ژئوپولیتیک منازعه
کیهان برزگر از ریشههای ناامنی و منازعه در فضای پیرامونی ایران میگوید
حوزه پیرامونی ایران شباهت زیادی به دیگی جوشان پیدا کرده است که هر لحظه، بر غلیان و فشار آن افزوده میشود تا به نقطهای انفجاری منتهی شود. کیهان برزگر، مشاور ارشد دانشگاهیِ مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه در این گفتوگو با تمرکز بر منازعات ژئوپولیتیکی منطقه، تحلیلی شفاف از این تنشها، راههای برونرفت و بهرهمندی حداکثری ایران از این وضعیت نابهنجار را ارائه میدهد.
در حوزه پیرامونی ایران، تحولاتی بهطور پیوسته در حال وقوع است. ریشه تداوم و پایانناپذیری این تحولات در چیست؟
علت اصلی این است که کشورمان در حوزه پیرامونی با یک «ژئوپولیتیک منازعه» روبهرو است که این خود یک «معمای امنیتی پیچیده» در این حوزه ایجاد میکند که حل آن در کوتاهمدت و با استفاده از رویکردهای سیاسی-امنیتی فعلی امکانپذیر نیست. از یکسو، موزاییک پیچیده قومیتی، تاریخی و هویتی در قالب منازعه درونکشوری در نتیجه تحولات منطقهای دو دهه گذشته در جریان بوده که در بستر زمان تغییر شکل یافته و حتی وقتی به مرحله دولتسازی میرسد پیچیدهتر هم میشود. قومیتهای سرکوبشده که حاصل نظم سیاسی و سنتی ساختهشده دوران استعماری بودهاند، خواهان سهم طبیعی خود از ساختار سیاسی قدرت در سرزمین خود میشوند. مثلاً در عراق (شیعیان)، افغانستان (پشتونها و طالبان) و یمن (حوثیها) شاهد این انتظارات نیروهای سیاسی نوظهور هستیم که این خود بر پیچیدگی ژئوپولیتیک منازعه در محیط پیرامونی ما میافزاید. به ویژه در شرایطی که دولتهای برآمده از دوران استعماری از یک دولت ملی قوی و تاریخی برخوردار نیستند و به راحتی دچار هرجومرج میشوند. از سوی دیگر، مداخله کشورهای خارجی به ویژه آمریکا در قالب جنگ مستقیم و جابهجایی حکومتها که بیشتر با هدف پر کردن خلأ قدرت و عمدتاً دستیابی به اهداف استراتژیک صورت گرفته، خود نظم طبیعی در منطقه را به هم ریخته و بر شدت این منازعات افزوده است. این پیچیدگی ژئوپولیتیک منازعه در محیط پیرامونی ما به حدی است که خود آمریکاییها به این نتیجه رسیدند که جنگهای 20ساله آنها در افغانستان و عراق کاملاً بیهوده بوده و نهتنها بر شدت منازعه افزوده، بلکه جایگاه آمریکا و غرب را در منطقه به چالش جدی کشیده و حتی عواقب این منازعات نتیجه برعکس برای منافع آنها داشته و در قالب سرازیر شدن مهاجران، مسائل حقوق بشری، عواقب زیستمحیطی و... منافع آنها را به خطر انداخته است. خروج شبانه نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان که بیشتر به یک فرار بزرگ شبیه است و این کشور را کاملاً در اختیار گروه طالبان قرار داده تنها یک نمونه است. بازی آمریکا با کردهای عراق و سوریه با شانه خالی کردن از قولهای دادهشده برای تضمین جایگاه سیاسی و امنیتی آنها یک نمونه دیگر است. در این روند، به نظرم «مداخله خارجی» بر شدت «رقابتهای ژئوپولیتیک» دولتهای قوی منطقه همانند ایران، ترکیه و عربستان سعودی هم افزوده است. زمانی این کشورها در بحران سوریه اهداف ویژه استراتژیک خود را دنبال میکردند که هر یک به نوعی اتصال به نقش و شیوه مواجهه با آمریکا و غرب در بحران این کشور داشت. ایران با اتصال امنیت ملی خود به امنیت منطقهای به دفع یک تهدید بزرگتر و فروپاشی از درون در نتیجه تحریمهای اقتصادی و موضوعات مربوط به توافق هستهای و بهطور کلی تضعیف جایگاه و نقش طبیعی خود در منطقه توسط غربیها پرداخت. ترکیه از فرصت خروج نیروهای آمریکایی از منطقه کردستان سوریه استفاده و به بهانه حفظ امنیت ملی خود منطقه نفوذ در شمال سوریه ایجاد کرد. عربستان سعودی هم سعی کرد با فرصت ترامپ اهداف منطقهای خود را پیش ببرد. این کشور با طراحی یک سیاست تهاجمی خواهان افزایش نقش منطقهای خود و مقابله با ایران بود که در قالب جنگ یمن نمایان شد. بنابراین توقف یا تداوم روند جاری تا حد زیادی به خروج از سیستم جنگ ایجادشده توسط بیگانگان در منطقه، بازگشت به نظم طبیعی مطابق با واقعیات سیاسی-اجتمایی میدانی محیط منازعه و مهمتر از همه توسل به سیستمهای حل اختلافات با تمرکز بر راهحلهای منطقهای بستگی دارد. این روند به نظرم خود زمانبر است و شدت کندی یا تندی آن به درجه فوری بودن تهدیدات امنیت ملی کشورهای درگیر در محل این منازعه بستگی دارد. نتیجه اینکه به نظرم کشورمان در سالهای آینده با این ژئوپولیتیک منازعه همچنان روبهرو خواهد بود و بیشتر باید به فکر حفظ منافع ژئوپولیتیک با تمرکز بر افزایش «امنیت نسبی» خود به طرق مختلف سیاسی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی-اجتماعی باشد.
بر اساس میزان اهمیت و همچنین تاثیرگذاری، مهمترین تحولات در حوزه پیرامونی ایران را چگونه میتوان دستهبندی کرد؟ آیا ایران نقشه راه و استراتژی مناسبی برای هریک طراحی کرده است؟
اکنون مهمترین موضوع مربوط به استقرار حکومت طالبان در افغانستان است که به سرعت اتفاق افتاد. اما بهطور کلی اهمیت و اولویت دادن به تحولات جاری کار راحتی هم نیست، چون محیط منازعه در پیرامون ما به قدری پویا و با تغییر جهت سریع در جریان است که نمیتوان رفتارهای دولتها و سایر بازیگران درگیر در منازعات پیرامونی را پیشبینی کرد. به عنوان نمونه، تا همین یک ماه پیش آمریکاییها در دوحه قطر با طالبان در حال مذاکره برای مهار بحران افغانستان و خروج آبرومندانه نیروهای نظامی خودشان بودند. ولی آگاهانه یا ناآگاهانه فریب طالبان را خوردند مبنی بر اینکه آنها خواهان یک دولت ائتلافی و فراگیر هستند و پیششرطهای آنها از جمله آزادی زندانیان طالبان را پذیرفتند. حتی آمریکاییها به دولتی که خوشان در کابل روی کار آوردند، یعنی دولت تکنوکرات اشرف غنی، هم وفادار نبودند و آن را در مذاکرات به اصطلاح صلح دوحه دخالت چندانی ندادند. اکنون هم که اشرف غنی با این فضاحت از کابل گریخت و طالبان به راحتی پایتخت را به تسخیر خود درآوردهاند، اصلاً موضوع صلح با طالبان و تشکیل یک دولت انتقالی یا ائتلافی کاملاً بیربط شده است. پس میبینیم که در فاصله یک ماه تمامی معادلات به هم ریخته است. اکنون هر بازیگر منطقهای به فکر منافع خودش است. ایران با عقلانیت و هوشمندانه کانال مستقل ارتباطی با طالبان را باز گذاشته تا از یکسو بدون درگیری مساله استقرار مجدد طالبان در حکومت افغانستان را در چارچوب منافع ژئوپولیتیک خود مدیریت کند و از سوی دیگر از شر حضور نیروهای آمریکایی که یک تهدید امنیتی بودند، در مرزهای شرقی خود راحت شود. البته برای ایران مساله سرازیر شدن مهاجران افغان میتواند خود یک چالش جدی در این دوران سخت اقتصادی باشد. اما بههرحال ایران بازنده اتفاقات اخیر افغانستان به گونهای که بعضی از تحلیلگران میگویند نیست. برعکس، به نظرم قدرت چانهزنی ایران در توازن قوای منطقهای به نوعی در روند تحولات افزایش مییابد. ترکیه یعنی کشوری که سهم زیادی در شکلگیری و اجرای طرحهای توسعهای افغانستان داشته و بالطبع خواهان حفظ سهمی از نفوذ در افغانستان با پیشنهاد اداره فرودگاه کابل بود کاملاً عقب نشسته و منتظر است تا ببیند تحولات به چه سمتی میرود. پاکستان که خود خالق و حامی اصلی طالبان است سعی در بازتعریف نقش استراتژیک خود در معادلات آسیای جنوبی و مرکزی به ویژه با هند دارد. روسها و چینیها که شدیداً واقعگرا هستند احتمالاً با طالبان کنار میآیند. روسها حتی دستور تخلیه اعضای نمایندگی خود در کابل را ندادند، هرچند به همراه کشورهای آسیای مرکزی نگران اتصال طالبان با گروههای تندرو سیاسی و تقویت نقش آنها در سرزمین خود هستند. در این میان، هند شدیداً نگران به هم خوردن معادله قدرت خود به نفع پاکستان است. اما آمریکا بازنده اصلی است، چون بعد از این همه تلاش و هزینه به عنوان مقصر اصلی ظهور طالبان در قدرت در افکار عمومی جهان شناخته میشود. از این لحاظ، به نظرم لحظه آمریکایی در میدانهای نبرد منطقهای به پایان رسیده و به واقع آمریکا یک قدرت دریایی و هوایی محدود میشود. در عراق هم معادلات سیاسی پویاییهای خاص خود را دارند. نخستوزیر این کشور قانع شده که تنها راه ایجاد ثبات در عراق تنشزدایی بین ایران و عربستان سعودی است و بر همین مبنا به دنبال برگزاری نشست امنیتی مشترک در موضوعات عراق و یمن است. این نشان میدهد که اتکای سیاسی-امنیتی عراقیها به نقش آمریکا بهتدریج و بنا به جبر تاریخی کمرنگ میشود. اما اگر بخواهیم یک دستهبندی ساده در کوتاهمدت بکنیم باید اینگونه گفت که در غیاب آمریکا که در عمق موجب خوشحالی بازیگران کشوری شده، احتمالاً یک رقابت استراتژیک برای حفظ دامنههای نفوذ آنها در افغانستان در جریان میافتد. منتها شکل این رقابت همانند گذشته جدال بین قدرتهای بزرگ با محوریت غرب و شرق نیست، بلکه بیشتر منطقهای و محلی است. چون همه بازیگران واقعیت شکستناپذیری طالبان در موقعیت کنونی را بهتر درک میکنند، ضمن اینکه منطقه ظرفیت ورود به جنگ دیگری را ندارد.
اگرچه کنش ایران در مواجهه با تحولات، مهمترین اولویت در نظر گرفته میشود اما کدام تحولات منطقهای را میتوان به نفع و کدام را به ضرر ایران دانست؟
به نظرم ایران سعی کرده با نوع جدیدی از واقعگرایی منازعات ژئوپولیتیک در محیط پیرامونی خود را با در نظر گرفتن معادلات و واقعیات سیاسی-امنیتی و اقتصادی میدانی در هر منطقهای، در یک قالب دوجانبه یا چندجانبه مدیریت کند. کشورمان به دلیل موقعیت برتر ژئوپولیتیکی و اتصال تاریخی-فرهنگی با محیط پیرامون در هر موقعیتی میتواند خود را با شرایط ژئوپولیتیک جاری سازگار کند. از این لحاظ، همه این تحولات با یک مدیریت هوشمندانه دیپلماتیک میتوانند به نفع ایران تمام شوند. به عنوان نمونه، در بحران اخیر آذربایجان و ارمنستان، ایران به گونهای «بیطرفی مثبت» خود را به نفع آذربایجان مدیریت کرد که چالشی برای ارمنستان نشود و از این طریق هر دو طرف بحران از نقش ایران راضی باشند و واقعیتهای میدانی موجود را بپذیرند. در موضوع عراق، با نزدیکی به دولت عراق و تقویت نیروهای سیاسی طرفدار خود فشار بر خروج آمریکا از عراق را افزایش داد. به هر حال حضور پررنگ آمریکا در عراق یک تهدید امنیت ملی برای ایران است. در مواجهه با عربستان سعودی در یمن، کشورمان ضمن حفظ مواضع خود وارد گفتوگوی مستقیم با سعودیها شد تا بتواند موضوع بحران این کشور را به گونهای که مورد قبول دو طرف باشد و به نفع ثبات منطقهای سروسامان دهد. توجه داشته باشیم که تداوم بیثباتی منطقهای عاملی برای توجیه حضور بیگانگان در منطقه میشود. در سوریه موقعیت و نقش ایران تثبیت شده است. بشار الاسد برخلاف اشرف غنی در دمشق ماند و از کشور خود دفاع کرد و سهم بزرگ این مقاومت مربوط به ایران میشود. تنها نقطه حساس باقیمانده بهبود روابط با کشورهای عربی و محافظهکار حوزه خلیجفارس است که البته از یک کشور به کشور دیگر فرق میکند. گروه طرفدار سعودی یعنی امارات و بحرین در این حوزه همچنان در برابر ایران موضع دارند. اما کشورهایی مثل عمان، قطر و کویت مواضع میانهروتر و مستقلتری با ایران دارند. نکتهام این است که در حوزه سیاست منطقهای و پیرامونی، کشورمان این ظرفیت را دارد که هر تهدیدی را تبدیل به فرصت کند. به عنوان نمونه، با وجود طالبان در حکومت افغانستان، اکنون نیاز استراتژیک غرب و شرق به نقشآفرینی ایران در جهت ثبات منطقهای افزایش مییابد. به نظرم برای موفقیت درحوزهای پیرامونی، کشورمان باید چند اصول کلان استراتژیک، به عنوان نمونه ضرورت حفظ تمامیت ارضی کشورها، ضرورت تقویت دولتها و حفظ ثبات، ضرورت خروج بیگانگان، ضرورت ادغام اقتصاد منطقهای و محلی و...، را در حوزه پیرامونی خود نهادینه و به عنوان اصول ثابت سیاست خارجی تعریف کند و بر مبنای آن روابط دوجانبه یا چندجانبه منطقهای را تعریف و عملیاتی کند. در این میان، ادغام و اتصال اقتصادی در حوزه همسایگی به شکل جدید آن یعنی تغییر جهت از «زنجیره انتقال جهانی کالاها» که از لحاظ فلسفی و ایدئولوژیک غربمحور است به «زنجیره انتقال منطقهای کالاها» که پویاتر و بیشتر منطقهمحور و مستقل است، در قالب یک تقویت اتصال جغرافیایی و دیپلماسی ترانزیتی با محوریت رشد و توسعه اقتصادی محلی و منطقهای هم اهمیت فراوانی پیدا میکند. از این طریق، رویکرد «ژئوپولیتیک» و رویکرد «تکنولوژیک» با هم ترکیب میشوند و به سیاست منطقهای ایران در حوزه پیرامونی مفهوم جدیدی میبخشند.
بهطور مصداقی، تحولاتی چون برقراری ارتباط بین امارات متحده عربی با اسرائیل یا افزایش حضور و نفوذ اسرائیل در قفقاز، متعاقب درگیریهای بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان چه تاثیری بر امنیت سرزمینی ایران دارد و چگونه میتوان با آنها مقابله کرد؟
به گمانم تاثیر چندانی ندارد. البته شاید در نگاه اولیه این تحولات چالشی برای کشورمان به حساب بیایند. مثلاً اینکه ارتباط رژیم اسرائیل با امارات متحده عربی سبب میشود که اسرائیل به مرزهای ما در حوزه خلیجفارس نزدیکتر شود. یا پیروزی آذربایجان در جنگ بر ارمنستان موجب تقویت اندیشههای پانترکیسم شده و از زاویه منافع و امنیت ملی به ضرر ما باشد. اما از یک نگاه دیگر، این تحولات میتوانند به عنوان فرصت و عاملی برای ایجاد اجماع سیاسی داخلی در موضوعات منطقهای و تقویت انسجام ملی در نظر گرفته شوند. ایران یک دولت ملی قوی و تاریخی دارد و معمولاً اینگونه کشورها در مواجهه با تهدیدات خارجی اعتمادبهنفس ویژهای مییابند، چون سابقه تاریخی و حمایت عموم موجب تداوم و قوام یک دولت ملی است. از این لحاظ، اتفاقاً ارتباط یا اتحاد امارات و اسرائیل با هدف رسیدن به همین وضعیت افزایش «قدرت نسبی» این کشورها صورت گرفته که احساس میکنند از آن برخوردار نیستند، نه اینکه الزاماً چنین ارتباطی علیه منافع ایران باشد. هدف اصلی امارات از این ارتباط این بوده تا با نزدیکی با اسرائیل همزمان خود را یک قدرت منطقهای جلوه دهد و لابی اسرائیلی در آمریکا را به نفع خود برای فروش تسلیحات پیشرفته به این کشور بسیج کند. امارات یک کشور کوچک با سابقه تاریخی نزدیک به 50 سال است. این کشور در یک دهه گذشته با اجرای طرحهای عظیم ساختوساز و انرژی اتمی و با بهرهگیری از یک «هویتسازی تهاجمی» با ایجاد موزهها و آیکونهای ملی تلاش داشته تا خود را بزرگ جلوه دهد که البته برای هر کشوری قابل توجیه و مشروع است. در مقابل، رژیم اسرائیل هدف پیچیدهتری را در درگیر کردن اعراب محافظهکار در موضوع صلح اعراب و اسرائیل دنبال میکند. به واقع، با عادیسازی روابط با چند رژیم عربی، اسرائیل تلاش دارد تا خود را از مرکز منازعه ژئوپولیتیک منطقه دور کند و درگیریهای سیاسی سنتی را به خارج از مرزهای ملی خود هدایت کند و همزمان امیدوار است با این حرکت موج جدید و مثبتی در افکار عمومی جهان عرب برای ایجاد یک صلح پایدار برای کشور ایجاد کند. اما تاریخ و تجربه به ما میآموزد که چنین تلاشهایی ساختگی و ناموفق هستند. اتفاقاً این رژیمهای عربی اشتباه راهبردی کردند، چون این حرکت اسرائیل را در هرگونه مذاکرات احتمالی صلح با اعراب در موقعیت برتر قرار میدهد و همین مساله منجر به شکاف در میان ملتهای عربی و روابط جوامع عربی با حکومتهایشان میشود. حتی میتواند موج جدید و افراطیتری از ضدیت با اسرائیل را در خیابانهای عربی ایجاد کند. شکلگیری چنین شکافهای سیاسی در کشورهایی مثل عربستان که دارای ساختار سیاسی قدرتمندتری هستند، بیشتر مشهود میشود. بر همین مبنا، عربستان از هرگونه ارتباط با اسرائیل عقبنشینی کرد. اما برای امارات که اکثریت جمعیت کشورش را نیروی کار خارجی تشکیل میدهد این موضوع متفاوت است. بههرحال نکتهام این است که چنین تحولاتی تهدید جدی امنیت ملی یا سرزمینی برای ایران نیستند.
آیا مجموعه تحولات منطقه (و مشخصاً حوزه پیرامونی ایران) یک روند مشخص را دنبال میکنند و هدف روشن و خاصی در پی آن دیده میشود؟ چگونه میتوان تحولات منفرد در هر کشور را در یک تصویر بزرگتر و در ارتباط با تحولات بینالمللی گنجاند و تحلیل کرد؟
هیچ تحول مشخصی در جغرافیای پیرامون ما یک روند کاملاً مشخص را دنبال نمیکند. به عنوان نمونه بحرانهای افغانستان، عراق، سوریه، لبنان، یمن یا در حوزه خلیجفارس ویژگیهای خاص خود را دارند که بر اساس شناخت کامل از آنها باید سیاستهای کشورمان تنظیم و عملیاتی شود. مثلاً تقویت قوه تدافعی و تهاجمی نظامی ایران در خلیجفارس نه الزاماً برای دفع تهدیدات دریایی ناوگان ایران بلکه یک خواست تاریخی از سوی ملت و دولت ایران است که زمانی قدرت برتر در این منطقه بوده و امنیت در آن را به نوعی امنیت داخلی خود میداند. ایران در این منطقه هم حساس و هم با احتیاط است، چون به امنیت انرژی بینالمللی ارتباط مییابد و همزمان راه صادرات و واردات اصلی کشور هم از این منطقه میگذرد. لذا نیاز دارد خود را یک بازیگر مسوول و همزمان مقتدر نشان دهد. یا اینکه هدف آمریکا از ورود به جنگ در عراق و افغانستان و نتایج مورد انتظار از آنها از ابتدا تا انتهای این بحرانها متفاوت است. مساله اصلی در محیط پیرامونی ما این است که تحولات در آنها به نوعی به امنیت بینالملل متصل است. به عنوان نمونه مبارزه با تروریسم و افراطگرایی، قاچاق مواد مخدر، امنیت انرژی بینالمللی، پدیده مهاجران در نتیجه بحرانها، حقوق بشر و... . اما مشکل این است که کشورهای مدعی هدایت نظم منطقهای و جهانی برخورد واحدی با هریک از این تحولات ندارند. یعنی منطق این است که هر تحولی در هر منطقهای باید بر اساس ریشه تاریخی، نگاه و فلسفه شکلگیری همان تحول صورت بگیرد.