اینکه تصویب میشود، نقدها شروع میشود که این قانون ایراد دارد و دوباره اصلاحیه داده میشود. این رویکردها نشانه ناپایداری سیاستگذاری است. یعنی یک قانون به عنوان یک کالای حاکمیتی و عمومی اینقدر درست تولید نمیشود که وقتی از یک کارخانه مثل مجلس بیرون میآید، این کالا کارایی داشته باشد و مصرفکننده که شهروندان هستند از آن رضایت داشته باشند و بتوانند با آن زندگی کنند و اختلالی برایش ایجاد نشود. این بیثباتی در سیاستگذاری ما چه در سطوح اجرایی، چه در سطوح تقنینی و چه در سطوح قضایی ما را با چالش مواجه میکند. بنابراین وقتی ثبات نباشد طبیعتاً اعتبار ساختار حاکمیتی خدشهدار میشود و شهروندان نسبت به کارایی و کفایت ساختار بدگمان میشوند که آیا من میتوانم به این ساختار اعتماد کنم؟ آیا من میتوانم در این شرایط سرمایهگذاری کنم؟ کسی که امروز میخواهد سرمایهگذاری کند باید بداند که حداقل تا 10 سال آینده اینجا جای سرمایهگذاری است. کشورهایی که در سرمایهگذاری و رشد موفق هستند توانستهاند چشمانداز سرمایهگذاری را 50ساله در نظر بگیرند. برنامه چشمانداز کشورهایی مثل سنگاپور 80ساله است و تا سال 2100 را برنامهریزی کرده است. کشوری مثل چین از سال 2000 تا سال 2050 را هدف گرفت که تا آن سال عملاً قدرت اول جهان شود که احتمالاً زودتر هم خواهد شد. بر اساس این رویکرد سیاستگذاری کردند و ثبات دارند. کشوری که طبیعتاً این ثبات را داشته باشد در سرمایهگذاری داخلی و خارجی موفق است و این منجر به جذب سرمایه و رشد تولید ناخالص داخلی و رفاه بیشتر شهروندانش خواهد شد. حاصل این مدل سیاستگذاری را دیدیم. در 10 سال گذشته در ایران عموماً نرخ تشکیل سرمایه ناخالص داخلی منفی بوده است. سال گذشته به جایی رسیدیم که میزان سرمایهگذاری از میزان استهلاک سرمایه ما عقب افتاده است. از نظر انباشت سرمایه و استهلاک داریم کوچکتر میشویم. اینها بروندادهای همین بیاعتباری است که یک زنجیره پشت خودش دارد که بین وعده تا عمل مسوولان شکاف عمیقی است. علت ریزش بیسابقه محبوبیت یک رئیسجمهوری با آن رای بالا در تاریخ ایران به خاطر همین فاصله بین وعدههای دادهشده و عمل به وعدههاست.
آیا این اعتبارزدایی که در ایران دارد از همه چیز صورت میگیرد، با آگاهی صورت میگیرد یا محصول یک نوع خطا و سیاستگذاری غلط در حکمرانی است؟
بخشی از ذینفعان درون حلقههای قدرت که متاسفانه ژرفنگری لازم را ندارند از این شرایط استفاده میکنند. تلقی آنها این است که تخریب رقیب تقویت من است. آنها به تخریب رقیب دست میزنند. این میزان تخریب که هواداران یا کنشگران سیاسی از رقیب خود دارند، ایران را به کشوری تبدیل کرده که میتوان گفت سرآمد دنیاست. آنها که از دوراندیشی بیشتری برخوردار هستند قطعاً از این روش استقبال نمیکنند و میدانند که برای حفظ کلیت و ثبات سیاسی و تمامیت کشور نباید رویکرد نفی رقیب را اعمال کنند و طبیعتاً نظام سیاسی چندپاره میشود و نظام اجتماعی که هر کدام پشت سر اینها سنگر گرفته است نیز چندپاره خواهد شد و عدهای در این میانه ناامید و بلاتکلیف میشوند. این سطح از ناامیدی که در کشور بهوجود آمده است محصول همین بیاعتمادی به همه جریانهای سیاسی است که رویکردهای خود را رویکردهای موجهی قلمداد نمیکنند. طبیعتاً آنها نمایندهای در لایهها و نحلههای سیاسی و فکری حاکم در ایران ندارند. این بینمایندگی اکثریت خود هم نشانه بیاعتمادی است و هم یک مخاطره بسیار بزرگ است چراکه ظرفیت بسیار زیادی در کشور وجود دارد که احیاناً به سمتوسویی میل کند که خطرناک باشد. از طرفی اگر هیچ سمتوسویی هم نداشته باشد بسیار احساس بیانگیزگی و ناامیدی میکند که پتانسیل لازم برای رشد و توسعه کشور را نخواهد داشت.