سده سرگردانی
نااطمینانیهایی که یک قرن با ما بود، چه بر سر اقتصاد آورد؟
ایران با گاو و خیش قدم به قرن جاری گذاشت و با کارخانههای فولاد و یکی از بالاترین نرخهای تصادف خودرو در جهان و در کمال ناباوری با یک برنامه هستهای از آن خارج میشود. این توصیفی است که یرواند آبراهامیان در مقدمه کتاب «تاریخ ایران مدرن» برای نشان دادن شدت تغییرات در 100 سال گذشته به کار برده است. واقعاً هم اگر زندگی ایرانیان 100 سال پیش را با امروز مقایسه کنیم، حجم تغییرات در این دوره ما را شگفتزده میکند.1
در انتهای دوره قاجاریه ایران ۱۲ میلیون نفر جمعیت داشت که تقریباً ۶۰ درصد آن روستانشین، ۲۵ تا ۳۰ درصد ایلیاتی و کوچرو و بین ۱۰ تا ۱۵ درصد شهرنشین بودند. بزرگترین شهر ایران تهران بود که ۲۰۰ هزار نفر جمعیت داشت. برآورد میشود امید به زندگی در آن دوران زیر ۳۰ سال بوده و ۵۰ درصد نوزادان در بدو تولد تلف میشدند. اما اکنون قریب به ۸۰ میلیون نفر در این کشور زندگی میکنند که ۶۵ درصد آنها ساکن شهرها و کمتر از یک درصد جمعیت کوچرو هستند. تهران به تنهایی ۱۲ میلیون نفر جمعیت دارد. امید به زندگی بالای ۷۰ سال شده و نرخ مرگومیر نوزادان به زیر یک درصد رسیده است.
100 سال پیش نرخ باسوادی در ایران کمتر از پنج درصد بود و کسانی که تحصیلات عالیه داشتند ۱۰ هزار نفر هم نمیشدند، اما حالا ۱۹ میلیون دانشآموز و حدود یک و نیم میلیون نفر دانشجو در کشور وجود دارند و نرخ با سوادی به ۸۵ درصد رسیده است. در انتهای قاجاریه نیمی از مردم کشور زبان فارسی را نمیفهمیدند اما حالا ۸۵ درصد جمعیت قادر به سخن گفتن به زبان فارسی هستند و البته هنوز هم نیمی از جمعیت کشور در خانه به زبان مادری سخن میگویند.
در انتهای قاجاریه مجموع جادههای اصلی و راهآهن کشور به ۳۴۰ کیلومتر نمیرسید و طول شبکه راههای هموار اعم از شهری و روستایی حدود ۳۹۰۰ کیلومتر بود. قاطر و شتر وسایل نقلیه رایج بودند. مسافری که از تهران به سمت تبریز میرفت ۱۷ روز طول میکشید تا به مقصد برسد، اگر مشهد میرفت ۱۴ روز و تا بوشهر هم ۳۷ روز طول میکشید. اینها به شرطی بود که هوا مساعد و مسیر امن بود و اتفاق خاصی رخ نمیداد که البته به ندرت چنین میشد. اما حالا ۲۳۰ هزار کیلومتر راه آسفالت در کشور وجود دارد که ۶۰ درصد آن روستایی و ۱۰ درصد آن آزادراه یا بزرگراه است. ایرانیها ۱۷ میلیون خودرو دارند و فقط سالانه ۲۰ هزار نفر در تصادفات جادهای کشته میشوند. ایران ۱۴ هزار کیلومتر خط آهن و ۳۱۹ فرودگاه دارد که ۵۴ مورد آن مسافری هستند.
در انتهای دوران قاجار در کل ایران فقط چند لامپ برق در حرمسرای شاه و خیابان باب همایون و لالهزار و ناصرخسرو روشن بود و در هیچ خانهای حتی خانه شاه آب آشامیدنی سالم وجود نداشت. اعیان آب چشمهها و چاهها را در سرچشمه و بالادست مصرف میکردند و باقی مردم آب آلوده جوی و پاییندست را. اما حالا ۹۹ درصد مردم شهرنشین و ۸۲ درصد جمعیت روستایی به آب آشامیدنی دسترسی دارند. ایران سال گذشته چهاردهمین تولیدکننده و نهمین صادرکننده برق دنیا بوده و ۱۰۰ درصد جمعیت شهرنشین و ۹۹ درصد روستاییان به برق دسترسی داشتهاند.
به قول یرواند آبراهامیان در کتابش «در ابتدای این سده، راهزنی و دزدی مسلحانه قبیلهای، حیوانات وحشی، اجنه، چشمزخم، عبور گربه سیاه بر سر راه، گرسنگی، طاعون و انواع بیماریها نظیر مالاریا، دیفتری، اسهال خونی، سل، آبله، وبا، سفلیس و آنفلوآنزا از ترسهای همیشگی هر فرد عادی بود. اما در پایان این سده این هراسها به نگرانیهای مدرنی همانند بیکاری، مستمری بازنشستگی، مسکن، سالمندی، آلودگی هوا، حوادث جادهای و هوایی، مدارس مملو از دانشآموز و رقابت سراسری برای ورود به دانشگاهها تبدیل شده است. ایران حقیقتاً وارد جهان مدرن شده است».
خواننده این نوشته احتمالاً حدس زده من میخواهم سیاهه طولانیای از پیشرفتها ارائه دهم و نتیجه بگیرم بهرغم همه مشکلاتی که داریم باید قدردان باشیم چون 100 سال پیش پدران ما روزگار سیاه و تیرهوتاری داشتند. اما این حدس اشتباه است. البته واقعاً معتقدم ایران در این سده جهش بزرگی برای مدرن شدن داشته و با هیچ متر و معیاری نمیشود آنچه در انتهای سلسله قاجار در این کشور وجود داشت را با آنچه امروز در مملکت هست مقایسه کرد. طبیعی است بخش مهمی از این رشد محصول روندهای سریع توسعه علم و فناوری در دنیا بوده که ما هم از آن بهرهمند شدهایم و در عین حال اهمیت درآمد نفت را هم نباید دستکم گرفت که در بخش مهمی از این دوران به ما امکان داد خرج کنیم و بسازیم و مصرف کنیم. اما این دو واقعیت، نافی واقعیت سوم نیست که ایران در 100 سال اخیر مدرن شده است.
با اینکه ایران واقعاً مدرن شده اما انسان ایرانی ظاهراً چندان خوشحال نیست. ما امکانی برای سنجش رضایت و شادی ایرانیان 100 سال پیش نداریم اما ایرانیان این دوره را میبینیم و خیلی بعید است 100 سال پیش مردم از اینی که امروز میبینیم نگرانتر بوده باشند. هنوز هم بعد از 100 سال ایرانیان اضطراب آینده را دارند و مدام از خود و دیگران میپرسند که آینده چه میشود؟ سویه دیگر این ابهام در آینده، اضطراب در وضعیت موجود است. آدمی که نمیداند آینده چه میشود و گستره آیندههای محتمل برای او آنچنان طیف گستردهای است که از سعادت مطلق تا نهایت فلاکت را شامل میشود، طبعاً چنین آدمی به زندگی در اضطراب خو میکند. مهمترین شباهت زندگی ایرانیان در این روزها با زندگی ایرانیان 100 سال پیش، همین عادت به اضطراب و ناامیدی مزمن است. این موضوع دلایل مختلفی دارد که سه علت مهمتر آن به باور من، درگیری ایرانیان با سه بحران دولت، هویت و جنسیت است.
ایرانیان و بحران دولت
100 سال پیش در انتهای سلسله قاجار و قبل از ظهور پهلوی در ایران دولت به معنای مدرن آن وجود نداشت. نظام اداره کشور شامل شاه و خانواده و نزدیکان او بود که بر اساس سلیقه و درک و منفعت خود هر جا که زورشان میرسید مداخله میکردند. چیزی به نام بوروکراسی اداره کشور وجود نداشت و سلسلهمراتب اشرافیت و ثروت همان سلسلهمراتب اداره کشور بود. ولایات و ایالات هر یک بر اساس میل شاه بین نزدیکان او و خوانین تقسیم شده و آنها مکلف بودند از این مناطق در تیول خود، باج و خراج مشخصی را که شاه تعیین کرده بیرون بکشند و برای دربار بفرستند. اگر آنها بیشتر از این تیول پول در میآوردند که نوش جانشان ولی اگر نمیتوانستند خراج تعهدشده را برای پایتخت بفرستند ممکن بود تیولداری آنها فسخ شده و آن مناطق به کسی که بتواند خراج بیشتری تعهد کند، واگذار شود. اساس نظام اداره کشور همین تیولداری بود.
مهمترین ویژگی دولت مدرن در دنیا حاکمیت قانون
(Rule of Law) است که تیولداری به وضوح فاقد آن بود. حاکمیت قانون یعنی اینکه رفتار دولت و قواعد نظم عمومی را قانون تعیین میکند؛ قانونی که در سازوکارهای مشروع وضع شده و با همان سازوکارها تفسیر و تصحیح و لغو شود. شکلگیری بوروکراسیهای نوین دولتی برای تحقق همین حاکمیت قانون است. نهادهای قانونگذاری و داوری و نظارت و مقرراتگذاری و... همه محصول حاکمیت قانون هستند در حالی که تیولداری به وضوح، حاکمیت متنفذین و زمینداران و خوانین است.
در 100 سال اخیر بوروکراسی دولتی در ایران بزرگ شده است. نهادهای مدرن نظیر قوای سهگانه و نیروهای نظامی و انتظامی رشد کردهاند اما هنوز هم در ایران حاکمیت قانون، اساس اداره کشور نیست. انبوهی از قوانین ریز و درشت وجود دارند که به وضوح اجرا نمیشوند و هزاران هزار قاعده نانوشته بر زندگی مردم حکمفرماست که منشأ قانونی ندارند. هنوز هم قدرت اشخاص و نفوذ غیررسمی آنها میتواند قوانین موضوعه را بلاموضوع کند و هنوز هم میزان دوری و نزدیکی افراد به اشخاص ذینفوذ میتواند آنها را در شرایط فراقانونی قرار دهد.
جالب اینکه در این 100 سال، بوروکراسی دولت بسیار فربه شده است. حدود 5 /2 میلیون نفر هماکنون کارمند رسمی دولت هستند که همراه با حدود ۶۰۰ هزار نیروی موظف لشکری و حدود 1 /1 میلیون نفر کارکنان نهادهای عمومی غیردولتی مجموعاً 2 /4 میلیون نفر حداقل تعداد افرادی است که برای دولت کار میکنند. این غیر از انبوه کارکنان شرکتها و نهادهایی است که خصوصی تلقی شده اما توسط حاکمیت کنترل میشوند. نهادهای دولتی هم در این 100 سال بسیار متنوع شدهاند. تقریباً هیچ نهادی در کشورهای توسعهیافته وجود ندارد که مشابهش در ایران شکل نگرفته باشد. اما در واقع این نهادها در بسیاری موارد به تیولهای جدیدی بدل شدهاند که به اشخاص متنفذ یا معتمد واگذار میشوند. یعنی ظاهر نهاد مدرن ایجاد شده اما کارکرد آن تابع همان نگاه پیشامدرن است.
وقتی حاکمیت قانون، اساس حکمرانی نیست، طبعاً ثبات و پیشبینیپذیری و سلامت نظام اداره کشور زیر سوال میرود. این چیزی است که به وضوح در وضعیت اداره کشور میتوان دید. آدمها احساس نمیکنند اگر کارشان به جای دولتی بیفتد میتوانند امیدوار به برخورد قانونی و صحیح باشند. اشخاص معمولاً بدیهی میدانند در مواجهه با این نهادها گرفتار برخوردهای شخصی و سلیقهای شوند که با انگیزه مفسدهجویی یا با انگیزههای دیگر که حتی گاهی خیرخواهانه به نظر میرسند، آنها را سرگردان کنند. تعامل با نهادها در اصل به تعامل با اشخاص تقلیل پیدا کرده؛ اشخاصی که حتی برای همان نهادی که به واسطه آن مسوولیت قانونی پیدا کردهاند؛ اصالت چندانی قائل نیستند. چنین وضعیتی ظاهر حکمرانی قانون را دارد اما محتوای آن همان تیولداری سابق است.
این شرایط همان حس بیپناهی و اضطرابی را که ایرانیان 100 سال پیش در مواجهه با ماموران دولتی پیدا میکردند در ایرانیان امروز هم ایجاد میکند، با این تفاوت که پدران ما 100 سال پیش از دولت انتظار زیادی نداشتند و مطالبه آنها صرفاً امنیت جان و ناموس و مالشان بود اما ما امروز مطالبات متنوعی از دولت داریم. ما مشارکت میکنیم، رای میدهیم، نظر میدهیم و نمیپذیریم که اداره کشور بیتوجه به افکار عمومی و خواست مردم باشد. طبیعی است ما از پدران و مادرانمان سرخوردهتر میشویم، چون نسبت به آنها انتظار بیشتری از دولت داریم.
ایرانیان و بحران هویت
در این 100 سال مرزهای ایران تغییر چندانی نکرده اما معنای ایرانی بودن تغییر اساسی یافته است. 100 سال پیش اگر از یک نفر در پهنه این کشور میخواستید خودش را معرفی کند به احتمال زیاد خودش را از طریق انتساب به خاندان و قوم معرفی میکرد، یعنی دو مولفه قومیت و خانواده مهمترین عناصر هویتبخش بودند. تا اوایل دوره قاجاریه اساساً ایرانی بودن عنصر هویتبخش مهمی نبود. یک بوشهری به مراتب احساس نزدیکی بیشتری با اعراب آنسوی خلیج فارس داشت تا یک دهقان آذری یا شالیکار گیلک، جنگهای ایران و روسیه کمی به ایجاد احساسات ناسیونالیستی کمک کرد اما نه آنقدر که هویتهای قومی و فرهنگی را تضعیف کند. البته در همه این دوران شیعه بودن یک عنصر هویتبخش قوی بوده که حتی از مسلمان بودن هم کارکرد قویتری داشته یعنی تعارض میان شیعه و سنی، قویتر از تعارض میان مثلاً مسلمان و زرتشتی عمل میکرده است.
در این 100 سال با شکلگیری دولتهای مدرن، آنها تلاش کردند هویت ملی بسازند و به ایرانی بودن معنای جدیدی بدهند و معمولاً هم این هویتبخشی در تضاد با هویتهای دیگر انجام شده است. اما بعد از 100 سال ما هنوز هم نمیدانیم وقتی خود را ایرانی میدانیم دقیقاً چه اشتراکی با همه ایرانیان دیگر داریم که باید این اشتراک را بر اشتراکات هویتبخش دیگر اولویت دهیم. ستیزهای ایدئولوژیک، مذهبی، قومی و سیاسی در این 100 سال به قدری درون جامعه ایران شکاف ایجاد کرده که بسیاری از آدمها مطمئن نیستند ایرانی بودن یک هویت کارآمد باشد. تنها استثنا زبان فارسی است که هنوز هم میتواند به مثابه ابزار کارآمد هویتساز برای همه ما عمل کند. اما این ابزار هم به تدریج در مقابل زبانهای جهانشمول در حال از دست دادن مزیتهای خود است، ضمن اینکه محدود کردن زبانهای بومی رایج باعث بدبینی برخی از اقوام به سیطره رسمی زبان فارسی شده است.
به هر حال، نتیجه این شده که عوامل هویتبخش قدیمی که با خون و خانواده در ارتباط بودند از بین رفتهاند اما عوامل هویتبخش جدیدی که به ایرانی بودن معنا بدهند خلق نشده است. موج گسترده مهاجرت و توسعه رسانهها هم باعث شده ایرانیان راحتتر بتوانند کارکرد هویت ملی خود را در خارج از این جغرافیا بسنجند. سوال مهمی است که اگر هویت ملی نتواند در مواجهه با هویتهای دیگر به فرد اعتمادبهنفس بدهد و موقعیت او را تقویت کند، این هویت به چه کاری خواهد آمد؟ عناصر سازنده این هویت ملی چه هستند؟ مذهب؟ تاریخ؟ قدرت سیاسی و اقتصادی؟ نفوذ فرهنگی؟
ایرانیان 100 سال پیش شاید چندان هم دغدغه هویت نداشتند اما ایرانیان امروز که مجبور به مواجهه مداوم با «دیگری» و آنچه «بیگانه» خوانده میشود، هستند، درگیر اضطراب مداوم هویت هستند و از خود میپرسند هویت ملی قرار بود به ما امنیت و قدرت و آرامش در ارتباط با بیگانه بدهد، وگرنه به چه کار میآید؟ هویت تنها ابزار معرفی و ارتباط نیست بلکه ابزار معنادهی به بقا و کنار آمدن با بخت و تقدیر هم هست. وقتی فردی با بحران هویت روبهروست، در مواجهه با محیط و توجیه موقعیتی که در آن قرار دارد ناتوان میشود؛ سرنوشت چنین فردی جز آشفتگی و سرگردانی نیست.
ایرانیان و بحران جنسیت
100 سال پیش جنسیت مسالهای بحرانی بود، هنوز هم هست. در اواخر قاجاریه زنان فاقد هر نوع حقوق مدنی و عرفی بودند. زن بهمثابه دارایی مرد تلقی میشد و به همین دلیل زنان فاقد هر نوع عاملیت در عرصه عمومی بودند. اما امروزه زنان درس میخوانند، مشاغل عالی دارند و حضور اجتماعی آنان به هیچ وجه قابل مقایسه با قبل نیست، اما هنوز هم جنسیت یک مساله اضطرابآور است. فقدان حمایت حقوقی و سیطره باورهای ایدئولوژیک بر سیاستگذاریهایی که تبعات متفاوت برای زنان و مردان دارند، زن بودن را به یک وضعیت مضطربکننده تبدیل کرده است. هنوز هم جسم و بدن زنان، عرصه سیاستگذاری مردان قدرتمند است و قدرت سیاسی تصمیماتی میگیرد که بر انتخاب زنان برای اینکه چه بپوشند، کجا بروند، چه شغلی داشته باشند، چه نقشی در خانواده ایفا کنند و دهها انتخاب شخصی دیگر آنها تاثیرات اساسی میگذارد. این شرایط بر وضعیت مردان هم اثر دارد و آنها را هم برای تنظیم روابط و انتخابهای خود در وضعیتی نامتعارف قرار داده است. اگر بخواهیم عمیقتر و با نگاه روانکاوانه به تاثیر جنسیت بر مناسبات انسانی ایرانیان نگاه کنیم، حتی با مسائل بحرانیتری هم در زندگی مردم روبهرو خواهیم شد.
به وضوح مساله جنسیت یکی از عوامل اضطرابآور برای جامعه ایرانی است. البته زنان 100 سال پیش راحتتر با وضعیت خود کنار میآمدند، چون مطالبات کمتری داشتند و تقدیرگراتر بودند. باورهای سنتی به آنها آرامش میداد که حتماً در آن ساختار اجتماعی و فرهنگی نابرابر حکمتی هست که به عقل آنها نمیرسد. اما زنان امروز مطالبهگرند و چون این مطالبات اغلب برآورده نمیشوند حس نگرانی و اضطراب بیشتری هم دارند. به عنوان نمونه در حالی که سهم زنان از تحصیلات عالی نزدیک به ۴۷ درصد است نرخ مشارکت اقتصادی آنها ۱۶ درصد است. طبیعی است انبوه زنانی که با داشتن تحصیلات تکمیلی فاقد مشارکت اقتصادی هستند به پمپاژکنندگان ناامیدی در جامعه بدل میشوند. هزاران مثال از این تعارض میان آنچه هست و آنچه زنان انتظار دارند، در جامعه ما وجود دارد که نه فقط زنان بلکه مردان را هم سرگردان کرده است.
خلاصه اینکه، زندگی ما مردم ایران در این 100 سال تغییرات اساسی کرده است. رفاه و مصرف ما بیشتر شده و سالمتر و راحتتر زندگی میکنیم اما ذهن ما آسودهتر نشده است. هنوز هم بعد از 100 سال ما مردم سرگردان میان اضطراب و امیدیم. گاهی به آینده امید میبندیم و گاهی ناامید میشویم. این تاب خوردن مدام میان امید و ناامیدی ما را به زندگی در اضطراب عادت داده، آدمی که اضطراب مزمن دارد سرگردان است و آدم سرگردان چیز جدیدی نمیسازد چون دوردستها را نمیبیند.
پینوشت:
1- در تدوین این یادداشت از آمار و اطلاعات ذکرشده در کتاب تاریخ ایران مدرن، نوشته یرواند آبراهامیان، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، استفاده فراوان شده است.