دردِ مادری
محرکهای باروری و نوآوری چه چیزی را نشان میدهند؟
ذاتالریه هنوز هم میکشد. این بیماری عفونی که آلوئل1های تنفسی را درگیر میکند، قاتلِ جان چهار میلیون بزرگسال در جهان است. هر سال جان 800 هزار کودک زیر پنج سال را میگیرد. هر 43 ثانیه یک مادر را داغدار نوزاد خود میکند و زنان مبتلا به پنومونی را با خطر هیپوکسی جنینی2، اختلال عملکردی اندوتلیال3، پره اکلامپسی4، آپگار5 پایین، سندروم شارژه«CS»6، وزن کم نوزاد هنگام تولد «LBW» و شیوع «SGA»7 روبهرو میکند و اغلب منجر به ختم بارداری میشود. این بیماری که با واکسنهای پنوموکوک میتواند سالانه جان 400 هزار کودک را نجات دهد، هماکنون در یک گروه متنوع از 20 کشور با درآمد پایین، متوسط و بالا مانند هند و کشورهای آفریقای جنوب صحرا، شیوع بالایی دارد، در هر هزار بارداری، به ترتیب یک، 7 /6 و 8 حاملگی در آمریکا، تایوان و چین را پیچیده و پرخطر میکند و با وجود تراتوژنیسیته8 بالقوه رادیوگرافی و داروها، گاه به علت وجود قوانین متعصبانه، تغییرات زیستی و آلودگیها، حذف یا تاخیر در معاینات پرتوزایی و درمانهای پزشکی، نرخ مرگومیر مادران در دوران بارداری را افزایش میدهد؛ بهگونهای که چرایی باروری پایین به علت بیماریها حتی بیش از جنجالهای برنامه روزنوالد9 در سال 1920 همچنان در تئوریهای رشد اقتصادی اهمیت دارد و این اهمیت به شدت بر محرکهای باروری متمرکز شده است. حتی پژوهشگران متاآنالیزها هم پیشنهاد میکنند، با ترسیم روابط علت و معلولی جدید بین کاهش مرگومیر نوزادان و افزایش نرخ ناباروری، نظریههای جدیدی از محرکهای ناباروری مطرح شود. کاری که سونیا آر. بالوترا، آتیندار ونکاتارامانی و سلما والتر، برای نخستینبار در قرن بیست و یکم و در آگوست سال جاری انجام دادند. البته پیشنیاز مدلسازی آنها، مدل کمیت-کیفیت باروری بکر و لوئیس (1973) و توسعه مدل و فرضیه آرونسون، لانگ، و مازومدر (2014) بود که تاکید داشتند ناباروری غیرارادی با توجه به متغیرهایی چون آموزش از فقر ناشی میشود، در حالی که ناباروری در معادله توزیع تحصیلی، داوطلبانه و ناشی از هزینه فرزندآوری، کیفیت فرزندآوری و نگرانی از آینده است.
تاهل مادری
بنا بر مدل نظری آلیس آرونسون و همکاران او در مطالعه «انتقال باروری در امتداد حاشیههای گسترده و فشرده»، زنان به چند دلیل شاخص نابارور میشوند یا قید بارداری را میزنند. برخی از زنان بیفرزند میمانند چون با هزینههای زمانی بالایی برای بچهدار شدن مواجه میشوند. زنانی با تحصیلات عالی، دستمزدهایی بالا دریافت میکنند و زمانی که در محل کار نیستند، درآمد و مشارکت شغلی خود را از دست میدهند. دلیلی که بسیاری از زنان مجرد را هم از مرز «کمربند باروری» دور میکند و عملاً بیفرزندیِ فرصتمحور دلیل اصلی نرخ بالای ناباروری در کشورهای توسعهیافته میشود. اما در مقابل این گروه، برخی از زنان به دلیل فقر زیادِ ناشی از تحصیلات پایین یا فقر اقتصادی مردان، تا آخر عمر بیفرزند باقی میمانند و عمدتاً دچار بیماریهای مقاربتی، عفونتهای خاصِ زنان یا سوءتغذیه میشوند. در حالی که مشکلات بیولوژیکی، ژنتیکی یا عقیمسازی بیولوژیک در گروه دیگری از زنان آنها را از داشتن فرزند محروم میکند، این محرومیت بارداری ربطی به سطح تحصیلات یا ثروت آنها ندارد و به همان اندازه که بیفرزندی حاصل از نداشتن همسری که بتواند بر روی کیفیت فرزندآوری حساس باشد، احتمال بیفرزندی ناشی از فرصت کمتر را افزایش میدهد و امکان فرزندخواندگی را از بسیاری میگیرد. در حالی که میشود اثر مورد انتظار سیاستها بر باروری را با روشی که حاشیه گسترده را تعدیل میکند، بزرگتر، کمتر یا حتی معکوس کرد. جان پیام. بونگارتس، جمعیتشناس هلندی-آمریکایی، باور دارد زنان آگاه، آموزشدیده و دارای فرصتهای شغلی سطح بالا در اجتماع، برای مردان بهصورت بالقوه جذابتر هستند و این مساله منجر به افزایش نرخ ازدواج میشود. حتی برخی از زنان مجرد و بدون فرزند را به سمت مادرخواندگی و «تاهل مادری» میکشاند که منجر به افزایش باروری در حاشیهای وسیع میشود. از اینرو کاهش خطر بچهدار شدن بدون برنامهریزی میتواند از طریق اثرگذاری بر ازدواج و نرخ مادری، تاثیر مثبتی بر سطح باروری کلی جامعه بگذارد و تاثیر منفی مورد انتظار سیاستهای تنظیم خانواده بر نرخ باروری را کاهش یا حتی تغییر دهد. برای نمونه توانمندسازی زنان در آرژانتین ممکن است با افزایش بیفرزندی ناشی از فرصت، به کاهش شدید باروری منجر شود، در کامرون میتواند با کاهش بیفرزندی ناشی از فقر به کاهش باروری کمتر از حد انتظار بینجامد یا در بسیاری از کشورهای جنوب صحرای آفریقا، بیفرزندی ناشی از فقر، پس از افزایش تحصیلات کاهش یابد و تاثیر کلی بر باروری را مثبت کند البته با این توضیح که بهبود آموزش بدون ابهام، باروری را تنها زمانی کاهش میدهد که سالهای مورد انتظار تحصیل در مدرسه از 9 سال گذشته باشد.
چانهزنی کیفیتی
موضوعی که ماتیاس دوپکه و همکارانش در ادامه آزمونسنجی بیشتر اقتصاد تبعیض «گری بکر» و در مقابل قاعدهمندیهای «توماس مالتوس» در تولیدمثل و باروری، با دیدگاهی متفاوتتر بدان اعتقاد دارند. آنها در پژوهش 130 صفحهای خود «چانهزنی بر سر نوزادان: نظریه، شواهد و پیامدهای سیاست»، توضیح میدهند: مشارکت، آموزش و باروری، تز اصلی ورود اقتصاد باروری به عصری جدید و فراتر از مدلهای نسل اول بر مبنای مبادله کیفیت-کمیت و رابطه منفی بین مشارکت زنان در بازار کار و باروری است. در واقع، روابط تجربی اساسی که مشخصه تصمیمات باروری از آغاز گذار جمعیتی تا نیمه دوم قرن بیستم بودند، دیگر در اقتصادهای پردرآمد مصداق ندارند و با قوانین تجربی جدیدی جایگزین شدهاند. برای نمونه، در حالی که رابطه بین تحصیلات زنان و باروری از نظر تاریخی منفی است، ولی این رابطه طبق پژوهش هازان و همکارانش «بازاریابی و باروری زنان با تحصیلات عالی در حاشیههای گسترده و فشرده» در سال 2021، برای پنج گروه از زنانِ ایالات متحده در یک دوره 50ساله، نتایج متفاوتی را نشان میدهد. بر مبنای آوردههای این تحقیق، در دهه 1980، رابطه بین آموزش، پرورش و باروری در کل مقاطع تحصیلی منفی بود. اما در سال 1990، این رابطه با سطح بالایی تغییر کرد؛ بهطوری که زنان دارای تحصیلات تکمیلی (مانند فوقلیسانس یا دکترا) تقریباً به همان تعداد دارای فرزند بودند که زنان دیگر و فاقد مدرک دانشگاهی فرزند داشتند. یا باروری بر اساس تحصیلات و نژاد اثبات میکرد که باروری در میان زنان سیاهپوست حتی با تحصیل در آخرین مقاطع تحصیلی بهطور یکنواخت روندی کاهشی و تشدیدی دارد بهطوریکه تحصیلکردهترین زنان سیاهپوست، تعداد فرزند بسیار کمتری داشتند و این در حالی بوده که طبق نظرسنجی نیروی کار اروپا «ELFS» بین سالهای 2014 و 2018 نیز بالاترین گروه آموزشی در ایتالیا و اسپانیا، پایینترین نرخهای باروری را داشتهاند و نشانههایی از افزایش باروری در افراد دارای تحصیلات عالی وجود ندارد. علاوه بر آن، مدتهاست ادبیات نوین در اقتصاد باروری، حقایق جدیدی را درباره مکانیسمهای پنهان پیرامون این روابط آشکار میکند. مثلاً مشخص شده است که زنان و مردان همیشه در مورد باروری توافق ندارند. بهطور خاص، بررسیهای جمعیتی و سلامت «DHS» که اطلاعات مربوط به باروری را بهطور جداگانه برای زنان و مردان جمعآوری میکند، نشان میدهد در بسیاری از کشورها، بهویژه در کشورهای فقیر، مردان بیشتر از زنان تمایل به داشتن فرزند دارند. یا دادههای برنامه جنسیت و نسلها «GGP» در 11 کشور با اقتصادی سودساز، حاکی از آن است که بسیاری از زوجها مخالف فرزندآوری هستند، بهویژه اگر یک یا چند فرزند داشته باشند و احتمال بچهدار شدن آنها تا سه سال بعد هم بسیار کم است. علاوه بر آن، یافتههایی مبنی بر اینکه توافق زوجها، یک پیششرط برای بچهدار شدن است، موضوعی که در نسل اول مدلهای اقتصادی باروری وجود نداشت، نشان میدهد توزیع هزینهها و مزایای بچهداری تا حدود قابلتوجهی نرخ باروری را تعیین میکند. بهطور خاص، اگر یکی از والدین مجبور باشد بیشتر هزینهها را متحمل شود یا زمان بیشتری را برای نگهداری از بچه صرف کند بنابراین کمتر با بچهدار شدن موافقت میکند و برایش هم مهم نیست که والدین دیگر درباره او و شریک زندگیاش چه برداشتی خواهند داشت چراکه برای او ترجیحات باروری است که اهمیت دارد. یکی از این ترجیحات، انتخاب زمان بچهدار شدن با در نظر گرفتن تاثیراتی است که بر روی دستمزد زنان، فرآیند تحصیلی و شرایط بازگشت آنها به کار بعد از اتمام دوره بارداری در کنار هزینههای نگهداری در مهدکودکها خواهد گذاشت. به نحوی که آمارها نشان میدهند، میانگین سنی در اولین بارداری از دهه 1980 به بعد افزایش قابلتوجهی داشته و چشمگیرترین آن در اسپانیا بوده است؛ جایی که میانگین سنی در اولین تولد از 25 در سال 1980 به 31 در سال 2019 افزایش یافته و در مقایسه با دیگر کشورها چون ایالات متحده قابلتوجه است. میانگین رفتار باروری زنان در سه گروه متوالی، متولد 1947-1938، 1957-1948، و 1967-1958 در ایالات متحده، نشان میدهد سن مادران در اولین تولد حدود دو سال و از 5 /22 به 3 /24 سال افزایش یافته، تعداد زنانی که تا 27سالگی بدون فرزند ماندهاند از 23 به 44 درصد رسیده و پیشگیری از بارداری و ناباروری، بسیاری از رفتارهای اقتصادی در زنان را تغییر داده است. مثلاً خطر ناباروری با پیشرفتهای اخیر در فناوری کمکباروری «ART» کاهش یافته و ترکیب سرمایهگذاری اولیه شغلی با بچهدار شدن در مراحل بعدی، زندگی را تسهیل کرده است. بهنحوی که در سال 2015 بیش از شش درصد از کل تولدها در دانمارک با فناوریهای کمکباروری بوده، پذیرش لقاح آزمایشگاهی «IVF» بهطور قابلتوجهی باعث افزایش سن در اولین بارداری و تولد شده، دسترسی جهانی به فناوری «IVF» حدود یکسوم از کاهش باروری ناشی از افزایش عدم قطعیت درآمد را خنثی کرده و حتی استفاده گستردهتر از «ART» روابط مقطعی بین درآمد، تحصیلات و باروری را بهبود بخشیده است. البته با این توضیح که، همچنان معیارهای زیادی در میزان دستیابی و بهبود بیشتر این روابط در راستای اهداف شغلی و خانوادگی زنان وجود دارد و بر آنها میتوان تاکید بیشتری داشت.
اکوسیستم زنانه
در بحث سیاست خانواده، اینک، مکانیسم مراقبت عمومی از کودکان در کشورهایی با درآمد بالا، همبستگی مثبتی را بین ارائه مراقبت عمومی از کودکان، باروری و عرضه نیروی کار زنان نشان میدهد. ادبیات قابلتوجهی هم وجود دارد که ارتباط مراقبتهای عمومی از کودکان و باروری را با جزئیات بیشتر، هم بهصورت تجربی و هم با کمک مدلهای کمی ارزیابی میکند. برای نمونه و بر اساس مدل اقتصادی رفتار خانواده دانیلا دل بوکا و طبق پژوهش «تاثیر مراقبت از کودک و فرصتهای پارهوقت بر مشارکت و تصمیمات باروری در ایتالیا»، افزایش سطح تحصیلات و نرخ دستمزد زنان متاهل میتواند به افزایش عرضه نیروی کار و کاهش باروری منجر شود که توضیح برای آن واکاوی ساختارهای نهادی را میطلبد، بهویژه که با افزایش سطح سختی و نقصهای بازار کار، ویژگیهای سیستم مراقبت از کودکان معمولاً با بودجه عمومی ارتباط مییابد و این سختیها بهطور همزمان باعث افزایش هزینههای بچهدار شدن و ممانعت از مشارکت زنان متاهل در بازار کار خواهد شد؛ در حالی که با دردسترس بودن سیستم مراقبت از کودکان و کار پارهوقت میتوان احتمال مشارکت در کار و باروری را توامان افزایش داد؛ یا بر اساس مدل «چرخه زندگی با انباشت سرمایه انسانی و تولید خانگی برای ارزیابی کمی عواقب افزایش ساعات کار زنان متاهل» کلودیا اولیوتی، در پژوهش «تغییرات در ساعات کار زنان در بازار: نقش بازگشت به تجربه»، میتوان دید که برآوردهای تابع تولید سرمایه انسانی نشان میدهند بازدهی نهایی زنان به تجربه 25 درصد در طول دههها افزایش یافته است، در حالی که مردان تنها شش درصد افزایش را تجربه کردهاند و این تغییر نسبی، 96 درصد از تغییرات مشاهدهشده در ساعات کار زنان متاهل را تشکیل میدهد. علاوه بر آن، کاهش شکاف دستمزد جنسیتی و ثابت نگه داشتن بازده نسبت به تجربه، چون تنها 18 درصد از کل افزایش ساعتهای کار را تشکیل میدهد، در نتیجه، نمیتواند تغییر در شکل پروفایل چرخه زندگی زنان را تبیین کند با آنکه تمرکز تحلیلی بر رفتار عرضه نیروی کار زنان است. یا طبق تحلیل الکساندر بیک و پژوهش «نقش کمی مراقبت از کودک برای مشارکت زنان در نیروی کار و باروری» که با مدل کمی کالیبره شده، نقش مراقبت از کودک را در تعیین اشتغال و باروری مادران در آلمان تجزیه و تحلیل کرده است، میتوان متوجه شد که افزایش مراقبتهای یارانهای باعث افزایش عرضه نیروی کار مادر شده اما موجب افزایش باروری او نمیشود و این در حالی است که اصلاحات هم نرخ باروری و هم اشتغال زنان را میتواند افزایش دهد. در واقع به دلیل دردسترس بودن مراقبت از کودکان با کیفیت بالا برای 60 درصد از کودکان پیشدبستانی بهازای هر زن، باروری کامل بین 5 /0 تا 7 /0 فرزند قابلیت افزایش دارد و احتمال شروع کار مادر و موفقیت بالای کودکان در تحصیل قطعی است اما این هم کاملکننده دلایل کارکردی و موثر بر نرخ باروری زنان نیست.
کمربند ناباروری
پاسکواله پاتریزیو، استاد بینالمللی و رئیس دپارتمان زنان و زایمان و علوم تولیدمثل انسانی دانشگاه میامی و مارسیا اینهورن، استاد انسانشناسی و رئیس شورای مطالعات خاورمیانه، سخت تاکید دارند که باید کمی متفاوتتر از ماتیاس دوپکه و همکارانش اندیشید و قبول کرد که با آموزش یا بدون آموزش، ناباروری همچنان بار اجتماعی زنان بهویژه در «کمربند ناباروری» است و هنوز بسیاری از زنان برای باروری چه از لحاظ روحی و چه از حیث جسمی درد میکشند و بدینسان شاید طرح مدلهای کمیت-کیفیت، آموزش و مشارکت را باید محتاطانهتر و برای کشورهایی خاص مطرح کرد. بنا بر استدلالهای آنها، نرخهای بسیار بالایی از ناباروری اولیه و ثانویه در کشورهای آفریقای مرکزی و کمربند ناباروری دنیا «آنگولا، کامرون، جمهوری آفریقای مرکزی، گینه استوایی، گابن، لیبریا، موزامبیک و سیرالئون» عمدتاً بهخاطر ضعف حمایتهای باروری یا «ARTs» است. در حال حاضر بیش از 85 درصد از زنانِ کشورهای جنوب صحرای آفریقا در مقایسه با 33 درصد از زنان در سراسر جهان، به خاطر عفونت نابارورند - حدود 70 درصد از عفونتهای لگنی زنان بهدلیل عفونتهای مقاربتی «STD» است- در حالی که 15 درصد دیگر زنان این منطقه به دلیل سپسیس «sepsis»، عفونتهای پس از زایمان، سقط جنین و بیماریهاییاتروژنیک یا پزشکساخته، قدرت باروری خود را از دست میدهند یا بهخاطر ابتلای مردان به بیماریهای کلامیدیا و سوزاک که باعث انسداد اپیدیدیم (لوله باریک محل بلوغ و ذخیره اسپرم) یا واز دِفِران (لولههای منیبَر) که میتوانند منجر به ناباروری مردان شوند، از نعمت مادری محروم هستند. تاسفبرانگیزتر آنکه نیمی از مردان جنوب صحرای آفریقا یعنی دو تا چهار برابر بیشتر از سایر نقاط جهان، دارای بیماریهای مقاربتی درماننشده هستند و عملاً یک تراژدی منطقهای را در نرخ بالای ناباروری رقم زدهاند؛ بهویژه اینکه اکثر این بیماریها با تشخیص زودهنگام، درمان آنتیبیوتیکی مناسب یا استفاده از وسایلی مانند کاندوم قابل پیشگیریاند. روشهایی که در کنار نبود سیاستهای تنظیم خانواده یک پارادوکس جمعیتی یعنی «ناباروری در عین فراوانی» را باعث شدهاند. در بیانی ساده، کشورهای جنوب صحرای آفریقا در عین حال که بالاترین نرخ باروری کل جهان را دارند، اما میل به فرزندآوری نیز در بین آنها شوکهکننده است.
مرگ اجتماعی
دادههای سازمان بهداشت جهانی تایید میکند در «کمربند ناباروری» 24 درصد از زنانی که فرزندآوری را به تعویق میاندازند یا متوقف میکنند، با روشهای تنظیم خانواده آشنایی ندارند و به همین دلیل گاه زمانی تصمیم به بارداری میگیرند که سنشان بالا رفته و میزان ذخیره تخمک و آنتیمولرین «AMH» در آنها کاهش یافته یا دچار یائسگی زودرس شدهاند. در نقطه کاملاً متضاد آن و البته به همان دلیل ناآشنایی با روشهای بارداری یا پیشگیری اصولی، سطح باروری نوجوانان در این منطقه بسیار بالا و 5 /2 برابر میانگین جهانی است، به نحوی که معمولاً هر 118 تولد در هزار بارداری، بین نوجوانان 15 تا 19ساله رخ میدهد و باز در نقطه مقابل آن، «عذاب ناباروری» در بسیاری از زنان این منطقه باعث «مرگ اجتماعی» آنها میشود. مطالعات انسانشناختی متعددی نشان دادهاند زنانی که به دلیل مشکلات بیولوژیکی یا حتی به خاطر ناباروری همسرانشان قادر به بچهدارشدن نیستند، از سوی مردان و جامعه طرد میشوند، به آنها عنوان عضو پست و بیفایده جامعه داده میشود و به خاطر عذاب ناباروری عملاً مرگ تدریجی را تجربه میکنند. بماند که این گروه از زنان نابارور در جنوب صحرای آفریقا، بهخصوص آنهایی که در سن پایین ازدواج کردهاند، گاه در گروه شرکای جنسی مردان قرار میگیرند و ناتوانی در فرزندآوری، دلیلی برای سوءاستفاده جنسی از آنها یا فروششان به قیمتهایی بالا تحت عنوان زنان باکره -با ترمیم پرده بکارت- میشود و تا آخر عمر برده جنسی میمانند یا به خاطر بیماریهایی چون ایدز جان خود را از دست میدهند. در حقیقت آنهایی که دچار مرگ فیزیکی نشوند با مرگ اجتماعی، سلامتی روح و جسم خود را برای همیشه از دست میدهند و به همین دلیل در چنین مناطقی نمیتوان پای مدلهای کیفیت بارداری را به میان کشید بهخصوص وقتی سطح دسترسی به حمایتهای باروری، «ARTs» یا درمانهای رتروویروسی، در پایینترین سطح خود است و بسیاری از نهادها و سازمانها تحت عنوان «سود جمعیتی» صرفاً از آن سوءاستفاده اقتصادی میکنند.
خیّرهای دزد
بنابر تعریف جیمز گریبل و جیسون برمنر در کتاب «دستیابی به سود جمعیتی»، «یکی از اهداف سیاستهای توسعهای، ایجاد فضایی برای رشد سریع اقتصادی است. موفقیتهای اقتصادی «ببرهای آسیایی» در طول دهههای 1960 و 1970 منجر به تفکری جامع در مورد اینکه چگونه بخشهای مختلف میتوانند با یکدیگر همکاری کنند تا این رشد را به واقعیت تبدیل کنند، شده است. این چارچوب که از آن به عنوان «سهام جمعیتی» یاد میشود، به توضیح تجربه برخی از کشورها در آسیا و موفقیتها در آمریکای لاتین اشاره میکند و به نوعی باعث ایجاد حس خوشبینی برای بهبود رفاه اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، به ویژه کشورهای فرعی و در حال توسعه شده است. چرا که این نوع سود با تغییر در ساختار سنی جمعیت یک کشور شروع میشود و با نرخ تولد و مرگ، بالا و پایین میرود. به همین دلیل و چون انتظار میرود آفریقای سیاه یا همان آفریقای جنوب صحرا، افزایش سریع جمعیت ۱۵ تا ۲۴ساله خود را در دهههای آینده تجربه کند و به اصطلاح با «صعود جوانی» مواجه شود، حفظ نرخ بالای ناباروری با عدم پیشگیری و ممانعت از حمایتهای درمانی، به یک راهحل طبیعی بدون هزینه برای دستیابی به سود جمعیتی قابل توجیه برای بسیاری از کشورها و نهادها تبدیل شده است. در حالی که عملاً منعکسکننده این دیدگاه است که افراد نابارور در کشورهای در حال توسعه شایسته درمان نیستند و به همین دلیل غلبه بر مشکلات ناباروری از طریق «ART»، برخلاف آنچه نشان داده میشود، با منافع غرب در کنترل جمعیت در تضاد است. لذا با همین دیدگاه پارادوکسیکال، تعداد کمی از سازمانهای بینالمللی تلاش برای کاهش واقعی ناباروری را در اولویت قرار داده یا از آن حمایت مالی میکنند. البته سازمان بهداشت جهانی در این زمینه استثناست. این سازمان برای سالهای متمادی، ناباروری را بهعنوان یک مساله عمده در بهداشت عمومی جهان در نظر گرفته، دادههای شیوع ناباروری را جمعآوری کرده و استانداردهای بینالمللی را برای تشخیص آزمایشگاهی ناباروری صادر کرده است. در حالی که با فاکتورگیری WHO، ناباروری به ندرت به عنوان یک اولویت کلیدی بهداشت باروری در دنیا شناخته میشود و برخی از مهمترین سازمانهای بشردوستانه، غیردولتی و بینالمللی بهداشت باروری، مانند بنیادهای کلینتون، کامپتون، فورد، بیل و ملیندا گیتس، هیولت، جاندی و کاترین تی مک آرتور، دیوید و لوسیل پاکارد و فدراسیون بینالمللی والدین برنامهریزیشده (IPPF)، «مراقبت از ناباروری در کشورهای در حال توسعه» را به عنوان موضوعی که از آن حمایت میکنند نام نمیبرند و عملاً خدمات «بهداشت جنسی و باروری، مادران باردار، زایمان و پس از زایمان؛ سقط جنین امن و درمان عوارض سقطجنین خطرناک»، پیشگیری و درمان عفونتهای مقاربتی و ایدز و تشخیص و درمان به موقع سرطانهای دستگاه تناسلی زنان، از اقدامات واقعی عملکردی آنها نیست. از اینرو ناباروری با آنکه فینفسه به عنوان یک نگرانی خاص برای سلامت زنان و دختران در کشورهای جایگرفته در «کمربند ناباروری» محسوب نمیشود، بیماریهای قابل درمان همچنان دلیل اصلی مرگومیر یا اثرگذاری بر نرخ حاملگی زنان هستند و نقش مردان، که عمدتاً در اسناد کنفرانس بینالمللی جمعیت و توسعه سازمان ملل متحد (ICPD) جایی ندارد، در سلامت زنان و روند کاهشی یا افزایشی نرخ باروری واکاوی نمیشود، نیاز است در بررسی محرکها و مدل باروری، با باور به تاثیر بیماریها و نوآوریهای موجود به توسعه نظریهها و مدلهای کمیت-کیفیت جدید در باروری فکر کرد». آن چیزی که پینگپینگ تانگ، جیانگشان وانگ و سانگ ینگنا هم در پژوهش «پیچیدگی حاملگی در بیماران مبتلا به پنومونی شدید» آن را «منطق عینی با حاشیههای گسترده و شدید در کشف دلایل ناباروری» مینامند و سونیا آر. بالوترا، آتیندار ونکاتارامانی و سلما والتر، بدان نام «پاسخهای باروری، بازار کار و ازدواج زنان به نوآوریهای بهداشتی» را میدهند و با ارائه یک نظریه جدید از باروری: «مادران دوران سولفا» که دربرگیرنده انتخابهای پویاست و علاوه بر مبادله کمیت و کیفیت فرزندآوری، به زمانبندی باروری، مشارکت در بازار کار و نقش بالقوه بهبود سلامت زنان اهمیت میدهد، به انطباق با مدلهای رفتاری موجود میرسند.
مادران دوران سولفا
بینش راهبردی سونیا آر. بالوترا و همکارانش، بر این رهیافت استوار است که نوآوریهایی که بر کمیت و کیفیت فرزندآوری تاثیر میگذارند ممکن است بر زمان بارداری زنان نیز اثر گذاشته و آنها را به تاخیر -تعویق در باروری و مشارکت و حضور بیشتر در بازار کار سوق دهد. بهزعم آنها، چون با نوآوریهای پزشکی به ویژه در حوزه سلامت و بهداشت زنان (قبل و بعد از بارداری)، مرگومیر کودکان کاهش یافته است، زنان برای داشتن فرزند، نیازی به تعداد حاملگیهای بالا ندارند و به دلیل کاهش هزینههای فرزندآوری و نگهداشت و تربیت فرزند با کیفیتی بالاتر، تمایل بیشتری به تاخیر در بارداری و سرمایهگذاری بیشتر در بازار کار پیدا میکنند که البته این گرایش تاثیرات منفی خود را نیز خواهد داشت. به واقع و گرچه تاثیر مستقیم بقای تولد بیشتر، میتواند رفتار جایگزینی را در باروری کاهش دهد. کاهش مرگومیر نوزادان که معمولاً با کاهش عوارض (و در نتیجه بهبود سلامتی کودک) همراه است، میتواند انگیزه سرمایهگذاری در کیفیت کودک را افزایش دهد و منجر به کاهش تعداد کودکان هدف در مسیر باروری شود و همچنین کاهش نرخ بیماری و در نتیجه کاهش نیاز به مراقبت کمتر از کودکان، باعث آزاد شدن زمان زنان برای مشارکت در بازار کار شده و نرخ مشارکتی آنها در اقتصاد کار را افزایش دهد؛ اما باعث میشود ازدواج در سنین بالفعل باروری کم شود و هرگونه شوکِ مثبتی به میزان درآمد -دستمزد، افزایش سطح یادگیری شغلی یا کاهش توانایی بیولوژیکی فردی در پی افزایش سن، هزینه فرصت فرزندآوری را تغییر دهد و چهبسا منجر به بیفرزندی دائمی شود. اتفاقی که نمونه عینی آن در دوران سولفا و بعد از آن رخ داد و بر نرخ باروری و زادوولد تاثیر گذاشت. ایالات متحده در قرن بیستم با سطح بالایی از مرگومیر روبهرو بود. اما ورود اولین آنتی بیوتیکها-سولفونامیدها یا داروهای سولفا -در سال 1937، استاندارد مراقبتهای پزشکی را به شدت متحول و تغییرات بزرگ با تکانههای شدیدی را در میزان مرگومیر ناشی از چندین عفونت باکتریایی ایجاد کرد. سولفونامیدها در درمان ذاتالریه کودکان که دلیل 17 درصد از مرگومیر نوزادان در دهه 1930 بود، کاملاً موثر عمل کردند. بر اساس آمار موجود در کارآزماییهای بالینی بیماران بستری، مرگومیر ناشی از ذاتالریه در کودکان زیر پنج سال، نوزادان و بزرگسالان ایالات متحده بین سالهای 1936-1930 در هر هزار نفر به ترتیب، 8 /11، 2 /8 و 4 /0 بود، ولی با کمک داروهای سولفا، نرخ مرگومیر پنومونی، 9 /6 درصد در تولدهای سالانه کاهش یافت و البته کاهش 9 /5درصدی احتمال مادر شدن (حاشیه گسترده) را نیز به همراه داشت. چون با کاهش پنومونی در کودکان، مادران زمان بیشتری با حذف مراقبت از کودکان بیمار به دست آوردند. والدین به سمت منحنی بیتفاوتی کمیت-کیفیت حرکت و کمیت را به نفع کیفیت معامله کردند. کودکان متولدشده تا بزرگسالی زنده ماندند و شاخصهای قابلتوجه و بهتری را از حیث پیشرفت تحصیلی، اشتغال، درآمد و ناتوانی کسب کردند. مضاف بر آن، با عطف به نتایج بازار کار، احتمال مشارکت زنان در اقتصاد کار هفت درصد و شاخص اجتماعی-اقتصادی مبتنی بر شغل 6 /6 درصد افزایش یافت و 15 /1 ساعت بیشتر در هفته یعنی 9 درصد بیشتر از میانگین پایه که نشاندهنده افزایش سالانه 8 /13 ساعت برای 12 هفته کاری در سال است، کار کردند و مشارکت اقتصادی در میان زنان متاهل با حاشیه گسترده افزایشی 5 /15درصدی یافت و از 10 به 25 درصد رسید. محرکهای مهم تحصیل برای افزایش مشارکت نیروی کار زنان با تکیه بر شغل خوب و هدفمند در این دوره نیز به نرخ بالاتر از دبیرستان ارتقا پیدا کرد. افزایش استخدام زنان به عنوان منشی دفاتر، باعث کاهش انگ ناشی از کار زنان متاهل شد. تعداد فرزندان به ازای هر زن از 3 تا 5 /3 از سال 1910 تا اواسط دهه 1920، به 5 /2 فرزند رسید و بیفرزند بودن رشدی 5 /20درصدی یافت که ناشی از کاهش تعداد زنان خانهدار بود و عملاً اثبات کرد کاهش مرگومیر ترکیبی ناشی از پنومونی -که مسوول 9 /8 مرگ در هر هزار نفر فقط در سال 1930 بود- در پی انقلاب آنتیبیوتیک منجر به کاهش باروری بین زنان 15 تا 40 سال در هر دو حاشیه شدید و گسترده شده است. موضوعی که قابلیت تعمیم با گستردهسازی نمونه آماری و پیشبینیهای مدل کلاسیک کمیت-کیفیت باروری را دارد و البته ممکن است نتایج متفاوتتری را نشان دهد.
جهانِ زنان
مدل کلاسیک کمیت-کیفیت باروری بر اساس دیدگاه آرونسون، لانگ، و مازومدر در پژوهش «انتقال باروری در امتداد حاشیههای گسترده و شدید» بر این مفهوم ابتنا دارد که شوکهای سلامتی مفید همیشه احتمال بیفرزندی را کاهش میدهند. اما بر اساس مدل جدید کمیت-کیفیت «Q-Q» که بر پایه سنجههای نوآوری برای پنومونی بین سالهای 1930 تا 1943، زمان باروری، اشتغال زنان، انتخابهای شغلی، اثرات درآمدی، خطرات بارداری و تصمیمات ازدواج در عصر جدید، متکی است، یک شوک سلامتی مفید، احتمال بیفرزندی را زمانی افزایش میدهد که زنان به علت نرخ پایین مرگومیر کودکان زمان بهینه باروری و تصمیم به بارداری را معقولانه به تعویق بیندازند. کمااینکه کاهش مرگومیر کودکان است که میتواند منجر به تاخیر باروری، کاهش باروری کلی و افزایش بیفرزندی شده و با تمایل بیشتر به کار، نمرات شغلی بالاتر و احتمال کمتر برای ازدواج همراه شود؛ اما در عین حال افزایش باروری را هم به همراه داشته باشد. چگونه؟ در دوران سولفونامیدها، کاهش مرگومیر کودکان به زنان اجازه داد تا شروع باروری را به تعویق بیندازند، تمام زمانی را که برای بچهدار شدن صرف میکردند کاهش دهند و همچنین تعداد فرزندان هدف آنها، به دلیل تاثیر بهبود سلامت و کیفیت کودک، کاهش یابد. همچنین آنها توانستند مدت زمانی را که به عنوان مراقبان اصلی صرف مراقبت از کودکان بیمار میکردند، کاهش دهند و فرصت بیشتری برای فعالیتهای تولیدی بیابند و بدینگونه عدم حضور زنان خانهدار، شوکهای منفی را به باروری یا ترجیحات باروری وارد کرده و منجر به تداوم وضعیت بیفرزندی شود. وضعیتی که با گذر زمان نمیتواند صرفاً مشروط به متغیرهای وابسته دهههای 1930 تا 1950 باشد و با توسعه نوآوری و فناوریها، قابلیت تغییر دارد که نمودارهای همبستگی از دادههای آفریقایی-آمریکایی معاصر نیز آن را تایید میکنند. بر اساس مدل نوین و پویای این پژوهش -از انتخابهای باروری، بازار کار، مبادله بین شغل و خانواده و البته مدلهای انتقال جمعیتی و رشد اقتصادی- زنان در جهان کنونی، بهویژه در کشورهای ثروتمند به طور فزایندهای باروری را به تعویق میاندازند و اغلب از فناوریهای کمک باروری به عنوان راه بازگشت استفاده میکنند. در کشورهای فقیرتر هم میزان مرگومیر کودکان در حال کاهش است و زنان میتوانند تصمیمات باروری و سطح مشارکت شغلی خود را تغییر دهند. در حقیقت اینک جهان در جایی ایستاده است که زنان میتوانند شغل و خانواده را با هم ترکیب کرده و حتی به سطح تعادل برسانند که این نویدبخش عصر جدیدی در اقتصاد باروری و سیاستهای توسعهای است. چرا که بیشک سرمایهگذاری در کاهش مرگومیر کودکان میتواند به استقلال اقتصادی زنان کمک کند و مشارکت زنان در نیروی کار و استقلال اقتصادی آنها میتواند خانوادهها را به یک سطح مالی مطلوب برساند به نحوی که پدر و مادر به صورت هدفمند تصمیم به بارداری بگیرند، تعداد فرزندانی را که از حیث عاطفی به بودنشان نیاز دارند مشخص کنند، با کیفیتی بالا نسبت به آموزش و آینده آنها سرمایهگذاری کنند و اجماع این سرمایهگذاریها بر روی کودکان، جوامعی را بسازد که از حیث نیروی انسانی جوان، توانمند، متخصص و دارای شغل است و میتواند به آسانی به پیشرفت و توسعه اقتصادی-اجتماعی فکر کند. آن چیزی که نجاتدهنده بشریت از صخره جمعیتی است. علاوه بر آن، با فاکتورگیری کشورهایی محدود، اینک زنان صاحب قدرت هستند و به دلیل سطح بالای آموزش از حیث آکادمیک و فنی، نهتنها توانایی اداره کردن خانواده، کار و فرزندان خود را به صورت توأمان دارند که میتوانند یک کشور یا ملت را هدایت کنند. بنابراین تا زمانی که نوآوری و فناوریها میتوانند عاملی مداخلهگر و برخوردی با بیماریها باشند و نظامی سیستماتیک، استانداردهایی مشخص را برای یک بارداری مطلوب و ایمن تدوین و اجرایی کند، زنان میتوانند به صورت منطقی و با در نظرگیری شرایط جسمی، مالی و جایگاه اجتماعی اقدام به بارداری کنند و البته این حق را نیز داشته باشند که خودخواسته هیچگاه صاحب فرزندی نشوند. حقی که مجازات ندارد، چرا که دیگر دوره تنبیهات غیرانسانی شبهتعریفی فوکو به اتمام رسیده است و زنان میتوانند در عین تحمل درد مادری جهان را نجات دهند.
پینوشتها:
1- انتهاییترین بخش نای و بخشی از پارانشیم شش و در واقع محل اصلی مبادله گازهای هوای تنفسی با گازهای خون است.
2- کمبود اکسیژن درون رحم که به نام «هیپوکسی جنینی» شناخته میشود یکی از رایجترین مشکلات در هنگام بارداری است که باعث میشود جنین رشد مناسبی نداشته باشد.
3- لایه درونرگی است که وظیفه فراپالایش مایعات، هموستاز، کنترل جریان هورمونها، کمک به سیستم ایمنی بدن، تورم، لخته شدن خون و ساخت گلبولهای خونی را دارد و هرگونه اختلالی در کارکرد آن میتواند به مرور زمان منجر به بروز بیماریهای قلبی و عروقی جدی شود.
4- از عوارض دوران بارداری و یک اختلال چندارگانی است که در پنج تا هفت درصد از حاملگیها رخ میدهد و یکی از علتهای مهم مرگومیر مادران باردار و عامل عوارض جنینی و مادری است. این عارضه بعد از هفته بیستم بارداری رخ میدهد.
5- آپگار نوزاد، روشی سریع و مطمئن در ارزیابی سلامت نوزاد در لحظههای ابتدایی تولد است که در پنج معیار بررسی میشود: ظاهر و رنگ بدن، پالس، رفلکس و تحریکپذیری، اکتیویتی و فعالیت و تلاش برای تنفس.
6- سندروم چارج یا شارژه یک اختلال ژنتیکی نادر است که نوزادان را تحت تاثیر قرار میدهد و مشکلات جسمی بیشماری ایجاد میکند.
7- کوچک برای سن باروری (SGA) بچههایی هستند که وزن تولدشان زیر ۱۰ درصد وزن جامعه در آن سن باروری است.
8- مطالعه ناهنجاریهای تکاملی، فیزیولوژیکی و ناهنجاریهای مادرزادی است.
9- از سال 1914 تا 1931، نزدیک به پنج هزار مدرسه به عنوان بخشی از طرح مدارس روستایی روزنوالد ساخته شد. دادههای سرشماری و سوابق جنگ جهانی دوم، نشان داد برنامه روزنوالد دستاوردهای آموزشی قابلتوجهی را برای سیاهپوستان جنوب روستایی به همراه داشته است. این تاثیرات در روند حضور در مدرسه، سطح سواد، آزمون شناختی، مهاجرت به شمال و باروری قابل مشاهده بودند.