شناسه خبر : 36062 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

ایران همچون مشکل

نگاهی به تاملات جواد طباطبایی درباره ایران

 

 

محسن آزموده / روزنامه‌نگار

ایران چیست و ایرانی به چه معناست؟ 300 سال پیش نخستین‌بار این پرسش در سی‌امین نامه از کتاب «نامه‌های ایرانی»، اثر مشهور شارل دو منتسکیو (1755-1689) مطرح شد، البته به سیاقی طعنه‌آمیز یعنی وقتی چند فرد اروپایی در مجلسی به فردی که ظاهری ایرانی داشت، برخوردند، «بلافاصله پچ‌‌پچ شروع شد، یکی گفت: عجب! این آقا ایرانی است؟ فوق‌العاده است. دیگری می‌گفت: چطور ممکن است ایرانی باشد؟» اغراق نیست اگر بگوییم که بیش از دو قرن است که دغدغه‌مندان و دلسوزان ایرانی کوشیده‌اند این پرسش را پاسخ دهند که ایرانی بودن یعنی چه و چطور ممکن است ایرانی بود؟ پاسخ‌های گوناگونی نیز ارائه شده است؛ یکی کوشیده با جست‌وجو در میراث غنی فرهنگی و ادبی ما رد پای ایران را در میان هزاران کتاب و نوشته باز جوید، دیگری به جغرافیای سرزمینی یا فرهنگی رجوع می‌کند، سومی تلاش کرده با اشارات سیاسی به این پرسش پاسخ دهد و ...

اما طرح این مساله در منظومه فکری جواد طباطبایی، پژوهشگر و متفکر معاصر ایرانی از لونی دیگر و به راستی متفاوت با عمده پژوهش‌های دیگر، صورت گرفته است. او ایران را به مثابه «مشکل»(problem) موضوع تامل خود قرار داده و معتقد است که این شکل طرح مساله، «پیامدهای منطق خاص خود را دارد و باید آن را درون نظامی از مشکلات-به اصطلاح جدید the problematic- و با توجه به منطق ویژه آن توضیح داد»(جواد طباطبایی، تاملی درباره ایران، چاپ سوم، ص 17).

بدیهی است که برای آشنایی با تصویر کلی نگاه این اندیشمند ایرانی از ایران، باید به مجموعه آثار متعدد و پرحجم او و گفتارها و نوشتارهای فراوانش که در موقعیت‌های متفاوت اعم از سخنرانی و درسگفتار و مصاحبه در مطبوعات و رسانه‌ها و کلاس‌های درس و موسسات گوناگون ارائه شده، مراجعه کرد، به خصوص که طباطبایی پژوهشگری به راستی چند‌سویه است و گفتار و نوشتارش حاکی از تحقیقات فراوان در حوزه‌های گوناگون اعم از فلسفه، علم سیاست، علوم اجتماعی، تاریخ و‌... در ایران و غرب است. همین گستردگی و تنوع، ادعای ارائه تصویر جامع از دیدگاه‌های او را دشوار می‌سازد اما در این مختصر خواهیم کوشید به رئوس کلی پرسش و پاسخ او درباره «مشکل ایران» بپردازیم.

در وهله نخست باید گفت که طباطبایی کار خود را با اجتهاد در تعبیر ابوالفضل بیهقی، تدوین «تاریخ پایه‌ای» ایران می‌خواند و تاکید می‌کند که دیدگاهش متفاوت از نظریه‌هایی است که ایران را «گلستان» یا «کلنگستان» تعریف می‌کنند و نگاه خودش به ایران را چنین تبیین می‌کند: «ایران «تاریخ پایه‌ای»، به گونه‌ای که من آن را می‌توانم دریافت و کوشش می‌کنم توضیح دهم، ایران تکوین و تداوم آگاهی «ملی» مردم آن است. این آگاهی «ملی» در آغاز حیات قومی مردم آن تکوین پیدا کرده و از ورای گسست‌های تاریخی در دوره‌های تاریخ باستان و قدیم، و نیز دوران جدید آن، تداوم پیدا کرده است.»(همان، صص 26-25)

این ایران همان است که کنت دو گوبینو، رجل سیاسی فرانسوی در عصر ناصری درباره‌اش نوشته: «می‌توان نام ایران را از آن گرفت، اما ایران، ایران خواهد ماند و نخواهد مرد.»  محمدبن‌جریر طبری، مورخ و مفسر شهیر سده‌های سوم و چهارم نوشته «تاریخ ایران تداومی بی‌سابقه در مقایسه با دیگر اقوام دارد» و ریچارد فرای، ایران‌شناس برجسته معاصر آن را به درخت سرو شبیه می‌داند «که در اشعار فارسی بسیار آمده است»: «تشبیهی که شاید بهتر بتواند این خاصیت پرتناقض و تداوم و نوپذیری را تعبیر کند... این درخت مانند کاج از طوفان یا بادهای سهم نمی‌شکند و قابلیت انعطاف دارد چون باد سهمگین بوزد، خم می‌شود و سر بر زمین می‌ساید و سپس با آرامش طوفان باز راست‌قد می‌شود».

البته طباطبایی تاکید می‌کند که این تاکید بر تداوم ایران، «از مفردات ایدئولوژی ملی‌گرایی سده اخیر نیست، زیرا در آن ایدئولوژی جایی برای نظریه انحطاط ایران وجود ندارد». او به طور کلی در جای‌جای آثارش بر این فاصله گرفتن از نگاه ایدئولوژیک و «اهل ایدئولوژی که از اندیشیدن، جز ایدئولوژی قدرت را نمی‌بینند»، اصرار دارد: «موضوع تاریخ ایران به عنوان «مشکل»، نه ایران ناسیونالیستی است نه ایران «کلنگستان»؛ موضوع تاریخ ایران واقعی، تبیین حقیقت بغرنج ایران و مفهوم آبستن آن است» (همان، ص 58).

طباطبایی با اشاره به اینکه تعبیر «مفهوم آبستن» (pränante Begriff) را از کارل اشمیت، نظریه‌پرداز حقوق و اندیشه سیاسی آلمانی وام گرفته می‌نویسد: «ایران از این حیث مفهومی آبستن است که تنها نام کشوری با مختصات جغرافیایی خاص آن نیست بلکه «جسم لطیف» کشوری است که پیوسته زبان، تمدن، فرهنگ و نمودهای بسیار دیگری را به عنوان روح قوم ایرانی با خود حمل کرده است... ایران، و زبان، تمدن و فرهنگ ایران، به عنوان مفهوم‌هایی آبستن، در سده‌های گذشته، فرزندانی آفریده و نام‌هایی به آنان داده‌اند. به این اعتبار می‌توان گفت ایران یک نام نیست، واقعیتی نام‌بخش است!»(همان، صص 38 و 39).

به نظر طباطبایی، آگاهی «ملی» ایرانیان از این واقعیت نام‌بخش، به‌رغم بسطی که فلسفه یونانی در ایران پیدا کرد، هرگز در قالب فلسفی صورت‌بندی مفهومی نیافت و در نتیجه در سده‌های نخست دوره اسلامی، تاریخ‌نویسی ایرانی به مکانی برای تدوین اندیشه خودآگاهی «ملی» بدل شد و مورخانی چون طبری و بیهقی و جوینی، حاملان آن بار امانت شدند. «اما با زوالی که تاریخ‌نویسی به‌ویژه به دنبال یورش مغولان پیدا کرد، تداوم حافظه تاریخی به امری پرمخاطره تبدیل شد»(ص 40). اینجاست که شعر فارسی از فردوسی تا (به‌ویژه) حافظ، به ناحیه‌ای برای بسط آگاهی «ملی» ایرانیان؛ تداوم فرهنگی ایران و بقای قومی مردم آن تبدیل شد. طباطبایی در اینجا با وام‌گیری مفهوم «متافورولوگی» از هانس بلومنبرگ، اندیشمند معاصر آلمانی، معتقد است در شرایط زوال اندیشه خردگرای ایرانی و در وضعیت امتناع تفکر مفهومی، این شاعران-متفکرانی چون حافظ بودند که با متافورها، خاطره قومی مردمان ایرانی را در زبان ملی دمیدند و از این حیث شعر فارسی، صرف شعر نیست و حافظ جانشین راستین حکمت اشراقی سهروردی شهید است که «در دیوان خود در راهی گام گذاشت که شیخ مقتول هموار کرده بود»، یعنی گذار از حماسه ظاهری به حماسه باطنی و «فلسفه تداوم آگاهی «ملی» در خاطره ایرانیان».

ایران‌زمین طباطبایی به تصریح خودش سرزمین همه «ایرانیان» است؛ ایران بزرگ فرهنگی که جغرافیای سیاسی کنونی تنها ناحیه‌هایی از آن است. او تاکید می‌کند که این ایران فرهنگی، هیچ داعیه سیاسی ندارد. با این همه ایران کنونی یک کشور است و طباطبایی تاکید دارد که دفاع از تاریخ سیاسی این ایران کنونی و وحدت سرزمینی آن در چارچوب منافع ملی باید همه‌جانبه و تمام‌عیار باشد. او می‌نویسد «زمان آن فرارسیده است که بتوانیم ایران را به عنوان «مشکلی» در اندیشیدن جدید مطرح کنیم» و می‌افزاید: «ایران، به عنوان «مشکل» ناظر بر فهم وضع پیچیده ایران و بازسازی آن به عنوان «موضوع تامل نظری» در وعاء ذهن است»(ص 58).

اگر 300 سال پیش در کافه‌های پاریس، طرح پرسش از «چگونه ایرانی‌بودن» از سر تفنن و برای طعنه به فردی بیان می‌شد که ظاهری ایرانی داشت، اینک به نظر جواد طباطبایی، این مساله شدت و ژرفا پیدا کرده و نمی‌توان به بحث نظری در بنیادهای تمدن و فرهنگ ایرانی بی‌اعتنا ماند، «زیرا شبح بحران به عنوان شرط امکان اندیشیدن در آستانه در ایستاده است. فهم «ملی» از ایران باید، اینک، به ضرورت، مبتنی بر نظریه‌ای درباره «ایران» به عنوان «مشکل» باشد» (همان، ص 57). نکته‌ای که در این میان حائز اهمیت است و شاید بتوان آن را چشم اسفندیار تاملات ارزشمند طباطبایی خواند، تاکید او بر دوری از اهل «ایدئولوژی» و ادعای «ایدئولوژیک» نبودن مباحثی است که طرح می‌کند؛ مساله‌ای که صدالبته از ارزش و اهمیت تحقیقات و پژوهش‌های گسترده و درازدامن او درباره ایران نمی‌کاهد و خللی در ضرورت بازخوانی تاملات ژرف او درباره «مشکل ایران» ایجاد نمی‌کند.

دراین پرونده بخوانید ...