بلیت یکطرفه
چرا روستاییان به شهرها مهاجرت میکنند؟
هریس و تودارو در مقاله «مهاجرت، بیکاری و توسعه: تحلیل دوبخشی» که در سال 1970 در آمریکن اکونومیک ریویو به چاپ رسید، به بررسی این موضوع میپردازند که چرا با وجود افزایش روزافزون نرخ بیکاری در شهرها و محصولات نهایی مثبت کشاورزی در مناطق روستایی، مهاجرت نیروی کار از روستا به شهر نهتنها ادامه دارد بلکه در حال افزایش است.
مدلهای اقتصادی متعارف در توضیح رفتار عقلانی در مواجهه با افزایش بیکاری در مناطق شهری در غیاب افزایش نیروی کار کل در اقتصاد با چالشهایی روبهرو هستند. نبود مدل تحلیلی مناسب برای توضیح این پدیده باعث میشود گاه توضیحات نامعقولی چون روشنایی یا شلوغی شهرها دلیل مهاجرت روستاییان عنوان شود. هریس و تودارو در این مقاله با استفاده از مدلی دوبخشی که حداقل دستمزد تعیینشده در مناطق شهری را بیشتر از درآمد کشاورزی به رسمیت میشناسد، از وضعیت کاریابی کامل به مدل اقتصادی انعطافپذیر دستمزد-قیمت میرسند. آنها تاثیر این تفاوت درآمدها را -با فرض نبود مازاد کار در بخش کشاورزی- بر رفتار اقتصادی فرد روستایی بررسی میکنند. در نهایت این مدل به این نتیجه میرسد که محصول نهایی کشاورزی همیشه مثبت است و رابطه معکوسی با نیروی کار روستایی دارد. ویژگی متمایزکننده این مدل این است که مهاجرت از روستا به شهرها در مواجهه با تفاوت درآمدهای انتظاری صورت میگیرد که نرخ کاریابی شهرها به عنوان عامل متعادلکننده این مهاجرت عمل میکند.
تکههای پازل
هریس و تودارو زمانی که شروع به نوشتن این مقاله کردند چهار هدف اصلی را برای طراحی این مدل عنوان کردند: 1- نشان دادن اینکه با وجود حداقل دستمزد تعیینشده بالا، ادامه مهاجرت از روستا به شهرها بهرغم بیکاری قابل توجه شهرها در حقیقت نشاندهنده انتخاب عقلانی اقتصادی فرد مهاجر است؛ 2- دستیابی به این حقیقت که خط مشی استاندارد اقتصاددانان برای ایجاد فرصتهای شغلی شهری از طریق استفاده از قیمتهای سایه که توسط یارانه دستمزدها یا استخدام مستقیم دولتی اجرا میشود، لزوماً به بهبود رفاه منجر نمیشود و حتی میتواند مشکل بیکاری شهری را تشدید کند؛ 3- ارزیابی تاثیرات رفاهی سیاستهای جایگزین مرتبط با برنامههای متعدد بازگشت به روستا، زمانی که راهحل درست شناساییشده توسط تئوری اقتصادی -انعطافپذیری کامل دستمزدها- برای تمام اهداف سیاسی عملی ناممکن است و 4- در نبود انعطافپذیری دستمزدها، یک سیاست بهینه در حقیقت ترکیبی از سیاستهاست که شامل یارانههای دستمزد جزئی و مقرراتی برای محدودیت مهاجرت آزاد است.
مدلی که هریس و تودارو طراحی کردهاند شامل دو بخش شهر و روستاست. بخش شهری به کالاهای تولیدی تخصیص یافته است که بخشی از تولیدات آن در عوض کالاهای کشاورزی به مناطق روستایی صادر میشود. بخش روستایی میتواند بین استفاده از تمام نیروی کار در دسترس برای تولید یک کالای کشاورزی (که بخشی از آن به شهر صادر میشود)، یا استفاده از بخشی از نیروی کار در دسترس برای تولید این کالا و صادر کردن نیروی کار باقیمانده به مناطق شهری در عوض دستمزدهایی که به شکل کالای تولیدی پرداخت میشوند، انتخاب کند. یک فرض حیاتی در این مدل این است که مهاجرت تا زمانی که درآمد حقیقی شهری بیشتر از درآمد کشاورزی است، ادامه مییابد. مهاجران آیندهنگر روستایی به عنوان حداکثرکننده مطلوبیت انتظاری رفتار میکنند. هریس و تودارو برای دستیابی به اهداف تحلیلی خود فرض میکنند که کل نیروی کار شهری شامل کارگران دائمی شهری بدون وابستگیهای روستایی به علاوه نیروی کار در دسترس از میان مهاجران روستایی است. با این نیروی کار کل فرض میکنیم که انتخاب دورهای تصادفی شغل زمانی به وجود میآید که میزان شغلهای در دسترس با افزایش افراد جویای کار افزایش یابد. در نتیجه دستمزد شهری مورد انتظار با حداقل دستمزد ثابت ضربدر نیروی کار شهری استخدامشده معادل میشود. در نهایت فرض میکنیم که قیمت کالاهای کشاورزی مستقیماً از طریق مقادیر نسبی دو کالای تولیدشده تعیین میشود. هریس و تودارو برای دستیابی به هدف الگوی خود هشت تابع در مدل در نظر گرفتند:
1- تابعی برای تولید محصولات کشاورزی که در این تابع سطح تولید محصولات کشاورزی تابعی مثبت و مستقیم از نیروی کار شهری، زمین در دسترس و موجودی سرمایه بود که نیروی کار تنها متغیر معادله است.
2- تابع محصولات تولیدی که تابعی از کل نیروی کار (متغیر) و موجودی سرمایه (ثابت) بود.
3- معادله تعیین قیمت که قیمت تابع تولید نسبی کالاهای کشاورزی و تولیدی است که این کالاها به صورت عدد در تابع قرار میگیرند.
4- تابع تعیین دستمزد حقیقی کشاورزی است که دستمزد حقیقی برابر با ارزش محصول نهایی کشاورزی با لحاظ کالای تولیدی است.
5- تابع تعیین دستمزد حقیقی کالاهای تولیدی که با محصول نهایی نیروی کار تولیدی با لحاظ محصولات تولیدشده برابر و بزرگتر یا مساوی حداقل دستمزد ثابت شهری است.
6- معادله درآمد انتظاری شهری که دستمزد انتظاری حقیقی برابر با حداقل دستمزد حقیقی و متناسب با نسبت کل نیروی کار است.
7- معادله اعطای کار که بیان میکند مجموع کارگران استخدامشده در بخش کشاورزی بهعلاوه کل نیروی کار شهری باید با مجموع اعطای اولیه روستا و کارگران دائم شهری برابر شود که به نوبه خود با کل اعطای کار برابر است. و در نهایت تابع کلیدی مدل یا 8- معادله شرط تعادل که از این فرضیه گرفته شده است: مهاجرت به بخش شهری تابعی مثبت از تفاوت دستمزد انتظاری در شهر و روستاست و مهاجرت تنها زمانی متوقف میشود که تفاوت درآمد انتظاری صفر باشد (شرط تعادلی که در بالا مطرح شد). این تابع فرض میکند که مهاجر تنها از کالای نهایی خود دست میکشد. به این ترتیب آنها به هشت معادله و هشت متغیر (XA,XM,NA,NM,WA,Wuc,Nu,P) دست یافتند. هریس و تودارو از طریق توابع تولید داده شده و حداقل دستمزد ثابت کاریابی بخشی را حل کرده و به نرخ بیکاری تعادلی و در نتیجه دستمزد انتظاری تعادلی، بازده نسبی سطوح و شرایط معامله رسیدند.
اصل بحث هریس و تودارو این است که در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، حداقل دستمزد تعیینشده سازمانی در مناطق شهری -در سطوحی بالاتر از آنچه بازار آزاد اجازه میدهد- میتواند و معمولاً به تعادلی با بیکاری قابل توجه شهری منجر میشود.
در مدل هریس و تودارو مهاجرت یک پدیده برهمزننده تعادل است. در تعادل حاصلضرب نیروی کار ثابت شهری و حداقل دستمزد حقیقی تقسیم بر نسبت کل نیروی کار برابر با ارزش محصول نهایی کشاورزی است و مهاجرت متوقف میشود.
هریس و تودارو از معادله دستمزد حقیقی محصولات تولیدی میدانستند که در تولید رقابتی بخش شهری f’=W.M همچنین میتوان از معادله هفت به N-NA=Nu و از معادله پنج به (P=Ƥ(XM /XA رسید. در نتیجه آنها معادله هشت را بازنویسی کردند و از آنجا که XM و XA به ترتیب توابعی از NM و NA هستند، تابعی ضمنی از NA و NM که برای هر حداقل دستمزد تعیینشده میتواند برای تعادل ترکیبی کشاورزی و تولیدی حل شود، به دست آمد (Φ). هریس و تودارو پی بردند که از طریق این راهحل سطوح بیکاری شهری و کالاهای خارجی میتواند مشخص شود. برای هر مقدار ممکن حداقل دستمزد تعادل منحصربهفردی وجود دارد که منبع این تعادل در شکل 1 به صورت خط Φ=0 رسم شده است. خط NA+NM=N منبع نقطه استخدام کامل است. نقطه z تنها تعادل نقطه استخدام کامل در شکل 1 است که در N*M کارگران در بخش تولیدی و در N*A کارگران در بخش کشاورزی استخدام میشوند. نقطههای سمت راست منبع 0=Φ و نقطه z ناممکن هستند و بعد از این در نظر گرفته نمیشوند. در حالی که نقاط سمت چپ z با حداقل دستمزدهای بالاتر از دستمزد در شرایط کاریابی کامل مرتبط هستند. رسم نمودار به این صورت یکنواخت است که حداقل دستمزدهای بالاتر با نقاط متمایل به چپ روی خط 0=Φ مرتبط هستند.
در نتیجه هریس و تودارو نشان دادند که تنظیم حداقل دستمزدی بالاتر از سطح تسویه بازار باعث میشود اقتصاد در نقطهای مثل نقطه H شکل 1 قرار بگیرد. در H، کارگران N’A در بخش کشاورزی و کارگران N’M در بخش تولیدی استخدام شدهاند. Nu- N’M استخدام نشدهاند. واضح است که حداقل دستمزد سبب از دست دادن شغل و در نتیجه کاهش بازده هر دو بخش میشود.
مهم است بدانیم که اگرچه تعادل در H نمایانگر وضعیت زیربهینه برای کل اقتصاد است، با توجه به سطح حداقل دستمزد، نمایانگر یک انتخاب منطقی حداکثرکننده مطلوبیت برای مهاجران روستایی است.
ثابت است. اما چه میشد اگر حداقل دستمزد با لحاظ کالای کشاورزی ثابت باشد؟
هریس و تودارو تصور کردند که اقتصاد در آغاز در نقطه مرز امکانات تولید (XM) قرار دارد و در پاسخ به مهاجرت با افزایش همزمان ارزش محصول نهایی و کاهش دستمزد انتظاری حقیقی بخش شهری دوباره به نقطه تعادل میرسیم. با کاهش تولید نسبی کشاورزی، قیمت کالاهای کشاورزی افزایش مییابد. این به نوبه خود باعث کاهش بازده کالای تولیدی نیز میشود، چراکه تولیدکنندگان تا نقطه f ‘M تولید میکنند که با لحاظ کالای تولیدی افزایش مییابد.‘f تنها با انحصار بازده افزایش مییابد
(0<1‘‘f). بنابراین هریس و تودارو نتیجه گرفتند که تحمیل حداقل دستمزد باعث افزایش تعادل (ایجادشده از بیکاری و کاهش پتانسیل بازدهی هر دو کالا) میشود. به این ترتیب منبع جدیدی 0=1 ’ Φ در شکل 1 تعریف میشود بهطوری که نقطهای در‘Φ که همتراز با هر حداقل دستمزد داده شده باشد، در سمت چپ نقاط همتراز Φ خواهد بود.
با این حال اگر حداقل دستمزد را با لحاظ کالای کشاورزی ثابت کنیم نتیجه اصلی بیتاثیر خواهد ماند. رسیدن به تعادل تنها با بیکاری ممکن خواهد بود. تعیین حداقل دستمزد حقیقی معمولاً با اشاره به شاخص عمومی هزینه زندگی انجام میشود، و غذا بیشترین بخش بودجه کارگران شهری را به خود اختصاص میدهد. بنابراین دومین مورد میتواند قدری واقعبینانهتر باشد. دیدیم که در مورد اول دستمزد واقعی با افزایش قیمت کشاورزی کاهش یافت، در حالی که در مورد دوم دستمزد واقعی با کاهش قیمت نسبی کالای تولیدی افزایش مییابد.
تیتراژ پایانی
در مدل هریس و تودارو برابری دستمزدهای انتظاری به عنوان شرط اساسی تعادل در یک بازار کار همگن جایگزین برابری دستمزدها فرض میشود. از آنجا که در فرآیند توسعه، نیروی انسانی مهمترین عامل تحرک و حرکت در مسیر توسعه تلقی میشود، مهاجرت نیروی انسانی که عمدتاً نیز شامل بخش کارآمدتر نیروی انسانی است، باعث میشود شکاف توسعه میان مناطق برخوردار و کمترتوسعهیافته روزبهروز افزایش یابد. مدل هریس و تودارو میگوید مهاجرت تنها تحت تاثیر اختلاف درآمد در شهر و روستا نیست بلکه تابعی از اختلاف درآمد انتظاری در شهر و روستاست. یکی از نکات هریس-تودارو این است که افزایش در دستمزهای شهری مستلزم افزایش بیکاری بهگونهای است که تعادل دوباره برقرار شود. افزایش نیروی کار یا هر عامل دیگری موجب افزایش سطح دستمزدهای شهری و افزایش اختلاف دستمزد در شهر و روستا و افزایش بیکاری شهری میشود. البته در سال 1985 کول و سندرز در مقاله خود این را به چالش کشیدند و بیان کردند که این تنها کارگرانی را شامل میشود که در بخش شهری شغلی پیدا میکنند ولی ممکن است مهاجران روستایی هرگز موفق به جذب شغل نشوند و در نتیجه جذب بخش غیررسمی شوند.