شناسه خبر : 49199 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

تله‌های مدیریت

مدیران و کارآفرینان در معرض چه تصمیم‌های اشتباهی قرار می‌گیرند؟

 

آزاده خرمی‌مقدم / نویسنده نشریه 

در دنیای پویای استارت‌آپ‌ها، مسیر رشد هرگز خطی نیست و تصمیمات ابتدایی می‌توانند پیامدهای بلندمدت و تعیین‌کننده داشته باشند. تجربه‌های متعدد بنیان‌گذاران کسب‌وکار در سایت ردیت (reddit.com /r /Entrepreneur)، گویای برخی اشتباهات پرتکرار است که بسیاری از کارآفرینان به‌ویژه در سال‌های اولیه مرتکب می‌شوند. تحلیل این تجربه‌ها می‌تواند برای دیگر فعالان این حوزه، آموزنده و پیشگیرانه باشد. این روایت‌ها گرچه تجربه‌هایی شخصی هستند، اما مجموعه‌ای از الگوهای پرتکرار در شکست‌های اولیه استارت‌آپ‌ها را بازتاب می‌دهد. شاید مهم‌ترین درس این باشد که بنیان‌گذار موفق نه‌فقط سازنده یک محصول، بلکه طراح یک ساختار فکری، فرهنگی و سازمانی است. به‌طور خاص این نکات به مشکلات اساسی و اشتباهات مدیریتی و استراتژیک اشاره دارند که در تمام استارت‌آپ‌ها در هر جایی ممکن است، رخ دهند. روایت تجربه یک بنیان‌گذار کسب‌وکار در حوزه تامین نیروی انسانی IT که به مدت چهار سال این مسیر را پیموده بیانگر این امر بود که او به اشتباه تصور می‌کرد افزایش اندازه تیم نشانه‌ای از سلامت و توسعه کسب‌وکار است. درواقع یکی از نخستین اشتباهات او، نگاه کمی به رشد بود. درحالی‌که، بزرگ‌تر شدن تیم بدون زیرساخت و ماموریت مشخص، تنها به افزایش هزینه‌ها، افت هماهنگی و بحران‌های مدیریتی منجر شد. این نگاه سطحی به «عدد تیم» یک معیار خودنمایانه (Vanity metric) است که عملاً با پایداری و بهره‌وری سازمان رابطه‌ای ندارد. شراکت اشتباه دومین خطای انسانی بود. بنیان‌گذار از روی نیاز فوری به حمایت، فردی را به‌عنوان شریک انتخاب کرد که در نگاه اول مکمل به‌نظر می‌رسید، اما در بلندمدت تفاوت‌های عمیق در اهداف و انگیزه‌ها میان آنها شکاف انداخت. شریک اول راضی به درآمد ثابت و ساعات کاری محدود بود، درحالی‌که بنیان‌گذار چشم‌اندازی بلندپروازانه‌تر داشت. این تجربه، اهمیت گفت‌وگوی صادقانه درباره اولویت‌های بلندمدت و تحمل ریسک در ابتدای مسیر شراکت را برجسته می‌کند. غفلت از بازاریابی، سومین خطای او محسوب می‌شد. رویکرد «بساز، خودشان می‌آیند» نه‌تنها کارساز نبود، بلکه باعث اتلاف منابع و زمان شد. برای بیش از یک سال و نیم، بنیان‌گذار هیچ سرمایه‌گذاری جدی در بازاریابی و فروش نکرده بود و صرفاً به معرفی دهان‌به‌دهان دل خوش کرده بود. درنهایت، مجبور شد با تاخیر به اهمیت کانال‌های متنوع بازاریابی از ایمیل و لینکدین تا یوتیوب و سایر شبکه‌های اجتماعی توجه کند. این اشتباه نشان می‌دهد که حتی بهترین محصول بدون استراتژی فروش، در بازار رقابتی جایی نخواهند داشت.

بی‌صبری و مقایسه‌های مضر و تصمیم‌گیری‌های کوتاه‌مدت زیر فشار مالی اشتباهات بعدی او بودند. مقایسه‌کردن با داستان‌های موفقیت فوری در توئیتر و یوتیوب، احساس ناکامی زودرس ایجاد کرد. پس از دو سال، بنیان‌گذار از اینکه به درآمد موردانتظار نرسیده بود، احساس شکست داشت، درحالی‌که رشد پایدار در بسیاری از استارت‌آپ‌ها نیازمند سال‌ها زمان و آزمون‌وخطاست. پذیرش واقعیت‌های زمان‌بربودن رشد، یکی از تغییرات ذهنی مهمی بود که مسیر آینده را برای او روشن‌تر کرد.

درنهایت، شاید پرهزینه‌ترین اشتباه، تصمیم‌های کوتاه‌مدت برای حل بحران نقدینگی بود. بنیان‌گذار در شرایط سخت، با مشتریانی قرارداد بست که تناسبی با مسیر رشد شرکت نداشتند، نیروهایی را استخدام کرد که در بلندمدت کارآمد نبودند و به‌جای ساختن رابطه، صرفاً به سود آنی نگاه کرد. نمونه‌ای از این رویکرد، قراردادی بود که به بهای بالایی بسته شد، ولی به‌دلیل نادیده‌گرفتن ظرفیت رشد آن مشتری، فرصت‌های بعدی را از بین برد- به‌زعم خود او، شاید ضرری معادل 100 هزار دلار.

در میان روایت‌های متعدد از چالش‌های مدیریتی در استارت‌آپ‌ها، یکی دیگر از مشارکت‌کنندگان با نگاهی دقیق و تجربه‌محور، پنج اشتباه کلیدی‌اش را برجسته کرد که می‌توان آنها را از عوامل اصلی کندی رشد یا حتی شکست کسب‌وکارهای نوپا دانست.

نخست، به نبود روایت برند منسجم اشاره می‌شود؛ خطایی بنیادین که بسیاری از بنیان‌گذاران مرتکب آن می‌شوند. در غیاب یک «Brand Script» روشن، نه‌تنها تیم، بلکه مشتریان نیز درک دقیقی از هویت، مسیر و ارزش‌های سازمان نخواهند داشت. چنین خلئی، در ادامه مسیر به سردرگمی در بازاریابی، استخدام و توسعه برند منجر می‌شود. دوم، فقدان یک چشم‌انداز یا ماموریت الهام‌بخش است. تجربه نشان داده که تیم‌ها نیازمند دلیلی بزرگ‌تر از سودآوری برای تداوم انگیزه‌اند؛ دلیلی که چرایی وجود کسب‌وکار را روشن کند و افراد را در مواجهه با بحران‌ها در کنار هم نگه دارد. استارت‌آپ‌هایی که صرفاً به «چه چیزی می‌فروشیم» محدود می‌شوند، اغلب در برابر ناملایمات تاب نمی‌آورند. سوم، او به ناتوانی در اعتماد و تفویض اختیار می‌پردازد؛ جایی که بنیان‌گذار به‌جای آنکه تیمی از متخصصان توانمند گرد آورد و به آنان میدان بدهد، با مدیریت خرد (Micromanagement) و مداخله‌گری افراطی، نه‌تنها بهره‌وری را کاهش می‌دهد، بلکه بهترین نیروهای خود را از دست می‌دهد. در مقابل، رهبران هوشمند با آگاهی از محدودیت‌های خویش، خود را با افراد کاردان احاطه می‌کنند و رشد را از دل اعتماد می‌جویند. رهبران بزرگ دوست دارند «کم‌هوش‌ترین فرد اتاق باشند»، یعنی از اینکه دیگران از آنها بااستعدادتر باشند نمی‌ترسند و متعهدند که به رشد همه اعضای تیم کمک کنند. چهارمین خطا، نداشتن تعادل میان کار «در» و «بر» کسب‌وکار است. بنیان‌گذاران گاهی یا در جزئیات روزمره غرق می‌شوند یا صرفاً در سطوح استراتژیک پرواز می‌کنند. حال آنکه رشد پایدار، نیازمند توازن میان عملیات اجرایی (مانند فروش، خدمات مشتری) و ساختاردهی سیستمی (مانند طراحی فرآیندها، توسعه منابع انسانی و مدیریت رشد) است. و نهایتاً، به نبود سیستم‌ها و رویه‌های مکتوب اشاره می‌شود؛ عنصری که برای بسیاری از استارت‌آپ‌ها تجملی به‌نظر می‌رسد اما در عمل، زیربنای اعتماد، انسجام و مقیاس‌پذیری سازمان است. از مستندسازی شرح وظایف گرفته تا تعریف شاخص‌های ارزیابی عملکرد، همگی به کارآمدسازی تیم و فرهنگ‌سازی کمک می‌کنند. نویسنده در این زمینه کتاب E-Myth Revisited را به‌عنوان منبعی ارزشمند معرفی می‌کند. این روایت ضمن تاکید بر اهمیت نظام‌بندی، اعتماد و داشتن چشم‌انداز، به ما یادآوری می‌کند که موفقیت در استارت‌آپ‌ها نه‌تنها به ایده اولیه، بلکه به کیفیت رهبری و بلوغ مدیریتی وابسته است. شاید همین تجربه‌های جزئی الهام‌بخش بینش‌های بزرگ برای نسل بعدی کارآفرینان باشد. مشارکت‌کننده دیگری به‌جای اعتراف به اشتباهات بزرگ، بر دو حوزه مهم تمرکز می‌کند که بسیاری از بنیان‌گذاران در آنها دچار اشتباه می‌شوند، اما خودش با تصمیم‌گیری‌های سنجیده از آنها پرهیز کرده است. تحلیل این موارد از منظر مدیریت کسب‌وکار نکات آموزنده‌ای دارد:

اول، استخدام زودهنگام افراد نیازمند به درآمد. نویسنده به‌درستی اشاره می‌کند که اولین استخدام در یک استارت‌آپ تصمیمی حساس است، چراکه در مراحل ابتدایی، منابع مالی محدود هستند و کسب‌وکار در وضعیت ناپایدار قرار دارد. استخدام فردی که فوراً به درآمد ثابت نیاز دارد، می‌تواند فشار زیادی به بنیان‌گذار وارد کند و در صورت نبود کار کافی، موجب اتلاف منابع شود. او با استخدام یکی از نزدیک‌ترین اقوام خود و تعیین انتظارات انعطاف‌پذیر، توانسته ریسک مالی و روانی این مرحله را کاهش دهد. این تصمیم نشان از درک دقیق او از مدیریت منابع انسانی در شرایط ناپایدار دارد. همچنین او به یک مسئله ریشه‌ای‌تر اشاره می‌کند: ناهماهنگی مالی میان شرکا. تجربه تلخ پدرش از شراکت با افراد ثروتمند، برای او درس بزرگی بوده و به این آگاهی رسیده که هم‌راستا‌بودن اهداف مالی شرکا، پیش‌شرط پایداری کسب‌وکار و حتی روابط فردی است. او با انتخاب شریکی که آمادگی تحمل چند سال بدون درآمد را داشته، نشان می‌دهد درک بالایی از هم‌افزایی و هم‌ترازی در شراکت دارد.

دوم، در حوزه مالی، نویسنده دیدگاه کاملاً «درون‌نگر» دارد. او معتقد است که بنیان‌گذار باید تا حد ممکن خود درگیر حسابداری و مدیریت مالی شود، زیرا اعداد بهترین بازتاب عملکرد کسب‌وکار هستند. این طرز فکر دو جنبه مهم دارد: نخست، تاکید بر شفافیت و درک مستقیم از عملکرد مالی و دوم، ایجاد کنترل و نظارت مستمر بر جریان‌های مالی که در مراحل ابتدایی کسب‌وکار بسیار حیاتی است. او با توجه به نوع کسب‌وکار خود -با حجم پایین اما کارمزد بالا- توانسته این کار را عملی کند. هرچند این راهکار برای همه قابل اجرا نیست، اما آموزه اصلی این است که بنیان‌گذار نباید بدون شناخت و نظارت، حوزه مالی را به‌طور کامل واگذار کند. تجربیات او نشان می‌دهد که در استارت‌آپ‌ها، ملاحظات مالی و انسانی باید همزمان و بادقت مدیریت شوند و تصمیم‌های اولیه می‌توانند در سرنوشت کل کسب‌وکار تعیین‌کننده باشند.

91

اشتباهات و خطاهای ذهنی مدیران و کارآفرینان

مشکل اصلی در کارآفرینی، نه در سختی فیزیکی فعالیت‌هایی مانند پشت میز نشستن، خواندن، تایپ‌کردن و کلیک‌کردن است که بسیار ساده هستند، بلکه در مقاومت ذهنی است که هنگام انجام آنها به‌وجود می‌آید. مدیریت و کارآفرینی هر دو با تصمیم‌گیری‌های متعدد، گاه پرریسک و چالش‌برانگیز همراه هستند. در این مسیر، علاوه بر مشکلات بیرونی مانند تغییرات بازار و رقابت، مدیران و کارآفرینان با تله‌های ذهنی و خطاهای شناختی روبه‌رو می‌شوند که می‌تواند مسیر موفقیت را دشوارتر کند. شناخت این اشتباهات می‌تواند نقش کلیدی در پیشگیری از پیامدهای منفی ایفا کند. برخی از این خطاهای شناختی به شرح زیر هستند:

تله خوش‌بینی افراطی: مدیران و بنیان‌گذاران استارت‌آپ‌ها معمولاً به ایده یا توانایی‌های خود بیش‌ازحد اطمینان دارند. این خوش‌بینی ممکن است باعث نادیده‌گرفتن تهدیدها یا چالش‌های بازار شود و تصمیم‌های غیرواقع‌بینانه را در پی داشته باشد. برای مثال، راه‌اندازی یک محصول جدید بدون بررسی کافی بازار یا آزمودن فرضیه‌ها.

تصمیم‌گیری احساسی و هیجانی: در شرایط فشار یا بحران، بسیاری از تصمیم‌ها به‌جای تحلیل منطقی، با تکیه بر احساسات (ترس، هیجان، تعصب) گرفته می‌شوند. این امر می‌تواند موجب انتخاب‌های غیرمنطقی مانند استخدام شتاب‌زده یا ترک بازار سودده شود.

سوگیری تاییدی: مدیران ممکن است فقط اطلاعاتی را ببینند یا باور کنند که فرضیه قبلی‌شان را تایید می‌کند. این باعث می‌شود که نشانه‌های هشداردهنده نادیده گرفته شده و تصمیمات اشتباه تقویت شود. 

نادیده‌گرفتن تیم و تمرکز بر کنترل کامل: کارآفرینانی که همه‌چیز را خودشان انجام می‌دهند یا به دیگران اعتماد ندارند، معمولاً با بحران بهره‌وری و فرسودگی شغلی مواجه می‌شوند. تفویض اختیار یکی از ارکان موفقیت در مدیریت است.

عدم تطبیق با تغییرات بازار: بسیاری از مدیران پس از موفقیت اولیه، دچار نوعی ایستایی می‌شوند و از نوآوری با تغییرات محیطی غافل می‌مانند. در دنیای پویای امروز، نداشتن انعطاف یکی از خطرناک‌ترین تله‌هاست.

هدف‌گذاری نامناسب یا مبهم: اهداف مبهم، غیرقابل اندازه‌گیری یا دور از دسترس، انگیزه تیم را کاهش داده و شاخص‌های موفقیت را نامشخص می‌کند. نبود اهداف SMART (ویژه، قابل‌اندازه‌گیری، قابل‌دستیابی، مرتبط و زمانمند) از دلایل شکست بسیاری از کسب‌وکارهاست.

سوگیری بقا: مدیران گاه فقط به نمونه‌های موفق نگاه می‌کنند و مسیر آنها را الگوبرداری می‌کنند، بی‌آنکه از شکست‌ها درس بگیرند. این سوگیری، درک واقعی از ریسک‌ها را مخدوش می‌کند. 

مقاومت در برابر بازخورد: عدم پذیرش نقد سازنده، چه از سوی کارکنان، مشاوران یا مشتریان، می‌تواند موجب تکرار اشتباهات و فاصله‌گرفتن از واقعیت بازار شود.

این تله‌ها، تصمیم‌گیری صحیح و بهره‌وری را تحت تاثیر قرار می‌دهند. مطابق با نظریات، مغز انسان به‌طور طبیعی تمایل دارد که از تغییرات اجتناب کند و در وضعیت کنونی باقی بماند، چراکه بقا در این وضعیت برای آن امن‌تر به‌نظر می‌رسد. این مقاومت ذهنی در کارآفرینی می‌تواند به یکی از تله‌های رایج مانند «تله خوش‌بینی افراطی» منجر شود؛ جایی که فرد به ایده یا توانایی‌های خود بیش‌ازحد اعتماد دارد و با وجود نشانه‌های هشداردهنده از چالش‌ها و ریسک‌های موجود، به تصمیمات غیرواقع‌بینانه دست می‌زند. به‌عبارت دیگر، همان‌طور که مغز برای حفظ امنیت خود از تغییر می‌گریزد، ممکن است کارآفرین نیز به اشتباه و به‌دلیل همین مقاومت در برابر تغییرات، تصمیماتی بگیرد که مبتنی بر خوش‌بینی و عدم ارزیابی دقیق واقعیت‌ها باشد.

از سوی دیگر، در مواقع فشار یا بحران، بسیاری از تصمیمات به‌جای آنکه بر پایه تحلیل منطقی باشد، به‌طور ناخودآگاه تحت تاثیر احساسات قرار می‌گیرند. این تصمیم‌گیری‌های احساسی و هیجانی، می‌تواند به انتخاب‌های غیرمنطقی منجر شود. در این شرایط، مغز به‌طور ناخودآگاه تلاش می‌کند از تغییرات و چالش‌ها دوری کند و به وضعیت‌های آشنا بازگردد. حتی اگر این وضعیت‌ها موجب از دست‌دادن فرصت‌های جدید یا کاهش کارایی شود.

چگونه می‌توان بر این چالش‌ها غلبه کرد؟

اشتباهات مدیریتی اجتناب‌ناپذیر هستند، اما با خودآگاهی، تحلیل داده‌محور و مشورت با تیم می‌توان از بسیاری از این تله‌ها پیشگیری کرد. تصمیم‌گیری هوشمندانه مستلزم پذیرش خطا، بازنگری پیوسته و یادگیری مستمر است. درحالی‌که این تله‌ها و مقاومت‌های ذهنی می‌توانند مانع پیشرفت شوند، روش‌هایی برای غلبه بر آنها وجود دارد. یکی از این راهکارها همان‌طور که اشاره شد، خودآگاهی است. وقتی کارآفرینان و مدیران به‌طور دقیق از نحوه تفکر خود آگاه باشند و تله‌های ذهنی را شناسایی کنند، می‌توانند تصمیمات بهتری بگیرند. مثلاً، ممکن است فرد در ابتدا احساس کند که پروژه جدید سخت و انجام‌ناپذیر است، چرا که مغز در برابر تغییر مقاومت می‌کند، اما اگر بداند که این احساس به‌دلیل تغییرات است، می‌تواند با اراده قوی‌تر به سمت انجام آن حرکت کند.

این موضوع به شخصیت فرد و نوع نگاه او به کار و تلاش نیز بستگی دارد. اگر فرد خود را سخت‌کوش، فعال و جسور بداند، ذهن به‌طور طبیعی در برابر تغییر و چالش‌های جدید مقاومت کمتری خواهد کرد. یکی از تکنیک‌های موثر ایجاد عادت‌های روزانه است. مثلاً تخصیص زمان‌های مشخص برای انجام وظایف و گام‌به‌گام پیش‌رفتن در پروژه‌ها می‌تواند به فرد کمک کند تا ذهنیت خود را تغییر دهد و از وضعیت کنونی بیرون بیاید. تمرکز بر رشد و یادگیری نیز یکی از راه‌های غلبه بر چالش‌هاست. هر گام در مسیر کارآفرینی یا مدیریت می‌تواند به‌عنوان فرصتی برای بهبود و ارتقای مهارت‌ها و دانش فرد درنظر گرفته شود. در این صورت، حتی شکست‌ها و مشکلات به‌عنوان بخش‌هایی از فرآیند یادگیری و توسعه دیده خواهند شد. این تغییر نگرش کمک می‌کند تا بدون ترس از شکست، وارد میدان‌های جدید شد.

تعیین اهداف کوتاه‌مدت و قابل‌دستیابی به فرد انگیزه و جهت‌دهی می‌دهد. مثلاً به‌جای اینکه هدف «موفقیت در استارت‌آپ» درنظر گرفته شود، باید اهداف کوچک‌تری مانند «رسیدن به ده مشتری اول» یا «انتشار اولین نسخه محصول» مشخص شود. این اهداف کوچک می‌توانند کمک کنند تا هر روز گام‌های کوچک برداشته شود که درنهایت موجب دستیابی به هدف بزرگ‌تر شوند. گرفتن بازخورد از تیم، مشاوران و حتی مشتریان کمک می‌کند تا اشتباهات زودتر شناسایی شود و بتوان از آنها درس گرفت. مدیریت استرس و حفظ تعادل کار و زندگی و همچنین ایجاد و تقویت شبکه‌های حمایتی از دیگر اقدامات آگاهانه است که در مواقع سخت، به افراد انگیزه می‌دهد تا به جلو پیش بروند. 

دراین پرونده بخوانید ...