ماهی درختی
سیاست پولی چه کارهایی را نمیتواند و چه کارهایی را میتواند بکند؟
توافق زیادی روی اهداف اصلی سیاست پولی وجود دارد: اشتغال بالا، قیمتهای باثبات و رشد اقتصادی سریع. در عوض توافق چندانی در این مورد وجود ندارد که این اهداف در رقابت با یکدیگر هستند یا اینکه میتوانند با هم همراه شوند. این توافق وجود ندارد که این اهداف باید جایگزین یکدیگر شوند یا اینکه میتوان همه آنها را همزمان با هم داشت و اتفاقاً لازمه یکدیگر هستند. کمترین توافق نیز در مورد این است که نقش ابزارهای مختلف برای رسیدن به هر یک از این اهداف چیست. میلتون فریدمن در سال 1968 در مقالهای با عنوان «نقش سیاست پولی» که در AER به چاپ رسیده است به این سوال پاسخ میدهد که نقش یکی از این ابزارها یعنی سیاست پولی در رسیدن به اهداف مذکور چیست. اینکه سیاست پولی چگونه میتواند به این اهداف همبخشی داشته باشد؟ اینکه چگونه باید از سیاست پولی استفاده کرد تا بیشترین بازدهی را در رسیدن به اهداف فوقالذکر داشته باشد؟ او بیان میکند: «عقایدی که در مورد نقش سیاست پولی وجود دارد، به سرعت تغییر کردهاند.»
تکههای پازل
در دهه 1920 که فدرالرزرو چند سالی بود به وجود آمده بود، ثبات نسبی قیمتها به ظرفیتهای این سیستم ربط داده میشد. در چنین شرایطی، تا حد زیادی پذیرفته شده بود که عصر جدیدی فرا رسیده که در آن، چرخههای تجاری به خاطر پیشرفتهایی که در سیاستگذاری پولی رخ داد، از بین خواهند رفت. اقتصاددانان زیادی در این زمان چنین عقیدهای داشتند، اگرچه عدهای نیز مخالف بودند. رکود بزرگ دهه 1930، این نگاه سادهلوحانه به موضوع را از بین برد. در نتیجه رکود بزرگ، از یک حد افراطی به سمت حد افراطی مخالف منعطف شد. حالا دیگر به سیاست پولی به مثابه یک سیم نگریسته میشد که کشیدن آن، جلوی تورم را میگرفت اما نمیشد با فشار دادن آن، رکود را از بین برد. این ایده به وجود آمد که شما میتوانید یک اسب را وادار کنید که وارد آب شود اما نمیتوانید او را مجبور به نوشیدن آب کنید. اما چنین حرفهایی به زودی جای خودشان را به تجزیهوتحلیلهای دقیق و سطح بالای کینز دادند.
کینز بهطور همزمان، توضیحی در مورد اهمیت سیاست پولی برای مقابله با رکود، تفسیری غیرپولی از رکود و چیزی جایگزین برای سیاست پولی برای مقابله با رکود ارائه کرد و پیشنهادهای او با اشتیاق زیاد مورد پذیرش قرار گرفت. اگر رجحان نقدینگی کامل یا مطلق باشد، به این معنا که نرخ بهره آنقدر پایین بیاید که افراد ترجیح دهند همه دارایی خود را به شکل پول نقد نگهداری کنند یا به عبارتی رجحان نقدینگی کامل یا مطلق داشته باشند که کینز در زمان رکود بزرگ که بیکاری بسیار بالا بود چنین نظری را در مورد رجحان نقدینگی داشت، دیگر از طریق سیاستگذاری پولی نمیتوان نرخ بهره را پایینتر آورد. همچنین اگر سرمایهگذاری و مصرف فقط مقدار بسیار کمی تحت تاثیر تغییرات نرخ بهره باشند، حتی اگر بتوان به نرخهای پایینتر نرخ بهره دست یافت، باز هم اتفاق چندانی در مقابله با رکود رخ نخواهد و این همان چیزی است که هانسن و بسیاری دیگر از هواخواهان آمریکایی کینز به آن اعتقاد پیدا کردند. بنابراین از نظر کینز و پیروانش، مساله رکود دهه 1930 را نمیشد با سیاستگذاری پولی حل کرد. کینز یک پیشنهاد جایگزین داشت: سیاست مالی. اینکه مخارج دولت میتواند کمبود سرمایهگذاری خصوصی را جبران کند و کاهش مالیاتها میتواند مخارج خصوصی را افزایش دهد. پذیرش وسیع این دیدگاهها به این معنا بود که دانش اقتصادی جدیدی که کینز ارائه کرده بود، برای دو دهه به سیاست پولی بیاعتنا بود. به این معنا که پول اهمیتی نداشت و تنها نقش سیاست پولی، کوچکترین نقش آن بود: پایین نگه داشتن نرخهای بهره به منظور پایین نگه داشتن پرداختهای بهرهای دولت در بودجه و شاید تا حدودی تحریک سرمایهگذاری با هدف کمک به مخارج دولت برای بالا نگه داشتن سطح تقاضای کل. این نگاهها، باعث شد که بعد از جنگ جهانی دوم، سیاستهای پولی ضعیفی از سوی بانکهای مرکزی اتخاذ شوند. نتیجه این سیاستهای پولی ضعیف، مواجه شدن با شوکهای سنگین در کشورهای مختلفی (از جمله ایالات متحده) بود که به سیاست پولی بیاعتنایی کرده بودند. در نتیجه این شوکها، بانکهای مرکزی یکی پس از دیگری مجبور شدند این عقیده را کنار بگذارند که میتوانند تا بینهایت، نرخهای بهره را پایین نگه دارند.
در ایالات متحده، تا سال 1951 طول کشید تا فدرالرزرو و وزارت خزانهداری به این وفاق برسند که سیاستهایی که در پیش گرفته بودند اشتباه بوده است. با این حال تا سال 1953 طول کشید تا آمریکا بهطور رسمی دست از سیاست میخکوب قیمت اوراق دولتی بردارد. تورم که در نتیجه سیاستهای پولی ضعیف و نه آنطور که ادعا میشد مورد تحریک قرار گرفته بود (اینطور اعلام میشد که تورم، نتیجه رکود بعد از جنگ است)، به بحث اصلی روز تبدیل شد. در نتیجه کمکم عقاید موجود در مورد پتانسیلهای سیاست پولی شروع به تغییر کرد.
کارهایی که از سوی هابرلر آغاز ولی به اسم پیگو تمام شد، سعی بر این داشتند که نشان دهند تغییر در حجم واقعی پول میتواند تقاضای کل را تحت تاثیر قرار دهد، حتی اگر نرخهای بهره تغییر نکنند. اما این حرفها استدلال کینز علیه پتانسیلهای سیاست پولی را در زمانی که رجحان نقدینگی کامل است زیر سوال نبرد. چراکه در چنین شرایطی (شرایطی که رجحان نقدینگی کامل است)، عملیاتهای پولی بدون تغییر در ثروت کل، به جایگزین شدن پول با سایر داراییها منجر میشوند. با این حال کارهای هابرلر و پیگو نشان دادند که تغییر در حجم پول به شکلهای دیگر، میتواند مخارج کل را در هر شرایطی تحت تاثیر قرار دهد. مضاف بر این، آنها این نظریه کینز را زیر سوال بردند که «حتی در جهانی که قیمتها در آن منعطف است، تعادل در اشتغال کامل میتواند وجود نداشته باشد». بنابراین باز هم اقتصاددانان باید بیکاری را از طریق چسبندگیها یا نقصانهای بازار توضیح میدادند، نه آنطور که کینز میگفت. یعنی دیگر نمیتوانستند بگویند که بیکاری، نتیجه طبیعی کارکرد بازار است. در مقالهای که در سال 1968 از فریدمن به چاپ رسید، او به این سوالات پاسخ داد که سیاست پولی نمیتواند چه کار کند؟ میتواند چه کند؟ و نهایتاً اینکه چگونه باید از سیاست پولی استفاده شود؟
میلتون فریدمن، در بخش اول مقالهای که در سال 1968 از او به چاپ رسید به دو محدودیت سیاست پولی میپردازد تا نشان دهد سیاست پولی چه کارهایی را نمیتواند انجام دهد. او میگوید: «اول، سیاست پولی نمیتواند برای دورهها بیشتر از دورههای بسیار کوتاه، نرخهای بهره را میخکوب کند و دوم، نمیتواند برای بیشتر از دورههای بسیار کوتاه، نرخ بیکاری را میخکوب کند.» فریدمن در ادامه توضیح میدهد از این جهت به این دو موضوع میپردازد که دقیقاً خلاف این دو حرف، مورد پذیرش عموم قرار گرفته است. به این خاطر که این دو موضوع، در ارتباط با دو هدف غیرقابل دستیابیای هستند که به سیاست پولی نسبت داده میشوند. فریدمن برای توضیح اینکه چرا سیاست پولی نمیتواند برای دورههای بیشتر از خیلی کوتاه نرخهای بهره را میخکوب کند با تاریخ شروع میکند و میگوید: «تاریخ تا همین الان بسیاری از شما را در مورد محدودیت اول سیاست پولی قانع کرده است. همانطور که قبلتر گفته شد، شکست سیاستهای پولی ضعیف یکی از دلایل اصلی واکنش نشان دادن علیه کینزینیسم سادهانگارانه بود. در ایالات متحده این واکنش شامل فهم وسیع این موضوع بود که میخکوب قیمت اوراق قرضه که در دوره جنگ و بعد از جنگ انجام شد، یک اشتباه بود و همین باعث شد که رها کردن این سیاست، یک گام غیرقابل اجتناب و پسندیده به شمار آمد و در نتیجه این گام، هیچ کدام از پیامدهای فاجعهآمیزی که در آن زمان پیشبینی میشد، رخ نداد.»
فریدمن توضیح میدهد که این محدودیت سیاست پولی، نتیجه یکی از ویژگیهای رابطه میان پول و نرخهای بهره است که به اشتباه فهمیده شده است. در آن زمان گفته میشد که بانک مرکزی باید نرخهای بهره را پایین نگه دارد. چگونه؟ از طریق خریدن اوراق. سپس اینگونه تحلیل میشد که چنین کاری به افزایش قیمت اوراق منجر شده و نرخ بازدهی (yield) آنها را پایین میآورد. همچنین در این فرآیند، حجم ذخایر بانکها نیز زیاد میشود و بنابراین حجم اعتبار بانکها افزایش یافته و نهایتاً حجم کل پول افزایش مییابد. فریدمن میگوید: «به خاطر چنین تحلیلی است که بانکداران مرکزی و جامعه مالی تصور میکنند که افزایش حجم پول، به پایین آمدن نرخهای بهره منجر میشود.» سپس توضیح میدهد که اقتصاددانان آکادمیک نیز به دلیل دیگری چنین نتیجهای را میگیرند: «آنها در ذهنشان، یک تابع رجحان نقدینگی را با شیب منفی میبینند. چگونه ممکن است مردم ترغیب شوند که مقدار بیشتری پول در دستشان نگه دارند؟ فقط از طریق پایین آوردن نرخهای بهره.» او بعد از توضیح چرایی این نگرشها اذعان میدارد که هر دو گروه تا یک جایی درست میگویند. فریدمن بر این نگرش صحه میگذارد که اثر اولیه افزایش حجم پول (با سرعتی بیشتر از نسبت به قبل)، کاهش نرخهای بهره است. اما این فقط ابتدای ماجراست، نه پایان آن. رشد حجم نقدینگی با سرعت بیشتر، هم از طریق سرمایهگذاری بیشتر به خاطر پایین آمدن نرخهای بهره بازار و هم از طریق افزایش سایر مخارج، مخارج کل را تحریک میکند و در نتیجه قیمتهای نسبی افزایش مییابد. هزینه یک نفر، درآمد فرد دیگر است. افزایش درآمد به افزایش رجحان نقدینگی منجر میشود و تقاضای وام بالا میرود. این اثرات فشار کاهش روی نرخهای بهره را معکوس میکند و بعد از مدتی موجب افزایش نرخهای بهره میشود. فریدمن بعد از بحثی طولانی در مورد این موضوع، بحثش را با توضیح اینکه چرا سیاست پولی نمیتواند نرخهای پایین بیکاری را میخکوب کند، ادامه میدهد و سپس به بخش دوم حرفهایش میرسد: اینکه سیاست پولی میتواند چه کار کند؟
اولین جمله فریدمن در مقالهاش در مورد آنچه سیاست پولی میتواند انجام دهد، چنین است: «سیاست پولی نمیتواند نرخهای بهره و نرخ بیکاری را در سطوح ازپیشتعیینشده میخکوب کند. اما میتواند اثرات مهمی روی آنها داشته باشد و دارد.» او به مطالعاتش در مورد تاریخچه سیاستگذاری پولی اشاره میکند و بیان میدارد این مطالعات او را به شدت در مورد آنچه جان استوارت میل بیان کرده است، همدرد ساخته است. او به نقل قولی از استوارت میل اشاره میکند که بارها بیان شده است و به شدت در مورد آن کجفهمی وجود دارد. نقلقول از این قرار است: «هیچ چیز نمیتواند در اقتصاد یک جامعه ذاتاً چیز مهمتری از پول باشد... پول یک ماشین است تا از طریق آن، آنچه باید انجام شود، به سرعت و مقرونبهصرفه صورت گیرد و بدون آن، آنچه باید انجام شود، آرام و با سودمندی انجام میشود و وقتی که درست کار نمیکند، همچون انواع دیگر ماشینها، اثری متمایز و مستقل که مخصوص خودش است به جای میگذارد.»
فریدمن بعد از آوردن این نقلقول توضیح میدهد که درست است که پول فقط یک ماشین است، اما ماشینی است که بهطور خارقالعادهای کارایی دارد. او اینگونه ادامه میدهد که بدون پول، ما نمیتوانستیم رشد و تولیدی را که طی دو قرن پیش تجربه کردیم داشته باشیم. با این حال پول یک ویژگی دارد که آن را از بقیه ماشینها متمایز میکند. پول به خاطر اینکه چیز بسیار فراگیری است، زمانی که درست کار نمیکند، عملکرد دیگر ماشینهای اقتصاد را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. رکود بزرگ اگرچه مثالی دراماتیک برای نشان دادن این ویژگی پول است، اما تنها مثال آن نیست. هر کدام از رکودهای دیگر که در طول تاریخ شاهدشان بودهایم، یا به خاطر اختلالهای پولی به وجود آمدهاند یا به خاطر اختلالهای پولی شدت گرفتهاند. هر تورم بزرگی که در طول تاریخ دیدهایم، به خاطر انبساطهای پولی بوده است.
بزرگترین و مهمترین درسی که تاریخ در مورد اینکه سیاست پولی چه کار میتواند بکند به ما میآموزد این است که: «سیاست پولی میتواند مانع از این شود که خود پول، به سرچشمه اختلالات اقتصادی تبدیل شود. اگر مقامات پولی در سیاستگذاری پولی اشتباه نمیکردند، رکود بزرگ میتوانست رخ ندهد یا حداقل به این بزرگی نباشد» پس از نظر فریدمن، اولین چیزی که سیاست پولی میتواند انجام دهد این است که میتواند مانع از این شود که خود پول باعث بحرانهای اقتصادی شود. او سپس به دومین چیزی میپردازد که سیاست پولی میتواند انجام دهد: ایجاد یک پسزمینه باثبات برای اقتصاد؛ روشن نگه داشتن ماشین اقتصاد. فریدمن بیان میکند که اگر اولین کار سیاست پولی درست انجام شود، به انجام گرفتن وظیفه دوم سیاست پولی نیز کمک میشود اما فقط با انجام گرفتن وظیفه اول، هدف دوم حاصل نمیشود. در نهایت سیاست پولی میتواند به رفع اختلالات بزرگی که در اقتصاد به وجود میآید (اختلالاتی که سرچشمه پولی و غیرپولی دارند) کمک شایانی کند.
تیتراژ پایانی
دیدیم که سیاست پولی چه کارهایی نمیتواند بکند و از دستش چه کارهایی برمیآید. اما سیاست پولی چگونه باید مورد استفاده قرار گیرد تا به اهدافی که میتواند تحقق آنها منجر شود، بیشترین همبخشی را داشته باشد؟ فریدمن در بخش پایانی مقالهاش به این سوال پاسخ میدهد که دو مورد از مهمترین ملزومات برای سیاست پولی چه چیزهایی هستند. اولین لازمه سیاست پولی این است که مقام پولی، تمرکزش را صرف متغیرهایی کند که میتواند آنها را کنترل کند؛ نه متغیرهایی که نمیتواند. اگر مقام پولی، تمرکزش را صرف کنترل نرخهای بهره یا نرخ بیکاری کند، که تا الان عموماً چنین کاری کرده است، مانند این است که یک ماشین فضایی را در سیاره اشتباه مورد استفاده قرار دهد. مهم نیست چقدر در راندن این ماشین فضایی دقت به خرج دهد چراکه این ماشین در نهایت نابود خواهد شد؛ و مقام پولی هم به همراهش دچار سرنوشت مشابه میشود. اما مقام پولی میتواند نرخهای ارز، سطح قیمتها و حجم کل پول را تحت کنترل خود درآورد. دومین لازمه سیاست پولی این است که مقام پولی، از تغییرات شوکهکننده در سیاستگذاریاش خودداری کند.