غلبه ذهنیت سنتی و محافظهکار
سیدحسین سراجزاده از ضرورت تغییر رویکردها در مواجهه با مشکلات جامعه میگوید
فاجعه غمانگیز روستایی در لردگان بار دیگر ضرورت آگاهی و آموزش همگانی در ایران را برجسته کرد. مثبت بودن آزمایش تعداد زیادی از مردم یک روستا به اچآیوی نشان میدهد، غفلت نظام آموزشی و بهداشتی چطور میتواند یک فاجعه جبرانناپذیر خلق کند.
جواد حیدریان: فاجعه غمانگیز روستایی در لردگان بار دیگر ضرورت آگاهی و آموزش همگانی در ایران را برجسته کرد. مثبت بودن آزمایش تعداد زیادی از مردم یک روستا به اچآیوی نشان میدهد، غفلت نظام آموزشی و بهداشتی چطور میتواند یک فاجعه جبرانناپذیر خلق کند. قصور در آگاهیبخشی پیرامون مسائلی مثل روابط جنسی، شیوع بیماری ایدز، مصرف مشروبات الکلی، اعتیاد به مواد مخدر و مسائلی از این دست که جنبههای فراگیر دارند، بار دیگر توجهها را به سمت و سوی نهادهای متولی و موانع و ممنوعیتهای عرفی، سنتی و محافظهکار برد. سیدحسین سراجزاده در این گفتوگو ریشه مخالفتها با آموزش مسائلی مثل مسائل جنسی آن هم در نهادهای دولتی را غلبه نگاه سنتی و محافظهکار بر نگاه علممحور و متخصص میداند و البته بر این باور است که غالب این نگاههای سنتی ریشه در مذهب ندارند، چراکه دین اسلام مطلقاً با امر آموزش مردم مشکل ندارد و دائماً بر ضرورت آموزش به خصوص زنان تاکید داشته است.
♦♦♦
چرا برخی مسائل حیاتی که نیازمند آموزش از پایه است غالباً در ایران مورد توجه دستگاه آموزشی نیست و احیاناً نهادها در بهبود کیفیت آموزش همگانی آنها قصور میکنند؟ ماجرای غمانگیز شیوع گسترده «اچآیوی» در روستایی در لردگان مثال بسیار روشنی از ناآگاهی مردم و نقص سیستم آموزش همگانی نیست؟
به نظر من دلیل عمده چنین وضعیتی که به عنوان مثال در لردگان شاهد آن هستیم، این است که یک ذهنیت سنتی و محافظهکارانه بر برخی از نهادها و ذهنیت افراد مستقر در این نهادها حاکم است. جریانهایی که در نهادهای مدیریتی جامعه مسوول تصمیمگیری هستند، با اقتضائات مدیریت و حکمرانی در جامعه جدید چندان سازگار نیستند. این نگرانی و ترس از آموزش برخی از موضوعات یا به رسمیت شناختن برخی از جریانها و دیدگاهها در جامعه به نظر ناشی از آن دیدگاه سنتی و محافظهکارانهای است که در اغلب جوامع هم وجود داشته است و این مساله صرفاً در جامعه ایران وجود ندارد. ریشه این تفکر سنتی بیشتر در آن مختصات فکری جهان سنت است، نه دین و فقه و شرع و... حتی اگر بحث فقه و شرع هم گاهی مطرح میشود، برداشتهایی از فقه و شرع مبنا قرار گرفته یا قرار میگیرد که رنگ و لعاب جهان سنت را دارد. آن دیدگاههای واقعی و مبنایی دینی اصلاً در نظر نیست. به همین دلیل با برخی از این پدیدهها به راحتی نمیتوانند کنار بیایند و آموزش برخی از موضوعات را تبدیل به تابوهایی میکنند که نباید به آنها نزدیک شد. من باید تاکید کنم که این دیدگاهها ریشه در مختصات فکری سنتی جهان دارد که تناسبی با اقتضائات حکمرانی و مدیریت در جهان جدید ندارد و لزوماً شرعی و دینی هم نیست. برای اینکه این تاکید روشن شود مثالی میزنم؛ در بین عدهای از مسلمانان آموزش به زنان به رسمیت شناخته نمیشد و هنوز هم جریانهایی مثل طالبان آموزش زنان را خلاف شرع تلقی و تصور میکند. در حالی که همه ما میدانیم و حدیث معروفی که همه ما شنیدهایم از پیامبر (ص) که آموزش فریضه است برای زنان و مردان. این حدیث با این تفکر که زنان نباید آموزش ببینند مغایرت دارد. این نشان میدهد که برخی از برداشتهایی که گاهی به نام شرع و دین وجود دارد و مبنای تصمیمگیری قرار میگیرد، بیشتر محصول همان تفکر سنتی است که در همه جا، این ویژگیها را داشته است. البته امروز جوامع تغییر کردهاند و شرایط تازهای را در پیش داریم و با شرایط جدیدی روبهرو هستیم و لازمه مدیریت و حکومت آشنایی با دیدگاههایی است که اقتضائات جهان جدید را بفهمند. بیماری ایدز که این روزها اخبارش را شنیدیم یک بیماری است و این بیماری علتهایی دارد. علتهایی را پزشکان میشناسند و راههایی هم برای مقابله با آن وجود دارد. آموزش البته بسیار اثرگذار است، چون بیماری میتواند خطرناک باشد بهخصوص اگر درباره آن شناختی وجود نداشته باشد و به موقع به آن توجه نشان داده نشده باشد، میتواند اشاعه پیدا کند. اما اگر آموزش داده شده باشد، راههای اشاعه آن کنترل میشود و بیماری مهار میشود و جامعه سالمتر خواهد بود. حالا اگر این تبدیل به یک تابو شود که نباید درباره آن صحبت شود و یک ذهنیتهایی وجود داشته باشد که باید از این آموزشها غفلت کنند یا نادیده بگیرند یا انکار کنند و به آموزش در این زمینه اهمیت ندهند، نتیجه آن انتشار پدیدههایی مثل ایدز در جامعه و مواجه شدن با رویدادهایی است که سلامت جامعه را به خطر میاندازد. در لردگان به این دلیل که مردم آموزش کافی ندیده بودند وقتی با این پدیده مواجه شدند نوعی تصویرسازی ممکن است اتفاق افتاده باشد یا علتهایی را مطرح کنند که ارتباطی با موضوع نداشته باشد. تابو فرض کردن این بیماری و دلایل انتشار آن و انگ زدن به این افراد بیمار و بد تلقی کردن شرایطی که فرد در آن آلوده شده و... باعث میشود که واکنشهای نامناسبی نسبت به این پدیده به وجود بیاید. حکمرانی در شرایط جدید بهخصوص در دورهای که از یک طرف با انفجار اطلاعاتی روبهرو هستیم و انقلاب رسانهها به نوعی دسترسی به خیلی از اطلاعات را برای همه از جمله بچهها آسان کرده است، کار سهل و ممتنعی است. ولی وقتی نظامهای رسمی آموزشی ما و حتی خانوادهها که متاسفانه آنها هم گاهی تفکرات سنتی و محافظهکارانه دارند، جامعهپذیری درستی برای بچهها ایجاد نمیکنند که اطلاعات درست نسبت به موضوعی در دسترس داشته باشند، اتفاقهای کنترل نشده و مشکلآفرینی از طریق همین نظام رسانههای جدید پخش میشود و دشواری کار را بیشتر میکند. به نظرم نظام آموزشی ما بهخصوص آموزش و پرورش باید بتواند از این نظام آموزشی محافظهکارانه فاصله بگیرد و متناسب با نیازهای جامعه و با جامعهپذیر کردن افراد در مواجهه با شرایط خاص و مشکلاتی که در این جهان پرمساله و پرمشکل با آن روبهرو میشوند، رویهها و دیدگاههای تازهای را اتخاذ کند.
خطای حکمرانی در مدیریت اجتماعی و بهخصوص در مدیریت نظام آموزشی چیست؟ اگر بهداشت و آموزش پایه را به عنوان کالاهای عمومی در نظر بگیریم، وظیفه دولت است که این کالاهای عمومی را عرضه کند و ظاهراً هم عرضه میکند اما وقتی به بحرانی مثل فاجعه یک روستا در لردگان میرسیم متوجه میشویم که اساساً گویی آموزشی وجود نداشته و اگر داشته کارکرد نداشته است!
بله، این نکته درستی است که مدیریت نظام آموزشی نسبت به اینکه افراد جامعه توانمند شوند، مسوولیت دارد. این توانمندی و آموزش به افراد جامعه کمک میکند که در مواجهه با مخاطراتی که با آن روبهرو میشوند، دست و پا بسته نباشند. از جمله در حوزه سلامت و بحث بهداشت و پیشگیری از بیماریها آنها میتوانند به سبب همین آگاهی از خود محافظت کنند. به نظر من نظام آموزشی و نظام پزشکی و بهداشت ما از طریق نهادهای مرتبط مثل خانههای بهداشت یا نظام رسانهای تا حد قابل ملاحظهای مسوولیت خود را با آموزشهای بهداشتی و پیشگیری از بیماریهای معمول انجام دادهاند. رشد شاخصهای بهداشتی در سالهای گذشته و بر اساس شواهدی که وجود دارد و اطلاعاتی که مراجع بینالمللی آن را گزارش و تایید میکنند، در ایران خوب بوده است. ایران کشوری است که در زمینه بهداشت عمومی و اجتماعی و پیشگیری از بیماریهای واگیردار هم در حوزه آموزش و هم فعالیتهای زیرساختی رشد قابل ملاحظهای در خاورمیانه و حتی در دنیا داشته است. مشکل در زمینههای خاصی است. آنجاها که نگاههای سنتی و محافظهکارانه مسائل را تابو تلقی میکنند و موضع انکار و نفی نسبت به مسائل دارند. آموزش مربوط به ارتباطات جنسی و مخاطرات مربوط به اعتیاد به مواد مخدر و مشروبات الکلی و بیماریهایی مثل ایدز و... اینها مواردی است که دستگاه حکمرانی در امر آموزش نتوانسته مسوولیت خود را به درستی انجام دهد. دلیل عمده نیز همان نگرش و ذهنیت غیرمدرن است که این قلمروها را قلمروهای ممنوعه تعریف میکند و این نگاه هیچ تناسبی با اقتضائات مدیریت نظام سلامت جامعه ندارد و باید تغییر کند. من فکر میکنم در بقیه حوزهها و در ارتباط با بیماریهای معمول نظام آموزشی ما مشکلی نداشته است و در حد قابل قبولی مسوولیتهایش را هم در آموزش و پرورش و هم در نظام رسانهای رسمی و عمومی و هم در خانههای بهداشت با برنامهها و فعالیتهایی که دارند، انجام داده است. تنها مشکلاتی که اکنون در کشور وجود دارد در زمینههایی مثل بیماری ایدز، روابط جنسی و مسائلی از این دست است که تا این دیدگاهها عوض نشود، مشکل اساساً حل نمیشود و سر جای خودش باقی میماند.
اشاره کردید که غلبه نگاه سنتی و محافظهکارانه بر دیگر نگاهها سبب شده که در موارد اندکی مثل کمبود یا نبود آموزش مرتبط با مسائل جنسی و بیماریهای مرتبط با آن از جمله ایدز که یکی از راههای ابتلا به آن مرتبط با مسائل جنسی است، فاجعههایی مثل لردگان را به وجود بیاورد. عملاً وقتی چنین مسائلی از سوی نهادهای متولی مطرح میشود، از تریبونهای بسیار رسمی در نظام سیاسی کشور، آموزش این موارد مترادف با اباحهگری و اشاعه فساد و فحشا تعبیر میشود و نوعی عدم اطمینان برای مردم در جامعه به وجود میآورد. آیا موافق نیستید که برخی مسائل تنها با آگاهیبخشی آن هم در سنین پایین قابل مدیریت است؟
دیدگاههای سنتی دیدگاههای سختجانی هستند و به این راحتی تغییر نمیکنند. به هر حال در یک فرهنگ، سنتهایی شکل گرفته و باورهایی ایجاد شده است که گاهی ریشه در اعماق تاریخ یک جامعه دارد. در مقابل تغییر همیشه مقاومتهایی بوده و خواهد بود. اما این مقاومتها به تدریج در مواجهه با واقعیتهایی که ما را احاطه کرده است، ضعیف میشوند و نوعی واقعبینی آرامآرام جای آنها را میگیرد. مشکل به نظر من زمانی پیش میآید که نگاههای سنتی با دین پیوند میخورد. گاه گفته میشود یا چنین تصور میشود که این سنتها مبنای دینی دارد. در حالی که خیلی از این محدودیتها هیچ مبنایی در شرع و دین ندارند. بیشتر همان عادت و ذهنیت سنتگرایی است که فکر میکنند اینها با دین ارتباطی دارد. یا این محدودیت یک حکم دینی است. به نظر من جامعه ما بهخصوص بخش قابل توجهی از مردم تحصیلکرده و شهرنشین امروز پذیرای این واقعیتهای جدید شدهاند یا ضرورت گفتوگو در مورد این موضوعات در قالبهای قابل قبولی را که صورت مشکلآفرینی هم نداشته باشند پذیرفتهاند. باید پذیرفت این مسائلی که درباره آنها بحث میکنیم مسائل حساسی هستند و گفتوگو درباره آنها و آموزش در این حوزه ظرافتها و مهارتهای خاصی دارد که باید به آنها هم توجه شود. ضرورت این وضعیت را بخش قابل توجهی از مردم پذیرفتهاند. اما افرادی هستند که در نهادهای تصمیمگیر نفوذ دارند، ولو اینکه در اقلیت هم باشند، کماکان تاثیرگذار هستند و آنها با باورهایی که دارند بعضی وقتها جلوی اجرایی شدن برخی قوانین و دادههای جدید را میگیرند. سیستم مدیریتی جامعه ما هم به دلایلی خود را مقید میداند آن دیدگاهها را مورد توجه قرار دهد و در مقابل آنها ایستادگی نکند. گاهی هم جامعه توان ایستادگی در برابر این دیدگاههای سنتی را ندارد. اما به تدریج واقعیات دارند خود را نشان میدهند و ما با آنها روبهرو میشویم و بحرانهایی که آن نوع نگاه برای مدیریت جامعه به دنبال خواهد داشت، از راه میرسند و مشکلات و بحرانهای عمیقی ایجاد میکنند و من فکر میکنم، این مسائل به ناچار باید تغییرات در نگرشها را به دنبال خود داشته باشد.
چطور میتوان سیاستگذار را قانع کرد که قوانین به طور کلی و نظام آموزشی بهطور جزئی را در مسیری قرار دهند که جامعه از پایه مدیریت شود و آگاهی عمومی جنبه حداکثری پیدا کند و در آینده ما با فاجعههایی مثل ماجرای لردگان مواجه نشویم؟
ما با دو نوع سیاستگذار روبهرو هستیم. بخش قابل توجهی از سیاستگذاران ما اکنون به ضرورت اینکه این نوع آموزشها باید در چارچوبهای قابل قبول نظام آموزشی، صورت بگیرد، واقف هستند. مشکل این است که گروهی که واقف نیستند، از نظر تعداد در جامعه در اقلیت هستند اما از نظر نفوذ در سیستم تصمیمگیری و اجرایی ما جایگاههای مهمی در اختیارشان است. این گروه مقاومت میکنند چون گاهی برخوردشان خیلی برخورد ایدئولوژیک است یا برخوردی دارند که گویی مامور به تکلیف هستند و نتیجه برایشان مهم نیست. این یک معادله نادرست در نظام حکمرانی ماست. افراد در نظام حکمرانی نتیجه تصمیمگیریشان باید بسیار مهم باشد و در همه دنیا بسیار مهم است. اگر شما سیاستی را اتخاذ کردید و آن سیاست برای افراد جامعه و نظام سیاسی بحران و مشکل ایجاد کرد، نمیتوان گفت این تکلیف ما بوده است و ما تکلیفمان را انجام دادیم و بدون توجه به پیامدهای آن باز هم آن را انجام خواهیم داد. شما مسوول هستید و نسبت به تمام پیامدهای منفی تصمیمگیریها باید پاسخگو باشید و اگر سیاستی مشکلاتی را برای جامعه ایجاد میکند باید حتماً آن سیاست اصلاح شود. گروهی که تفکرشان عمل بر اساس تکلیف بدون توجه به نتیجه است، باید به این نتیجه برسند که این دیدگاه برای حکمرانی و مدیریت جامعه با مبناهای شرعی هم اگر بحث شود، اساساً دیدگاه قابل قبولی نیست و باید در آن دیدگاه تجدید نظر شود. زمانی که این اتفاق بیفتد من فکر میکنم این مشکلات برطرف میشود. این موضوع در جاهای دیگر هم وجود دارد و صرفاً به مسائلی که نیازمند آموزش پایهای است مربوط نیست. شما فرض کنید زنان حق حضور در ورزشگاهها برای تماشای مسابقات را ندارند. اگر به این بحث ورود کنید به نظر نمیرسد این منع و محدودیت مرتبط با آن برآمده از یک حکم شرعی باشد. این نوع تفکر که مانع حضور زنان میشد بیشتر برآمده از همان تفکر محافظهکارانه و سنتگرایانه است. اگر زنان میتوانند در دانشگاه باشند، در راهپیماییهای سیاسی همراه با مردان حضور داشته باشند، یا میتوانند در مکانهای عمومی باشند چرا نباید در ورزشگاهها حضور داشته باشند؟ این موضوع بعید است اصلاً مبنایی دینی داشته باشد و چنین منعی اصلاً وجود داشته باشد. اما اگر کسانی صحبت میکنند که این حضور شرعاً حرام است، به نظر میرسد بیشتر برآمده از هنجارهای مربوط به جامعه سنتی است که به اشتباه مساوی با شرع تلقی شده است و اصلاً دیدگاههای درستی برای جامعه امروزی نیست. مثال آموزش زنان را پیشتر توضیح دادم. برخی گروهها مثل طالبان هنوز هم این تلقی را دارند که آموزش زنان برخلاف موازین دینی است که اصلاً این دیدگاه غلط هیچ ربطی به دین اسلام ندارد. این برداشت نادرستی است و اساساً فقهی و شرعی نیست یا با مبناهای درست فقهی به این جمعبندی نرسیدهاند و این تفکر برآمده از نوعی عادتهای ذهنی مرتبط با سنتها است. اما در حوزه حکمرانی، باید گفت حکمرانان مسوول هستند و عواقب تصمیمات آنها باید در نظر گرفته شود. باید پذیرفت جهان جدید اقتضائات خودش را دارد و باید در این جهان جدید این اقتضائات را رعایت کرد. این اقتضائات ایجاب میکند که در برخی از رویههای غلط تجدید نظر شود. اگر تجدید نظری صورت نگیرد باید مسوولیت تبعات آن را بپذیرند. مدیریت و حکمرانی مسوول وقتی متوجه مشکلات ناشی از رفتار و محدودیتهای ایجادی شد، دست به اصلاح میزند و در تصمیمات و رویهها تجدید نظر میکند. امیدوارم بخشهایی از مدیریت جامعه به یک واقعبینی برسند و راههای دفاع از ارزشهای اخلاقی و معنوی در شرایط جامعه جدید را یاد بگیرند و با آنها از ارزشها و موازین اخلاقی دفاع کنند، نه اینکه با روشها و مدلهایی که متعلق به دیدگاههای سنتی است به رویارویی با مسائل روز جامعه بروند.