طلسم اقتدارگرایی
در پس ذهن اردوغان چه میگذرد؟
محمدحسین باقی / روزنامهنگار: دیری نیست که ترکیه جایگاه منطقهای خود را از دست داده و به یک کشور «اقتدارگرا» تبدیل شده است. استراتژی «مشکل صفر با همسایگان» چهره جدیدی به ترکیه بخشیده بود. این کشور کوشش داشت چنین وانمود کند که وابستگی به شرق و غرب برایش بیمعناست و در عوض بنا داشت این نگاه را جا بیندازد که یک قدرت منطقهای مسلط و مستقل و میراثدار سلاطین عثمانی است. اما بر اهل نظر عیان است که ترکیه از بدو تاسیس خود در سال 1924 همواره در مدار غرب میچرخد؛ هرچند گاهی به آغوش شرق هم میرود. از زمان روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه به رهبری اردوغان، این نقشآفرینی نسبتاً «مستقل» کلید خورد. ترکیهای که باراک اوباما در سال 2010 آن را «دموکراسی بزرگ اسلامی» و «الگوی مهمی برای کشورهای مسلمان منطقه» نامید این روزها حال خوشی ندارد. دیگر نه از آن دموکراسی خبری است و نه از آن الگو. ترکیه زیر تیغ تحریم غرب رفت و روابطش با غرب حالتی سینوسی و البته پرخاشگرانه به خود گرفت. ترکیهای که در سال 2012 اوباما در وصف رهبر آن گفت که او در زمره پنج رهبر مهمی است که با آنها روابط شخصی و نزدیک دارد چه شد که در منطقه از عرش به فرش آمد و کارش به جایی رسید که زمانی که داعش یکهتاز تحولات سوریه بود، نیروهایش اجازه یافتند آزادانه از مرز ترکیه وارد سوریه شوند؟ سپس در قضایای کوبانی، ترکها روی خوشی به کردهای سوری نشان ندادند و اگر فشار آمریکا نبود «کُردکُشی» از سوی داعش در کوبانی کلید میخورد. در نهایت در سال 2019 ترکها شمشیر را علیه اسد (رفیق و متحد اردوغان) و کردها از رو بستند و با مسلح کردن هشت هزار سوریِ شورشی-جهادی به نبرد با کردها در دل سوریه رفتند. در این مختصر، تاریخ معاصر ترکیه را به یک دورهبندی ساده و چندبخشی تقسیم کردهام.
دوران قبل از داود اوغلو
وقتی حزب عدالت و توسعه (موسوم به AKP) یا «آک پارتی» در سال 2002 قدرت را به دست گرفت ترکیه دورانی سخت از تحولات سیاسی و اقتصادی را از سر میگذراند. این حزب پس از رسیدن به قدرت، سخت در تلاش بود تا چهرهای جدید از خود و ترکیه به نمایش بگذارد؛ ترکیهای که «الهامبخش»، «دموکراتیک» و «میانهرو» باشد. اردوغان، رهبر این حزب که قدرت را در آغوش کشیده بود، با عنایت به «تاریخ خونین» ترکیه از دوران استقلال تا روزگار حزب عدالت، سعی داشت هم دل دموکراتها، سکولارها و مومنان ترک را به دست آورد و هم دل غربیها را. اردوغان میخواست «آتاتورک جدید» ترکیه باشد. همانطور که آتاتورک با «کمالیسم» معروف شد، اردوغان نیز با نیمنگاهی به «پدر ترکها» تلاش داشت تا «اردوغانیسم» را بهعنوان فلسفه حاکم بر سیاست ترکیه جا بیندازد تا بدیلی بر کمالیسم مستقر در ترکیه باشد. او میخواست قدم جای پای آتاتورک بگذارد و همچون او صاحب کیش شخصیت و چهرهای کاریزماتیک شود.
اردوغان با نگاه به گذشتهای که ترورهای سیاسی، خشونت، کشتارهای گاهوبیگاه و فعالیتهای مسلحانه زندگی مردم را فلج کرده بود سعی داشت ترکیهای بسازد که نه اثری از آن خشونتها در آن باشد و نه کشتارهای روزمره در خیابانها و نه نشانی از دخالتهای «دولت پنهان» (ترکیب نیروهای مسلح، قوه قضائیه، دیوانسالاری) در آن. ترکیه دهه 80 گویی کشوری بود که با خود در جنگ بود. به طور مثال، در استانهای کردنشین، ارتش و پلیس و همدستانشان با مصونیت کامل، شنیعترین تعرضها را نسبت به حقوق انسانها مرتکب میشدند، درحالیکه بوروکراسی دولتی و قوه قضائیه و آنچه «دولت پنهان»، «دولت موازی» یا «دولت نگهبان» خوانده میشود از جنایتکاران حمایت میکرد و به تعقیب قربانیان میپرداخت. پلیس و ارتش یکهتاز کوچهها و خیابانها بودند. کودتاهای پیدرپی امان از کشور ربوده بود بهگونهای که قبضه قدرت از سوی نیروهای مسلح پاسخی بود به فروپاشی نظم و امنیت و وقوع خشونت گسترده در ترکیه. در حقیقت، دولت پنهان همهکاره بود. میتوان گفت جبر اجتماع بود که شرایط را برای «کالونیستهای اسلامی» فراهم کرد و باعث شد اسلامگرایی بر ساختار تحمیل شود. افزون بر این، اگرچه تا دهه 2000، نام ترکیه با کودتاهای پیاپی گره خورده بود اما فروپاشی دیوار برلین و فروپاشی ابرقدرت شرق دست آمریکا را در عرصه بینالملل بازتر کرده بود. چنین بود که اگرچه دولت پنهان از روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه بهعنوان حزبی اسلامگرا روی در هم کشید اما حمایت واشنگتن تا حدودی کار خود را کرد و «این حزب با شادمانی پذیرفت که نماینده اسلام میانهرو موردنظر آمریکا باشد». تورم افسارگسیخته، بیاعتباری ترکیه در نظام بینالملل و انظار شرق و غرب، نارضایتیهای گسترده داخلی باعث شد حزب عدالت بر موج نارضایتیهای داخلی و حمایت خارجی سوار شده و خود را بهمثابه آلترناتیوِ «ترکیه بازسازیشده» مطرح سازد. در حقیقت، آکپارتی «معلول دستکاری ژنرالها، سرکوب جامعه، ازبینبردن هویت اسلامی ترکیه و تزریق سکولاریسم اجباری در رگهای ترکیه بود. مردم برای دهنکجی به ژنرالها و دولت موازی به اسلامگرایان رای دادند و آنان نیز با درایت فرصت را غنیمت شمردند» و قدرت را مشتاقانه در آغوش کشیدند.
دوران داود اوغلو
روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه فصل جدیدی در تحولات داخلی ترکیه و روابط خارجی این کشور گشود. اگرچه ترکیه هنوز از طلسم گذشته اقتدارگرایانه رهایی نیافته اما دستبهعصا و لرزان بهسوی دموکراسی حرکت کرد. «آکپارتی» در روزهای اول به قدرت رسیدن به یک اعتمادسازی داخلی، منطقهای و بینالمللی دست زد و در همین راستا، در داخل از شدت تورم کاست، کوشید دل دولت پنهان را با خود همراه سازد و همزمان دل سکولارها، مذهبیون و روستانشینان و شهریها را نیز به دست آورد تا جایی که این تصور در میان مردم راه یافت که «آکپارتی» بدیل تمام احزاب گذشته و «ناجی» کشور است. از سال 2002 تا 2009 ترکیه وارد عصر آرامش نسبی شده بود. این دوره نوعی زمینهسازی برای ورود به «دوران طلایی» تاریخ معاصر ترکیه بود.
طی این هفت سال، احمد داود اوغلو در جایگاه مشاور ارشد رجب طیب اردوغان به او مشورت میداد و بازطراحی سیاست داخلی و خارجی ترکیه به او سپرده شده بود. در سال 2009، اوغلو از پس پرده به در آمد و رسماً سیاست ترکیه به او واگذار شد. سیاست خارجی ترکیه در دوران اوغلو با استراتژی «مشکل صفر با همسایگان» دچار یک دگردیسی اساسی شد. او تلاش داشت با این استراتژی جامه جدیدی بر تن سیاست خارجی کشورش کند. چنین بود که برخی دوران اوغلو را «عصر جدید» یا «دوران طلایی» تاریخ ترکیه نامیدند و او را «مجری» و «طراح» ترکیه جدید دانستند. او جایگاه و قدرت نرم ترکیه را بهگونهای بهبود بخشید که باراک اوباما در سال 2010 ترکیه را «بزرگترین دموکراسی اسلامی» و «الگوی مهمی برای کشورهای اسلامی» توصیف کرد. پس از فروپاشی عثمانی و تشکیل ترکیه جدید در سال 1924، این کشور همواره تلاش داشت خود را در منظومه غرب تعریف کند و میانهای با خاورمیانه نداشت. برخی معتقدند همین همنوایی با غرب بود که باعث شد دولت پنهان در برابر حزب عدالت -لااقل- شمشیر را غلاف کند. اگرچه ترکیه، در تمام این سالها همواره میکوشید دستبهعصا بهسوی دموکراسی گام بردارد اما حقیقت این است که این کشور در چنبره اقتدارگرایی گذشته مانده و رگههای این اقتدارگرایی در ذهن رهبران ترکیه رسوب کرده است.
ترکیه بیش از آنکه از دموکراسی در راستای نهادسازی و مستقر کردن یا تثبیت شاخصهای دموکراتیک استفاده کند، از آن برای تقویت و پیشبرد دستور کارهای خود استفاده کرد و در راستای فردی کردن قدرت همت گماشت. اگرچه بخش کوچکی از ترکیه اروپایی است (97 درصد از ترکیه در آسیاست و 98 درصد از جمعیتش مسلمان است) و این کشور طی دههها همواره کوشیده خود را در منظومه غرب تعریف کند و حتی قوانین خود را مطابق با قوانین اروپا سازد تا به منزله عضوی از اتحادیه چشمآبیها شناسایی شود اما این کشور اساساً یک کشور آسیایی با نگرشها و سنتهای آسیایی است که اندیشه رهبرانش بیش از آنکه قائم به نهاد باشد، قائم به فرد است. داود اوغلو اگرچه تلاش وافری کرد تا قبای یک «الگو» بر تن کشورش کند اما او نیز ناکام ماند چراکه زیر عَلَم رهبری به نام اردوغان سینه میزد که ادراکات و برداشتهایش از تاریخِ گذشته ترکیه همواره بر تصمیماتش سایه افکنده است. باری، این سیاست خارجی و «مشکل صفر با همسایگان» اگرچه در برههای توانست تاثیرگذار باشد (مثلاً در نقش میانجی میان سوریه و اسرائیل، کنشگری در پرونده هستهای ایران، برقراری همکاری میان گروههای مختلف عراقی و فعالیت در دیگر حوزههای مورد علاقه این کشور) اما سرعت تحولات در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان بهقدری سریع بود که تا حد زیادی مانع از این میشد که ترکیه نقش یک «قدرت الگو» را ایفا کند. لاجرم مجبور به «سوگیری» شد. دیری نپایید که سیاستی که اوغلو در پیش گرفته بود به بنبست خورد و دیگر نتوانست پاسخی درخور به تحولات سریع منطقهای دهد و این قدرت نوظهور منطقهای و منبع الهام و الگوگیری در منطقه از «مشکل صفر» با همسایگان به «مشکل صد» با همسایگان رسید. در نهایت اردوغان پاداش داود اوغلو را با کنار گذاشتنش از قدرت داد.
دوران پسااوغلو
با وقوع «بهار عربی» و «بحران سوریه»، «عدم عضویت در اتحادیه اروپا» و «مساله کردها»، تیر خلاص به قلب «مشکل صفر» شلیک شد. این استراتژی نتوانست پاسخ مکفی به این چهار بحران بدهد. اکنون این سوال مطرح بود که آیا استراتژی «مشکل صفر» به پایان خود رسیده است؟ آیا ترکیه در سیاست خارجی خود باز دچار یک سرگشتگی اساسی و چرخشهای گاهوبیگاه شده است؟ پاسخ مثبت است. زمانی که بهار عربی رخ داد این حس در ترکها پدید آمد که گویی «لحظه ترکیه» فرارسیده است. وارثان آتاتورک که خود را در قامت یک دموکراسی میپنداشتند به دفاع از اعتراضات مردمی پرداختند. داود اوغلو از جمله مقامهایی بود که همراه با اردوغان معتقد بود باید در کنار معترضان و علیه رژیمهای مرتجع ایستاد. این «سوگیری» همان تیری بود که بر قلب «مشکل صفر» فرود آمد. قرارگرفتن ترکیه در کنار معترضان خاورمیانه، گسلها در روابط ترکیه با همسایگان عرب و غیرعرب را فعال کرد. اوضاع زمانی رو به وخامت رفت که بحران سوریه آغاز شد. در واقع، معادله سوریه نهتنها «مشکل صفر» که اردوغان را نیز دچار یک سرگشتگی و یک بنبست فکری کرد. اینجا مرحلهای بود که میباید دست به انتخاب زد. «لحظه ترکیه» بهراستی فرارسیده بود. اگر تا پیش از 2011 - آغاز بهار عربی- ترکیه تلاش داشت تا خارجِ نزدیک خود را به محیطی آرام تبدیل سازد و به این وسیله بر قدرت نرم و نفوذ منطقهای خود بیفزاید، اما پس از آن اوضاع به شدت متفاوت شد. ترکیه تلاش داشت با کرشمه آمدن برای غرب از اتحادیه اروپا دوری جوید تا آمال خود را در منطقه خاورمیانه پی جوید و با بازیگریِ منطقهای، خود را به غرب بقبولاند اما بهار عربی تمام چیدمانهای سیاست خارجی ترکیه را بر هم زد.
هرچه زمان پیش میرفت دامنه اعتراضات گستردهتر میشد. وقتی بحران دامان سوریه را گرفت، ترکیه وارد جدیترین چالش دوران سیاست خارجی خود شد. اردوغانی که تا پیش از 2011 با بشار اسد روابطی دوستانه به هم زده بود، ناگهان از اسد برید و او را دیکتاتوری خطاب کرد که باید از قدرت کناره گیرد. چهره واقعی اردوغان بهتدریج رخ نمود. تا پیش از آن اردوغان در پس ذهن خود رجعت به دوران عثمانی را در ذهن میپروراند و تلاش داشت نوعثمانیگری خود را در جامه «مشکل صفر» با همسایگان بهپیش ببرد. وقتی بحران سوریه شروع شد، رگ نوعثمانیگری ترکها به جوش آمد و از لاک دفاعی خارج شدند. ترکیه فقط رفتن اسد را میخواست. او میدید در تونس و مصر همقطاران اخوانی روی کار آمدهاند و دامنه نفوذ معنوی یا همان قدرت نرم ترکیه تا شمال آفریقا هم کشیده شد. بنابراین، با محاسبهای شاید نابجا به نبرد با اسد رفت. اردوغان درهای کشورش را به روی صدها جهادی گشود به امید آنکه دولتی (اخوانی) نزدیک به آنکارا در دمشق روی کار آید.
این اقدام باعث فعالشدن خطوط گسل در روابط ترکیه با ایران و روسیه شد و از سوی دیگر، ترکشهای آن دامان خود ترکیه را هم گرفت (نمونه آن حملات داعش در سوروچ بود که 150 کشته بر جای گذاشت). جهادیون داعشی ترکیه را تونل عبور و پناهگاه امن میپنداشتند. در خیابانها رژه میرفتند و حتی در مغازههای استانبول سیدیهایشان آزادانه به فروش میرفت. اگر بحران سوریه را عاملی خارجی بدانیم که بر ذهنیت اردوغان سایه افکند، تظاهرات پارک گزی در سال 2013 و کودتای نافرجام 2016 همچون زلزلهای بود که باورهای اردوغان را زیروزبر کرد و او را به این باور رساند که در داخل و خارج در «محاصره دشمن» قرار دارد. «مصطفی آکیول»، نویسنده ترک، مینویسد، از سال 2002 که اردوغان به قدرت رسید کوشید تا خود را «اراده ملت» جا بزند چراکه بهراستی در انتخاباتی دموکراتیک برگزیده شده بود. او با تنیدن هالهای از تقدس پیرامون شخصیت خود هرگونه مخالفتی را به منزله مخالفت با دموکراسی تقبیح میکرد. او بهمرور از «اراده ملت» به «مرد ملت» تبدیل شد. به گفته آکیول، اردوغان صاحب کیش شخصیت شده بود. گویی میپنداشت روح آتاتورک در او حلول کرده و به چهرهای کاریزماتیک تبدیل شده است. این «مرد ملت» تظاهرات پارک گزی را به «دستهای پشت پرده» نسبت داد. اردوغان دیگر اردوغانِ دموکراتِ سابق نبود. او دچار یک دگردیسی فکری شده بود. فرورفتن در تخت قدرت او را کوروکر کرده بود. زین پس هرگونه اعتراضی به عاملان امپریالیسم، صهیونیسم، آمریکا و انگلیس نسبت داده شد. اردوغان به اطرافیان خود هم رحم نکرد. نزدیکان او از جمله عبدالله گل و داود اوغلو و دیگران از وی بریدند.
ذهنیت توطئهگرایانه جهان سومی بر روح و اندیشه اردوغان چنبره افکند. کودتای نافرجام 2016 نقطه عطفی در دگردیسی فکری اردوغان بود تا از «مرد ملت» و «دموکرات میانهرو اسلامگرا» به رهبری «اقتدارگرا» تبدیل شود. چنین بود که «کالونیستهای مسلمان» به «نوعثمانیان اقتدارگرا» تبدیل شدند. در همین راستا، رسانههای حامی اردوغان هم دستبهکار شدند و عبدالله گل و داود اوغلو بهعنوان نزدیکان و مشاوران اردوغان و ستونهای حزب عدالت و توسعه را به خیانت متهم کرده و مورد تاختوتاز قرار دادند. عبدالله گل به تمسخر «گولیزابت» یعنی نماینده ملکه انگلیس شناسانده شد. سپس فتحالله گولن بهعنوان مرشد و مراد اردوغان مغز متفکر کودتا معرفی شد. با آغاز فضای بگیروببند و موج تصفیهها در ارتش، سیستم قضایی، دیوانسالاری، روزنامهها و تمام ارگانهای دولتی و خروج از برخی کنوانسیونهای حقوق بشری اروپا، دموکراسی نیمبند ترکیه از هم گسست و اردوغان به یکهتاز سیاست و اقتصاد ترکیه تبدیل شد. از این به بعد حرف، حرف او بود و به قول برخی کارشناسان «سرنوشت ترکیه به سرنوشت اردوغان گرده زده شد» و «ترکیه یعنی اردوغان و بالعکس».
خروج از مدار غرب موجب ورود به خاورمیانه پرتلاطم و ائتلاف با مدار شرق بود. کشتی سیاست خارجی ترکیه دچار طوفانی شد که راه درازی دارد تا به ساحل آرامش برسد. «ضیا اونیس» میگوید سیاست «مشکل صفر» هنوز گرفتار یک وضعیت دشوار میان روابط پیشین با رژیمهای اقتدارگرا و جنبشهای مخالف شد که علیه این رژیمها برخاسته بود. فقدان انسجام موجب چرخش اساسی در سیاست خارجی ترکیه شد. بهاینترتیب، ترکیهای که ادعای استقلال میکرد از غرب «رانده» و در منطقه «ماند» آن هم یکه و تنها. تاریخ گذشته خونآلود و پرتنش ترکیه، تحولات بهار عربی، روی کار آمدن جنبشهای اخوانی، تقابل با اسد، تظاهرات پارک گزی و کودتای نافرجام 2016، باعث شد برداشتها و ذهنیتهای مرد اول ترکیه بر تمام امور داخلی و خارجی آن حاکم شود. در بر همان پاشنهای میچرخید که در سایر کشورها: سیاست قائم به فرد است. مساله کردستان (در ترکیه و سوریه) هم کابوس اردوغان و مزید بر علت شد. این مسائل موجب رادیکالیزه شدن نگاه اردوغان و گسست از «مشکل صفر» شد. کنارهگیری داود اوغلو از سپهر سیاست، سیاست «مشکل صفر» را یتیم کرد. در حقیقت، دوران پسااوغلو، دوران سرگشتگی در سیاستهای ترکیه است. این نگرش که ترکیه از سوی دشمنان محاصره شده در روح و روان اردوغان چنان ریشه دواند که دیگر کسی را یارای این نبود که «مرد ملی» را از مسیر انحرافی به جاده اصلی بازگرداند.
سیاست خارجی در خلأ زاده نمیشود بلکه محصول تجارب، گذشته تاریخی، برداشتهای رهبران و مجموعه مولفههایی است که از داخل و خارج سیاست خارجی را متاثر میسازد. اردوغان معتقد است نظام اقتصادی کشورش لیبرال است اما عناصری از اقتصاد دستوری در آن دیده میشود. او میان ایدهآلهای شرقی و غربی در نوسان است. اردوغان در ذهنیت خود، کشورش را صاحب شکوه و عظمت پیشین میدانست که با دسیسههای غرب متلاشی و تجزیه شد. تجربیات تاریخی این کشور جدا از زندگی و افکار روزمره رهبران ترکیه نیست. این کشور در اوایل فروپاشی اشتیاقی به فتوحات سرزمینی نداشت چراکه اگر هم میخواست از امکان آن برخوردار نبود. این کشور در آن روزگار نیاز به یک سیاست خارجی استوار برای انسجام و بقای کشور داشت. در حقیقت، استراتژی «تنازع بقا» رهیافت غالب در ترکیه سالهای اول فروپاشی عثمانی بود. اکنون وضع فرق کرده است. ترکیه خود را صاحب قدرت اقتصادی میداند. ازآنجاکه قدرت اقتصادی باعث میشود کشورها بهسوی توسعه نظامی در راستای بسط نفوذ خود بروند، ترکیه هم فرصت را غنیمت شمرد و سوریه را بهمثابه سیبل نگریست. برخی معتقدند سیاست «مشکل صفر» با همسایگان بهنوعی شعار بهروزشده آتاتورک است: «آسایش در داخل، صلح در خارج». در ذهن اردوغان معاهده «سوِر» معاهدهای برای تحقیر روح ملی و غیرت ترکها بود. در حقیقت، ریشه بدبینی ترکها به غرب به همین معاهده بازمیگردد که جز تحقیر ترکها را در نظر نداشت. قیام آتاتورک علیه آن و عقد معاهده لوزان باعث شد اندکی از آن حس تحقیر کاسته شود.
باتوجهبه این تحولات بود که اردوغانیسم به سکه رایج در سیاست خارجی ترکیه تبدیل شد. اما یکی از شاخصهای اردوغانیسم حاکم شدن نگرشهای فردی اردوغان بر سپهر سیاست و اقتصاد ترکیه بود. در قاموس او، برنده صندوقهای رای، نماینده «اراده ملت» است که جایگاهی متافیزیکی و فراقانونی دارد که نمیتواند از سوی قانون، سنت، هنجارهای ملی یا ارزشهای بینالمللی محدود شود. کسی که با «اراده ملت» (بخوانید اردوغان) مخالف باشد، نامشروع است. معترضان پارک گزی و بانیان کودتای نافرجام 2016 چنین مورد عنایت قرار گرفتند. در مسیری که اردوغان در آن افتاده بود «ترکیه یعنی اردوغان» و «سرنوشت ترکیه هم جدا از سرنوشت او نبود». روی دیگر «نماینده ملت» و «اراده ملت» این بود که هرگونه نقد یا توهینی به او گناهی نابخشودنی محسوب میشد. تغییر قانون اساسی و رسمیت بخشیدن به «نماینده ملت» نشان دیگری است از گرهزدن اردوغانیسم به سرنوشت کشور. اردوغان معتقد است که دوران حضورش در کسوت شهردار استانبول مرحله «کارآموزی»، انتخابش بهعنوان نخستوزیر مرحله «نیمهاستادی» و دوران ریاستجمهوریاش مرحله «استادی کامل» در سیاست است. برخی معتقدند ترکیه حتی در مقیاس یک قدرت منطقهای هم نیست و تنها به مدد رابطه با اسرائیل و عضویت در بلوک غرب به منزله یک دارایی ارزشمند تلقی شده است. بر اساس چنین دیدگاهی است که «هنری بیکر» معتقد است سقوط جنگنده روس و حتی حمله لفظی به شیمون پرز، رئیسجمهور اسرائیل، در یک اجلاس اقتصادی از سر ناامیدی برخاسته از شکست در سوریه، سرگشتگی در سیاست خارجی و مشاهده پیشروی ایران و روسیه در سوریه است.
توهم ژئوپولتیک اردوغان
امپراتوری عثمانی که روزگاری بزرگترین «امپراتوری-خلافت» در جهان اسلام بود، آنها بهتر این دیدند که عنوان «رومی» یا «عثمانی» بر خود بنهند. اگرچه در روزگاری زبان فارسی، زبان رسمی و درباری و دیپلماسی امپراتوران عثمانی بود اما در برههای دیگر خودِ عثمانیها زبان ترکی را پذیرفتند. اگر روزگارانی خود را از «اَتراکِ بی اِدراک» جدا میانگاشتند اما دیری نپایید که خود نیز همرنگ آنها شدند. اکنون وارث آنها، اردوغان، به گذشته رجعت کرده و سودای سلطان محمد فاتح را در سر میپروراند غافل از آنکه نه امروز روزگار عثمانی است و نه او سلطان فاتح. اردوغان با عدول از (یا بهتر است بگوییم کنار زدن) کمالیسم، به دنبال رجعت به دوران خلفای عثمانی است. اردوغان سخت در تلاش است تا «آتاتورک جدید» ترکیه باشد. همانطور که آتاتورک با «کمالیسم» معروف شد، اردوغان نیز با نیمنگاهی به «پدر ترکها» میخواهد تا «اردوغانیسم» را به فلسفه حاکم بر سیاست ترکیه بدل سازد تا بدیلی بر کمالیسم مستقر در کشورش باشد. او میخواهد پا جای پای پدر ترکها بگذارد و همچون او صاحب کیش شخصیت و چهرهای کاریزماتیک شود.
بااینحال، «اردوغانیسم» ملغمهای است از سرخوردگیهای تاریخی ترکیه. اگرچه ترکیه، در تمام این سالها همواره کوشیده ترسان و لرزان بهسوی دموکراسی گام بردارد اما حقیقت این است که این کشور در چنبره اقتدارگرایی گذشته مانده است. ترکیه اردوغان اگرچه به دستاوردهای اقتصادی قابلتوجهی دستیافته اما بااینحال، این کشور وارث سرشکستگیهای تاریخی برخاسته از فروپاشی عثمانی است (و این سرشکستگیها همچون زخمی بر روح و روان آنها سنگینی میکند) چنانکه روسیه وارث سرخوردگیهای ناشی از فروپاشی شوروی است. اگر در روسیه، پوتین ظهور کرد و ناجی روسها شد تا روسیه به روزهای شکوه قَدَرقدرتی بازگردد، در ترکیه هم اردوغان ناجی ترکها شد تا آنها را از سرخوردگیهای برخاسته از فروپاشی عثمانی و سپس کودتاهای پیاپی ارتش برهاند.
ترکیه اردوغانی بیش از آنکه از دموکراسی در راستای نهادسازی و مستقر کردن یا تثبیت شاخصهای دموکراتیک استفاده کند، از آن برای تقویت و پیشبرد دستور کارهای خود استفاده کرد و در راستای فردی کردن قدرت همت گماشت و «لویاتان مستبد» ترک را قویتر کرد. اردوغان فردی است مانده در گذشته که در زمانهای مدرن میزید. او در گذشتهای دستوپا میزند که دیگر نیست؛ گذشتهای که فروپاشیاش زخمی بر روان ترکها نهاد. اردوغان یک مرشد دیگر هم دارد و آن ولادیمیر پوتین است. در حقیقت اردوغان ادامهدهنده راه پوتین در جاهطلبیهای منطقهای است. آنگاه که پوتین با ضمیمه کردن شبهجزیره کریمه به خاک روسیه سنتی منحوس بنا نهاد، نمیدانست که بذر فتنهای را کاشته که ترکها ادامهدهنده آن فتنه خواهند بود. تحولات قرهباغ و نبرد آذربایجان و ارمنستان نشانههای آن بود که ترکیه عزم کرده تا رویای عثمان و آتاتورک را با ایده «یک ملت، دو کشور» دنبال کند. این نبرد بیش از آنکه نبرد میان آذربایجان و ارمنستان باشد، نبردی برای گسترشطلبیهای اردوغان بود. انضمام مناطق خودمختار ناگورنو-قرهباغ به خاک آذربایجان نهتنها مصداق آن جاهطلبیها بود بلکه ترکیه بر آن بود تا ضرب شستی به ارمنیها نشان دهد که دیگر سخن از نسلکشی ارامنه بر زبان نیاورند.
لویاتان مستبد در ترکیه
«دارون عجماوغلو» و «جیمز رابینسون» در کتاب «جاده باریک آزادی» از چهار نوع لویاتان سخن میگویند. «لویاتان غایب» که در آن نه دولتی وجود دارد نه جامعهای بلکه این گروههای شبهنظامی و ملوکالطوایفی هستند که در اقصی نقاط کشور علم استقلال برافراشتهاند. «لویاتان مستبد» که در آن دولت قوی اما جامعه ضعیف است. مصادیق آن ترکیه، روسیه، چین و کشورهای مشابه هستند. در این کشورها دولت قائم به فرد است. بهعبارتدیگر، دولت اقتصاد و تحرک اجتماعی را به مردم میدهد و در عوض مشارکت مدنی و سیاسی را از آنها میگیرد. انتخابات در این کشورها، رنگ و لعابی بیش نیست. «لویاتان کاغذی» که در آن اقتدار دولت از پایتخت فراتر نمیرود. شاید بتوان افغانستان و سوریه و دولتهای مشابه را از مصادیق آن دانست و در نهایت «لویاتانِ در غل و زنجیر» که در آن جامعه و دولت به یک اندازه قوی هستند و از توان نظارت بر هم و متوازن ساختن یکدیگر برخوردارند. بنابراین، اگر بخواهم از ادبیات «اوغلو-رابینسون» استفاده کنم میتوان گفت ترکیه در بهترین حالت یک «لویاتان مستبد» یا یک «دولت مستبد» است که در آن نظام سیاسی بیش از آنکه قائم به نهادها باشد قائم به شخص اردوغان است. فرانسیس فوکویاما هم کشورهایی از این دست را «رژیمهای اقتدارگرای انتخاباتی» مینامد که فقط رنگ و لعابی از دموکراسی و انتخابات دارند وگرنه در چنبره همان «لویاتان مستبد» در جا میزنند.
جمهوری سلطانی
کشوری که میرفت بهعنوان الگوی دموکراسی و همزیستی مسالمتآمیز دین و سیاست در خاورمیانه مطرح شود اکنون در چنبره مشکلات داخلی و خارجی گرفتار شده و چنین به نظر میرسد که توان اندکی برای عرضاندام دارد. اردوغان که خود را وارث آتاتورک میدانست عملاً در راستای استحاله میراث «پدر ترکها» گام برداشته است. بخشی از بحرانهای ترکیه و بهتبع آن خاورمیانه ساختگی است و زیر سر ترکهاست. آنگاه که آمریکا در سال 2003 به عراق حمله کرد و تومار صدام را پیچید، این بشار اسد بود که مرزهای کشورش را به روی جهادیون گشود تا آنها «سیلآسا» وارد عراق شوند و آمریکا را زمینگیر کنند. وقتی بحران سوریه در سال 2011 شروع شد، این بار ترکها بودند که درهای کشور خود را به روی جهادیون گشودند تا اسد را زمینگیر کنند. این بازی یک بام و دو هوا ادامه یافت تا آغاز درگیری ارمنستان-آذربایجان که باز شنیدهها حاکی از آن بود که اردوغان جهادیون سوری را روانه جبهه آذربایجان کرده است. این جهادیون در خط مقدم نبرد با ارمنستان حضور داشتند.
با تمام این تفاصیل، ترکیه در مسیر سرنوشتسازی قرار گرفته است. «مرد دموکرات ترکیه» اکنون در مسیر اقتدارگرایی طی طریق میکند. اردوغان با تغییر نظام سیاسی کشورش از «پارلمانی» به «ریاستی» باعث شد قدرت به طور مطلق در دستانش قرار گیرد. او غافل از این است که گذار از سیستم «پارلمانتاریستی» به «ریاستی» اگر نظارت جامعه مدنی و ارکان دموکراتیک قدرت را به دنبال نداشته باشد باعث میشود ترکیه از یک «جمهوری سکولار» به یک «جمهوری سلطانی» گذار کند که هیچ تفاوتی با نظامهای سلطنتی و پادشاهی عربی ندارد. ویژگی سیستم پادشاهی این است که یک نفر تا پایان عمر عنان قدرت را در دست دارد و به کسی پاسخگو نیست. مثال آن کشورهای عربی هستند. اما «جمهوری سلطانی» عنوان جمهوری را با خود دارد که ویژگیاش تفکیک قوا، جامعه مدنی و برگزاری انتخابات در هر دوره زمانی مشخص است اما وقتی جمهوری سکولار به جمهوری سلطانی تبدیل میشود، رئیسجمهور در جامه پادشاه تا زمانی نامشخص عنان قدرت را در دست میگیرد. نامش جمهوری است اما نشانی از جمهوری در خود ندارد. اردوغان دانسته یا ندانسته کمر به استحاله و ویرانی کشورش بسته است. او میخواهد قدرت را در دستان خود متمرکز کند تا نسخه مخالفان را بپیچد و گولنیستها را از گردونه خارج کند. او دچار «توهم قدرت» شده است. هرچند پیش از آن دچار «توهم توطئه» شده بود و همه را دشمن میانگاشت. اکنون توهم توطئه همراه با توهم قدرت، استحاله میراث آتاتورک، گذار به جمهوری سلطانی ترکیه را در وضعیت بغرنجی قرار داده است بهگونهای که برخی سخن از «تجزیه» و برخی دیگر سخن از «فروپاشی» این کشور به میان آوردهاند.
نتیجهگیری
تحولات منطقه نشان میدهد سیاست خارجی ترکیه نه بر مبنای نگاه استراتژیک «مشکل صفر با همسایگان» که بر اساس کنشگری و عملگرایی شخص اردوغان در روابط خارجی است. او به دلیل سابقه طولانی حضور در قدرت توانسته روابطی مطلوب با بسیاری از رهبران جهان برقرار سازد. از سوی دیگر «چموخم» ساختار قدرت نیز همچون «موم» در دستانش قرار دارد. بهاینترتیب، در موقع مقتضی این روابط میتواند به کارش بیاید. اسلامگرایی از مختصات اردوغانیسم است یعنی اسلامگرایی در چارچوب باورها و ذهنیتهای اردوغان. در نگاه مرد اول ترکیه، «غرب امپریالیست» در تدارک برنامههایی برای کشورهای اسلامی است. آنگاه که اخوانیهای تونس و مصر پیروز شطرنج سیاست شدند، اردوغان به وجد آمد. احساس میکرد منطقه به سمتوسویی میرود که او میخواهد. او کوشید با مداخلاتش در سوریه، اسلامگرایی نزدیک به ترکیه روی کار آورد اما تیرش به سنگ خورد. افول نماد اخوانگرایی در مصر (محمد مرسی) چنان اردوغان را ازخودبیخود ساخت که روابطش را با مصر گسست. وقوع بحران سوریه و سیل آوارگان و تبدیل سوریه به آوردگاه قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، بیعملی و انفعال آمریکای اوباما و ترامپ برای حضور حداکثری در منطقه در راستای مدیریت اوضاع، ترکها را همچون اعراب به این باور رساند که غرب آنها و منطقه را به حال خود رها کرده است. بدبینی تاریخی ترکها به غرب هم با انفعال اوباما و ترامپ بیشتر شد. اردوغان چه در ناآرامیهای داخلی (پارک گزی، کودتای نافرجام و...) و چه در تحولات منطقهای همواره دست غرب و صهیونیسم را در کار میبیند. ذهنیت اردوغان آلوده به گذشتهای است که گویی تمایلی به خروج و تطهیر آن ندارد. گذشتهای که شروع آن با فروپاشی عثمانی و تداوم آن با معاهده «سور» و کودتاهای پیدرپی بوده است. ترکیه فاقد نقشآفرینی مستقل است زیرا پس از مایوس شدن از غرب به دامان شرق در غلتید و روابط با روسیه را بهبود بخشید. «مشکل صفر» درصدد بازکردن گره از روابط ترکیه با همسایگانش بود اما با وقوع بهار عربی، تشدید بحران سوریه، مساله کردستان، ضعف دموکراتیک در داخل و بگیروببندهای پس از کودتای نافرجام 2016 نشان داد که «مشکل صفر» دیگر پاسخگوی بحرانها نیست و کشتیبان را سیاستی دیگر باید تا کشتی طوفانزده سیاست خارجی ترکیه را به ساحل آرامش رهنمون شود. بدین ترتیب، ترکیهای که در دوران احمد داود اوغلو ققنوسوار برآمده بود و امید داشت که آینده منطقه را به دست گیرد و روزگاری همواره در اخبار نامش با «دموکراسی»، «الگو» و «میانهروی» عجین شده بود، امروز نامش با اقتدارگرایی روزافزون اردوغان در بوقوکرنا میشود. امروز دیگر سیاست خارجی بر پایه استراتژی نمیچرخد بلکه بر محور اندیشهها و ذهنیتهای اردوغان و کنشگریهای او میچرخد. امروز نه «کمالیسم»، نه «آسایش در داخل و صلح در خارج» و نه «مشکل صفر با همسایگان» که اردوغانیسم به محور و نقطه ثقل سیاست خارجی ترکیه تبدیل شده است.