وحی منزل
کاربرد دانش و نظام قیمتها در جامعه چیست؟
فردریش آگوست فون هایک در سال 1945 مقالهای با عنوان «کاربرد دانش در جامعه» نوشت که در نشریه AER به چاپ رسید. هایک مقالهاش را با یک سوال آغاز کرد: «مشکلی که هنگام تلاش برای برقراری یک نظم اقتصادی عقلانی، مایل به برطرف کردن آن هستیم، چیست؟» و سپس پاسخ داد: «بر اساس برخی مفروضات مشخص و شناختهشده، پاسخ به این سوال ساده است.» او توضیح میدهد در صورتی که تمامی اطلاعات مربوطه را در اختیار داشته باشیم و بتوانیم کار خود را از یک سیستم ترجیحات مشخص آغاز کنیم و نیز در صورتی که دانش کاملی راجع به ابزارهای موجود داشته باشیم، آنگاه مسالهای که باقی میماند، مسالهای کاملاً منطقی خواهد بود. به این معنا که پاسخ به این پرسش که بهترین روش استفاده از ابزارهای دردسترس چیست، تلویحاً در فرضیاتمان موجود است. در رابطه با شرایط حل این مساله بهینه بسیار کار شده و میتوان نتایج آن را به بهترین وجه، به شکل ریاضی بیان کرد. خلاصهترین بیان از این شرایط، به این قرار است که نرخهای نهایی جانشینی میان هر دو کالا یا عامل تولید، باید در تمامی موارد مختلف استفاده از آنها برابر باشد.
با این حال، آشکار است که این نکته، مساله اقتصادی نیست که جامعه با آن روبهرو است. بنابراین مشکل اقتصادی جامعه، تنها مساله چگونگی تخصیص منابع نیست. تا حدی مساله این است که چگونه تضمین کنیم که منابع شناختهشده برای تمامی اعضای جامعه، برای اهدافی که اهمیت نسبی آنها تنها برای خود این افراد مشخص است، به بهترین وجه مورد استفاده قرار میگیرند.
تکههای پازل
هایک بعد از معمایی که مطرح میکند، میگوید: «متاسفانه این مشخصه مساله بنیادین فوق، به جای آنکه با استفاده از پیشرفتهای بسیاری که اخیراً در تئوریهای اقتصادی روی داده و به ویژه با استفاده از کاربردهای بسیار زیاد ریاضیات در آنها، تشریح شده و توضیح داده شود، مبهم و نامفهوم مانده است.» او میگوید در مکالمات عادی، منظور ما از واژه «برنامهریزی» مجموعه پیچیدهای از تصمیمات دارای ارتباط درونی، راجع به تخصیص منابع در دسترسمان است. با این تعریف، تمامی فعالیتهای اقتصادی انواعی از برنامهریزی هستند. علاوه بر آن، این برنامهریزی، در تمامی جوامعی که افراد با یکدیگر به همکاری میپردازند، از سوی هر فردی که صورت پذیرد، باید بر اساس معیاری خاص، بر پایه دانشی قرار داشته باشد که در وهله نخست، برای برنامهریز معین نیست، بلکه برای فرد دیگری که به نوعی مجبور خواهد بود آن را به برنامهریز انتقال دهد، معلوم است. روشهای مختلف ابلاغ این دانش که افراد، برنامههای خود را بر مبنای آن پایهریزی میکنند، مساله اساسی در هرگونه تئوری شرحدهنده فرآیندهای اقتصادی است. همچنین، مشکل مربوط به تعیین بهترین روش برای بهکارگیری دانشی که در ابتدا تنها در میان تمامی افراد پراکنده است، حداقل یکی از مسائل اصلی سیاستهای اقتصادی و طراحی سیستمهای کارآمد اقتصادی است.
اما چه کسی قرار است این برنامهریزی را انجام دهد؟ تمامی مباحثات مربوط به «برنامهریزی اقتصادی» حول این سوال مطرح میشوند. این گفتوگوها، در این رابطه نیستند که آیا برنامهریزی باید صورت پذیرد یا خیر، بلکه در این باره هستند که آیا برنامهریزی باید به صورت متمرکز و توسط یک مرجع قدرت، برای کل سیستم اقتصادی انجام شود یا آنکه در میان تعداد بسیار زیادی از افراد تقسیم شود. برنامهریزی، به معنای خاصی که از این واژه در مباحثات امروزی استفاده میشود، لزوماً به معنای برنامهریزی متمرکز یعنی به معنای جهتدهی کل سیستم اقتصادی، بر اساس یک برنامه معین و تعریفشده است. از سوی دیگر، رقابت به معنای برنامهریزی غیرمتمرکز، توسط تعداد بسیار زیادی از افراد جدا و منفک از یکدیگر است. آنچه در میان این دو قرار میگیرد و بسیاری از افراد راجع به آن صحبت میکنند، اما عده بسیار کمی هستند که پس از مشاهده، آن را مطلوب میپندارند، تفویض برنامهریزی به صنایع سازمانیافته یا به عبارت دیگر، به انحصارگران است.
اینکه احتمالاً کدامیک از این سیستمها کارآمدتر هستند، عمدتاً به جواب این سوال بستگی دارد که تحت کدامیک از آنها، میتوان انتظار داشت که از دانش موجود استفادهای کاملتر صورت پذیرد. این امر نیز به نوبه خود به این نکته بستگی دارد که آیا این احتمال وجود دارد که بتوانیم تمام دانشی را که باید مورد استفاده قرار گیرد، اما در ابتدا در میان تعداد بسیاری از افراد متفاوت پراکنده است، در خدمت یک مرجع قدرت واحد و متمرکز قرار دهیم یا خیر؟ یا آیا میتوانیم این دانش اضافی را به گونهای که این افراد نیاز دارند، در اختیار آنها بگذاریم تا از این طریق بتوانند برنامههایشان را با طرحها و برنامههای دیگران هماهنگ سازند یا خیر؟
امروزه عمدتاً نوعی خاص از دانش، یعنی دانش علمی، در تصور عمومی از چنان جایگاه مسلطی برخوردار است که سبب میشود از یاد ببریم که این نوع دانش، تنها نوع و حتی مناسبترین و بهترین دانش نیست. امروزه اگر بیان شود که دانش علمی مجموع تمام دانشها نیست، تقریباً الحاد محسوب خواهد شد؛ اما اندکی تامل نشان خواهد داد که بدون شک مجموعهای از دانشهای بسیار مهم اما غیرسازماندهیشده وجود دارد که نمیتوان آنها را به معنای دانشی از قواعد عمومی، علمی نامید. اینها، دانش شرایط خاصی از زمان و مکان هستند. در عمل تمامی افراد از مزیتی نسبت به دیگران برخوردارند؛ چراکه از اطلاعات منحصربهفردی برخوردارند که میتوان از آنها، استفادههای همراه با سود و منفعتی به عمل آورد، اما این استفادهها و کاربردها تنها در صورتی میتوانند انجام گیرند که تصمیمات وابسته به آنها، به این افراد واگذار شده یا با همکاری فعالانه آنها اتخاذ شوند. باربری که معیشت خود را با استفاده از کشتیهای باربری میگذراند که در غیر این صورت، خالی بوده یا تا نیمه پر میشدند یا بنگاهداری که تمامی دانشش تقریباً به صورت انحصاری در مورد چگونگی استفاده از فرصتهای موقتی در بازاری خاص است، یا دلالی که از تفاوتهای محلی میان قیمت کالاها منتفع میشود، همگی بهطور برجستهای در حال انجام کارکردهای مناسب و مفیدی هستند که بر پایه دانش خاص مربوط به پدیدههای زودگذری است که دیگران از آنها بیاطلاع هستند. این یک واقعیت شگفتانگیز و عجیب است که امروزه، این نوع دانش بهطور کلی با نوعی تحقیر و بیتوجهی در نظر آورده میشود و چنین تصور میشود که هرکس با استفاده از این نوع دانش نسبت به کسانی که به دانش نظری یا تکنیکی بهتری مجهز هستند، از مزیتی برخوردار شود، تقریباً بیشرمانه عمل کرده است. هایک میگوید امروزه اینگونه به نظر میرسد که ایده رایج، مبنی بر آن است که تمامی این قبیل دانشها باید به عنوان یک امر بدیهی، به راحتی در اختیار تمامی افراد قرار داشته باشند و انتقاد از غیرمنطقیبودنی که به نظم اقتصادی موجود نسبت داده میشود، غالباً بر پایه این واقعیت بیان میشود که این نوع دانش، به این نحوه در دسترس نیست. در این دیدگاه، به این نکته توجه نمیشود که روشی که بتوان با استفاده از آن چنین دانشی را تا حد امکان در دسترس افراد قرار داد، دقیقاً همان مشکلی است که باید راهحلی برای آن بیابیم.
او در بخش دیگری از مقالهاش بیان میکند که مشکل اقتصادی جامعه، عمدتاً به خاطر عدم سازگاری سریع با تغییراتی است که در شرایط خاص زمانی و مکانی روی میدهند. سپس با توجه به این حرف توضیح میدهد که تصمیمات نهایی را باید به افرادی واگذار کرد که با این شرایط آشنا بوده و کاملاً از تغییرات مرتبط و منابع در دسترس برای روبهرو شدن با این تغییرات آگاهی دارند. نمیتوان انتظار داشت که این مساله با نخستین انتقال کل این دانشها به هیات مرکزی، که پس از ادغام آنها تصمیماتش را اتخاذ و صادر میکند، حل شود. باید این مشکل را با شیوهای از تمرکززدایی حل کرد. اما این نکته، تنها پاسخ بخشی از مشکل ماست. ما به تمرکززدایی نیاز داریم، چراکه تنها از این طریق میتوان مطمئن بود که دانش مربوطه به شرایط خاص زمان و مکان، دقیقاً مورد استفاده قرار خواهد گرفت. اما در سیستمی که دانش مربوط به آن در میان تعداد زیادی از افراد پراکنده باشد، چه چیزی میتواند این افراد را به بهترین شکل ممکن با هم هماهنگ کند؟ پاسخ هایک، نظام قیمتهاست. او میگوید به لحاظ بنیادین، در سیستمی که دانش مربوطه در آن، در میان تعداد زیادی از افراد پراکنده باشد، قیمتها میتوانند در راستای هماهنگ کردن فعالیتهای جداگانه افراد مختلف به شیوهای یکسان عمل کنند.
خوب است که لحظهای درباره یک نمونه بسیار ساده و رایج از فعالیتهای سیستم قیمتی تامل کنیم تا دریابیم که این سیستم دقیقاً چه نقشی را ایفا میکند. فرض کنید که در جایی از دنیا، فرصت جدیدی برای استفاده از یک ماده خام، مثل قلع ایجاد شده است یا یکی از منابع عرضه این ماده حذف شده است. در راستای هدف ما، هیچ اهمیتی ندارد که کدامیک از دو عامل بالا سبب کمیابتر شدن قلع شده باشد (این امر خیلی مهم است که نکته بالا، هیچ اهمیتی ندارد). همه آنچه استفادهکنندگان از قلع باید بدانند آن است که مقداری از قلعی که قبلاً مورد استفاده قرار میدادند، هماکنون در جایی دیگر با سودآوری بیشتری در حال استفاده است و در نتیجه باید بدانند که باید در مصرف قلع صرفهجویی کنند. حتی اکثر این افراد نیازی به دانستن این مطلب ندارند که این نیاز ضروریتر در کجا بروز یافته یا به نفع چه نیازهای دیگری مجبورند در عرضه صرفهجویی کنند. در صورتی که تنها بعضی از این افراد، مستقیماً از این تقاضای جدید آگاه باشند و منابع را به سمت آن منتقل کنند و در صورتی که افراد از این شکاف ایجادشده آگاه باشند و آن را با استفاده از منابع دیگر پر کنند، آنگاه این اثر به سرعت در میان کل سیستم اقتصادی منتشر خواهد شد و نهتنها بر استفاده از قلع تاثیر خواهد گذاشت، بلکه استفاده از مواد جایگزین آن و جانشینهای این جانشینها و... را نیز تحتالشعاع قرار خواهد داد. تمامی این موارد، به صورت یک بازار عمل خواهند کرد. نه به این دلیل که تمامی اعضای این بازار، کل حوزه مربوطه را میشناسند و مورد بررسی قرار میدهند، بلکه بدان دلیل که حوزه دید محدود فردی آنها بهگونهای با یکدیگر همپوشانی پیدا خواهد کرد که اطلاعات مناسب، از طریق واسطههای زیادی به تمامی آنها ابلاغ خواهد شد. این نکته ساده که برای هر یک از کالاها، یک قیمت وجود دارد (یا این نکته که قیمتهای محلی به شیوهای که هزینه حملونقل و... تعیین میکند، با یکدیگر ارتباط دارند)، راهحلی را پدید میآورد که گویا ذهن منفردی که تمامی اطلاعات را در اختیار داشته باشد، به آن رسیده است. در حالی که این اطلاعات، در واقع در میان تمامی افراد دخیل در این فرآیند پراکنده شده است.
هایک بیان میکند که اگر بخواهیم کارکرد واقعی سیستم قیمتی را درک کنیم، باید آن را به عنوان مکانیسمی برای ابلاغ و مخابره اطلاعات در نظر بگیریم. در این سیستم، تنها ضروریترین اطلاعات به واسطه یک نوع نماد منتقل میشوند و این اطلاعات فقط به افرادی که با آن مرتبط هستند، انتقال مییابند. میتوان سیستم قیمتها را به صورت نوعی دستگاه برای ثبت تغییرات یا به عنوان یک سیستم ارتباط از راه دور در نظر گرفت که تولیدکنندگان منفرد را قادر میسازد تنها حرکات چند عقربه معدود را تماشا کنند تا از این طریق، فعالیتهایشان را با تغییراتی هماهنگ سازند که هرگز چیزی بیشتر از آنچه در تغییرات قیمتها منعکس میشود، درباره آنها نخواهند دانست. فردریش هایک در مقاله کارکرد دانش در جامعه به ستایش مکانیسم قیمتها میپردازد و میگوید: «من اعتقاد دارم که اگر این مکانیسم، نتیجه طراحی عامدانه و حسابشده انسان میبود و افراد هدایتشده توسط تغییرات قیمتها، درمییافتند که تصمیمات آنها اهمیتی فراتر از اهداف اولیهشان دارد، آنگاه این مکانیسم به عنوان یکی از بزرگترین موفقیتهای ذهن انسان مورد تحسین قرار میگرفت. بداقبالی این مکانیسم، یک بداقبالی دوگانه است، چراکه محصول طراحی انسان نیست و افراد هدایتشده از سوی آن، معمولاً نمیدانند چرا وادار به انجام کاری شدهاند که در حال انجام آن هستند.»
تیتراژ پایانی
سیستم قیمتی، یکی از چیزهایی است که انسان پس از آنکه بدون درک آن بهطور تصادفی با آن برخورد کرد، آموخت که از آن استفاده کند؛ اگرچه هنوز راه بسیار زیادی در پیش دارد تا بیاموزد چگونه به بهترین شکل آن را مورد استفاده قرار دهد. از طریق این سیستم، نهتنها تقسیم کار ممکن شده است، بلکه بهرهگیری هماهنگ از منابع بر پایه دانشی که بهطور مساوی تقسیم شده نیز امکانپذیر شده است. افرادی که علاقه دارند هرگونه اظهارنظری مبنی بر آنکه این امر، بسیار معمولی و عادی است را مورد تمسخر قرار دهند، با اشاره به اینکه این ادعا بیانگر آن است که این نوع سیستم به نوعی معجزهوار و به صورت خودانگیخته رشد کرده و مناسبترین شکل برای تمدن جدید است، بحث را به انحراف میکشانند. وقتی این عقیده که بدون وجود سیستم قیمتها، نمیتوانیم جامعهای مبتنی بر تقسیم گسترده کار (همچون شرایطی که در جامعه خودمان وجود دارد) را حفظ کنیم، برای اولینبار توسط فون میزس بیان شد و مورد تمسخر واقع شد. امروزه دیگر مشکلاتی که در پذیرش این ایده وجود دارد، عمدتاً سیاسی نیست و این امر سبب ایجاد فضایی میشود که برای بحثهای منطقی بسیار پربارتر خواهد بود. هنگامی که میبینیم تروتسکی مدعی است که «محاسبات و حسابداری اقتصادی، بدون روابط بازار، باورنکردنی است» یا پروفسور اسکار لانگ، قول یک مجسمه در راهروهای مرمر هیات برنامهریزی متمرکز آینده را به پروفسور فون میزس میدهد یا پروفسور آبالرنر، دوباره آدام اسمیت را کشف کرده و تاکید میکند که کاربرد اصلی سیستم قیمتها، شامل آن است که فردی را که در پی منافع خودش است، ترغیب کند تا کاری را انجام دهد که در راستای منافع عمومی باشد، تفاوتها را واقعاً دیگر نمیتوان به پیشداوریها و تعصبهای سیاسی نسبت داد. آشکارا به نظر میرسد که مابقی اختلافنظرها، به تفاوتهای کاملاً روشنفکرانه و به ویژه روششناختی مرتبط هستند.