خاورمیانه جدید
خاورمیانه چه چشماندازی پیشرو دارد؟
خاورمیانه در طول سده اخیر همواره منطقهای پرآشوب و متحول بوده است؛ چه در فاصله دو جنگ جهانی که عرصهای برای کاشت بذر دولت-ملتهای جدید بهجامانده از امپراتوری عثمانی تحت قیمومیت قدرتهای بزرگ بود، چه بعد از جنگ دوم که این دولت-ملتها، نارس متولد شدند و برای هویت بخشیدن به خود، ذیل هویت عربی از دگر ایرانی و یهودی تصویرسازی کردند و جنگهای بیحاصل به راه انداختند، چه پس از انقلاب اسلامی و در پی آن جنگ هشتساله که قطببندیهای جدید حول طرفین آن شکل گرفت و چه در ادامه که رقابتی امپریالیستی میان طرف ایرانی و دولتهای عربی برای گسترش نفوذ منطقهای جریان یافت، این منطقه همواره در حال تحول بوده است. البته که علاوه بر علایق بهجامانده از رقابتهای استعماری، جایگزینی زغالسنگ و تثبیت نفت و گاز به عنوان مهمترین منبع انرژی جهان توسعهیافته صنعتی در طول قرن بیستم بر نقش و تاثیر قدرتهای بزرگ بر تحولات منطقه غیرقابل چشمپوشی بوده است. اما روندی که بعد از 7 اکتبر 2023 در منطقه شکل گرفته است، شواهدی از تحولی بنیادین در پویشهای منطقهای یا به عبارت دیگر نقطه عطفی تاریخی دارد؛ من این نقطه عطف در تحولات منطقهای را تابعی از نقطه عطف در تحولات جهانی میبینم. فرهنگ روابط در خاورمیانه از گذشتههای دور همواره فرهنگی تعارضی-هابزی بوده است. یعنی دشمنی مبنای هویتبخشی به بازیگران سیاسی بوده و بقا در اولویت اول قرار داشته است. وجود اسرائیل برای بنیاد چنین فرهنگی ضرورتی هستیشناختی داشته؛ اسرائیل یک دگر هویتبخش بوده است که با تصویرسازی از آن ناسیونالیسم عربی موجودیت یافت. دولتهایی مانند مصر و سوریه و عراق مدعی نمایندگی هویت عربی و پس از انقلاب اسلامی، ایران مدعی نمایندگی هویت اسلامی در تقابل با اسرائیل شدند و چنین هویتیابیهایی محیط خاورمیانه را برای نزدیک به هفت دهه در فرهنگی تعارضی-هابزی اسیر کرد و امکانی برای توجیه و مشروعیتسازی برای رژیمهای اقتدارگرا و اغلب نظامی فراهم آورد. اما روندی که با پیمانهای ابراهیم میان دولتهای ثروتمند خلیج فارس با اسرائیل با چراغی خاموش و به کندی در حال طی شدن بود، با 7 اکتبر شتابی شگفت یافت. نخبگان سیاسی عربی بهویژه در کشورهای ثروتمند نفتی بهتدریج دریافتند که میتوان مشروعیت را در کارآمدی جست، نه در درگیری و جنگ. در این آموزه تدریجی سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی که هدف اسرائیلستیزی را مصادره کرده بود، بسیار موثر بود. اما در مجموع خاورمیانهای که رفاه و سعادت خود را به نابودی دیگری گره زده بود و به پس از آن موکول میکرد، به این جمعبندی رسید که مردم خاورمیانه آرمان را برای بهتر زندگی کردن میخواهند، نه اینکه برای تحقق آرمانها زندگی چندین نسل را نابود کنند؛ پیمان ابراهیم تجلی چنین آموزهای بود. تغییر فرهنگ روابط در خاورمیانه به نحوی که اسرائیل نه یک دشمن مستحق نابودی بلکه یک رقیب یا حتی یک همکار تصویر شود، یعنی اینکه نیروهایی که وجودشان را در جنگ با دشمن و تعهد به نابودی آن تعریف کردهاند دیگر به کاری نمیآیند و باید جایشان را به نیروهایی بدهند که به جای جنگیدن همکاریهای دیپلماتیک و اقتصادی را بلدند. 7 اکتبر واکنش مجموعه این نیروها در مواجهه با روند عادیسازی روابط دولتهای منطقه با اسرائیل بود. تصور بر این بود که با آتشی که اسرائیل در واکنش به 7 اکتبر خواهد افروخت، دیگر دولتهای عربی توان توجیه عادیسازی روابط را حداقل برای مدت قابل توجهی از دست خواهند داد و افکار عمومی منطقه علیه اسرائیل به شکلی موثر تحریک خواهد شد. این منطق همیشه درست کار میکرد؛ افراطیگری در این طرف، افراطیگری در آن طرف را تقویت میکرد و تعامل را تضعیف. اما این بار دیگر این منطق کار نکرد؛ چون زمینه در حال تغییر بود و هر زمینهای منطق خاص خود را مییابد. همانطور که گفتم این تغییر زمینه منطقهای تابعی از تغییر زمینه جهانی است؛ بعداً به این بحث بازمیگردم اما این تغییر زمینه را اسرائیل بیش و پیش از سایرین درک کرد و توانست خود را با منطق آن تطبیق دهد. اینبار اسرائیل ظرفیتها و اهرمهای سیاست منطقهای جمهوری اسلامی یا همان نیروهای موسوم به محور مقاومت را کمابیش بهطور کامل از کار انداخت و قاعده بازی با خود جمهوری اسلامی را نیز از درگیری با نیابتیها به رویارویی مستقیم و وارد کردن ضربات اول به هدف تحریک ضربه دوم از طرف مقابل تغییر داد. در پی اقدامات اسرائیل علیه اهرمهای جمهوری اسلامی، نیروهای گریز از مرکز در درون خاورمیانه نیز فرصت و امکان تحرک یافتند و نتیجه آن از دست رفتن کامل موقعیت استراتژیک سوریه بشار اسد شد. در واقع 7 اکتبر بنا بود بقای محور مقاومت را با تاثیرگذاری بر روند عادیسازی روابط دولتهای عربی با اسرائیل تقویت کند، اما روند تضعیف آن را بهشدت تسریع کرد.
آینده خاورمیانه
خاورمیانه آینده، حداقل در میانمدت در اختیار و تحت تاثیر نیروهای فرهنگ تعارضی یعنی آنانی که جنگ کسبوکارشان است نخواهد بود و این اقتضای تحولات جهانی و تاثیر آن بر منطقه است. شواهد نشان میدهد که یکجانبهگرایی و افول اراده و مسئولیت هژمونیک ایالاتمتحده در اقتصاد سیاسی جهانی در مسیر تثبیت نظمی جدید و در مرحله پایانی قرار گرفته است. آمریکا دیگر حاضر به پرداخت هزینه رژیمهای همکاری و دادن سواری مجانی به رقبای ناسپاسش نیست و به قدرت رسیدن ترامپ نمودی از چنین ارادهای است. آمریکا دیگر تنها در جایی هزینه میکند و در موضوعی مسئولیت میپذیرد که آشکارا منافع مستقیمش درگیر باشد و در ارزیابی این منافع دیگر ملاکش جمع جبری مضاعف یا بازیهای برد-برد نیست، بلکه همه چیز را مبتنی بر منطق دستاوردهای نسبی و بازیهای برد-باخت میسنجد؛ چه در موضوع ناتو، چه در موضوع تغییرات اقلیمی و چه در موضوع خاورمیانه. هماکنون سهم چین از نفت خلیج فارس البته منهای نفت ایران که میزان صادرات آن نامشخص است، بالای 40 درصد از سبد انرژی این کشور است و ژاپن نزدیک به 90 درصد و کره جنوبی و سنگاپور ۷۰ درصد واردات نفتشان از خاورمیانه است. این در حالی است که آمریکا از سال 2020 به اینسو تراز صادرات و واردات نفت و گازش معکوس شده، یعنی پس از 75 سال صادرات نفت و گازش از واردات بیشتر شده و این روند تا سال 2025 به شکلی فزاینده تداوم یافته است. اکنون سهم سبد آمریکا از نفت خلیج فارس زیر چهار درصد در نوسان است. دونالد ترامپ در سخنرانی مراسم تحلیف خود وعده داد که آمریکا را به بزرگترین صادرکننده نفت و گاز در جهان بدل کند. این یعنی آمریکا دیگر برای پرداخت هزینه در خاورمیانه با توجه به منطق جدیدش توجیهی ندارد و باید از منطقه خارج شده و تمرکزش را روی مناطق استراتژیک جدیدش در شرق آسیا و آمریکای مرکزی و جنوبی بگذارد. نتانیاهو و راستگرایان اسرائیل این تغییر اولویتها در سیاست خارجی آمریکا را به خوبی درک کردهاند. به همین دلیل هم هست که تلاش میکنند در آخرین فرصتهایی که در حمایت عملی آمریکا مییابند مسئله امنیت و بقای خود را به شکلی درازمدت حلوفصل کنند؛ شدت دادن ضربات به محور مقاومت و کشاندن درگیری با جمهوری اسلامی به رویارویی مستقیم نتیجه درک چنین محدودیت و اضطراری است. سیاست خارجی آمریکا در منطقه همواره تابعی از قدرت لابی یهودیان در آمریکا بوده است و آنها همچنان توانایی چنین تاثیر و نفوذی را دارند، اما نه برای همیشه؛ چرا که منطق روابط منطبق بر تغییر نظم جهانی در حال تغییر است و نمیتوان در مقابل آن مقاومت کرد. جدا از اینکه سیاست حمایت عملی از اسرائیل در درون فضای نخبگانی آمریکا منتقدانی جدی دارد که اتفاقاً گرایشهایی عمدتاً رئالیستی /جمهوریخواهانه نیز دارند، بازگشت به «عقل سلیم» که به نوعی شعار دولت جدید ترامپ نیز هست، نمیتواند چنین حمایتی را توجیه کند؛ چرا و تا کی مالیات آمریکاییها باید هزینه امنیت اسرائیلیها شود؟! حل مسئله امنیت اسرائیل در خاورمیانه با توجه به منطق نظم در حال شکلگیری، هم برای دولت آمریکا و هم برای اسرائیل یک فوریت است. اما چه چیزی اسرائیل را ناامن کرده است؟ سیاست خارجی جمهوری اسلامی؛ پس تغییر این سیاست با هر هزینهای در اولویت قرار میگیرد. در این میان ترکیه و دولتهای عربی از چنین فرصتی بهره جستهاند و در حال دست یافتن به سهم خود از نظم در حال شکلگیری خاورمیانه هستند. کارگزار جمهوری اسلامی معتقد است آمریکا باید از منطقه برود اما حقیقت این است که آمریکا نیز هدفش این است که از منطقه برود، اما ادعا میکند این ایران است که با سیاستهایش مانع خروج آمریکا شده است. درگیر ماندن آمریکا در تنشهای منطقه خاورمیانه بیشترین منفعت را برای رقبای آمریکا یعنی چین و روسیه دارد. در آیندهای نزدیک با کنترل و مهار جمهوری اسلامی و نیروهای مقاومت، حضور آمریکا در منطقه بسیار کمرنگ خواهد شد و نظم جدید منطقهای با حضور اسرائیل، کشورهای عربی و ترکیه و البته مشارکت بیشتر چین و روسیه شکل خواهد گرفت. اما تصور نمیکنم این نظم ثبات چندانی داشته باشد. نیروهای اجتماعی در خاورمیانه با نخبگان سیاسی و اجرایی خود بسیار فاصله دارند. اکنون نیز میبینید که مثلاً نظم جدید در سوریه را بازیگران بینالمللی و نیروهای سیاسی منطقهای شکل میدهند و نیروهای اجتماعی داخلی در سوریه هیچ نقشی در آن ندارند. این وضعیت اغلب جوامع عربی خاورمیانه است. در خاورمیانه این نیروهای اجتماعی نیستند که دولت میسازند؛ نیروهای اجتماعی اغلب از سوی دولتها مهار میشوند، اما آنگاه که بسیج شوند و کنشی سیاسی در پیش گیرند، جز نابودی نظم دولتی دستاوردی ندارند. واقعیت این است که داعش و القاعده و جنبشهای جهادی و تمامی این نیروهای ضد دولت در خاورمیانه همگی در نیروهای اجتماعی خاورمیانه ریشه داشتهاند. وضعیت جامعه ایران با باقی جوامع خاورمیانه کاملاً متفاوت است؛ ایران تنها جامعهای است که بنابر تجربه زیسته و انباشت تاریخی ظرفیت توسعه دموکراتیک را یافته است. بحث را کوتاه کنم؛ اینکه نظم جدید در حال شکلگیری در خاورمیانه موضوع تهدید خواهد بود؛ نه از جانب یک دولت تجدیدنظرطلب، بلکه از جانب نیروهایی اجتماعی که در بطن فرهنگ خاورمیانهای ریشه دارند.