تاریخ انتشار:
انتخابات و پوپولیسم
پوپولیسم بیماری دوران کودکی دموکراسیهاست. یعنی زمانی که مردم در صحنه هستند اما از هیچ آگاهی یا تجربه سیاسی برخوردار نیستند و نهادهای مدنی هم هنوز شکل نگرفته است.
پوپولیسم بیماری دوران کودکی دموکراسیهاست. یعنی زمانی که مردم در صحنه هستند اما از هیچ آگاهی یا تجربه سیاسی برخوردار نیستند و نهادهای مدنی هم هنوز شکل نگرفته است. در چنین دورانی مردمی که پیوسته از آنها به عنوان عوام یاد شده است گوش احساس به سخنان آشنا و دلنواز میسپارند و هر آنچه میشنوند باور میکنند. از سوی دیگر سیاستمدار پوپولیست در گونهشناسی شخصیتهای سیاسی از گونه خونگرمها و مردمدارها و هیجانزدههاست که تفاوت چشمگیری با گونه خونسرد و خردگرا و بیاعتنا به واکنشهای مردم دارد. اساساً تودههای مردم بیش از آنکه به عقل گوش جان بسپارند، دستخوش احساسات و هیجانات هستند و نسبت به فرهیختگان خردگرا بدبین. به قول آلکسی دو توکویل اگر بنا به انتخاب باشد توده عوام کسی را انتخاب میکند که مثل خودش عامی باشد. اصلاً تا انبوهی از این گونه مردمان وجود نداشته باشند، پوپولیستی هم به وجود نمیآید. از سوی دیگر بدبینی دوسویه خردگرایان و عوام شکافی به وجود میآورد که قارچهای پوپولیست آن را پر میکنند. در عین حال خروجیهای پوپولیسم را نمیتوان یکسره منفی یا مثبت ارزیابی کرد. شاید بتوان دو نوع پوپولیسم را از هم جدا کرد. یک
گروه رهبرانی که با عوام همسو شدند تا سرنوشت آنها را تغییر دهند. مانند گاندی یا بسیاری از پیامبران و گروه دیگر افرادی که از سادهدلی و سادهلوحی عوام استفاده کرده و آنها را پشتوانه اهداف قدرتطلبانه خود قرار میدهند. اولین پوپولیست تاریخ اگر اشتباه نکنم ژولیوس سزار بود مگر آنکه سولون سیاستمدار مردمدار قرن ششم پیش از میلاد یونان را هم پوپولیست بدانیم. جمهوری روم به مدت 500 سال بر آنچنان ساختار اجتماعی-سیاسی استوار بود که هنوز به عنوان یک سازمان اجتماعی بینظیر از آن یاد میشود. مردم به انجمنهای سدانه تقسیم شده بودند و هر یک برای خود تریبونی داشتند که خواستههای خود را از آن اعلام میکردند. پاتریسینها نهاد قدرتمند سنا را در اختیار داشتند و دو کنسول انتخاب میکردند تا مسائل اجرایی به ویژه امور نظامی و جنگها را به آنها بسپارند. ژولیوس سزار آخرین کنسولی بود که انتخاب شد و به جنگ گلها اعزام شد. سنا از سوداهای سزار آگاه شد و به او دستور داد تا اطلاع ثانوی در کشور گل بماند و از رودخانه کوچک روبیکن که مرز روم و گل بود عبور نکند. اما سزار از رودخانه گذشت و به جانب شهر رم رهسپار شد. هنوز هم اصطلاح «گذر از روبیکن»
در ادبیات سیاسی اروپا به معنای رعایت نکردن حریمها به کار میرود. از این پس مخاطب سزار سنا نبود بلکه تودههای مردم بودند که در سیمای او حامی قدرتمندی میدیدند که دوای بیپناهی آنهاست. زمانی که تودهها گوش جان به حرفهای عوامپسند این اشرافزاده قدرتطلب سپرده بودند، سنا توطئه قتل او را طراحی کرد. سزار با دشنههای ناشناسی از پا درآمد. سناتورها خود را متالم نشان دادند و از خواهرزاده او اکتاویوس اگوستوس خواستند بیاید و مراسم کفن و دفن سزار را تدارک ببیند. در این زمان شایعه قتل سزار به دست سنا همه جا پیچیده بود. هنگامی که اکتاویوس دست در تابوت عاج برد و ردای به خون آغشته سزار را بیرون کشید، فریاد شیون از خلق بلند شد. مردم سراسیمه از هرچه در دست داشتند شعلهها برافروختند و به جانب سنا روانه شدند. روم به جهنمی از خشم تبدیل شد. تودههای مردم که در نقشههای سزار ابزار ناقابلی بیش نبودند او را تنها ناجی خود میدانستند. جمهوری روم از این خشم جان سالم به در نبرد و سنا و نظام جمهوری به پایان رسید. اکتاویوس اگوستوس امپراتور روم شد و حکومت اشرافی به دیکتاتوری فردی تبدیل شد و تودههای مردم که در جمهوری روم هم جز
بهگاه جنگ به حساب نمیآمدند اینک به صف سربازان بیاجر و مزد امپراتوری عظیم روم درآمدند. از این پس دیگر تا قرن هفدهم اثری از دموکراسی در پهنه گیتی به چشم نمیخورد. از آنجا که مردم در پادشاهیها و امپراتوریها هیچ نقش و ارزشی نداشتند، نه پوپولیسمی شکل گرفت و نه جایی برای پوپولیسم بود. در قرن هفدهم پارلمان انگلستان فعال شد و اندکی از مردم صاحب حق رای شدند و دو گروه سلطنتطلب و طرفداران پارلمان رو در روی یکدیگر صفآرایی کردند. به این ترتیب زمینههای پوپولیسم هم مهیا میشد. در همین زمان بود که نوع دیگری از پوپولیسم در سیمای کرامول متجلی شد. مردم عامی همیشه از اصطلاحات عوامانه لذت میبرند. وقتی کرامول پارلمان را تعطیل کرد و بر سردر آن نوشت این خانه اجاره داده میشود مردم لذت میبردند. دموکراسی انگلستان به تدریج نهادینه میشد و راه بر اصحاب و ارباب پوپولیسم فروبسته میشد تا آنکه انقلاب فرانسه به وقوع پیوست و زمینه را برای پوپولیسم نوع فرانسوی که در سیمای ناپلئون بناپارت تجسم یافت، فراهم ساخت. به خوبی میتوان رابطه دموکراسیهای نوپا و نهادینهنشده را با پوپولیسم مشاهده کرد. اما جایی که پوپولیسم به گونهای علمی و
نظاممند به نقد کشیده شد و هم به عنوان مکر مورد تمجید قرار گرفت ایتالیا بود. نوماکیاولیستها پرده از چهرههای ظاهرالصلاح برمیکشند و زوایای پنهان زندگی سیاسی را میسازند. پاره تو مکر را اساس کار نخبهگرایان قرار داد که بدان قدرت را از عوام بر گیرند و جایگاه تاریخی خود را نیز باز یابند؛ و ربرت میخلز تودهها را از اداره امور خود ناتوان و درمانده توصیف کرد که به سعادت نمیرسند مگر آنکه زمام خویش به نخبگان بسپارند. در دورهای که این متفکران به بسط نظریههای خود میپرداختند دموکراسی ایتالیا در دوران کودکی و ناتوانی بود و شیادان سیاسی در پی شکار آرای تودههای مردم در همه جا پرسه میزدند و انواع شگردها را به کار میگرفتند. از آنچه گفته شد چنین برمیآید که امحای پوپولیسم میسر نمیشود مگر با امحای عوامیگری؛ یعنی باید چنان به گسترش آموزش پرداخت که هیچ عوامی وجود نداشته باشد تا کسی بخواهد بر گرده او سوار شود یا بساط شیادی بگستراند. اما هیهات. یک قرن از استقرار کامل دموکراسی میگذرد و تودههای مردم همه نوشتن و خواندن آموخته و دست کم به یک روزنامه در روز دسترسی دارند و دست کم عضو یک تشکل سیاسی هم هستند. قاعدتاً دیگر
نمیبایست هیچ اثری از پوپولیسم در کشورهای پیشرفته مشاهده شود. ای دریغا که در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم کسانی مانند برلوسکونی و سارکوزی زمام امور دو کشور پیشرفته اروپایی را به دست میگیرند آن هم درست با کاربست همان شیوههای پوپولیستی که در زمان پاره تو بهکار میرفت. برلوسکونی احزاب قدیمی را متهم به ناکارآمدی و فساد کرد و سارکوزی با هنرپیشهها و ستارههای سینما و دیگر چهرههای مردمپسند عکس گرفت و وعده و وعید بسیار داد. وقتی به قدرت رسید اول حقوق هیات دولت و شخص رئیسجمهور را به دو برابر افزایش داد و کارهای زشت خود را در پشت ژستهای توخالی پنهان کرد. اما وقتی میرفت خزانهای تهی و انبوهی بیکار در کارنامه خود بر جای گذاشت. او گفت دارای مدرک فوقلیسانس است ولی هرگز کسی این مدرک را ندید. او روشنفکران و نویسندگان را تحقیر کرد و از اولاند رئیسجمهور فعلی که دارای مدرک معتبر از مهمترین دانشگاه پاریس است به عنوان هالو یاد کرد. این رویدادها نشان میدهد خطر پوپولیسم چیزی نیست که به سادگی از بین برود. بسیار طبیعی است که دموکراسیهای نیمبند و نوپای جهان سومی یکسره دستخوش پوپولیستها شوند. هنوز
زیربناهای دموکراسی مانند سطح سواد، رفاه نسبی و نهادهای نسبتاً قدرتمند مدنی در هیچ یک از کشورهای جهان سوم وجود ندارد. سادهدلانی که از بهار عربی سخن میگفتند و منتظر دموکراسی در شمال آفریقا بودند اینک ناکامی خود را نشان میدهند. اساساً در تاریخ کشورهای اسلامی پوپولیسم سابقه طولانی دارد در حالی که هشدارهای رهبران واقعی مانند ائمه نسبت به عوامگرایی بسیار زیاد است. در ادبیات اسلامی هر جا سخن از فتنه رفته دقیقاً دو عنصر عوام و عوامفریب حضور داشتهاند. شاید هیچکس به اندازه امام اول شیعیان از عوام و فتنههایی که از آنها برمیخیزد شکوه نکرده باشد. هر جا سخن از فتنه رفته نام همج الرعا هم دیده شده، پشههایی که همراه باد از این سو به آن سو میروند و از هر ناجنسی پیروی میکنند. اما شکوه از دینمداران باید کرد که این ادبیات را نپرداختند تا مردم بدانند فریب دادن و سخنهای بیبنیاد بر زبان راندن در شرع ممنوع است و کسانی که به قصد جلب نظر مردم مواعید بیفرجام میدهند و اقوال بلاعمل بر زبان میرانند و در همان حال زیان کسان در پی نفع خویش بجویند و دین اندر آرند دشمنان خدا هستند. اولین پوپولیست جهان اسلام معاویه بود. او
توانست از جهل مردم استفاده کند و سربازان امام حسن را فریب دهد. در فاجعه عاشورا هم بوزینگانی که بر در دروازه شام گرد آمده بودند تا ورود اسرا را با هلهله و شادی جشن بگیرند چشم خرد را بر سخنان یزید بسته بودند. وقتی دختر افصحالمتکلمین امیرالمومنین، زینب سلاماللهعلیها فرصتی یافت تا روشنگری کند، زنها شیون کردند و پیرمردها محاسن خود را کنده بر باد دادند ولی زینب فرمود خدا اشک چشم شما را نخشکاند. مثل شما مثل آن پیرزنی است که پشمهای خود را رشته باشد سپس تار و پود آنها را از هم گسسته باشد. شما اسلام آوردید سپس بر روی فرزند رسول خدا شمشیر کشیدید. دیگر هیچگاه جهان اسلام روی یک رهبر واقعی را ندید. همه از بنیامیه تا هارونالرشید از جهل مردم استفاده میکردند و خود را خلیفه بر حق نشان میدادند. فرهیختگان خانهنشین و اجامرالناس میداندار شدند. در احادیث میخوانیم بدترین مردم کسانی هستند که اعتقادات مردم را وسیله رونق دنیای خود قرار میدهند. مادام که جهل وجود دارد پوپولیسم هم رونق خواهد داشت.
دیدگاه تان را بنویسید