خطای شناختی
بررسی کتاب «فقر احمق میکند» در گفتوگو با مهدی فیضی
کتاب فقر احمق میکند در کشور با اقبال خوبی روبهرو شده است. این کتاب با رویکرد رفتاری بخشی از کلیشهها و دانستههای رایج نسبت به فقر را تغییر داده است. در این گفتوگو مهدی فیضی عضو هیات علمی گروه اقتصاد دانشگاه فردوسی مشهد بیان میکند که مساله علیت معکوس در فقر وجود دارد. به این معنا که فرد فقیر به دلیل فقر تصمیمهای اشتباهی میگیرد که این نکته با تصور سابق متفاوت است.
کتاب فقر احمق میکند در کشور با اقبال خوبی روبهرو شده است. این کتاب با رویکرد رفتاری بخشی از کلیشهها و دانستههای رایج نسبت به فقر را تغییر داده است. در این گفتوگو مهدی فیضی عضو هیات علمی گروه اقتصاد دانشگاه فردوسی مشهد بیان میکند که مساله علیت معکوس در فقر وجود دارد. به این معنا که فرد فقیر به دلیل فقر تصمیمهای اشتباهی میگیرد که این نکته با تصور سابق متفاوت است. به همین دلیل سیاستگذار باید دید متفاوتی نسبت به قبل در سیاستگذاریاش درباره فقر داشته باشد. همچنین، در بخشهایی اشاره میکند که این کتاب ایده گستردهتر کمبود یا کمیابی را مورد هدف قرار داده است. در این ایده افراد هر کمبودی داشته باشند، دچار خطاهای شناختی مشابه فقیر میشوند. یعنی یک فرد پولدار که کمبود زمان دارد، دچار خطای شناختی در تصمیمگیریاش میشود.
♦♦♦
نگاه اقتصاددانان رفتاری به فقر با نگاه اقتصاددانان نئوکلاسیک و جریان متعارف اقتصاد چه تفاوتی دارد؟
خب بهتر است در ابتدا توضیحاتی داشته باشم در این خصوص که شاید قبلاً امکان جداسازی اقتصاد رفتاری از جریان اصلی اقتصاد وجود داشت، اما اکنون اساساً بحث اقتصاد رفتاری جزئی از همان جریان اصلی است. بنابراین بهتر است اینطور عنوان شود که این نگاهی است به اقتصاد توسعه قدیمی و جدید که به نظر میرسد نگاهی دقیقتر است؛ به دلیل اینکه عملاً بحثهایی که ما در رفتاری داریم، همان بحثهایی است که در شاخه اصلی وجود دارد، اگرچه شاید به آن حالت ارتدوکس نئوکلاسیک معتقد نباشند. با توجه به این مقدمه، اگر حال نیز بخواهیم با همان تفسیر مباحث توسعه قدیم و جدید را بیان کنیم، به نظر شاید بارزترین تفاوتی که وجود دارد این است که در نگاه به فرد بحثی که در توسعه داشتهایم، در درجه اول، مسوولیت فقر برعهده خود فرد یا فقیر بود. به این معنی که آن فقیر به دلیل اشتباهاتی که در تصمیمگیریهای شخصی و اقتصادی خود داشته است دچار حادثه و اتفاقی به نام فقر شده است. بنابراین، به دلیل اینکه آن فرد خود در این انتخاب مسوول است، خودش نیز باید هزینههایش را بپردازد و این بحث به نوعی مسوولیت بقیه را نسبت به این موضوع سلب میکرده است. نگاهی که در این کتاب و رویکردهای جدید مطرح میشود، تا حدی با نگاه گفتهشده تفاوت دارد. به این مفهوم که دستکم تمام مسوولیت فقر برعهده خود فقیر گذاشته نمیشود. گفته میشود که بخش معناداری از این مشکل به دلیل شرایطی بوده است که آن فقیر در آن قرار داشته است و به همان دلیل چنین اتفاقی افتاده است. از آنجا که همه ما در شکلگیری آن شرایط به نوعی سهیم هستیم (ما به معنای تمام کسانی که فقیر نیستیم)، بنابراین ما نیز مسوولیم در اینکه فقر آن فرد را کاهش دهیم. در نتیجه، فرق جدی که در این میان وجود دارد، تغییر نگاه مسوولیتپذیرانه است که شاید قبلاً کمتر وجود داشت. تفاوت جدی دیگری که شاید وجود داشته باشد این است که به یک معنای کلیتر، ادبیات جدید انسانیتر است. به این مفهوم که نگاهش به فقیر از بالا به پایین نیست و این نگاه همسطح است. در این رویکرد، معمولاً پژوهشگر در میدان حاضر میشود و با فقیر از نزدیک صحبت میکند و طی این صحبتها و برخوردها به دنبال این مساله میرود که چه اتفاقی باعث این فقر شده است. در نگاه قبلی، اساساً پژوهشگر اقتصادی وارد میدان نمیشد و به نوعی از بالا و با توجه به اطلاعات و آمار به فقیر نگاه میکرد که این باعث میشد نگاه پژوهشگر به فقیر غیرانسانی باشد و فقیر را در بین اعداد تحلیل کند. این تفاوت جدی است که از متد بحثهای رفتاری وارد توسعه شده است، متدی که خیلیها معتقد به پژوهشهای میدانی در این نگاه هستند که باعث میشود مسائل بیشتری در فقر رصد شود که با نگاه قبلی که اساساً کمیگرا بود، تفاوت جدی دارد.
عنوان اصلی کتاب Scarcity به معنای کمبود یا کمیابی است و در کتاب اینگونه کمبود را تعریف میکند: «کمبود یعنی از آنچه حس میکنید نیاز دارید کمتر داشته باشید.» به نظر میرسد این عنوان و تعریف به دنبال ایده گستردهتری است. به نظر شما منظور از کمبود چیست؟
به نکته خوبی اشاره کردید. نویسنده نیز در مقدمه کتاب، خودش اشاره کرده است که من در مهمانی بودم و فردی از من پرسید در چه حوزهای مشغول فعالیت هستی و به او پاسخ دادم که در حوزه کمبود مشغول هستم. آن فرد نیز با تمسخر پاسخ داد که برای اینکه اطلاع بیشتری داشته باشی، علمی وجود دارد به نام علم کمیابی، که همان علم اقتصاد است. آن فرد نمیدانسته که ایشان خودش از استادان دانشگاه هاروارد هستند. نویسنده در این قسمت با طعنه میگوید درست است که از قدیم گفته شده است اقتصاد علم کمیابی و کمبود است، اما شاید اهمیت کار نویسندگان کتاب این باشد که مفهوم کمیابی را فراتر از چیزی مطرح کردهاند که تا به حال خیلی رایج بوده است. شاید مهمترین نکتهای که در کتاب میگویند این است که آدمهای پولدار نیز که معمولاً به شکل کلاسیک آنها را دچار کمبود نمیدانیم، دچار کمبود هستند؛ اما نه کمبود پول، بلکه آنها دچار کمبود زمان هستند. جالب است که در آزمایشهای کتاب میبینیم در نهایت با تمام تفاوتهایی که بین افراد فقیر و پولدار است، تاثیر شناختی که به لحاظ کارکردهای مغزی بر روی آنها اتفاق میافتد خیلی شبیه است. کمبود زمان و کمبود پول یک تاثیر بر آنها دارد که هر دو دچار سوگیریهای شناختی شبیه هم میشوند. به این معنا، مفهوم کمبود را به نوعی گستردهتر بحث کرده است که ما قبلاً کمتر در اقتصاد به آن توجه کرده بودیم.
آیا آنگونه که مولاینیتن و شفیر مطرح میکنند این فقر است که باعث میشود فرد تصمیمات نادرست بگیرد؟ یا برابر تصورات رایج این تصمیمات نادرست است که فرد را فقیر میکند؟
اتفاقاً یکی از مهمترین یافتههای این نویسندگان که مقاله درجه یکی بوده است که در یکی از بهترین مجلات چاپ کردهاند، همین بوده است. در اصطلاح گفته میشود «علیت معکوس». یعنی بخشی از علتی که به فقر نسبت میدادهایم، در واقع معلول است. یعنی به صورت دقیقتر، همانطور که در سوال هم اشاره شد، تاکنون تصور بر این بوده که آدمها فقیر هستند به دلیل اینکه تصمیمات نادرست گرفتند. به این مفهوم که از ابتدا فقیر نبودند و در جاهایی مثل پسانداز و سرمایهگذاری و شیوه مصرف اشتباه کردند و این اشتباهات منجر به فقیر شدن افراد شده است. این تصور رایجی بوده است که اکنون نیز وجود دارد. نویسندگان کتاب در مقالاتشان نشان میدهند که علیت معکوس است. یعنی این نبوده است که آنها تصمیمات اشتباه بگیرند و بعد فقیر شوند. اتفاقاً به نظر میرسد که انسانها ابتدا فقیر بودهاند و به خاطر فقرشان تصمیم اشتباه گرفتند و این تصمیمهای اشتباه به فقر آنها بیشتر دامن زده است و آنها فقیرتر شدهاند. به این معنا که یک چرخه منفی را ایجاد کرده است که قبلاً نیز به آن «دام فقر» گفته میشد. یعنی این افراد گرفتار میشوند و در این گرفتاری آنقدر باقی میمانند که خودشان نمیتوانند از آن خارج شوند. عملاً کار مهمی که نویسندگان در این مقالات انجام میدهند که مقالات پایه این کتاب میشود، این است که مکانیسم این تاثیرگذاری را هم نشان میدهند. در این کتاب اشاره میشود که همه افراد یک پهنای باند ذهنی از نظر شناختی دارند که هرچقدر این پهنای باند گستردهتر باشد، افراد تصمیمهای بهتری میگیرند. در مقالات این کتاب نشان داده میشود که افراد فقیر به دلیل مشغلههای بسیاری که در روزمره دارند و باید به آن رسیدگی کنند، از جمله اینکه باید پول قبض آب و برق را چطور پرداخت کنند و اینکه هزینه تحصیل فرزند را چطور تامین کنند، غذا باید چطور تهیه کنند و... در واقع مسائلی که برای بقیه افراد به شکل خودکار حل شده است، برای این افراد مساله است. این دغدغه ذهنی و این اشتغال ذهنی به این مسائل زیاد اما کوچک، باعث میشود که پهنای ذهنی آنها به شدت مشغول باشد و بخش کوچکی از مغز آنها آمادگی فکر کردن به مسائل زندگی و شخصی را داشته باشد. ناخودآگاه به ناچار این آدمها دچار این بدشانسی جدی هستند که در شرایط مساوی با آدمهای دیگر تصمیمهای با احتمال بیشتری اشتباه میگیرند. تصویر بسیار جالبی که برگرفته از یکی از آزمایشهای این افراد است، نشان میدهد افراد فقیر دقیقاً همانند کسی تصمیم میگیرند که شب تا به صبح نخوابیده است و هرچقدر آن فرد ذهنش آشفته است و طبیعتاً به دلیل کمخوابی و بدخوابی نمیتواند به درستی تصمیم بگیرد، آدمهای فقیر نیز شبیه چنین آدمی در زندگی روزمره تصمیم میگیرند. با این تفاوت که آن فرد یک شب نخوابیده است، اما این فقرا به نوعی همه شبها نمیخوابند. به همین دلیل نباید انتظار داشت که در فضای سرمایهگذاری و تصمیمهای مالی، فرزندآوری و تحصیل و بهداشت، فقرا همان تصمیم درستی را بگیرند که آن آدم پولدار با ذهن باز گرفته است. عملاً نشان داده شده است که مکانیسم تاثیر فقر بر تصمیم بد، چطور از مسیر مغز میگذرد و در عین حال که این مسیر مغز را نشان میدهند، یک راهنمایی هم به سیاستگذار میکند، و آن این است که اگر میخواهی حال فقرا بهتر شود تنها راه آن طبیعتاً کمکهای نقدی و کالایی نیست. اینکه بتوانی مغز آنها را تا حد خوبی باز کنی و پهنای باند مغزی آنها را گسترش دهی و مسائل کوچک آنها را حل کنی، بدون آنکه به آنها پول داده باشی و کمک نقدی کرده باشی، خودبهخود آنها در طول زمان تصمیمهای بهتری خواهند گرفت و این تصمیمهای بهتر آنها را در چرخههای مثبتی قرار خواهد داد که در نهایت آنها را از چرخه فقر خارج کند. عملاً فکر میکنم این یکی از مهمترین پیامهایی است که میتوانیم از این کتاب دریافت کنیم.
یکی از مشکلاتی که طبق گفته کتاب کمبود ایجاد میکند، تونلبینی است. تونلبینی به این معنا که افراد تمام توجهشان به کمبودی که دارند معطوف میشود و ممکن است به موارد ضروری دیگر توجهی نکنند. از طرفی تونلبینی میتواند باعث سرعت گرفتن انجام کارها شود. اولاً، لطفاً توضیح کاملتری در مورد تونلبینی دهید؛ دوماً، به نظر شما افراد در کشورمان امروز نسبت به مشکلات اقتصادی تونلبین شدهاند؟
این بحث تونلبینی عملاً یک مبنای زیستشناسانه دارد. یعنی به تعبیری یک علت تکاملی دارد؛ به این معنا که افراد به شکل تکاملی یاد گرفتند زمانی که دچار کمبود هستند، جهان را از دریچه همان کمبود ببینند. این بهطور مشخص در انسانهای باستانی به این شکل بوده که مساله کمبود غذا بسیار در آن دوره جدی بوده است. این شکل جهانبینی آنها که به صورت تونلبینی بوده، به آنها کمک کرده است که با شانس بیشتری بقا داشته باشند. وقتی که یک انسان گرسنه جهان را به شکل غذا ادراک میکند، این مساله باعث میشود با احتمال بیشتری غذا پیدا کند و باعث زنده ماندنش شود. این مکانیسم دفاعی بدن به شکل تکاملی برای بقا هنوز در سیستم مغزی ما باقی است. این باعث میشود که نهفقط در مورد غذا، بلکه در مورد هر چیزی که احساس میکنیم کمبود داریم، که میتواند زمان باشد یا احساس دوست داشته شدن یا دوست داشتن، منظور این است که میتواند هر چیزی باشد که به اندازهای که فکر میکنیم نیاز داریم، وجود ندارد، ناخودآگاه و خودآگاه مغز ما تمرکز بیشتری بر روی چیزی که فکر میکند کمیابی دارد، میگذارد. طبیعتاً این مساله میتواند به انسان کمک کند همانطوری که در زمان باستانی به انسان کمک کرده است. البته شبیه خیلی از این ابزارهایی که ما از نیاکانمان به ارث بردهایم و اکنون نیز خیلی کارکرد قبلیاش را ندارد، جاهایی نیز این مساله میتواند آسیبرسان باشد. تشخیص این مساله و توجه به خوبیها و بدیهای این مکانیسمهای مغزی خیلی میتواند به تصمیمگیری انسان کمک کند. به عنوان مثال در مساله اعتیاد، چیزی شبیه به همین تونلبینی باعث تشدیدش میشود. به خاطر اینکه همان قسمتهایی از مغز دچار مشکل میشود که افراد در تونلبینی دچار مشکل میشوند. عملاً کسی که اعتیاد به هر چیزی دارد که میتواند اینترنت باشد یا مواد مخدر یا هر چیز دیگری، بهرغم اینکه مصرف کمی ندارد، به دلیل اینکه تصور میکند با توجه به مصرف زیاد، هنوز هم کم است، این مساله باعث میشود دچار تونلبینی شود در نتیجه مصرف بیشتر داشته باشد و در آن چرخه گرفتار شود. این همان جایی است که این مکانیسم دفاعی بیولوژیکی تکاملی که قرار بوده است به بقای بیشتر کمک کند، عملاً کاری میکند که بیشتر نابود شویم. این در حقیقت ظرافتی است که اینجا وجود دارد اما استفاده درست از این ابزار کمک میکند انسان آن کمبودهایی را که در زندگی عادی دارد تا حد خوبی پوشش دهد.
در خصوص قسمت دوم سوال، مسالهای که باید به آن دقت داشته باشیم این است که مطالبی که در این کتاب ارائه میشود و مقالاتی که مبنای این کتاب بوده است، عموماً مسائل در حوزه فرد و خانوار است. یعنی توصیهها یا یافتهها بیشتر در این حوزه بوده است. هیچوقت در این کتاب مطالب را به سیاستگذاری و حوزههای کلان اقتصادی گسترش نداده است. اگرچه میشود در آن مسائل نیز رگههایی از این خطاها را دید اما در این کتاب بیشتر تمرکز بر مسائل و تصمیمهای فردی و شخصی و خانواده است. اگرچه میشود این مساله را در مسائل کلیتر هم پیدا کرد. حداقل میتوانیم بگوییم سیاستگذار اینجا نیز مانند دیگر کشورها یک فرد است و این فرد نیز میتواند دچار خطاهای شناختی شود که بقیه افراد هم به این خطاها دچار میشوند. بنابراین اگر شرایط کشور دچار بحرانها و کمبود در هر حوزهای شود، این تونلبینی باعث میشود آن فرد در انتخاب سیاستهایی که برمیگزیند دچار مشکل شود. اما اینکه بخواهیم در مورد کلیت یک جامعه صحبت کنیم و از این زاویه نگاه کنیم، نمیتوانیم با یافتهها و محتوای این کتاب چنین مطلبی را استناد کنیم. به دلیل اینکه نویسندگان در کتاب مطالب را توسعه نمیدهند و در سطح خرد باقی میگذارند، بنابراین من نمیتوانم این بحث را گسترش دهم که مردم دچار کمبود در ارزش پول ملی هستند و این باعث تونلبینی آنها میشود.
گفته شد که تونلبینی میتواند تاثیراتی مثبت داشته باشد. آیا در کشور ما نسبت به مشکلات اقتصادی تونلبینی وجود دارد؟
من فکر میکنم این تونلبینی اتفاق نیفتاده است. اگر ما کلیت جامعه را مانند یک انسان تصور کنیم که آن سیاستگذار قرار بوده است برای آن انسان تصمیم بگیرد، این اتفاق نیفتاده است. اتفاقاً یکی از مشکلاتی که برای این جامعهای که به شکل انسان تعریفش کردهایم داریم این است که در تشخیص اولویتهای سیاستگذاریاش دچار مشکلات اساسی است. به تعبیر دیگر وقتی که افراد تونلبینی دارند با توجه به اولویتهای کمبودشان توجه را تخصیص میدهند. یعنی هرچیزی که در آن کمبود بیشتر است، به آن توجه بیشتر اختصاص میدهیم و بالعکس. بنابراین یک نگاه زیستشناسانه است برای اینکه بتوانیم کمبودها را کاهش دهیم و تعادلی بین منابع ایجاد کنیم. مشکلی که در کشور وجود دارد این است که سیاستگذاری منسجم و همپیمان و همداستانی وجود ندارد و در حقیقت سیاستگذارانی مختلف از دریچههای متفاوتی به کشور نگاه میکنند، تشخیص اولویتهای آنها و به تعبیری تشخیص کمبودهای آنها متفاوت است و تونلهای متفاوتی را میبینند. در نهایت اتفاقی که افتاده است، این تونلبینیهای مجزای ازهمگسسته به یک سیاستگذاری یکسان و تاثیرگذار منجر نمیشود. راهحل این مساله هم این است یک نظام جامع سیاستگذاری اقتصادی در کشور وجود داشته باشد که همهچیز را از یک چشم ببینیم، بنابراین با تشخیص دقیق اولویتها از همین مسیر شبیه تونلبینی، سعی کنیم تمرکزهای سیاستی را بیشتر کنیم.