خودکشی تمدنی
چرا امروزه ایران بیش از هر زمانی تحت فشار است؟
ایران تنها یک فرهنگ نیست بلکه بیش از هر چیز، یک تمدن است. بنابراین تمدن در یک محدوده جغرافیایی نمیگنجد بلکه به همه بشریت مربوط است. امروزه بسیاری از ایرانیان در مورد فلسفه ایرانیت چیزی نمیدانند و اساساً تاریخ این سرزمین را نمیشناسند و دلیل آنکه شاید مشکلاتی مطرح میشود و گاه نگرانیهایی به گوش میرسد از ناآگاهی نسبت به تاریخ و مساله ایران است. دکتر حمید عبداللهیان استاد تمام دانشگاه تهران معتقد است؛ ریشه مشکلات فعلی در ورود گزینشی علوم غربی به ایران از جمله اصرار بر اندیشه مارکسیستی از یکسو و نگرشهای غربگرایانه از سوی دیگر است.
♦♦♦
به نظر میرسد ایران امروز بیش از هر زمان دیگری از جنبههای مختلف تحت فشار است. از مسائل داخلی گرفته تا تحریم و فشار خارجی، زندگی در ایران را با سختی مواجه کرده است. ریشه این فشارها علیه ایران را در چه میبینید؟
این شرایطی که اشاره کردید به مساله و فلسفه ایرانیت برمیگردد. آنچه من میگویم صرفاً تحلیل و نظر شخصی من نیست، برداشتی است از نظریههای اندیشمندان مختلف که با مطالعات متفاوت به دست آمده است. این برداشت از نظریه فلاسفه بزرگ مثل افلاطون، هگل و فلاسفه زنده دنیاست. بله ایران دچار مشکل است اما مساله ایران و مشکل فعلی نیز به فلسفه ایرانیت برمیگردد. فلسفه ایرانیت چیست؟ دکتر غلامحسین دینانی تفاوت جالبی را میان فلسفه ارسطویی و فلسفه ایرانی مطرح میکند. او میگوید فلسفه ارسطویی فلسفهای واجبالوجودی است و فلسفه ایرانیت مبتنی بر فلسفه نور و تعالی است. وقتی در فلسفه ایرانی تعمق میکنید، متوجه میشوید که فرد و منافع فردی اهمیت چندانی ندارد و بیشتر اجتماع و حرکت به سوی تعالی اهمیت دارد. بنابراین، این فلسفه است که ایران را در طول تاریخ به خود درگیر کرده است. اینها مسائل مهمی هستند که بخش بزرگی از ایرانیان آن را نمیدانند. علت آن هم ورود گزینشی ادبیات غربی به ایران بوده است. مارکس توسط مارکسیستها به ایران آمد اما هگل بسیار دیرتر از مارکس به ایرانیان معرفی شد. وقتی اندیشه مارکس به ایرانیان معرفی شد در واقع برای نقد نظام سرمایهداری و جایگزینی آن با یک نظام مارکسیستی به ایران آورده شد. بنابراین از این جهت معرفی نشده است که تفاوت میان اجتماع را ارزیابی کند. جالب است وقتی به سنت مارکسیستی نگاه میکنیم میبینیم در دهه 1930 توسط کسانی مثل «مارکوزه» مورد نقد قرار میگیرد که در مصاحبههای وی در دهه 1970 نیز مشهود است. نگرشهای مارکسیسم ارتدوکس از طرف حزب توده و دیگر طرفداران اندیشه چپ وارد ایران و دانشگاهها میشود و گسترش پیدا میکند. مارکسیسم اساساً با نقد فلسفه هگل پایهگذاری شده اما پیش از آنکه هگل وارد ایران شود، مارکسیسم وارد ایران شده است. وقتی شما ابتدا مارکسیسم را وارد ایران میکنید دیگر جایی برای اندیشهورزی و پذیرش هگل وجود ندارد چراکه هم به لحاظ اجتماعی و هم به لحاظ آکادمیک بحثهای مارکس جذابتر بود. روشنفکران چپ ایرانی فکر میکردند که فلسفه هگل چیزی برای گفتن ندارد و باید رهایش کرد و رفتند سراغ مارکس که ایدههای عملی برای اداره اجتماع داشت. اما بعدها که هگل بهطور جدی مطرح شد تازه نکات جدیدی از ایرانی بودن نیز مطرح شد. وقتی سراغ هگل میروید میبینید که او در درسگفتارهای خودش به ایران پرداخته است و میگوید تاریخ جهان با ایران شروع شده است. این ایده هگل ایده بسیار قدرتمند و کلیدی است. اگرچه به ایران نقد هم میکند و معتقد است با اینکه تاریخ جهان با ایران شروع شده اما ایران نتوانسته خود را در تاریخ جلو ببرد و به یک معنا هم حرف درستی است اما کدام ایرانی این ایده قوی را فهمیده است و در جریانهای فکری ایران مطرح کرده است؟ آنچه بیشتر دیده میشود آن است که در ادبیات دهههای 1330 و 1340 و 1350 شمسی اکثر روشنفکران در نقد ایران تلاش میکنند. گروهی از روشنفکران عمدتاً دنبال این بودند که مارکسیسم را در ایران پیاده کنند و گروهی دیگر به دنبال استقرار چیزی شبیه فرانسه و آمریکا در ایران بودند. کسی به این نکته که آیا خود ایران فلسفه دارد یا خیر، اساساً توجهی نمیکرد یا اینکه چرا از فلسفه ایران برای اداره ایران استفاده نمیشود، پرسشی قابل طرح نبود. بنابراین پاسخ شما در این نهفته است که ایرانیها نسبت به تاریخ خود و داشتههای خود و فلسفه خود بیاطلاع شدهاند و به نقد و تخطئه خود روی آوردهاند. اکنون که کشور به سمت تربیت یک شخصیت جدید از ایرانیها روی آورده به تابآوری جامعه نیاز دارد تا این دوره طی شود. بازگشت به داشتههای ایرانی به گذر زمان نیاز دارد. حال که ایران دارد نوع دیگری از نگاه به زندگی و نگاه به هستی و نگاه به همزیستی را به دنیا نشان میدهد واضح است که مورد غضب قرار میگیرد چراکه چنین تغییراتی در جهان ساختارشکنانه تلقی میشود.
نقد شما به روشنفکران ایرانی این است که به جای تلاش برای جا انداختن الگوهای وارداتی مثل مارکسیسم و لیبرالیسم، نظام اندیشه سیاسی با بنیانهای فلسفی ایرانی پیدا میکردند ولی آنها چنین نکردهاند.
بله. غربیها اتفاقاً دنبال فلسفه ایرانی که از آن حرف میزنیم، رفتهاند برای اینکه همه میدانند که تمدنهای زیادی آمدهاند و رفتهاند و تنها تمدن هندی و ایرانی است که از تمدنهای کهن باقی ماندهاند و هنوز به حیات خود ادامه میدهند. برای همه این یک پرسش است که راز مانایی تمدن ایرانی در چیست؟ اما در ایران کسی دنبال این اندیشه و نظام فکری فلسفی ایرانی نرفته است. افلاطون صراحتاً در درس گفتارهایش میگوید خیلی از ایدههای من از مراوده و تعامل با مغهای زرتشتی به دست آمده است. چیزی که در تاریخنگاری و در فهم ایران در تاریخ، گم شده این است که خیلی از دانشمندان و روشنفکران ایرانی فکر میکنند ایران باید پیرو غرب باشد غافل از اینکه خود غرب زمانی ایدههای خودش را از اندیشه ایرانی گرفته است. وقتی ایران در زمان داریوش سوم با حمله اسکندر دچار فروپاشی میشود، اتفاق خاصی رخ میدهد. اسکندر از شاگردان ارسطو بود. آن زمان که ایران دچار فروپاشی و تسخیر میشود، نقل است که یکی از فرماندهان اسکندر در واکنش به دستور آتش زدن پرسپولیس، میگوید ما که ایران را اشغال کردهایم چرا باید اینجا را آتش بزنیم؟ اسکندر در واکنش گفته است «باید چراغ این تمدن خاموش شود!» یک نکته کلیدی که در مطالعه تاریخ جهان وجود دارد این است که اسکندر مسیر تمدن را که در آن موقع به سمت شرق بود به سمت غرب منحرف میکند. یعنی تمدن جهان به سمت فلسفه واجبالوجودی ارسطویی تغییر مسیر داده است که هنوز هم آثارش را در اداره جهان و تخریب طبیعت و وقوع جنگها میبینیم. از زمان فروپاشی هخامنشیان فلسفه ایرانیان تقریباً به محاق میرود. البته در دوره ساسانیان و تا قبل از حمله اعراب، ایران دوباره برمیخیزد اما با حمله اعراب تقریباً فروپاشی کامل اتفاق میافتد. البته ورود اسلام به ایران و رشد تفکرات دینی که خیلی با تفکر ایرانی فاصله نداشت، بعدها موجب شکلگیری سنن و رفتارهای شاخصی در ایران شد که در نهایت با روی کار آمدن صفویان در سال 1499 میلادی و شکلگیری مجدد امپراتوری ایران دوباره برخی از ویژگیهای سنت فلسفی ایران شکوفا میشود. بعد از آن در سال 1736 میلادی فروپاشی دوبارهای رخ میدهد و به مدت 53 سال نابسامانی در کشور داریم و این مدت کافی است که ایران از اوجگیری مجدد نسبت به غرب باز بماند. انگلستان در سال 1782 خیز اقتصادی خود را آغاز میکند. یعنی تقریباً دو سه دهه بعد از زمانی که ایران در اوج اقتدار صفوی بود و بعد دچار فروپاشی شد. بعد از آن در دوره قاجاریه بلاهایی بر سر ایران میآید که متاسفانه فلسفه ایرانیت بیشتر به محاق میرود. در دوره قاجار نزدیک به 70 درصد از سرزمینهای ایران از ایران جدا شدند و این یک فاجعه تاریخی بود. سپس در قرن بیستم فلسفه مارکسیستی و غربی به ایرانیان معرفی میشود و اتفاقاً مورد اقبال قرار میگیرد. این فاصله عمیق تاریخی در کنار بیتوجهی ایرانیان به تاریخ و پیشینه خود، منجر به فاصله بیشتر و بیشتر ایران مقتدر با غرب میشود. خیلی از ایرانیها به همین دلیل است که اکنون فکر میکنند کشورشان یک کشور عقبمانده است و مدام از اندیشه غرب و خوبیهای آن سخن میگویند. روشنفکران ایرانی میبایست همچون ابوعلی سینا، رودکی و فردوسی و خیام و دیگران، که در زمان خود به احیای ویژگیهای فلسفه شرقی-ایرانی روی آوردند و تاریخساز شدند، تاریخساز میشدند و جامعه ایران را نجات میدادند. ریشه بسیاری از معضلات فعلی جامعه ایران نیز همین دوری از داشتههای تمدنی ایران است.
این پرسش مطرح میشود که ایده ایران چیست و چرا باید ایران را دوست داشت و به آن افتخار کرد و از نظر ماهیت فلسفی، ایران چه اهمیتی برای ما و دیگر ملل جهان دارد؟
ایران به لحاظ تاریخی چهارراه جهان و پناه و قبله عالم است. شما در نظر بگیرید که عرفان و آیین عیاری و جوانمردی از قدیم در میان ایرانیان رواج داشته است. این ویژگی چه اهمیتی دارد؟ آیین حکومتداری مادها و هخامنشیان را نگاه کنید. مادها یک نظام قبیلهای داشتند. کوچکترین واحد جامعه ماد نهاد خانواده بود و از پیوستن خانوادهها به هم طایفهها و در نهایت ایل ماد و نهایتاً دولت متمرکز ماد به وجود آمد پس فلسفه شکلگیری دولت ماد وحشیگری و کشورگشایی یا بر هم زدن آسایش دیگران نبود. پایتخت ایران آن زمان هگمتانه است. معنی هگمتانه یعنی انجمن. ایرانیان با انتخاب هگمتانه به ما میگویند که اهل انجمن، مشاوره و اهل گذشت بودند. در نهایت یکتاپرستی نیز ویژگی ملت ایران بوده است. ایده شکلگیری ایران کهن بر اساس تاریخ هوشنگیان به 12 هزار سال پیش برمیگردد اما ایرانی که دولت تشکیل میدهد به زمان مادها برمیگردد. در کتاب «نظریه تضاد» که من خودم ترجمه کردهام، با بنیانگذاران نظریه تضاد یعنی هراکلیتوس و پلی بیوس آشنا میشویم که میگویند همه چیز جهان با تضاد شروع میشود. مقایسه تفکر تضاد با تفکر یکتاپرستی ایرانی را نگاه کنید. این مقابله دو تفکر و فلسفه همیشه در جهان و بعد از فروپاشی هخامنشیان وجود داشته است. مبنای یکی از این دو تفکر ایران است. مبنای دیگری بعدها غرب است. ما باید به این توجه کنیم که جایگاه ایران تا چه اندازه بزرگ است. ایران تمدنی است که برای زندگی بشر ایده دارد. نوع حکومتداری ایرانیها بهطور سنتی و چنانچه فلسفه غرب حاکم بر سرنوشت جهان نمیشد احتمالاً مبتنی بر شکلگیری نهاد دولت نمیبود. نوع زیست ایرانیها در حال حاضر نیز تقریباً بر اساس عرف و آیین جوانمردی است تا بر اساس قوه قهریه دولت.
ایرانی که شما و بسیاری از اندیشمندان نظریه و ایده ایران از آن به عنوان ایران فلسفی نام میبرید، به نظر میرسد یک ایران فراجغرافیایی است. این ایده با آن ایران محصور در مرزهای مشخص جغرافیای سیاسی چه تفاوتی دارد؟
ایران مرز نمیشناسد و از ابتدا هم همینطور بوده است و شما این را در تشکیل مدیریتهای ساتراپی در زمان هخامنشیان میتوانید ببینید. ایران فقط یک فرهنگ نیست. ایران یک تمدن است. وقتی میگوییم تمدن یعنی متعلق به همه جهان است. فرهنگ با همه غنایش متعلق به یک گروه یا یک محیط و جغرافیای محدود است اما تمدن متعلق به یک گروه خاص نیست. ایران و ایرانیت دوست دارد خودش را به جهان عرضه کند. تاریخ شهادت میدهد که ایران عشق و مروت و صلح را به جهان عرضه کرده است، نه خشونت و تعرض و...! آیینهای ایرانی در طول تاریخ برای گردهم نشستن و دور هم بودن خانواده و ارتباط و تعاملات اجتماعی طراحی شدهاند. شما تحریمهای سالهای اخیر را در نظر بگیرید؛ اگر این فشارها که 40 سال است به دلایلی از سوی تمدن غربی بر ایرانیان تحمیل شده بر روی ملتهای دیگری بود، از هم متلاشی میشدند. ولی در ایران بهرغم همه مشکلات آن فروپاشی ناشی از فشار تحریم رخ نمیدهد. چون آن درک از حافظه جمعی و حافظه تاریخی در میان ایرانیان هنوز هم وجود دارد. نقدی که به تاریخنویسی ایران حتی بعد از انقلاب هم وارد است این است که تاریخ ایران از زمان مادها برای دانشآموزان تدریس نمیشود.
شرایطی که امروز با آن درگیر هستیم ناشی از نوعی نادانی تاریخی از هویت ملی است. به نظر شما به همین دلیل اکنون خطری در معنای کلان آن ایران را تهدید میکند؟
با اینکه من نکات مثبت فراوانی را در بین ایرانیان میبینم اما به نظر من تهدید بزرگ در حال حاضر برای ایران، خود ایرانیان هستند. این حد از خودزنی و خودکشی تمدنی که اکنون در میان ایرانیان رواج دارد، خیلی اعجابآور است. بخش بزرگی از آن توسط رسانهها به وجود آمده است و بخشی از مردم هم در این دام افتادهاند. شبکههای اجتماعی امروزه نشان میدهند که ایرانیان چطور به جان هویت، فرهنگ و تمدن خود افتادهاند و رفتارها و همه داشتههای تاریخی و فرهنگی خود را انکار میکنند و از آن انتقاد میکنند. تبلیغ منفی که ایرانیان علیه خود راه انداختهاند بیسابقه است. این حجم از حمله به خود در تاریخ مشابهی ندارد. بنابراین چیزی که ما را تهدید میکند خود ما هستیم. مسالهای که همه دنیا به آن واقف هستند این است که ایران اهمیت دارد. برخلاف تصور بسیاری از جریانهای ایرانستیز و غربگرا، خیلی از متفکران در دنیا دارند بر روی ایران کار میکنند. صدها مرکز مطالعه ایران، زبان فارسی و زبان و قومیتهای ایرانی در دنیا شکل گرفته و شبانهروز دارند بر روی ایران کار میکنند. ولی مردم ایران خود متوجه نیستند که چرا اشخاصی مثل برنارد لوئیس، برنارد کوشنر و برنارد لوی نسبت به ایران نظر خاص دارند. برنارد لوئیس که یک یهودی صهیونیست است، در مورد تاریخ ایران حرف میزند و وی کسی است که نظریه تجزیه ایران را مطرح میکند. مبنای نظریه او این است که ایرانیان را نمیتوان از هیچ طریقی به زمین زد. برخورد با آنها نه راهحل نظامی دارد و نه راهحل تحریم و... مگر اینکه آنها را از درون دچار تعارض کرد. او تعارضات قومی را برجسته و این ابزار را علیه ایران موثر میداند و معتقد است که این تعارضات قومی میتواند منجر به تحریک داخلی و سبب رخدادهای جدی شود. پس ایرانیان باید بدانند که کشورشان در چهارراه عالم قرار دارد و بسیار مهم است و باید به پشتیبانی یکدیگر از این پیچوخمهای تاریخی عبور کنند تا آسیب نبینند.
سوال کلیدی این است که تنوع قومی یکی از نقاط قوت جامعه ایرانی در طول تاریخ بوده است. آیا این مساله اکنون تبدیل به یک تهدید شده است؟
نه اتفاقاً این تنوع قومی نقطه قوت جامعه ایرانی است و اگر ایرانیان مثل همیشه تاریخ دستبهدست هم بدهند هیچ قدرتی نمیتواند آنها را تهدید کند. ایرانیان و برخی از جمعیتهای همجوار ایران فعلی از نظر ژنتیکی و جمعیتی باید بدانند که جمعیتی به گستردگی شبهقاره هند تا میانه آناتولی و ترکیه امروزی، از یک ترکیب نژادی و ژنتیکی نسبتاً مشترک برخوردارند. وقتی شما ویژگی مشترک ژنتیکی دارید این مباحث قومی اصلاً حائز اهمیت نیست. فرض کنید یک فرد با تفاوتهای زبانی بگوید که من با بقیه ایرانیان متفاوت هستم، آیا چنین تفاوتی واقعاً ذاتی است؟ پاسخ در این است که طبق آخرین یافتههای انسانشناختی و باستانشناسی، مرکز شکلگیری جهان انسانی یکی آفریقاست و دیگری ایران بوده است. انسانی که برای اولین بار توانست شکل انسان باشد به دو میلیون سال قبل برمیگردد. اما اولین انسانی که توانست فکر کند و توانست از فکرش استفاده کند و تولید داشته باشد در 60 هزار سال پیش در غارهای لرستان ایران میزیسته است. از زمانی که بشریت در کره زمین به وجود آمده تا امروز اگر هیچکدام نمیمردند، اکنون شش انسان روی همدیگر باید میایستادند تا در کره زمین جا برای آنها باشد. این تمرکز جمعیتی بیشتر در ایران بوده است. چراکه انسانهای زیادتری در ایران آمده و رفتهاند. این سابقه یک سابقه عظیم تمدنی و انسانی است. معنای این ادعا به لحاظ ژنتیکی چیست؟ این یعنی انسانهایی که در این جغرافیا زیست کردهاند نمیتوانند تفاوت ژنتیکی با هم داشته باشند. بنابراین اینکه کسی به زبان عربی، آذری، کردی، لکی، بلوچی، فارسی و... صحبت میکند به معنای تفاوت نژادی آنها نیست. اینها تفاوتهای صوری است. اینها تفاوت ذاتی نیست.
چرا ظرفیت تاریخی و تمدنی ایران که ریشه در کنه تاریخ دارد، امروزه کمتر مورد بحث در دایرهای خارج از جامعه اندیشمندان و متفکران جهان قرار دارد؟
من مخالف این نظریه و این پرسش هستم. بهخصوص در دهه اخیر، ایران مرکز توجه جهان است. چندی پیش گزارشی از تحلیلگران و دانشگاهیان آمریکایی و یهودی بهویژه رابرت کاپلان میخواندم که میگفتند عربستان سعودی یا برخی دیگر از کشورهای منطقه کشورهایی تصنعی هستند اما ایران یک ساخت ارگانیک دارد و یک کشور اصیل است. ساخت ارگانیک به این معناست که ایران توانایی یافتن عیوب تمدنی خود را دارد و توان ترمیم آن را نیز دارد. ایران یک حقیقت تاریخی است و در دنیا جایگاه خودش را پیدا کرده است. مصیبت این است که به جای جبران حدوداً 150 سال عقبماندگی فرهنگی و سیاسی و اقتصادی بهوجودآمده میان ایران و غرب، یک کنش خودویرانگری درونی در ایران اتفاق افتاده است. وقتی شما یک تاریخ طولانی دارید و رنجها و فرازوفرودهای زیادی دارید معنای مشخصی دارد. معنای این امتداد تاریخی این است که شخصیت ایرانیان تحت تاثیر این مسیر چند هزارساله است و اتفاقاً میتواند تولید تفکر جهانی کند. در 10 سال اخیر ایرانیان جایگاه ویژهای پیدا کردهاند و آن نقش جهانی اتفاق افتاده است. قدرت نظامی ایران میتواند نشانه یکی از این قدرتها باشد.