اقتصاد اساطیری
اقتصاد در متون کهن ایران و هند چگونه تصویر شده است؟
اندیشیدن درباره اقتصاد، کِی، کجا و چگونه آغاز شد؟ اندیشههای اقتصادی امروزی از کجا آمدهاند؟ طرفداران اقتصاد خصوصی و طرفداران اقتصاد غیرخصوصی، با چه استدلالهایی باورها و انتخابهای خود را بحق و باورها و انتخابهای طرف مقابل را ناحق میدانند؟ کسانی که مال فراوان میاندوزند و چیزی به دیگران نمیدهند، وجدان خود را چگونه آسوده میکنند و کسانی که مال دیگران را بهزور از ایشان میگیرند و به تصرف خود درمیآورند یا میان تهیدستان تقسیم میکنند، برای این کارشان چه توجیه اخلاقیای دارند؟ این نوشته قرار است به این پرسشها و پرسشهایی مشابه پاسخ دهد.
متون اسطورهای-دینی هند و ایران باستان قدیمیترین متنهاییاند که نشانههای تفکر اقتصادی دو جریان اصلی اقتصادی، یعنی طرفداران اقتصاد دولتی و طرفداران اقتصاد خصوصی را میتوان در آنها دید.
جانمایه متون کهن ایرانی و هندی، مفهوم مشترکی است که با دو واژه کمابیش مشابه و همنوا بیان شده است. واژه محوری در اندیشه زرتشتی ایران باستان، «اَشَه» است که گاهی اَرته یا آرته هم گفته میشود. در اندیشه وِدایی هند باستان هم واژه «اَرتَه» در کانون همه بحثها قرار گرفته است. اَشَه و اَرتَه، هر دو یعنی درستی و حقیقت و معنی مخالف هر دو دُروج یا دروغ است. از نظر هندیان و ایرانیان عصر باستان، نخستین ویژگی حکومت، همین اشه یا ارته است. حاکم اگر حامل این ویژگی نباشد، حکومتش از راه درست منحرف میشود و به ناپاکی میگراید. به همین علت، نخستین چیزی که به حاکمان آموزش داده میشد پاسداری از اشه و ارته بود. از نظر هندیان باستان، حاکم باید با درک رموز ارته، رابطه میان سیاست و اقتصاد را با سعادت فرمانبرداران خود دریابد و راه سعادت را برای همگان هموار کند.
طبق باورهای دینی هندیان باستان در منظومه دینی و آیینی «وداها»، هر عملی پاداش یا کیفری همسنگ خود در پی خواهد داشت. هندیان باستان از این اصل، این نتیجه اقتصادی را میگرفتند که انسان باید به دیگران نیکی و احسان مالی کند تا همان پاسخ را دریافت کند. در یکی از گفتارهای وداها آمده است آنکس که در پی ثروت است، ابتدا باید هدیهای نثار وایو خدای بادها کند که قدرت اعطای ثروت را دارد. یعنی کسی که چیزی میخواهد، باید قبل از آن چیزی بدهد. خدای دیگری که توان ارزانی داشتن ثروت، بهویژه خوراکیها را دارد، آگنی خدای آتش و خدای همه ثروتهاست. اما آگنی هم بخشش یکسویه ندارد و تا آنچه میخواهد را به او ندهند، چیزی نخواهد داد. کسی که چیزی میخواهد ابتدا باید هزینه شعلهور شدن آگنی، یا روغن مقدس را بپردازد. دیگر خدایان پرشمار هندی هم همین وضع را دارند. میگیرند و میدهند. این سخنان دو معنی ضمنی دارند: نخست اینکه نقشه روابط اقتصادی انسانها در کیهان ریخته شده و عمل اقتصادی آنان تابعی از مشیت خدایان یا روح جهان است و دیگر اینکه کسب مال، مشروط به پرداخت هزینه آن است. یعنی ثروت لاجرم از درون مبادله بیرون میآید، ولو اینکه کالای یک طرفِ معامله، یعنی انسان، احسان به همنوع یا خدمت کردن به خدا یا خدایان باشد، و کالای طرف دیگر، یعنی خدایان، متاعی زمینی باشد که به انسانها عطا میشود.
سرودههای دینی هندوان یا «وداها» ظاهراً حدود 1500 تا 1200 سال پیش از میلاد بهتدریج پدید آمده و در سدههای بعدی کتابت شده است. اندیشههای اقتصادی، که در این متون قدیمی بهصورت پراکنده وجود داشته، در سدههای چهارم و سوم پیش از میلاد در قالب نوشتهای مستقل ذیل عنوان «اَرتهشاسترَه» خلاصه و مدون شده است. معنی تقریبی ترکیب ارتهشاستره در زبان سانسکریت، «تامل در باب زندگی سیاسی توام با بهروزی» است. جانمایه این متن کهن، تبیین روشهای ملکداری، روشهای تمشیت امور اقتصادی و روشهای تدوین استراتژی نظامی است. در بخش اقتصادی این متن، به شاهان توصیه میشود آنگاه که جامعه به بلاهایی مانند خشکسالی و قحطی و جنگ و بیماریهای فراگیر و سیلاب و آتشسوزی دچار میشود، با اقدام در زمینه «طرحهای عمومی»، اوضاع را سامان دهند و آسیبدیدگان را از مالیات معاف کنند. طبق این متن، فقر عارضهای ناخوشایند است که برای درمان آن باید از سازوکار تقسیم کار استفاده شود. تقسیم کاری که اَرتهشاسترَه پیشنهاد میکند بهشکلی است که امروزه، «طبقاتی کردن جامعه» انگاشته میشود. مردم بر چهار گونهاند: گروه اول برهمنها یا حکیمان و عالمان و روحانیان هستند که کارشان دانشپژوهی و هدایتگری است؛ گروه دوم کشاتریاها یا پادشاهان و جنگاوران هستند که کارشان ایجاد نظم و امنیت است؛ گروه سوم وایشیاها یا صنعتگران و کشاورزان و بازرگانان هستند که کارشان تولید و تجارت است؛ گروه چهارم شودراها یا کارگران سادهاند که به سه گروه دیگر خدمت میکنند.
آنگونه که از فحوای اَرتهشاسترَه فهمیده میشود، امور اقتصادی هندیان باستان در وضع عادی و بسامان، بهصورت خصوصی اداره میشده است؛ اما این اقتصاد خصوصی اولاً مطابق نظامنامههای دولتی و در چارچوب طبقات چهارگانه عمل میکرده است و ثانیاً هر بلای طبیعی و انسانی، مجوز مداخله گستردهتر دولت، یا به تعبیر آن روزگار «انجام وظیفه حاکم در برابر مردم» میشده است. پس، جانمایه اندیشههای هندی این است که انسان مالک چیزی نیست و فقط زمانی به ثروت دست مییابد که به فرمان کیهان گردن نهد. چنین برداشتی، نتیجهای دوسویه دارد. یکی اینکه سهم هر کس از موهبتهای طبیعت در گرو رابطه شخص او با خدایان است و هر کس محصول عمل خود را درو میکند؛ این برداشت معطوف به اقتصاد خصوصی است. دیگر اینکه، پادشاهان و کاهنان، مجریان اراده خدایان هستند و آنان تشخیص میدهند که از موهبتهای طبیعت چگونه استفاده شود و حد اختیار اشخاص در زمینه تملک این موهبتها کجاست؛ این برداشت، معطوف به اقتصاد غیرخصوصی است.
در ایران باستان هم، حاکم باید راز اشه را میآموخت تا ابتدا روشنایی و تاریکی و نیکویی و بدی را بشناسد و آنگاه با کمک این دانش در میان مردمان «دادگری» کند. در متون دینی ایران باستان که عمدتاً در اوستا گرد آمده است، برخلاف متون ودایی، موارد اشاره به امور مادی، اندکشمار است. مهمترین نکتههای اقتصادی اوستا در کتاب وندیداد آمده است. سراسر فرگرد (باب) چهارم کتاب وندیداد، درباره پیمان، پایبندی به پیمان و مکافات نقض پیمان است. در این کتاب از شش پیمان سخن گفته شده که سه تای آنها (گوسفندپیمان، گاوپیمان، کشتزارپیمان) برای حفظ دارایی افراد و جلوگیری از دستاندازی دیگران است و سه تای دیگر (گفتارپیمان، دستپیمان، مردمپیمان) برای ترویج راستی و درستی و حفظ انسجام اجتماعی. طبق باور زرتشتی، پیمان، نیرویی است که از اشه برمیخیزد و با آن نیروی اهریمنی مهار میشود و در نهایت از این رهگذر، گیتی به غایت مطلوب میرسد؛ بنابراین، اشه «نیروی الزامآور و پشتوانه ماورایی برای تمام پیمانها و معاهدات تلقی شده است».
در ایران باستان، ملهم از متون مقدس زرتشتیان، و همانند متون هندی، نوعی تقسیم کار مبتنی بر طبقات اجتماعی وجود داشت. در چند جای اوستا از طبقات چهارگانه و سهگانه مردم سخن گفته شده است. در تقسیمبندی متداول اوستا که بعدها در شاهنامه فردوسی هم بازسازی شد، از طبقات روحانیان و جنگاوران و کشاورزان و صنعتگران یاد شده است که کارکرد آنها مشابه طبقات چهارگانه هندی است. این تقسیم کار از جنبه شکلی و اقتصادی به نوع هندی آن شباهت زیادی داشت اما از نظر مبنای اندیشهای با آن یکی نبود و دستکم سه تفاوت میان آنها مشهود است. نخستین تفاوتِ تقسیم کار در متون هندی و ایرانی این است که هندوان بر سر تقسیم کارِ مبتنی بر طبقات اجتماعی توافق داشتهاند اما ایرانیان چنین توافقی نداشتهاند. آنگونه که در متون زرتشتی آمده، لایهبندی اجتماعی لزوماً موافق طبع و نظر زرتشت نبوده است و حتی وی «این پیشههای چهارگانه را در گاتها به رسمیت نشناخته است».
تفاوت دیگر این است که تقسیم کار در اندیشه هندی، وسیله و تسهیلکننده دریافت پاداش مادی از خدایان است، اما کار و تقسیم کار در متون اوستایی، اسباب رستگاری اخروی است و آنکس که در این چارچوب، کارش را نیکو انجام ندهد، موجب تباهی و «گناه» میشود و گناه ناگزیر پادافره یا کیفر اخروی دارد: «... مینوی خرد پاسخ داد که وظیفه صنعتگران این است که آن کاری را که ندانند بدان دست نبرند و آنچه دانند خوب و با دقت انجام دهند و مزد عادلانه خواهند، چه، کسی که کاری را نداند و به انجام آن دست زند ممکن است آن کار تباه شود یا ناکرده بر جای ماند و زمانی که کار برای آن مرد کافی باشد، خودش را راضی میکند؛ بنابراین برای او منشأ گناه گردد.» تفاوت سوم تقسیم کار بر حسب طبقات اجتماعی در متون دینی هند باستان و ایران باستان این است که در هند این تقسیم طبقاتی سابقه تاریخی طولانی دارد و حتی بقایای آن هنوز باقی است اما در متون بهجامانده از دوران هخامنشیان و اشکانیان اساساً به تقسیم کار بر اساس طبقات اشاره نشده و در دوران ساسانیان هم همیشه چنین نبوده است و در نیمه دوم این سلسله، تقسیم طبقاتی رخ داده است.
مفهوم دیگری که در متون اوستایی یافت میشود، و طبق معیارهای هزارههای دوم و اول پیش از میلاد، بسیار پیشرو و شگفتانگیز مینماید، مفهوم «آزادی انتخاب» است: «ای مردم! گفتار نیک دیگران را بشنوید و با اندیشه روشن در آن بنگرید و میان نیک و بد را خود داوری کنید...» این سخن، دلالت اقتصادی مستقیم ندارد، اما نفس «حق انتخاب» که در آن وجود دارد، عنصر ذهنی مهمی بهشمار میرود. داوری میان نیک و بد، که به مومنان تکلیف شده، در واقع، قائل شدن حق آزادی و از بنیانهای اقتصاد مدرن است. مفهوم حق انتخاب، در متون اعصار پس از زرتشت، از جمله در قرآن هم آمده است اما بهنظر میرسد در متون پیش از عصر زرتشت، چنین تصریحی وجود نداشته است.
آنگاه که روایت متون مقدس ایرانی در باب تقسیم کار و آزادی انتخاب و تقدیس کار در کنار هم گذاشته شوند و نارضایتی زرتشت از تقسیم کارِ مبتنی بر طبقات اجتماعی به آن افزوده شود، منطقاً میشود نتیجه گرفت که در اندیشه ایرانی، کار کردن، بیشتر مضمون فردی و شخصی داشته است تا جمعی و عمومی. چنین مضمونی به اندیشه اقتصاد خصوصی نزدیکتر است و هر فرد انسان، نه جمع و گروه، تکلیف دینی دارد که کار کند، درست کار کند و از کار نادرست بپرهیزد و اگر ناراستی پیشه کرد بداند که گناه کرده است و گناه بیکیفر نمیماند. این باور، تا پیش از دوران مدرن در اندیشه و عمل ایرانیان رایج بود و فقط یکبار و در پی برآمدن «مزدکِ بامدادان»، عدول بنیادین از آن رخ داد و موجب تفسیرهایی سراپا متفاوت و بعضاً معارض شد که آثار آن هنوز در پندار و کردار ایرانیان مانده است.
مزدک در اواخر قرن پنجم میلادی و در روزگار پادشاهیِ قباد ساسانی، ظهور کرد. قباد پس از سالیانی کشاکش در خاندان ساسانی و در گیرودار نبرد قدرت و افول اقتصادی و افزایش فقر در ایران در سال 488 میلادی به پادشاهی رسید و مهمترین معضلی که با آن روبهرو شد، نافرمانی گسترده دهقانان گرسنه و فرار آنان از روستاها بود. در گیرودار این بحران، مزدک که ظاهراً اندیشههایش آمیختهای از زرتشتیگری و مانویگری بوده، به دربار قباد راه یافت و بر او تاثیر بسیار گذاشت. آنچه درباره مزدک میدانیم، شرحی است که فردوسی در شاهنامه داده و بعدها مورخان ایرانی و مسلمان آن را پروبال دادهاند اما اطلاعات چندانی به آن نیفزودهاند. در صد و چند سال اخیر به مدد دانستههای باستانشناختی و کشف متون عصر ساسانی، اطلاعات بیشتری بهدست آمده است؛ اما این اطلاعات هم غالباً آغشته به داوریهای اعتقادی پژوهشگران، بهویژه سوسیالیستهای روسی، است. بنابراین، هنوز معتبرترین منبع درباره مزدک و مزدکیان، شاهنامه فردوسی است که سه موضوع را کاملاً روشن کرده است. نخست اینکه مزدک دانشمند و راستکردار بوده و قباد به نصایح او گوش کرده است:
بیامد یکی مرد مزدک بنام / سخنگوی با دانش و رای و کام
گرانمایه مردی و دانشفروش / قباد دلاور بدو داد گوش
دوم اینکه، مزدک منتقد و مخالف جامعه طبقاتیِ اواخر حکومت ساسانیان و معتقد به اشتراکی کردن همه چیز بوده است و علت اصلی فقر فراگیر آن زمان را تجمع داراییها در دست درباریان و اربابان میدانسته است:
همی گفت هر کو توانگر بود / تهیدست با او برابر بود
نباید که باشد کسی بر فزود / توانگر بود تار و درویش پود
جهان راست باید که باشد به چیز / فزونی توانگر چرا جُست نیز
زن و خانه و چیز بخشیدنی است / تهیدست کس با توانگر یکی است
من این را کنم راست تا دین پاک / شود ویژه پیدا بلند از مغاک
سوم اینکه، اجرای طرحهای اشتراکی مزدک، موجب تشدید منازعه سیاسی و افزایش آشفتگی اقتصادی شده و بزرگان ساسانی، از جمله خسرو اول یا کسری، قباد را متقاعد کردند که دست از حمایت مزدک بردارد و نظم پیشین را اعاده کند و قباد رسیدگی به امور مزدکیان را به خسرو سپرد. مزدک در حضور اشراف و موبدان محاکمه و محکوم به مرگ شد. اتهام مزدک بر هم زدن همان نظم اجتماعی و اقتصادیای بود که قباد خودش با تغییر آن موافقت کرده بود و چهبسا با قبول پیشنهادهای مزدک، بحران شورش تهیدستان را چندی عقب انداخته باشد:
یکی دین نو ساختی پُر زیان / نهادی زن و خواسته در میان
چه داند پسر کَش که باشد پدر / پدر همچنین چون شناسد پسر
چو مردم سراسر بود در جهان /نباشند پیدا کهان و مهان
جهان زین سخن پاک ویران شود / نباید که این بد به ایران شود
همه کدخدایند و مزدور کیست / همه گنج دارند و گنجور کیست
فردوسی پابهپای قباد و بزرگان ساسانی، ابتدا مزدک را میستاید، اما آنگاه که بخت از او برمیگردد و مرگش فرامیرسد، با مخالفانش همآوا میشود و حتی در آخر، مزدک را بیدین میخواند و «هشیاران» را هشدار میدهد که راه و رسم او را پیشه نکنند.
یکی دار فرمود کسری بلند / فروهشت از دار پیچان کمند
نگونبخت را زنده بر دار کرد / سر مرد بیدین نگونسار کرد
ازآن پس بکشتش به باران تیر / تو گر باهُشی راه مزدک مگیر
بزرگان شدند ایمن از خواسته / زن و زاده و باغ آراسته
دوران بختیاری مزدک زود به سر آمد اما اندیشه و رسم او ماندگار شد و بعدها در قالب جنبشهای ضدعربی ایرانیان، مانند جنبش خرمدینان، سر بر آورد و مروج اشکال تازهای از آرمانخواهی شبهسوسیالیستی شد که در بخشهای بعدی بررسی خواهند شد.