اقتصاددان همهچیزدان
تایلر کوئن 59ساله شد
تایلر کوئن، اقتصاددانی فعال که در طیف وسیعی از موضوعات، از موسیقی کلاسیک و غذای چینی تا سیاست پولی و نرخ بهره، سررشته دارد، همین روزها تولد 59سالگی خود را جشن میگیرد.
او از همان سالهای نوجوانی و زمانی که در 15سالگی جوانترین فردی شد که مسابقات شطرنج نیوجرسی را برد، نشان داد که ذهنی خلاق دارد. کوئن کارشناسی خود را در رشته اقتصاد از دانشگاه جرج میسن دریافت کرد و پس از آن در دانشگاه هاروارد زیرنظر توماس شلینگ -برنده جایزه نوبل اقتصاد- موفق به دریافت مدرک دکترا شد. در سال 2011، مجله فارین پالیسی نام تایلر کوئن را در میان 100 متفکر برتر جهان قرار داد.
آقای کوئن خود را لیبرال در مسائل اجتماعی و طرفدار بازار آزاد در اقتصاد میداند. بسیاری از مطالعات کوئن به مساله رابطه میان تحولات تکنولوژی و رشد اقتصادی اختصاص دارد. او همچنین با استفاده از مطالعه پویایی بازارها و جمعیتهای مختلف، سعی در پیشبینی وضعیت آتی بخشهای اقتصادی مختلف مانند آموزش، سلامت، انرژی و بازارهای بینالمللی دارد. کوئن تاثیر عوامل گوناگون بر اتحادیه اروپا و سیستم اقتصادی آمریکا را نیز مطالعه میکند. کتاب «رکود بزرگ»، نام او را برای دو سال به فهرست پرفروشترین نویسندگان نیویورکتایمز وارد کرد. مباحث مطرحشده در کتاب بسیار جنجالآفرین بود و کوئن در آن رشد تاریخی ایالات متحده را به چالش کشید و به دیگر جوامع برای پیشی گرفتن از آمریکا راهنماییهایی ارائه داد. موفقیت کوئن در فروش این کتاب با کتاب دیگر او به نام «متوسط تمام شده است»، که در آن به بحث در خصوص اختلاف طبقاتی میپردازد دنبال شد. از دیگر حوزههایی که کوئن در آن به مطالعه پرداخته است میتوان به حوزه اقتصاد فرهنگ اشاره کرد. بهطور مشخص، کوئن معتقد است بازار آزاد با هدایت فرهنگ به سمتی که طرفداران بیشتری دارد، به بهبود فرهنگ و هنر جوامع کمک میکند. او درباره مساله مهاجرت که اکنون به چالشی برای بسیاری از کشورهای جهان تبدیل شده، معتقد است این اتفاق بیشتر به نفع کشورها خواهد بود، اما باز گذاشتن مرزها هم کار درستی نیست. تایلر کوئن در روزنامههای معتبر درباره طیف وسیعی از موضوعات مطلب مینویسد و یک ستون ثابت در روزنامه نیویورکتایمز دارد که در آن به مسائل ملی و جهانی اقتصادی میپردازد. مقالات اقتصادی او در مجلات مهم اقتصادی، مثل American Economic Review و نشریه والاستریت به چاپ رسیده است. مجله اکونومیست نیز نام کوئن را در میان تاثیرگذارترین اقتصاددانان دهه گذشته قرار داده است. او اکنون استاد دانشگاه جرج میسن و رئیس مرکز تحقیقاتی مریکتس است که به تحقیق درباره اقتصاد بازار میپردازد. آقای کوئن یک وبلاگ اقتصادی معروف با نام «marginal revolution» را با الکس تبرک همکار خود اداره میکند، وبلاگی که در سال 2011 به عنوان بهترین وبلاگ مالی از دید مجله تایمز و در سال 2010 به عنوان بهترین وبلاگ اقتصادی از دید مجله والاستریت انتخاب شد. این دو یک وبسایت آموزشی به همین نام نیز تاسیس کردهاند و همچنین پادکستی به نام مکالمه را اداره میکنند که در آن به گفتوگو با متفکران در زمینههای مختلف علمی میپردازند.
کتابها و تفکرات کوئن
کتاب رکود بزرگ کوئن به بررسی وضعیت اقتصادی آمریکا میپردازد. کوئن در این کتاب علت رکود اقتصادی اخیر آمریکا را عوامل ساختاری، و نه برخی سیاستهای خاص دولت بیان میکند و چشماندازی برای برونرفت از بحران فعلی، در آیندهای نزدیک متصور نیست. او بیان میکند که آمریکا از قرن 17 میلادی شروع به برداشت میوههای دمدستی رشد اقتصادی کرده است؛ او آنها را عواملی مانند زمینهای ارزان در دسترس، تکنولوژیهای جدید و ورود زنان و گروههای اقلیت و کارگران مهاجر به بازار کار میداند. با این حال، از 40 سال پیش تاکنون، آن میوههای دمدستی شروع به ناپدید شدن کردهاند و نوآوریهای آتی به نظر نمیرسد که اثر اقتصادی مشابهی برای آمریکا داشته باشد. او بیان میکند که سرعت نوآوری در دهههای اخیر کاهش یافته است و این مساله منجر به ایجاد مشکل برای رشد اقتصادی آمریکا شده است. او علت کاهش نرخ رشد درآمد طبقه متوسط از اوایل دهه 1970 را در کاهش نرخ نوآوری در اقتصاد آمریکا میداند. کوئن بیان میکند که هماکنون ما به یک موج جدید از نوآوریها نیاز داریم، امری که بتواند موتور رشد اقتصادی را فعال کند. او در این کتاب به بیان دلایل شکوفایی اقتصادی آمریکا در گذشته و چگونگی دستیابی دوباره به چنین رشدی برای اقتصاد میپردازد. او راهحل را در نوآوریهای علمی، که نهتنها به طبقه قدرتمند جامعه منفعت میرساند، بلکه برای کل بشریت سودمند خواهد بود، میداند.
کتاب دیگر کوئن با نام طبقه ازخودراضی، به مسالهای اساسی در زندگی آمریکایی معاصر میپردازد: از دهه 1980 به بعد، جامعه آمریکا به سمت پویایی کمتر و ریسکگریزی بیشتر حرکت کرده است. کوئن طبقه ازخودراضی را افرادی توصیف میکند که در جامعه آمریکا رو به افزایش هستند و از مقاومت در برابر کارهای جدید و چالشی حمایت میکنند. او بیان میکند که این تفکر در تمامی طیفهای سیاسی، از جمهوریخواهان و دموکراتها گرفته تا مستقلان و افراطگرایان، وجود دارد. او بیان میکند که افراد ظرفیت خود را برای تصور یا استقبال از دنیایی که در آن امور مرتب در حال تغییر است از دست دادهاند. او برای اثبات ادعای خود از دادههای تجربی نیز کمک میگیرد و نشان میدهد که طرز تفکر ازخودراضی بودن در تمامی جنبههای زندگی آمریکایی قابل مشاهده است. برای مثال، ساختوساز خانههای جدید به دلیل محدودیتهای موجود کاهش یافته است که منجر به افزایش نرخ اجارهبها شده است: در دهه 1950، اجارهبها چیزی حدود 10 درصد از حقوق یک فرد عادی در نیویورک را تشکیل میداد، امروزه، این رقم به 48 درصد رسیده است. با این حال، شهرهای بیشتری برای ساختوساز قوانین سختگیرانه وضع میکنند، چراکه وضعیت کنونی به نفع مالکان فعلی خانه است. او افزایش نیاز به اخذ پروانه کسب را هم عامل دیگر این مساله بیان میکند؛ در دهه 1950، تنها پنج درصد کارگران نیاز به اجازه دولت برای مشغول به کار بودن داشتند، در سال 2008، این رقم به 29 درصد رسیده بود. در حالی که در گذشته تنها دکترها و شغلهای پزشکی نیاز به اخذ پروانه کسب داشتهاند، اکنون آرایشگرها، طراحان داخلی و مربیان یوگا نیز نیاز به اجازه دولتی برای فعالیت خود دارند. او این امر را به دخالت افرادی نسبت میدهد که قبلاً توانستهاند این پروانههای شغلی را اخذ کنند و اکنون برای ادامه یافتن چنین محدودیتهایی لابی میکنند. کوئن معتقد است این امر بر ضد پویایی اقتصادی است. برای مثال، برخلاف باور عمومی، نرخ استارتآپهای به وجود آمده در هر سال در آمریکا رو به کاهش است و نرخ استارتآپهایی که موفق میشوند فعالیت خود را گسترش دهند نیز رو به کاهش بوده است. او نشان میدهد که در دهه 1980، 12 تا 13 درصد بنگاهها را استارتآپها تشکیل میدادند، اما امروز، آنها تنها هفت تا هشت درصد بنگاهها هستند. کوئن اما بیان میکند که این طبقه ازخودراضی نمیتوانند به همین شکل به اداره امور بپردازند. افزایش نارضایتی میان قشر تهیدست جامعه و گروههای اقلیت و همچنین انتخاب دونالد ترامپ در سال 2016 از نشانههای شکاف موجود در جامعه آمریکاست، شکافی که در سالهای آتی آرامش موجود را بر هم خواهد زد. کوئن پیشبینی میکند که به دلیل آنکه 81 درصد آمریکاییها به دولت اعتماد ندارند، پاسخ آنها به چنین بحرانهایی به آسانی رخ نخواهد داد. تنها راه برای جلوگیری از چنین آینده پرمخاطرهای از دید کوئن، کنار گذاشتن روش کنونی و بازگشت آمریکاییها به سنتهای خستگیناپذیر پیشین خود است؛ زمانی که آمریکاییها به تمایل برای ریسکپذیری، تحرک و سازگار کردن خود با تغییرات شناخته میشدند، امری که اقتصادی پویا و تاریخی از نوآوری را برای آمریکا رقم زده بود.
در کتاب «متوسط تمام شده است»، تایلر کوئن سعی میکند که ما را برای عصر ماشینهای هوشمند آماده کند. کوئن بیان میکند که در چنین آیندهای، اینکه شما چه آشناهایی دارید یا کجا به مدرسه رفتهاید یا از کجا آمدهاید برای پیدا کردن یک شغل با درآمد بالا اهمیت چندانی نخواهد داشت. در واقع، ما با دنیایی شایستهسالار مواجه خواهیم بود که تنها 10 تا 15 درصد از افراد، آنهایی که میتوانند با توانایی خود به کارکرد ماشینهای هوشمند کمک کنند، شغل مناسبی پیدا خواهند کرد. او برای به تصویر کشیدن چنین آیندهای از مثال مسابقه شطرنج استفاده میکند. در چنین مسابقهای، همکاری بازیکنی با توانایی متوسط و یک کامپیوتر به راحتی میتواند یک استاد بزرگ شطرنج را شکست دهد. او مثالی را که از این بازی و دیگر محیطهای مشابه با قوانین پیچیده به دست میآورد، به آیندهای تعمیم میدهد که تکنولوژیهای جدید رابطه ما با یکدیگر و با جهان پیرامون را به شدت تغییر خواهد داد. او از مثالهایی که هماکنون در زندگی ما اتفاق افتاده است نیز به عنوان شاهدی بر این ادعا استفاده میکند: ما اکنون در جهانی زندگی میکنیم که گوگل پررجوعترین دکتر در جهان است، سایتهایی مانند match.com به بسیاری در پیدا کردن شریک زندگیشان کمک کرده است و جیپیاس راهنمای ما در پیدا کردن مسیر در سفرهایمان است. در چنین آیندهای، مسائل به قدری پیچیده خواهند بود که هیچکس به تنهایی نمیتواند آنها را حل کند. کوئن میگوید تصور داشتن یک زندگی باثبات و با امنیت شغلی در طبقه متوسط در این آینده غیرممکن است؛ چراکه افراد با درآمد بالا از هوش مصنوعی منفعت کسب میکنند و به نتایج بهتری دست مییابند. در عین حال، صنایع مختلف به نیروی کار نیاز کمتری دارند، در نتیجه، افرادی برنده خواهند بود که میتوانند با سرمایه انسانی خود به بهبود عملکرد ماشینها کمک کنند؛ دیگر افراد در طبقه متضرران جای میگیرند. او تاکید میکند که سرمایهداران و ثروتمندان اکثر منابع مالی بهدستآمده از نوآوریهای تکنولوژی و... را درو میکنند و سایر افراد جامعه هنوز به فرصتهای کافی برای رشد و پیشرفت دسترسی ندارند. او برای اثبات دیدگاه خود، این نکته را نشان میدهد که 75 درصد شغلهایی که پس از رکود بزرگ در آمریکا به وجود آمدهاند هنوز دستمزدی برابر با حداقل دستمزد ارائه میدهند. او در این کتاب سعی میکند تصور خود را از آینده اقتصاد به تصویر بکشد و به کارگران و کارآفرینان راهکارهایی برای پیشرفت در چنین چارچوبی ارائه دهد.
کتاب «کسبوکارهای بزرگ» را کوئن در زمانی نوشت که تمایلات ضد کسبوکاری در آمریکا شدت گرفته بود، زمانی که حتی برخی از بانکداران عمده و مدیران مالی حرف از تحول در سرمایهداری آمریکا میزدند. در آن زمان، مطالعهای از دانشگاه هاروارد نشان میداد که 51 درصد از افراد 18 تا 29ساله آمریکایی از سرمایهداری حمایت نمیکنند. بسیاری از نمایندگان حزب دموکرات از سیاستهای سوسیالیستی حمایت میکردند و بسیاری از مالیات بیشتر و قوانین سختگیرانهتر حمایت میکردند. کوئن اما در این کتاب تلاش میکند تا خواننده را متقاعد کند که کسبوکارهای موجود لایق چنین تنفری نیستند و در واقع مردم باید از وجود آنها خوشحال باشند. او بیان میکند که کسبوکارها منبع همان چیزی است که ما از آن استفاده میکنیم و برای ما شغل ایجاد میکند. او میگوید که بدون وجود کسبوکارها، ما اکنون نمیتوانستیم از کشتیها، قطارها، ماشینها، برق، روشنایی، وسایل گرمایشی، داروها، لباس، تلفن، موبایل، کتاب و دسترسی به اطلاعات آنلاین لذت ببریم. او بیان میکند که آمریکا از منظر مدیریت کسبوکارها در رتبه نخست دنیا قرار دارد و برای مثال، چین اگر میتوانست به خوبی آمریکا کسبوکارهایش را مدیریت کند، میتوانست 50 درصد تولید خود را افزایش دهد. او همچنین کسبوکارهای آمریکا را نوآورترین کسبوکارها در جهان عنوان میکند. او با کمک نظرسنجیها، دادههای تجربی و روانشناسی اجتماعی به دفاع از کسبوکارهای موجود در برابر نقدهایی از قبیل وجود کلاهبرداری در این کسبوکارها، پرداختیهای نجومی به مدیران و تجاوز به حریم خصوصی افراد میپردازد و بیان میکند که این نقدها منصفانه نبوده است. کوئن با بردن اعتراضات به چارچوبی وسیعتر، که در آن بر منافع کسبوکارها تاکید میکند، تلاش میکند از سیستم اقتصادی موجود حمایت کند.
کتاب «اقتصاددان درونتان را کشف کنید» را میتوان در دسته کتابهای راهنمای زندگی طبقهبندی کرد، یک کتاب راهنمای زندگی در دسته اقتصادی، و نه روانشناسی یا مذهبی. او این کتاب را با این ذهنیت نوشته است که اگر هر کس بتواند شم اقتصادی خود، یا همان اقتصاددان درون خود را پرورش دهد، میتواند کیفیت زندگی خود را بهبود دهد. کوئن بیان میکند که هدف اقتصاد تغییر دنیا به جایی بهتر برای زیستن است؛ کافی است مردم ابزارهای قابل اعتماد اقتصادی را به کار ببندند تا الگوهای موجود را تشخیص بدهند. کوئن با پذیرش این مساله که اقتصاد نمیتواند تمامی مسائل ما را حل کند، بیان میکند که تفکر در خصوص پیچیدگی انگیزههای انسانی میتواند به ما در اخذ تصمیمات بهتر کمک کند. برای مثال، اگر شما تا به حال تلاش کردهاید که به فرزندتان پیشنهاد دریافت پول در ازای کمک در کارهای خانه را بدهید این کتاب میتواند برای شما مفید باشد. اقتصاددان درون میداند که پول به تنهایی نمیتواند انگیزه کافی را ایجاد کند؛ مساله مهم این است که چه زمانی به چه میزان پول نیاز است. کوئن مثالی از تلاش خودش برای تشویق کردن دخترش به شستن ظرفهای خانه را بیان میکند. او میگوید استفاده از پول به عنوان رشوه در این نمونه موثر نخواهد بود و عدم موفقیت رشوه در چنین مسالهای نشاندهنده پیچیدگی انگیزههای انسانی است. انگیزه در افراد از عوامل مختلفی تاثیر میگیرد و پول در این میان تنها یک عامل است، عوامل دیگری مانند رضایت درونی یا اینکه بخواهی کاری را تنها برای نفس عمل انجام دهی نیز دخیل هستند. او میگوید اگر به فرزندتان بگویید که کمک در امور خانه امری مهم برای کمک به خانواده خودتان است، فرزندتان ممکن است نیاز به همکاری و برآورده کردن انتظارات را درک کند. در چنین شرایطی، پیشنهاد دادن پول، این حس نیاز به همکاری را در دید او به یک رابطه بازاری تبدیل میکند. او بر اساس این مثال، نکاتی را در خصوص اینکه چه زمانی باید از پیشنهاد پولی استفاده کرد و چه زمانی نباید، مطرح میکند: پول زمانی بهترین عملکرد را دارد که انجام یک کار به شدت به تلاش بیشتر بستگی دارد، مثل فروش خودرو یا کاری طاقتفرسا که نیاز به دقت به جزئیات دارد. فصل آخر کتاب، به اقتصاد بخشش، از هدیههای کریسمس تا پول دادن به گداهای خیابانی، اختصاص دارد. کوئن میگوید که باید به درونمان رجوع کنیم و ببینیم که آیا برای اینکه خودمان حس بهتری داشته باشیم بخشش میکنیم یا برای اینکه جهان را درست کنیم؟ او میگوید نباید به گداهای حرفهای (که برای حفظ شغلشان به سختی کار میکنند!) پول بدهیم. اگر میخواهید چنین کاری کنید، به فردی که نیازمند هست ولی برای گرفتن پول از شما گدایی نمیکند پول بدهید، در نتیجه شما گدایی را تشویق نمیکنید. در خصوص انعام دادن به پیشخدمتها نیز میگوید بیش از 15 درصد انعام دادن بیفایده خواهد بود، زیرا اگر مشتریان به پیشخدمتها بیش از این مبلغ انعام بدهند، این پول به آنها نمیرسد و کارفرمایان زمانی که متوجه این امر میشوند، به آنها دستمزد کمتری خواهند پرداخت. در نتیجه، ما به هدف انساندوستانه خود نخواهیم رسید.