بهای حمایت
استراتژی آینده حزبالله چیست؟
همهچیز از ۸ اکتبر ۲۰۲۳ (۱۶ مهر ۱۴۰۲) شروع شد؛ یک روز بعد از حمله غافلگیرانه حماس به اسرائیل. ما در حالی سالگرد یکسالگی عملیات ۷ اکتبر (۱۵ مهر) را پشت سر میگذاریم که اسرائیل نهتنها غزه را ویران کرده بلکه حزبالله و لبنان را نیز از ضربات خود بینصیب نگذاشته و کمر به نابودی جنوب لبنان (تا بیروت) بسته است. از آن روز تا ۶ مهر ۱۴۰۳ که سیدحسن نصرالله در ضاحیه بیروت ترور شد، حزبالله در حمایت از حماس و غزه بخشهایی از اسرائیل را هدف حملات موشکی قرار داد و زمینه فرار حدود ۸۰ هزار شهرکنشین یهودی از شمال را فراهم کرد. بیتردید ۶ مهر به عنوان روزی تاریخی در تقویم تحولات سیاسی لبنان، حزبالله (بهطور خاص) و جریان مقاومت (بهطور عام) ثبت خواهد شد. شهادت دبیرکل حزبالله در این روز «ضربهای ویرانگر به حزبالله بود که یکی از سختترین ضربهها در تاریخ این سازمان است». نقش سیدحسن نصرالله در حزبالله بهگونهای است که برخی از او با عنوان «مغز، ستون فقرات و قلب تپنده حزبالله» یاد میکنند. محبوبیت «سید» نهتنها در لبنان که فراتر از لبنان رفته و -تا حد زیادی- در میان بخشهایی از جمعیت شیعی در منطقه (از افغانستان و یمن تا شبهقاره) و حتی برخی جوامع اهل سنت هم ریشه دوانده است. حتی «سرسختترین دشمنانش در آمریکا و اسرائیل هم از نصرالله به دلیل مهارتهای سازمانی و تواناییهای منحصربهفرد و زیرکی استراتژیکش با احترام یاد میکنند».
اما «سید» بهای حمایت خود در غزه و «قمار ۸ اکتبر» را با «جان» خود پرداخت که البته آسیبهایی هم به ساختار حزبالله وارد شد. از اکتبر ۲۰۲۳، حزبالله فرماندهان بسیاری مانند فواد شکر، ابراهیم عقیل، علی کرکی و نیز فرماندهان رده دوم و سوم خود را از دست داد. اهل نظر بر این باورند که فقدان نصرالله «یک لحظه تاریخی شکننده» برای حزبالله است که میتواند چشمانداز سیاسی لبنان و منطقه را تغییر دهد. شاید بر روی کاغذ تعیین جانشین نصرالله کاری راحت باشد اما حقیقت آن است که در عمل، یافتن فردی به جامعیت و عملگرایی او کاری بس دشوار است. نصرالله «بخشی جداییناپذیر از هویت» حزبالله بود. برخی معتقدند: «نصرالله شخصیتی استثنایی و خطیب بااستعدادی بود. او توانست پایگاه مردمی خود را با جذابیت و سخنوری خویش شکل دهد و همچنین مخالفان خود را با سخنرانیهای آتشین بترساند.» نصرالله به یک «نیروی منطقهای» تبدیل شده بود که هویت و اولویتش در «نبرد با دشمن صهیونی» تعریف میشد و به همین دلیل موافقان و مخالفانی به دست آورده بود. محبوبیت او از سال ۲۰۰۰ و عقب راندن اسرائیل از جنوب لبنان آغاز شد و در تابستان ۲۰۰۶ و پس از «پیروزی الهی» علیه اسرائیل گسترش یافت. نصرالله برای بسیاری از لبنانیها نقش «پدر معنوی» و «حامی» و «قیم» داشت. «مُهَنَّد حق علی»، معاون مدیر تحقیقات در مرکز خاورمیانه کارنگی، گفت که قدرت نصرالله به عنوان یک رهبر همانا در توانایی او برای متحد کردن بخشهای مختلف حزبالله بود؛ کاری که احتمالاً برای جانشین او چالشبرانگیز خواهد بود.
بازسازی ساختار حزبالله
برخی منابع میگویند، مجموعه ترورهای اسرائیل باعث شده رهبری حزبالله و فرماندهان عالیاش یکییکی هدف گرفته شوند و با وارد آوردن ضرباتی به شبکه ارتباطاتی حزبالله، «امنیت» و «قدرت نظامی» این گروه در مسیر تضعیف قرار گیرد. با این حال، اهل نظر بر این باورند که یکی از مزیتهای حزبالله «ساختار غیرمتمرکز»ش است که به یک رهبر اتکا ندارد. به همین دلیل، «سلسلهمراتب حزبالله همچنان وجود دارد، نهادهایش باقی است، رهبری متنوعش در مناطق مختلف لبنان همچنان برقرار است و این ساختار سلولی میتواند دوباره خود را بازسازی کند».
بر همین اساس، اهل نظر بر این باورند که با توجه به حذف فرماندهان رده اول یا به تعبیری «نسل اول» حزبالله، «مرحله بعدی برای این گروه بازسازی ساختار و سازمانیابی دوباره خود با اعضای نسل دوم و سومی است که ترور نشدهاند. نسل اول توانست نسل جوان و بلندپروازی را آموزش داده و آماده رزم کند که میتواند ماموریتهای نسل اول را در آینده ادامه دهد». بااینحال، کارشناسان بر این باورند که «مقاومت میتواند آنچه از دست داده را بازیابد اما این مستلزم زمان است». اما نمیتوان منکر این مسئله شد که ترور «سید» بزرگترین ضربه به حزبالله از زمان تاسیس تاکنون بود. ترور «سید» اوج حملات اسرائیل به حزبالله بود که دستکم از ۱۷ سپتامبر و با انفجار پیجرهای حزبالله آغاز شد.
«صنم وکیل»، مدیر بخش خاورمیانه و شمال آفریقای چتم هاوس، میگوید، اسرائیل از جنگ ۲۰۰۶ به بعد مشغول جمعآوری اطلاعات جاسوسی از حزبالله و نصرالله بود. همین باعث رسوخ جاسوسان اسرائیل در سلسلهمراتب این گروه شد. اکنون مسئله این است که «سه لایه از فرماندهان حزبالله حذف شدهاند. بنابراین، اکنون مسئله اصلی زنجیره فرماندهی است. بر اساس این روایت، فردی که از این سلسلهمراتب بالا بیاید فردی است ناشناخته و آزمون نشده که میتواند نااطمینانیهایی را با خود به دنبال بیاورد». البته «مُهَنَّد حق علی» بر این باور است که «حزبالله همچنان کنترل خود را بر صفوف و پایگاه بزرگ حامیان خود که به آرمان و ایدئولوژیاش اعتقاد دارند، حفظ کرده است».
اما یک روایت دیگر را «موسسه آلما» به دست میدهد. بر اساس گزارشهای «آلما»، برآوردهای جدی ارتش اسرائیل این بود که حزبالله فقط در یک رگبار راکتی میتواند تا سه هزار راکت /موشک پرتاب کند (صرفنظر از اینکه آیا به هدف میخورد یا خیر). این برآورد در یک حمله غافلگیرانه یا زمانی که اسرائیل از خطوط قرمز (مثل آسیب به رهبری، آسیب به زیرساختها در بیروت و...) عبور میکرد میتوانست عملیاتی شود. اسرائیل البته از خطوط قرمز عبور کرد اما برآوردهای فوق محقق نشد. به نوشته «آلما» دو احتمال اصلی برای این کار وجود دارد: اول اینکه قابلیتهای اصلی پرتاب حزبالله بهشدت از سوی ارتش اسرائیل آسیب دید و دوم، مشکل جدی تداوم رهبری و آسیب به زنجیره فرماندهی. با توجه به خساراتی که به پرتابههای موشکی حزبالله و همچنین حذف مداوم فرماندهان و رهبرانش وارد شده است، میتوان مدعی شد که حزبالله احتمالاً از یک ارتش منسجم به یک سازمان چریکی تبدیل شود تا بتواند بار دیگر خود را بازیابد. اگرچه از دامنه آن اطلاعی در دست نیست. به نظر میرسد که شخصیت و رفتار نصرالله در ۳۲ سال گذشته، پر کردن شکاف و تعیین جایگزینی را که بتواند خلأ رهبری ایجادشده در حزبالله را پر کند و جایگاه، نفوذ و احترام او برابر با نصرالله باشد، بسیار دشوار خواهد کرد. موسسه آلما بر این باور است که نصرالله یک رهبر بلامنازع بود که به «تمرکز» اهمیت میداد و بسیار باهوش بود. این موسسه معتقد است که چیزی به نام «روز بعد از نصرالله» وجود ندارد. «بلال یونس صعب»، تحلیلگر چتم هاوس و استادیار دانشگاه جرج تاون، بر این باور است که اگرچه ترور سیدحسن نصرالله ضربهای سخت به حزبالله بود اما این گروه از بدو تاسیس خود در سال ۱۹۸۲ لحظات پرخطری را پشت سر گذاشته است. حزبالله بیش از ۱۸ سال برای آزادسازی جنوب لبنان با اسرائیل جنگید که سرانجام در سال ۲۰۰۰ به هدف خود دست یافت. یک لحظه مهم دیگر برای این گروه، جنگ ۳۴روزه سال ۲۰۰۶ با اسرائیل بود. شش سال بعد، حزبالله در تحولات سوریه ورود کرد. در تمام مدت رویارویی با دولت یهود، شخصیتهای مهمی از جمله عباس الموسوی، عماد مغنیه، مصطفی بدرالدین و فواد شکر از سوی ارتش اسرائیل ترور شدند.
با این حال، تنها چیزی که به حزبالله اجازه داد تا این طوفانها را پشت سر بگذارد و انسجام داخلی خود را حفظ کند، شخص نصرالله بود. نفوذ و محبوبیت نصرالله فراتر از مرزهای لبنان بود. طی سالها کشمکش با اسرائیل، نصرالله بیش از هر رهبر عربی میدانست که با اسرائیل چگونه رفتار کند. او محدودیتها و آسیبپذیریهای گروهش را نیز میشناخت. اما یک چیز را متوجه نشد: اینکه اسرائیل امروز با اسرائیل گذشته بسیار متفاوت است. او متوجه نشد که دولت فعلی اسرائیل افراطیترین و متجاوزترین دولت در تاریخ دولت یهود است.
این تحلیلگر نفوذ موساد در حزبالله را محتمل میداند و مینویسد «اینکه فردای پس از نصرالله چگونه است، بسیار نامشخص است». او معتقد است حزبالله در کوتاهمدت یا میانمدت با بحران رهبری و سازماندهی مواجه است، منابع مالی و نحوه حمایت از آن روشن نیست و بوروکراسی هم از میان رفته است. «صعب» دو رویکرد را پیشروی حزبالله متصور میبیند: با وجود داشتن صدها نیروی رزمنده و زرادخانه اما برای بقا مجبور است یا تسلیم شرایط شود و سلاح خود را به ارتش لبنان تسلیم کند، یا همین مسیر را ادامه دهد که نتیجهاش معلوم نیست. هر تصمیمی که حزبالله اتخاذ کند، پیامدهای بلندمدتی نهتنها برای آیندهاش، بلکه برای لبنان و کل منطقه خواهد داشت.
روایتهای آخرالزمانی در نگاه تحلیلگران غربی
در میان تحلیلگران غربی هم افرادی هستند که از ویرانی غزه مسرورند. «رابرت دی. کاپلان» تمام آنچه در غزه و لبنان رخ داده را میستاید و از اسرائیل به خاطر دفاع از غیرنظامیانش تمجید میکند. او با چشمپوشی از آوارگی و کشتار غیرنظامیان از سوی اسرائیل، این رژیم را به تداوم همین رویکرد ترغیب کرده و میافزاید هدف قرار دادن رهبران حماس و حزبالله حتی تمام ساختمانهای اطرافشان امری «اخلاقی» است که مبنایی در تاریخ مدرن دارد. این مبنا در قاموس کاپلان، استراتژی لینکلن در جنگهای داخلی و استراتژی متفقین در جنگ جهانی دوم علیه آلمان و ژاپن است. پرزیدنت آبراهام لینکلن، در سالهای ۱۸۶۴ و ۱۸۶۵، جنگ را به سمت غیرنظامیان جنوبی برد، نه بهعمد بلکه برای تخریب اموال و زیرساختهای حیاتی به منظور کوتاه کردن جنگ داخلی و پیروزی قاطع در آن. این رویکرد آشکارا خونین بود و بسیاری از غیرنظامیان جنوبی در نتیجه آن جان باختند. بمباران شهرهای غیرنظامی در آلمان از سوی متفقین در مراحل پایانی جنگ جهانی دوم هم نمونهای دیگر است و مرتب مورد انتقاد روشنفکران و دیگر اخلاقگرایان قرار میگیرد. اما این بخشی از یک استراتژی برای شکست هرچه سریعتر آلمان نازی بود. از بمب اتمی نیز برای بهزانو درآوردن امپراتوری ژاپن استفاده شد. کاپلان معتقد است در خاورمیانه دنیای مدرن وجود ندارد بلکه فقط «ادامه باستان» دیده میشود.
«ویلیام اف. وکسلر»، مدیر ارشد برنامههای خاورمیانه در شورای آتلانتیک، هم روایت دیگری ارائه میدهد. او معتقد است حملهای که به ترور نصرالله انجامید، فرصتی برای اسرائیل به منظور تصفیهحساب با حزبالله بود. او بر این باور است که حمله به سلسلهمراتب فرماندهی حزبالله و حذف «سید» و سایر رهبران ارشد این گروه، اعتباری را که ارتش اسرائیل و موساد در ۷ اکتبر از دست داده بودند زنده کرد. او مینویسد فرصت برای «زدن» حزبالله هم جسارت نظامی میخواهد و هم شجاعت سیاسی. بنابراین، او به ارتش اسرائیل توصیه میکند که باید فرصت را غنیمت شمرد و اگر چنین فرصتی برای «سنوار» هم پیش آمد باید از آن استفاده کرد.
این تحلیلگر شورای آتلانتیک اگرچه در نهایت خواستار عقبنشینی حزبالله بر اساس قطعنامه ۱۷۰۱ است اما معتقد است در غیاب یک آتشبس پایدار، رهبر یا رهبران بعدی حزبالله به یک هدف مشروع تبدیل خواهد شد. با این حال، او تایید میکند که حزبالله پس از نصرالله [برای اسرائیل] غیرقابل پیشبینیتر و خطرناکتر میشود. به نوشته وکسلر، حزبالله، حتی در وضعیت فعلیاش پس از ترور رهبرانش، هنوز یک نیروی بهشدت مسلح است. با وجود حملات اسرائیل، میتوان فرض کرد که حزبالله هنوز صد هزار موشک و همچنین زرادخانهای از موشکهای هدایتشونده و هواپیماهای بدون سرنشین دارد که در صورت استفاده پشت سر هم، میتوانند ابزاری برای غلبه بر گنبد آهنین اسرائیل باشند. وکسلر البته به رویکرد طرف اسرائیلی هم اشارههایی دارد. او مینویسد، ممکن است اسرائیل به اشغال مجدد غزه، جنوب لبنان و حتی الحاق کرانه باختری روی آورد. اگر چنین شود، مسیری فاجعهبار برای افراطگرایان اسرائیلی خواهد بود که به انزوای بیشتر اسرائیل کمک میکند. کارشناسان البته به این نکته هم اشاره میکنند که برای ایران، حزبالله (بهطور اعم) و نصرالله (بهطور اخص) داراییهای ارزشمندی بودند. ایران نصرالله را از دست داد. اکنون ایران باید شرایط را ارزیابی کند که گام دیگر چه باید باشد. اگر سرمایهگذاری ایران در حال حاضر بر روی حزبالله دشوار باشد، این احتمال هست که ایران مبادرت به تقویت جریانهای دیگر مقاومت بهویژه حوثیها در یمن کند.
راهحل چیست؟
«دانیل موتون» که از سال ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۳ در شورای امنیت ملی به عنوان مدیر سیاست دفاعی و سیاسی-نظامی خاورمیانه و شمال آفریقا و زیر نظر «برت مک گورک» خدمت کرد، معتقد است چگونگی پایان عملیات اسرائیل به دیپلماسی ایالاتمتحده بستگی دارد. دولت بایدن وارث منطقهای در حال آشوب بود. کمپین «فشار حداکثری» ترامپ باعث فروپاشی ایران نشد. هنگامیکه دولت بایدن در سال ۲۰۲۱ از افغانستان خارج شد و شروع به انتقال نیروها از خاورمیانه به اروپا و آسیا کرد، به دنبال راههایی برای کاهش فشار در منطقه با هدف کاهش نیاز به ردپای نظامی بزرگ در خاورمیانه بود. این طرحها تا حدی موفق بود. در سال ۲۰۲۲، عربستان سعودی و حوثیها به یک آتشبس پایدار رسیدند. علاوه بر این، عربستان و ایران توافق کردند که روابط دیپلماتیک خود را از سر بگیرند. اما مذاکره برای عادیسازی گسترده میان اسرائیل و اعراب با حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ پایان یافت. در پاسخ، پنتاگون نیروهای خود را به منطقه بازگرداند تا امنیت اسرائیل را تضمین کند. اسرائیل تصور میکند که ایالاتمتحده احتمالاً بهمحض فروکش کردن بحران امنیتی ایجادشده پس از ۷ اکتبر، نیروهای خود را از منطقه خارج میکند. بنابراین، اسرائیل میکوشد این خروج را به تعویق اندازد. این رژیم برای افزایش آزادی عمل خود به ناوها و اسکادرانهای هوایی متکی است. پس از تشدید تنش نظامی اخیر میان اسرائیل و حزبالله، موضع کاخ سفید از درخواست برای آتشبس به سمت حمایت از عملیات اسرائیل در لبنان تغییر کرد. اسرائیل هم دلایل متعددی برای روی آوردن از غزه به لبنان دارد: اول آنکه، اسرائیل هنوز معمار حملات ۷ اکتبر یعنی سنوار را حذف نکرده است. دوم، اسرائیل به محدودیتهای خود برای آزادی گروگانهای باقیمانده پی برده است. سوم، ناتوانی در دستیابی به آتشبس، بهرغم تلاشهای ایالاتمتحده، قطر و مصر، به این معنی بود که اسرائیل دیر یا زود بر تهدیدهای دیگر تمرکز خواهد کرد. این تحلیلگر معتقد است که تصمیم ایران برای انتقام نگرفتن از ترور اسماعیل هنیه در ۳۱ جولای در تهران، به اسرائیل آزادی عمل برای ترورهای بیشتر داد. از سوی دیگر، با تحولات اخیر در لبنان، اسرائیل توجه خود را به عملیات زمینی معطوف کرده است. او میافزاید، حتی استفاده از زور عریان در لبنان به عنوان کشوری مستقل، حزبالله را به عنوان یک تهدید بلندمدت از بین نخواهد برد. به باور موتون، یک عملیات در مقیاس محدود، که به نظر میرسد دولت بایدن از آن حمایت میکند، باید با دیپلماسی ایالاتمتحده در لبنان و منطقه تقویت شود تا یک الگوی جدید برای امنیت در داخل لبنان ایجاد شود. بنابراین، اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان میتواند کمک خوبی برای حل بحران باشد. ایالاتمتحده باید تلاشهای دیپلماتیک را با کشورهای منطقه، و بهویژه با لبنان افزایش دهد. این تلاشها باید در راستای بازسازی یک جناح ضد حزبالله در لبنان یا مجبور کردن حزبالله به پذیرش برخی محدودیتها در مورد اقداماتش باشد.