شناسه خبر : 37451 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

تغییر و گاهی هرج‌ومرج

اقتصاد و سیاست ایران در شش دهه نخست قرن حاضر چگونه بود؟

 

جعفر خیرخواهان / اقتصاددان

مقدمه

اگر بتوان از زمان چیست و چگونه باید تعریف شود گذشت اما نمی‌توان از پایان یافتن یک قرن دیگر بر کشور و مردمان ایران به راحتی گذر کرد. ایران 1400 که طلیعه ورود به قرن دیگر را به ما می‌دهد قطعاً خبر و بهانه خوبی برای تامل و بازاندیشی در تاریخ معاصر است. البته که بازه 100ساله در برابر عمر کائنات و کره زمین ذره‌ای بیشتر به حساب نمی‌آید یا اگر از شخصی که اینک عمرش از صد سال گذشته است و سال 1300 را به چشم دیده است بپرسید این عمر 100‌ساله چگونه گذشت خواهد گفت خیلی سریع گذشت. در عین حال این صد سال آبستن وقایع زیادی بوده است و در آن مدت می‌توان کارهای بسیار زیادی انجام داد و چهره همه چیز را تغییر داد همان‌گونه که چهره و ظاهر ایران در 100 سال گذشته به کلی دگرگون شد یا اصطلاحاً پیشرفت‌های کاملاً محسوسی داشته است. در عین حال به باطن و  ماهیت پاره‌ای چیزهای دیگر که نگاه می‌کنیم احساس ثابت و ساکن بودن و درجا زدن یا حتی شاید عقبگرد به ما دست ‌می‌دهد.

در این جستار می‌خواهیم به صد سال طی‌شده در 10 پرده 10‌ساله نگاهی سریع انداخته و تب‌وتاب‌ها و افت‌وخیزهای آن را در قالب اصلاحات و انقلاب‌های اقتصادی و سیاسی بررسی کنیم. ایران 100 سال و حتی 200 سال گذشته در قالب جمله «تداوم همراه با تغییر و گاه هرج‌و‌مرج» قابل توصیف است که البته با وجود تمام نیروهای مقاوم و مخالف با هر تغییر معنادار به سمت نو و مدرن شدن حرکت کرده است.

برای اینکه تصوری از سطح پایین رفاه و فقر و نبود امکانات در 100 سال پیش داشته باشیم اگر از فردی که 100‌سالگی را گذرانده است بپرسید چگونه به دنیا آمد بی‌تردید قابله خانگی با امکانات اولیه به زائو کمک کرده است تا نوزاد به دنیا آید و با احتمال بالایی تعدادی از خواهر و برادرانش در حین وضع حمل یا کودکی از دنیا رفتند و امید به زندگی آن نسل از 30 تا 35 سال بیشتر نبوده است.90 درصد مردم آن روزگار در روستا زندگی می‌کردند و از جاده‌های شوسه بین‌شهری، راه‌آهن و باند فرودگاه خبری نبود. آب لوله‌کشی، برق، رادیو و تلویزیون وجود نداشت. مردم شناسنامه و نام فامیل نداشتند و جمعیت تقریباً 10 میلیون نفری ایران جملگی بی‌سواد بودند و روزنامه در شمارگانی بسیار محدود به تازگی منتشر می‌شد یا از هند و ترکیه و مصر و قفقاز می‌آمد. بردگی هنوز در جاهایی از ایران رواج داشت. نبود راه‌های ارتباطاتی نه‌تنها پیوند مناطق را دشوار و گاه ناممکن کرده بود بلکه باعث بروز قحطی در بسیاری مناطق روستایی کشور می‌شد. با وقوع قحطی‌ها و بیماری‌ها گاه تا نصف جمعیت ایران تلف می‌شدند و به کشورهای همسایه مانند قفقاز و عراق و جنوب خلیج فارس و هند مهاجرت می‌کردند. قحطی و شورش نان هر چند مدت رخ می‌داد.

با همه فقر و فلاکت و درجازدن‌ها باید تلاش و مبارزه ایرانیان برای ترقی را ارج نهاد. ایرانیان در قرن پیش از آن با مبارزات خود توانستند انقلاب مشروطیت را برپا کنند تا قدرت مطلقه و بی‌حد و حصر شاه و دربار را به انقیاد درآورند و محدود کنند. طبقه روشنفکر و بازاری به نمایندگی از عامه مردم پرچمدار و پیشتاز این انقلاب بودند. اما در صحنه عمل مشخص شد دیو استبداد به این راحتی به بند کشیده نمی‌شود و اذناب و پشتیبانان گوناگون داخلی و خارجی که دارد به کمکش می‌آیند.

انقلاب مشروطه ایران (مانند بسیاری انقلاب‌های دیگر) با انتظارات بزرگی شروع شد اما سرانجام در دریای عمیق سرخوردگی فرورفت. انقلابی که وعده «طلوع عصر جدید»، «دروازه‌ای به آینده درخشان» و «بیداری تمدن باستانی» را می‌داد چیزی نمانده بود که کشور را به پرتگاه فروپاشی بفرستد. همان اصلاح‌طلبانی که یک زمانی پیشتاز تغییرات بنیادی شده بودند به تدریج از جوانان نادان و حتی از نوشته‌های پیشین خود فاصله گرفتند و به دنبال «مردی سوار بر اسب» می‌گشتند تا ملت را نجات دهد. همان پدیده‌ای که باعث پیروزی نسبتاً سریع انقلاب مشروطه شد مدتی بعد باعث شکستش نیز شد، یعنی نبود دولت مرکزی کارآمد. این انقلاب در ابتدا موفق شد چون حکومت تشکیلات قوی برای درهم شکستن مخالفان نداشت. به همین ترتیب انقلاب سرانجام شکست خورد چون ابزارهای لازم برای تحکیم قدرت را نداشت چه برسد که بخواهد اصلاحات وعده داده‌شده را اجرا کند.

ریشه‌های انقلاب به میانه قرن سیزدهم و نفوذ تدریجی قدرت‌های خارجی برمی‌گشت. این نفوذ باعث تضعیف پیوندهایی شد که دربار قاجار را به بدنه جامعه متصل می‌کرد. نفوذ غرب به دو روش همزمان صورت گرفت. از یک طرف دخالت‌های غرب و تضاد منافعی که با ملاکان و صنوف بازاری و علمای دینی پیدا کرد باعث شد تا آنها در یک طبقه متوسط جمع شوند که برای نخستین بار اعتراضات مشترک علیه دولت و قدرت‌های خارجی داشتند. پیوند بین مسجد و بازار که در تاریخ جدیدتر و انقلاب سال 1357 نیز دوام آورد یک طبقه متوسط سنتی را شکل داد که ریشه آن به 150 سال پیش بازمی‌گردد.

از طرف دیگر تماس ایرانیان با غرب خصوصاً از طریق تحصیل و آموزش‌های مدرن باعث معرفی ایده‌های جدید و مشاغل جدید شد و سرانجام در طبقه متوسط جدید تبلور یافت. اعضای این طبقه خودشان را منورالفکر می‌نامیدند که مدتی بعد معادل فارسی روشنفکر برای آن ساخته شد. این تحصیل‌کردگان جدید نقاط اشتراک اندکی با کاتبان دربار شاه یا طلاب مدارس دینی داشتند. آنها به جهان نه از میان آثار دینی محافظه‌کارانه بلکه از طریق عصر روشنگری فرانسه نگاه می‌کردند. آنها احترامی برای اقتدار سلطنت قائل نبودند بلکه حاکمیت مردم را اصل می‌دانستند، آنها نه به سنت بلکه به آزادی، برابری و برادری بها می‌دادند؛ آنها نه به سایه خدا روی زمین بلکه به حقوق غیرقابل انتقال انسان احترام می‌گذاشتند.

علی‌اکبر دهخدا، اصلاحگر مشهور معتقد بود برای این مفاهیم جدید باید اصطلاحات جدید ساخت. او و همفکرانش واژگانی مانند دموکراسی، آریستوکراسی، الیگارشی، فئودالیسم، کاپیتالیسم، سوسیالیسم، امپریالیسم و بورژوازی را بر سر زبان‌ها انداختند. آنها مفاهیم نوین مانند چپ، راست و قرون وسطی را معرفی کردند. آنها به واژگان قدیمی رنگ و لعابی دادند و معنای استبداد را از «استبداد مشروع» به «استبداد نامشروع»، دولت را از دربار موروثی به دولت ملی، امت را از «جامعه دینی» به «ملت»، وطن را از مکانی خاص به سرزمین مادری /پدری، مجلس را از گردهم آمدن به پارلمان؛ طبقه را از کاست‌های قرون وسطایی به طبقه اقتصادی، ترقی را از صعود فیزیکی به پیشرفت تاریخی، مردم را از جمعیت به «خلق» و عدالت را از برخورداری مناسب به عدالت برابر برای همه تغییر دادند. مجادله‌انگیزترین اصطلاح جدید مشروطه بود که به نظر برخی از «منشور باشکوه» در انگلستان گرفته شده بود و به نظر عده‌ای دیگر از قانون شریعت و مشروعه می‌آمد، یعنی قوانین موقت را باید مشروط به شرع الهی کرد. به گفته دهخدا مبارزه بر سر این مفاهیم در انقلاب مشروطه بیشتر مشهود بود اما خاستگاه مبارزه به چند دهه پیش از آن بازمی‌گشت.

خوش‌بینی‌ای که از تصویب قانون اساسی مشروطه پدیدار شد خیلی زود با واقعیت خشن جنگ داخلی و سپس جنگ جهانی اول از بین رفت. در سال 1300 ایران از انقلاب مشروطه سرخورده شد و مقاومت در برابر نیروهای گریز از مرکزی که موجودیت کشور را تهدید می‌کردند بسیار سخت شده بود و احتمال می‌رفت ایران بر اساس قومیت و زبان‌های مختلف تقسیم و چندپاره شود و نیروهای حامی دو قدرت استعماری انگلیس و روسیه هم قلمروهای تحت نفوذ خود را به‌وجود آوردند. دولت ایران عملاً وجود خارجی نداشت و تا گلو قرض بالا آورده بود و فاقد یک رهبری کارآمد بود. برای ایرانیانی که به تاریخ پرافتخار چند هزار ساله خویش می‌بالیدند، و آن زمانی که اروپایی‌ها در غار یا کلبه‌های گلی زندگی می‌کردند، صاحب امپراتوری بزرگی بودند بسیار سخت بود چنین تنزلی را شاهد باشند.

اگر بخواهیم از اصطلاحات علمی امروزی استفاده کنیم در سال 1300 ایران یک حکومت شکست‌خورده یا فرومانده بود. وزارتخانه‌ها حضور کمرنگی در بیرون پایتخت داشتند. رقابت بین مراکز قدرت سنتی و احزاب سیاسی جدید همچنین توافق ایران و انگلیس باعث فلج دولت شد. برخی استان‌ها در دست جنگ‌سالاران و استان‌های دیگر در دست شورشیان مسلح بود. احمدشاه که یک دهه «شاهنشاه» ایران بود بر تخت لرزانی نشسته بود در حالی که آینده پادشاهی‌اش در دستان قدرت‌های خارجی قرار داشت. شاه مملکت از خردمندی تهی شده بود و با جواهرات سلطنتی قصد ترک کشور را داشت. زمین‌داران و بازرگانان عاصی از ناامنی بی‌صبرانه به دنبال مردی بر پشت اسب می‌گشتند تا با اقدامات خشن خود کشور را از هرج‌و‌مرج و افکار مسموم انقلاب بلشویکی در همسایه شمالی نجات دهد.

سال‌های بین 1288 و 1300 در ایران را دوره هرج‌و‌مرج و ازهم‌گسیختگی اوضاع می‌دانند. اشغال ایران از شمال و جنوب از سوی روسیه و انگلستان باعث شد دولت ایران در بیرون از پایتخت نفوذ و حضور جدی نداشته باشد. مجله نشنال جئوگرافیک در شماره ماه آوریل سال 1921 یعنی دقیقاً 100 سال پیش تمام مجلدش را به گزارش‌هایی از ایران اختصاص داده بود. اما نوشته‌ها و تصاویر آن کشوری فقیر و کثیف را به نمایش می‌گذاشت که در بدترین حالت از گذشته خود فرو‌رفته است.

ایران که زمانی امپراتوری گسترده‌اش به مرزهایی از سواحل مدیترانه و رودخانه‌های سند و آمودریا و دشت‌های پهناور میان‌رودان می‌رسید هیچ‌گاه چنین کوچک و محدود نشده بود. اما هسته اصلی آن با سرزمین، نژاد، زبان و رسوماتش هنوز پابرجا بود.

در این اثنی بود که رضاخان با کودتا به قدرت رسید و پس از مدتی شاه ایران شد. با تاسیس سلطنت پهلوی و به تخت رسیدن رضاشاه، ایران شروع به اقتباس و تاسیس نهادهای نوین کرد. اگر فردی در سال 1300 ایران را ترک می‌کرد و پس از 20 سال دوباره به این سرزمین برمی‌گشت برایش باورپذیر نبود که این همان کشور 20 سال پیش است.

 

دهه 1300: رضاخان با مشت آهنین وارد می‌شود

فاصله 20‌ساله از کودتای اسفند 1299 تا شهریور 1320 را باید عصر رضاشاه توصیف کرد. نقطه برجسته این عصر دولت‌سازی بود. رضاشاه در کشوری به قدرت رسید که دولت حضور اندکی در بیرون پایتخت داشت. او کشور را با ساختاری از دولت متمرکز و گسترده ترک کرد که نخستین بار در تاریخ ایران چنین چیزی دیده می‌شد.

گفته می‌شود استالین کشور شوروی را با خیش و گاوآهن به ارث برد و با بمب اتم ترک کرد. می‌توان گفت رضاشاه کشوری با نظام اداری درهم‌ریخته تحویل گرفت و با حکومتی کاملاً متمرکزشده ترک کرد.

تاریخ‌نگاران در ارزیابی رضاشاه معمولاً دو پرسش را مطرح می‌کنند. یکی اینکه آیا او وطن‌پرست واقعی یا «دست‌نشانده» انگلیس بود؟ پرسش دیگر اینکه آیا او قابل مقایسه با سایر رهبران مستبد و زورگوی معاصر مانند آتاتورک و هیتلر و موسولینی بود؟

رویدادهای بعدی خصوصاً حذف او از قدرت به دست انگلیس پرسش نخست را بلاموضوع می‌سازد. پرسش دوم قیاس مع‌الفارق تاریخی است چون رهبران پیش‌گفته دولت‌های متمرکزی را به ارث برده بودند. مقایسه مناسب‌تر با آن دسته از حاکمان و سلاطینی است که باید حکومت‌های متمرکزی ایجاد می‌کردند. رضاشاه مثل یک بولدوزر و جاده‌صاف‌کن به سمت این هدف حرکت می‌کرد. او تمام مخالفان و مخالفت‌ها، چه از چپ یا راست، مرکز یا استان‌ها، طبقه اشراف یا اتحادیه‌های کارگری را درهم شکست. او مردی بود که کمتر حرف می‌زد و وقتی برای شعار دادن، فلسفه‌بافی یا تئوری سیاسی نداشت. او شخصیت خویش را با نهاد سلطنت؛ سلطنت را با حکومت؛ و حکومت را با ملت ترکیب کرد و گره زد. برخلاف آنچه عده‌ای تبلیغ می‌کنند او کینه و دشمنی خاصی با دین نداشت و شعاری سه‌کلمه‌ای سرمی‌داد: خدا، شاه و میهن. برخی یادآور می‌شوند که با افزایش قدرت رضاشاه، کلمه وسطی دوتای دیگر را بی‌ارج کرد. اما از نظر وی این سه‌گانه چنان در هم تنیده بود که مخالفت با او معادل با مخالفت با حکومت، ملت و حتی دین بود. به بیان دیگر، مخالفت سیاسی معادل با طغیان و سرکشی و خیانت بود.

رضاشاه شخصاً به سرکشی از ادارات دولتی در ساعات کاری می‌پرداخت تا مطمئن شود آنها منظم و مرتب کار می‌کنند. این رفتار کاملاً غیرمعمول برای شاهان ایران شاید بیانگر سوءظن عمیق او نسبت به ایرانیان بود که اخلاق کار ندارند و به فرار از مسوولیت تمایل دارند. همچنین آگاهی وی از نبود اخلاق کاری باعث شد تا او به فکر اصلاح آن بیفتد.

 

دهه 1310: نهال نهادهای نو غرس و ایران مدرن می‌شود

در اواخر دوره قاجاریه 95 درصد جمعیت کشور بی‌سواد بودند و به غیر از تعداد زیادی مدارس مذهبی ناکارا و تعداد اندک کلاس‌های میسیونرهای مذهبی خارجی، در کل ایران فقط 21 مدرسه ابتدایی شبه‌مدرن و فقط یک دبیرستان وجود داشت. آموزش ابتدایی همگانی و اجباری و کتب درسی منتشر شد و آموزگار استخدام شد. همه این تحولات منافع بسیار زیادی برای ایران داشت چون تا آن زمان هیچ‌کدام از این وظایف دولت در ایران وجود نداشت. متمرکز ساختن آموزش و استانداردسازی رفتن به مدرسه در کشور آشکار ساخت که بی‌سوادی گسترده‌ای در کشور وجود دارد. یکی از اقدامات دولت مرکزی تحویل خدمات عام‌المنفعه همگانی و عمومی بود. این دولت آماده شد مسوولیت‌های مدرن را بپذیرد و خدمات عمومی مانند هلال احمر و مدارس دولتی و بهداشت همگانی و ورزش عمومی گسترش یافت. با ایجاد راه‌های گوناگون و راه‌آهن یک بازار گسترده و بزرگ برای فروش محصولات ایجاد شد که برای رونق تولید و رشد اقتصادی بسیار حیاتی بود.

رضاشاه دولت جدید خود را بر دو ستون مهم بنا کرد: نظامیان و بوروکراسی. طی حکومت وی، تعداد نظامیان 10 برابر و نظام اداری 17 برابر شد. در سال 1300 کل نظامیان بیش از 22 هزار نفر نبود: حدود هشت هزار قزاق، هشت هزار ژاندارم و شش هزار تفنگچی‌های جنوب ایران. در 1304 تعداد سربازان به 40 هزار نفر تحت وزارت جنگ رسید و در 1320 به بیش از 127 هزار نفر سرجمع افزایش یافت. به همین ترتیب در 1300 دولت مرکزی چیزی بیش از مجموع نامنظم مستوفی و منشی‌های نیمه‌مستقل و اشراف لقب‌دار نبود. اما در 1320 تعداد یازده وزارتخانه کامل وجود داشت. وزارت دادگستری که منصب قضاوت را از انحصار روحانیون سنتی و مساجد خارج کرد. مجموعه قوانین مختلف از جمله قانون تجارت تدوین و تصویب شد که محیط نسبتاً امن و باثباتی برای فعالیت اقتصادی و تشکیل شرکت ایجاد کرد.

در سال 1313 رضاشاه دستور داد کشور ایران که در خارج به پرشیا شناخته می‌شد ایران نامیده شود تا شکوه و افتخار قوم آریایی را برانگیزد. تربیت فشرده کودکان و نوجوانان در دهه 1300 و 1310 و تبلیغ حس ملی‌گرایی و ایران‌دوستی باعث پدیدار شدن کسانی شد که به نسل رضاشاهی معروف شدند و در دهه 1340 با اعتماد به نفس بالا مصادر گوناگون امور را در ایران برعهده گرفتند و توانستند کشور ایران را به بالاترین نرخ رشد اقتصادی در جهان برسانند.

دانشگاه تهران در همین سال تاسیس شد و درهای خود را به روی دانشجویان پسر و دختر گشود. در همین دوره، دولت همچنین سالانه شروع به تامین مالی اعزام حدود 100 دانشجو برای تحصیل به خارج کرد و بیشتر آنها به کشوری مانند فرانسه می‌رفتند که تاریخچه استعمارگری در ایران نداشت. از جمله ثمرات این اعزام‌ها و آشنایی با دنیای مدرن و امروزی و کمک به پیشرفت ایران مهندس مهدی بازرگان بود که در زمان نخست‌وزیری مصدق در مقام رئیس شرکت ملی نفت خدمت کرد و از بنیانگذاران نهضت آزادی در 1340 بود و سرانجام نخستین نخست‌وزیر جمهوری اسلامی شد. یا علینقی عالیخانی که به وزارت اقتصاد و ریاست دانشگاه تهران رسید.

پس مهم‌ترین میراث رضاشاه را باید تشکیل حکومت مقتدر مرکزی در ایران دانست که به رقابت شدید و آشکار انگلستان و روسیه در ایران که کشور را عملاً میان خود تقسیم کرده بودند خاتمه داد.  

 

دهه 1320: ظهور مجدد اشراف و نجبا در ایران

اشغال ایران در 1320 رضاشاه را نابود کرد اما حکومت پهلوی پابرجا ماند. نیروهای متفقین به علاوه آمریکا تشخیص دادند که دولت ایران برای رسیدن به دو هدفی که آنها کشور را اشغال کردند می‌تواند مفید باشد: کنترل فیزیکی بر جریان صادرات نفت ایران و کریدور زمینی برای کمک به شوروی در جنگ با آلمان. راه‌آهن سراسری و جاده‌های شوسه که در دوره رضاشاه ساخته شده بود جریان نفت به انگلستان و تامین تدارکات به شوروی را تسهیل کرد. سر ریدر بولارد وزیر انگلیس که سفیر در ایران شد در گزارش‌های بی‌پرده‌ای که ارسال می‌کرد نوشت متفقین رضاشاه را برکنار اما حکومتش را حفظ کردند تا به مردم ایران این پیام را بدهند که اگرچه ما کشورتان را اشغال کردیم اما در عوض شما را از دست یک شاه مستبد نجات دادیم.

بنابراین اشغال ایران در شهریور 1320 یک دوره فترت را شروع کرد که 13 سال کامل طول کشید و به عصری پایان داد که نهاد سلطنت از طریق کنترل بلامنازع خود بر ارتش، بوروکراسی و حامیان درباری توانست حکومت مطلقه‌ای ایجاد کند. در این دوره جدید شاه جدید به نیروهای مسلح وابسته بود اما کنترل بر بوروکراسی و نظام حامی‌پروری را از دست داد. در این 13 سال قدرت در یک مکان متمرکز نشده بود. برعکس، بین دربار شاهی، کابینه دولت، مجلس و توده‌های شهری دست‌به‌دست می‌شد. در این منازعه، مرکز جاذبه سیاسی از شاه دور شده و به نجبایی که از 1285 تا 1300 بر کشور حکومت کردند برگشت اما همین‌ها از 1300 تا 1320 به پشت صحنه بیرون رانده شدند. آنها اکنون در صحنه ملی با قدرت کامل ظاهر شدند. یک دیپلمات انگلیسی شباهت‌ها و قراین شگفت‌انگیزی با تجربه کشور خودش پیدا کرد: وضعیت ایران شباهت با انگلستان پیش از 1832 داشت که طبقه زمین‌دار در مجلس و کابینه مسوولیت داشت و کشور به دو طبقه تقسیم می‌شد یکی در دریای ثروت و دیگری در فقر مطلق و بی‌قدرت. بولارد که نسبت به چشم‌اندازهای بلندمدت دموکراسی خوش‌بین نبود با احتیاط گفت «احتمال زیادی هست که به محض خروج سربازان خارجی، شاه شکلی از دیکتاتوری، به پشتوانه ارتش به عنوان پایگاه حمایتش برپا کند. اما در حال حاضر برای ما بهتر است از مجلس حمایت کنیم.»

 

دهه 1330: نهضت ملی شدن نفت

این دوره فترت تا مرداد 1332 طول کشید؛ زمانی که شاه با کودتای آمریکایی و انگلیسی اقتدار شاهی خود را دوباره بازیافت و درنتیجه شیوه حکومت‌داری پدرش را به تدریج از نو خلق کرد. شورش‌ها و دعواهای سیاسی بر سر ملی شدن نفت و تحریم صادرات نفت ایران از سوی انگلستان باعث مشکلات مالی برای دولت و رکود اقتصادی شده بود.

شاه پس از سرکوب مخالفان و قدرت بلامنازع یافتن به فکر رونق اقتصادی افتاد. او برای تقویت اقتصاد کشور به استقراض از بانک جهانی برای اجرای پروژه‌های عمرانی و شتاب‌بخشی به موتور اقتصاد روی آورد و بدین منظور ابوالحسن ابتهاج را به ریاست سازمان برنامه و بودجه برگمارد. او همچنین مجموعه اقدامات اصلاحی تحت عنوان انقلاب سفید شاه و ملت را شروع کرد که یکی از بندهای آن اصلاحات ارضی بود. اما از دست دادن حمایت زمین‌داران بزرگ و بازاریان و روحانیون و طبقات گوناگون که به‌تدریج در هر دهه بیشتر می‌شدند وضعیت را به جایی رسانید که در میانه دهه 1350 شاه هواداری نداشت تا در روزهای سخت به یاری‌اش بشتابند.

 

دهه 1340: رشد شتابان اقتصادی و تحولات اجتماعی

سرکوب مخالفان در دهه قبل باعث ایجاد ثبات سیاسی شد که اجازه اجرای سیاست‌های باثبات اقتصادی را می‌داد. نهادهای مهم اقتصادی کشور مانند بانک مرکزی و سازمان برنامه و وزارت اقتصاد سیاست‌های اقتصادی باثبات و دوراندیشانه را به اجرا گذاشتند. بهره‌برداری از شرایط جنگ سرد و شکاف ابرقدرت‌ها نیز به شاه امکان عقد قراردادهای مختلف مناسب با بلوک شرق و غرب را می‌داد. صنایع سنگین مختلف ذوب آهن و ماشین‌سازی و پالایشگاه با سرعت شروع شدند. بخش خصوصی با اعتمادی که پیدا کرده بود و پشتیبانی نهادهای دولتی توسعه‌ای و اعتبارات بانکی ارزان و وام‌های کم‌بهره وارد عرصه صنایع مونتاژ و سپس تولید شد که برادران خیامی در صنعت ساخت خودرو یکی از برجسته‌ترین‌ها هستند و محصولات تولیدی خود را علاوه بر بازار مصرف در حال گسترش داخلی به خارج نیز صادر می‌کردند. صنایع مختلف به نیروی کار فراوان و کم‌مهارت نیاز داشت که باعث سرازیر شدن روستاییان به شهرها شد. گسترش کارخانه‌ها و تولید انبوه و افزایش رشد اقتصادی به 10 درصد در سال که باعث چند برابر شدن درآمد و قدرت خرید مردم عادی شد یک جامعه جدید مصرفی ایجاد کرد.

 

دهه 1350: جوشش نفت و خروش انقلاب

با چند برابر شدن قیمت نفت و افزایش تولید نفت به شش میلیون بشکه در روز (که ایران را به چهارمین تولیدکننده و دومین صادرکننده نفت در جهان تبدیل کرد) رویای شاه برای رسیدن به تمدن بزرگ دست‌یافتنی‌تر شد. در آمد نفت از 34 میلیون دلار در سال 1333 به پنج میلیارد دلار در 1352 و به  20 میلیارد دلار در 1354 جهش کرد. طی این دوره 23‌ساله نفت حدود 50 میلیارد دلار به بودجه دولت ایران کمک کرد. به طور میانگین هر سال بیش از 60 درصد درآمد دولت و 70 درصد درآمد ارزی کشور از محل صادرات نفت تامین می‌شد. ایران یک دولت نفتی یا درست‌تر بگوییم یک دولت رانتیر به معنای کامل شد. شاه که به اتکای پول نفت خود را بی‌نیاز از هر کسی می‌دانست دائم به سمت خودکامگی و غرور بیشتر پیش می‌رفت و حتی تحمل وجود دو حزب ظاهراً مخالف را نداشت و به سمت تک‌صدایی حرکت کرد و فقط به حزب رستاخیز اجازه فعالیت داد.

شاه با راه‌اندازی مراسم پرخرج و اسراف‌آمیز جشن‌های دو هزارساله، فاصله خود و افکارش با زندگی مردم فقیر حاشیه شهرها و روستاها را هرچه بیشتر کرد. بودجه‌های ارتش و تجهیزات نظامی نیز به شکل حریصانه‌ای افزایش یافت. دیکتاتوری عریان به جایی رسید که هیچ‌کس جرات گفتن واقعیات را به شاه نداشت. ساواک هم به زندانی کردن روشنفکران مشغول بود در حالی که طبقه متوسط تازه شکل‌گرفته آزادی سیاسی بیشتری می‌خواست. اسدالله علم تا آنجا پیش رفت که گفت تنها گناه شاه این است که برای مردمش واقعاً بیش از حد بزرگ است، ایده‌های او از فهم و درک مردم خارج است.

نظریه رشد اقتصادی که قرار بود به همه لایه‌های زیرین جامعه نفوذ کند و مردم عادی را منتفع کند به طور کامل اتفاق نیفتاد و همگان امکان بالا رفتن از نردبان اقتصادی را نیافتند که تنش‌های اجتماعی را تشدید کرد. ساختن فروشگاه‌های مدرن زنجیره‌ای به جای بازار سنتی و نیز کنترل قیمت‌ها با هدف مبارزه با گران‌فروشی باعث نارضایتی قشر بازاریان سنتی و رفتن آنها به سمت روشنفکران و روحانیون در مخالفت با شاه شد.

ریخت‌وپاش‌ها، فساد اداری و مالی و بیماری هلندی و سیل واردات و هزینه دموراژ و تورم شدید جامعه را هر روز ناراضی‌تر می‌کرد. جامعه آبستن تحولات شد اما در مقابل شاهی را داشتیم که واقعیات را نمی‌دید در عین حال که هر روز متزلزل‌تر و مرددتر می‌شد.

عده‌ای می‌گویند اگر کارتر و سازمان سیا فلان کار را می‌کردند یا نمی‌کردند یا شاه و ژنرال‌های ارتش فلان اقدام را می‎‌کردند انقلاب رخ نمی‌داد اما به نظر می‌رسد انقلاب همچون کوه آتشفشان آماده انفجار بود و کاسه صبر ملت ایران طی چند دهه اینک کاملاً لبریز شده بود.

انقلاب اسلامی رویدادی چندبعدی بود. شاید مردمی‌ترین انقلاب در تاریخ باشد به این معنا که دست‌کم 10 درصد جمعیت در آن مستقیم مشارکت داشتند در مقایسه با احتمالاً دو درصد که برای انقلاب‌های آمریکا، فرانسه یا روسیه وجود داشت. همچنین تغییراتی گسترده در

جامعه ایران به بار آورد و مدرنیزاسیون به سبک غربی را که ویژگی اصلی زندگی ایرانیان از سال‌های اولیه سلطنت رضاشاه بود کاملاً معکوس کرد و درسراسر منطقه اگر نگوییم جهان باعث راه افتادن جنبش‌های بی‌ثبات‌کننده نظم حاکم شد و نیز به یکی از خونین‌ترین جنگ‎ها در دوره پس از جنگ جهانی دوم منجر شد.

دراین پرونده بخوانید ...